🔰فراخوان مسابقه بزرگ #شهید_عزیز_ما
🔹رویداد هنر مسئله «شهید عزیز ما» همزمان با چهارمین سالگرد شهادت فرمانده شهید #حاج_قاسم_سلیمانی برگزار میشود.
🔺 از عموم علاقمندان دعوت بعمل می آید آثار ارزشمند خود را در رشته های هنری، «نمایش» ،«شعر»، «روایت»، «خوشنویسی»، «گرافیک» و «موشن گرافیک» که توأم با تعهد و ارادت به آن شهید والامقام و یارانش در نظر گرفته شده است، را ارسال نمايند.
🗓️آخرین فرصت ارسال آثار: ۱۳دی
📲پیام رسان اجتماعی ایتا با شماره
09923540641
🇮🇷 روابط عمومی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان فلاورجان
🆔 @falavarjan24
محمدعلی مجاهدی ملقب به «شمسالدین» و متخلص به «پروانه» ۲ فروردین ۱۳۲۲ در خانوادهای روحانی در شهر قم متولد شد. وی سرودن را از دبیرستان آغاز کرد و پس از اخذ مدرک کارشناسی حقوق قضایی چند سالی به تحصیل علوم حوزوی پرداخت و سپس به بررسی متون منظوم پارسی و تحقیق درباره شعر آیینی مشغول شد. وی دبیر شعر آیینی کشور، عضو شورای شعر وزارت ارشاد و مدیر انجمن ادبی قم و انجمن محیط بوده است. مجاهدی زحمت بسیاری برای شعر آیینی کشیده است و از او بهعنوان «پدر شعر آیینی» یاد میشود. وی علاوه بر مقالههای متعدد، بیش از ۴۰ عنوان کتاب، تألیف و گردآوری کرده است. از آثار او میتوان به «شکوه شعر عاشورا»، «سیری در ملکوت»، «یک صحرا جنون» و «آسمانیها» اشاره کرد.
#معرفی_شاعر #محمد_علی_مجاهدی
mp3.mp3
2.47M
ای آرزوترین بهار تنها امید روزگار
آرامش دل های زار ماه شبای انتظار
بیا برگرد ای مسافر خسته از غم تو گسسته
تار و پود دل این دلشکسته
ز هجر تو ابر دیده بهاره در فراق نگاره
چشم پنجره ها در خون نشسته
در رویای دیدار تو ام بی قرار تو ام
مرغ غمزده حالم قوت پر و بالم
وا بکن گره از این پای بسته
بر روزگار بی حبیب جانا تویی تنها طبیب
یارا در این شهر غریب عطری نداره بی تو سیب
بیا برگرد ای ترانه ی لبها بهترین دعاها
ای پناه سرشک بی کسی ها
بزن بارون ای خزانه ی رحمت آسمان کرامت
سوی تو به نیاز دست دنیا
توی نجوای هر روز شبی فاطمی نسبی
ای سلاله عصمت سر کن این شب غیبت
ای امید زلال اشک غم ها
اللهم عجل لولیک الفرج
#شعر #امام_زمان #جمعه_های_دلتنگی
"پرواز"
بپر تا اوج، اینحجم از شگفتی را نمیبینی؟
شب زیبای شیراز است، از بالا نمیبینی؟
بپر بالاتر از بالاتر از بالاتر از بالا
که زیباتر، ازین معراج جانافزا نمیبینی
ببندی چشم اگر اینجا، سلیمان میشوی روزی
شبیه شهر موران است این دنیا، نمیبینی؟
اگر با چشم سِرّ یکسر بخوانی دفتر دل را
به غیر از آیهی تطهیر در آنجا نمیبینی
در اینجا "لا الهی" نیست، چشم روح را واکن
که غیر از خندهی اللّه در الّا نمیبینی
به کوهستان نظرکن، مهبط وحی است هر سنگش
شبیه رحلِ سیجزء است گل، آیا نمیبینی؟
به آن کل متّصل کن پارههای جزء جزءت را
که جز آیات عقل کل، در این اجزا نمیبینی
اگر دیروزها را در مسیر آسمان بودی
غم امروز را جز توشهی فردا، نمیبینی
اگر یکموج، چون قطره دچار رودها باشی
سلوک ابر را جز قصّهی دریا نمیبینی
*
دمی در قابِ باران زل بزن، خود را تماشا کن
به سمت اطلسیها خیره شو، اورا نمیبینی؟
پ.ن. در پرواز شیراز_تهران.
