eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
281 دنبال‌کننده
2هزار عکس
266 ویدیو
90 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله الرحمن الرحیم «بهشت بانو» چون دختر شعیب است آهنگ گام هایت موج وقار دارد زیر و‌بم صدایت در آبشار چشمت برقی نجیب داری بادا به دوست روشن چشمان بی ریایت عطر تبسم تو گل کرده توی خانه پروانه می نشیند بر گیسوی رهایت هنگام پخت و‌پز هم شور حسین داری هر روز عطر نذری پیچیده در سرایت بن بست های دنیا راه تو را نبستند وقتی همیشه باز است دروازه ی دعایت ازمادرانگی‌هات راضی شده خداوند فرش بهشت خود را می گسترد برایت ✍
"دولخ"(گرد وغبار) یکرانِ آتش را مُهیّا برگ و زین کن ازخیلِ خوبان یک دو هَمخو را گُزین کن چارُق ببندوچاره کن زادِ سفررا سَر را پسر را، پشتِ هم تیغ و سپر را پِی موزه از آهن نه از کَیمُخت بَبران وامی که بی رِبح و رِبا از کهنه گبران! نَستُرده مویی کز نَمِ خِوی رُسته باشد رَختی که گازُر درشطِ خون شسته باشد یک جفت چشم شسته درخون، پای چالاک تیر و تبر، تیغ وکمند، آویزِ فتراک خاطر پر ازشعر فخیم، اُرجُوزه پیوند نه چون ملولانِ گدایِ پوزه در گند شعری پراز شورِ شگفتِ شطح گویان شَطحی پراز توپ وتشر برخوبرویان برخیز وتابِ جاده را بی تاب مگذار خون بسته مفصل را به مُفتِ خواب مگذار پاتاوه بند و دشنه ای اندرمیان کن گر خار وخارا، خود خیال ِپرنیان کن نعلِ کَهَر را تازه کن ره سنگلاخ است چرمِ کمررا تنگ کن، صحرا فراخ است نعل کهر را تازه کن صحرا زُمُخت است باران نمی بارد بیابان تیغِ لُخت است له له کویرست وسراب ست وسکوت ست باران نمی بارد که صحرا دشتِ لوت ست باران نمی بارد که دار و در عَطشنا باران نمی باردکه جوی وجَر عطشنا باران نمی بارد مَسیلِ رودها خشک عْمّانِ دریاها ونیلِ رودها خشک باری نمی بارد مگر دُولَخ از این ابر چشمِ شَقی، چنگِ بخیل، آوخ از این ابر! مَتنِ زمین درتاب و در تَلواسِه تشنه مور و ستور و باخه و چلپاسه تشنه حتی وحوشِ بادِیه در شور و شیون کاریزها زِهدانِ زن هایِ سَتَروَن باران چگونه اینچنین باران چگونه؟ شاید که سنگِ آذرین، باران چگونه؟ باران اگر؟ بارعدِتیغ- آهن بیاید! باران اگر؟باسیلِ بنیان کن بیاید! باران بلی، حَشرحَشَم را درنوردد باران بساط مُحتشم را درنوردد باران نه سقفِ پیرزن، چترِ فقیران باران بگرداند، ولی چرخِ امیران! باران به بُنکویِ وَلَع در می گشاید باران به انبارِطَمع در می گشاید باران چگونه اینچنین باران چگونه؟ شایدکه سنگِ آذرین، باران چگونه؟ از نار و نیان رخت تا کی فُوطِه تا چند؟ در اِثم و عصیان چرخ تا کی؟ غوطه تا چند؟ تاچند این گرداب ومردابِ تماشا؟ وآنگاه درآمارها تحمیق وحاشا! تاچند فَرق وفَقر دندان- مُزدِ کوچه تا چند از این تبعیضها دندان غُروچه؟ تاچند آخر با ریا در گرم-جوشی تاچند آخر دین فروشی، تن فروشی؟ در تن فروشی چاره کن داری اگردست درتن فروشی، دین فروشی هم دوسویه ست! تاچند آخر دولتی در بندِ کارش؟ نان خوردنِ مادینه از بندِ اِزارش! زن باقه ی رو بافه ی مویش به تاراج استغفرالله خالی شویش به تاراج! گفتم، نگفتم، پشتِ گوش انداختم آی! تا آسمان را در خروش انداختم آی! در گریه گفتم، هرچه گفتم بی جوابم فریاد ازاین فریادهای زیر آبم! یکرانِ آتش را مُهیّا برگ و زین کن امروز را تدبیرِ روزِ واپسین کن! غلامرضا کافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از دیدن رویت دل آیینه فرو ریخت هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد...! هر صبح با صائب
صبح ات بخیر شاعر لبخند های شهر آیینه های شعر تو در جای جای شهر با دستهای آبی تان سبز میشود گل واژه های زرد غزل در صدای شهر رنگین کمان هر غزلت وصل می کند دل را به پشت پنجره انتهای شهر شب ها کسی که از دلتان رد نمیشود حک می شود به دفترتان ، ردپای شهر گاهی برای شعر شما آه می کشد مردی غریب و گمشده در ماجرای شهر یک کوله بار بسته و یک انتظار سرد در ازدحام مردم بی اعتنای شهر بغضی به روی شیشه و یک کوپه بی کسی دستی بدون بدرقه آشنای شهر دیوارهای ساکت شهر و ... صدای سوت... صبح ات بخیر شاعر لبخند های شــــهر... "رسول قشلاقی
هدایت شده از پروانه نجاتی