#شعر
#محمد_مرادی
#پرواز
#مرگ_سبز
https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از محفل شعر قند پارسی
📻رادیوی شعر✒️
برنامهی تحلیل و برسی اشعار معاصر و کلاسیک
در اینبرنامه:
• محمد محمدی رابع کیست؟
• نظری به اشعارِ حضرت سعدی شیرازی!
با حضور مهمانِ ویژه، شاعرِ جوانِ ایران 🇮🇷 محمد محمدی رابع
و گویندگی از هدا ملکزی🇦🇫
یکشنبه| 31دسامبر| ساعت 9شب
از انجمنِ ادبیِ شاگردانِ خدا
https://t.me/DisciplesofAllah
https://eitaa.com/khabarnameshaeransh
#خبرنامه_شاعران
نهم دی باقی است
بال پرواز گشایید که پرها باقی است
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقی است
پشت بتها نشود راست پس از ابراهیم
بتشکن رفت ولی باز تبرها باقی است
گفت فرزانهای، امروزِ شما عاشوراست
جبهه باقیست و شمشیر و سپرها باقی است
جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود
شور آن واقعه در جان پسرها باقی است
گرچه پیروزی از آن من و تو خواهد بود
شرطها مانده و اما و اگرها باقی است
«شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
در ره منزل لیلی که خطرها» باقی است
نیست خالی دل ارباب یقین از غصه
فتنهها میرود و خونِ جگرها باقی است...
قصه تلخ است چه تلخ است! بگویم یا نه؟
صبرتان میرود از دست! بگویم یا نه؟
شاید از قصۀ ما خُلق شما تنگ شود!
یا که این گفته خود آغازگر جنگ شود
قصه آن بود که دشمن دهنش آب افتاد
کشتی وحدت ما سخت به گرداب افتاد
آتش فتنه چنان شد که خدا میداند
آنقدر دل نگران شد که خدا میداند
قصه آن بود که یک طایفه که فتنه از اوست
دوست را دشمن خود خواند، وَ دشمن را دوست
آری آن طایفه خود را ز خدا منفک کرد
روی بر سامری آورد به موسی شک کرد
سامری گفت بیایید به شهرت برسیم
با پرستیدن گوساله به قدرت برسیم
سامری گفت که در شور حکومت شعف است
باید اینبار به قدرت برسیم این هدف است
آری آن صدرنشینان بنیصدر شده
خویش را قدر ندانسته و بیقدر شده
گرچه یاران علی... حیف که سازش کردند
با معاویه نشستند و خوش و بش کردند
نکتهها بر لبمان رفت و خریدار نبود
گوش آن طایفه انگار بدهکار نبود
آری آن طایفه میگفت: نصیحت کافی است
خستهایم از سخن مفت! نصیحت کافی است
نیست در حافظۀ دهر، زهیر و طلحه
کم بسازید در این شهر، زهیر و طلحه
کم بگویید ز صفین و جمل، این آن نیست
«این همان قصه اسلام ابوسفیان» نیست
داشت آن طایفه هر چند صدایی دیگر
آب میخورد ولی فتنه ز جایی دیگر
قصه آن بود که یک طایفه درویش شدند
جانماز آبکشان، عافیتاندیش شدند
گاه از این سوی سخن، گاه از آن سو گفتند
هر چه گفتند در آنروز دو پهلو گفتند
خواستند امر نماید به حمیّت مولا
تن دهد باز به امر حکمیّت مولا
همچو امروز پر از فتنه شود فرداها
اُفتد این کار به تدبیر ابوموسیها...
چشم ما در پی این حادثه چون کارون بود
بد به دل راه ندادیم ولی دل خون بود
آه از آن فرقۀ با اجنبی خودنشناس
گونهگون ظاهراً اما سر و ته یک کرباس
مُهر بر لب زده بودند و تماشا کردند
از پس حادثهها چهره هویدا کردند
این جماعت چه شباهت به خمینی دارند؟!
چقدر در دل خود شور حسینی دارند؟!
کوفه کوفهست ولی ترک سفر جایز نیست
که سکوت من و تو وقت خطر جایز نیست
همه گفتند بمان مرتبه پیمایی کن
در همین مکه اقامت کن و آقایی کن
دست کم سمت حوالی وطن هجرت کن
ای عقیق از همه بگذر به یمن هجرت کن
همه گفتند بمان او سخنی دیگر داشت
آن سفر کرده هوای وطنی دیگر داشت
کوچ کرد از وطنش بال و پری پیدا شد
رفت در جاده شتابان، سفری پیدا شد
شب تاریخ پر از قهقهۀ غفلت بود
ناگهان عطر دعای سحری پیدا شد
بانگ زد عقل که «اقبالِ» شقایق با اوست
«نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد»
گفت هنگام قیام است سر و جان بازید
سر مَدُزدید اگر فتنهگری پیدا شد
وای اگر اهل بصیرت اُحُد از یاد بَرَند
چون غنیمت زدگان ترک خود از یاد بَرَند
وای اگر مزرعهها سوخته با رعد شود
مُلک ری آفت عُمْرِ عُمَر سعد شود
گفت ای پاکدلان ختم به خیر است این راه
راه بیداریِ صد حر و زهیر است این راه
گفت ای پاکدلان سنت مألوف چه شد
ای جوانان عرب! امر به معروف چه شد
این چنین بود اگر یک شبه رسوا شد خصم
با دو صد دبدبه و کبکبه رسوا شد خصم
این چنین است که ما بیرق و پرچم داریم
هر چه داریم من و تو ز محرم داریم
هر چه داریم از آن مرد شهادت پیشه است
که نماد شرف و عاطفه و اندیشه است
آنکه آموخت به موسی جگران نیل شدن
بر سر ابرههها فوج ابابیل شدن
بین محراب دعا چون زکریا بودن
در دل طشت زر حادثه یحیی بودن
این چنین بود که ایران همه عاشورا شد
با سر انگشت دعا مُشتِ خیانت وا شد
و حسین بن علی باز به امداد آمد
و چنین بود خدای تو به مرصاد آمد
عبرتآموز ز تاریخ که خائن کم نیست
این هم از عبرت ایوان مدائن کم نیست
و خدا هست و هر آن چیز که از وی باقی است
فتنه خاموش شد اما نهم دی باقی است
#جواد_محمدزمانی
#حماسه_نه_دی
May 11
نهم دی
قصه آن روز بجز داغ و بجز درد نبود
پاره شد بند زمان، وقت عقبگرد نبود
تا به آن روز بهار، بی ثمر و زرد نبود
در صف بی صفتان هیچکسی مرد نبود
آه از خنجر در دست رفیقان دو رو
استخوانی که شکسته است ولی توی گلو
قصه ی خون به دلی را همگی میدانیم
قصه ی چاه و علی را همگی میدانیم
گریه و بغض ولی را همگی میدانیم
فرق اصل و بدلی را همگی میدانیم
باز قرآن به سر نیزه بلند است رفیق
قیمت خاک فروشی تو چند است رفیق؟!
دل چنان آمده از دست رفیقان به ستوه
زیر این بار به ولله که میلرزد کوه
فتنه با تفرقه شمشیر کشیده به وضوح
(یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
دام تزویر منه چون دگران قرآن را)
سنگ بر روشنی ساحت آیینه چرا؟
مهره ی بازی این دشمن دیرینه چرا؟
آبرو نسیه ولی ننگ به نقدینه چرا؟!
ای برادر بنشین با خودمان کینه چرا؟
تو که یک روز خودت در صف مردان بودی
تو که همسنگر و همرزم شهیدان بودی
زخمی از فتنه و از تفرقه و زهد و ریاست
انقلابی که در این ورطه کماکان برجاست
راه ما راه علی راه امام و شهداست
فاطمه منشأ جمهوری اسلامی ماست
کاشکی عاقبت ما بشود ختم بخیر
توی تاریخ زیاد است همانند زبیر
گرچه تزویر دل آینه را سوزانده ست
گرچه بر گرده ی ما خنجر یاران مانده ست
گرچه حرف دلمان تا به ابد ناخوانده ست
گرچه یک بغض ته حنجره باقی مانده ست
هر که در فکر شده گندمی از ری بخورد
جای آن مشت ز ما در «نهم دی» بخورد
محمدعلی جهاندیده