سرود حجاب لبریز عشق است آزادی من روح نسیم است آبادی من مثل فرشته، آسمان من بال دارم دنیا بداند چادرم را دوست دارم از جنس زهرا از جنس زینب از جنس گل های معطر بوی نجابت می دهد عطر حجابم من دختر پرچم به دوش انقلابم حرف شهیدان حرف امام است بر دشمنان حجت تمام است رزمنده ام هم سنگرم گل های پاک اند زیباترین آلاله ی این آب و خاک اند قرآن کلامم عفت پیامم صبح و سلام است ذهن و مرامم ما دختران زینبی دریای شوریم ما چشم بر راهان فردای ظهوریم ۱۴۰۱/۷/۱۷ شیراز...پروانه نجاتی
هدایت شده از غلامرضا کافی
Hejab Efaf.mp3
9M
سرود 👆
با تشکر از سپاه فجر
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد محمد آمد و اهل کساء را آورد ورق‌ورق کتب کفر، برگ باطله شد! محمد آمد و با پنج پاسخ محکم جواب‌گوی هزاران هزار مسأله شد چه دید اسقف نجران درون انجیلش؟ که بین راه پشیمان از این معامله شد خدا به خلق جهان حرف آخرش را زد و حرف آخر او آیۀ شد ✍ روز مباهله مبارک
•| |• ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ‌ الباب اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست ننوشتند که باران نمی از این دریاست یکی از خیل مریدان محمد، عیسی است لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است بر حذر باش که زنّار، گریبان‌ گیر است کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد با خود آورد به هنگامه عزیزانش را بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند به صف‌ آرایی آن پنج نفر خیره شدند پنج تن، پنج تن از عطر خدا آکنده آفتابان ازل تا به ابد تابنده دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد با طمانیۀ خود راه می‌آمد آرام دست در دست یدالله می‌آمد آرام دست در دست یدالله چه در سر دارد حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد ایها الناس من از پاره ی تن می‌گویم دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم او علی هست و محمد من و او خویشتنیم نه فقط جسم علی روح محمد باشد یک تنه لشکر انبوهِ محمد باشد دیگر اصلا چه نیازی‌ست به طوفان، به عذاب زهرۀ معرکه را اخم علی می‌کند آب الغرض مهر رسولانه ی او طوفان کرد راهبان را به سر سفره ی خود مهمان کرد مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند بادها گوش به فرمان عبایش گشتند می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام ✍ عید مبارک🌹🍃
به گوشه ی چادرِ مادر عاشورا... که در لغزندگی دست های غدیریان،کربلا را دید... زنانه های غدیر....به روایت آب ...🌹 ( به اعتبار حضور حضرت زهرا در غدیر و بیعت زنان با حضرت علی علیه السلام به شیوه ی دست گذاشتن در ظرفی آب..) رسید نوبت بیعت به بانوان غدیر شنید واژه ی " مولای" را مکرر، آب به بیعتی ابدی دست ها فرو می رفت کنار دستِ یداللهیِ "علی" در آب نشست آینه ای، روبروی آینه ای شب و... هوای خوش برکه و... تبلورِ ماه که:" روی بیعت زهرا،حساب دیگر کن" من و ادامه ی این راه سخت...بسم الله.." کنار برکه در آن وقت شب،دوتا کودک شبیه خوانِ نخستین شبِ غدیر شدند به روی تخته ی سنگی -که حکم منبر داشت- میان بادیه،پیغمبر و امیر شدند.. دو دست در گذرِ نور ماه،بالا رفت نسیم،در کف دستانشان پناه گرفت یکی شبیه به بابابزرگ،حرفی زد و سایه های شب دشت را گواه گرفت.. به حکم آیه ی"اکملتُ دینکم"می گفت: "که بعد من تو امیری..تو رهبری...راهی" که در اطاعت امرت،مباد کج تابی که" در رعایت حقّت،مباد کوتاهی"..! میان ظرف بزرگی که آب،بیعت داشت در ان سکوت فراگیر،ماه می لغزید به روی پست و بلند مسیر،در دل دشت چقدر پای نیفتاده راه،می لغزید... زن ایستاد و نگاهی به ظرف آب انداخت به عهدهای نشسته بر آن گواهِ زلال زن ایستاد که:" ای قول های لغزنده"! زن ایستاد که: " ای دستهای خیس محال"! "غدیر اگر نشد از گاهواره ها جاری بسا سراب شود از کناره ها جاری! و قطره قطره ی چرکآبه های مرگ اندود شود ز بستر دارالاماره ها جاری! تحجّری که در آن جز جمودِ ماندن نیست شود ز مأذنه ها و مناره ها جاری! به پای رفتنتان سنگلاخ می بارد و تازیانه به دست سواره ها جاری! شما که دامنتان نردبان معراج است! مباد در برتان جز ستاره ها جاری! به پشت قامت مردانتان نهان نشوید اگر شدند فقط در نظاره ها جاری! ردای سبز خلافت،سکوت اگر نکنید کجا شود به تن بی قواره ها جاری؟ اگر که شیرزنانه به کوچه خیمه زنید کجا شود ز سرایی شراره ها جاری؟ مشخص است به "اَکملتُ" پشت پا زده اید اگر که دین شود از نیمه کاره ها جاری! علی حقیقت دین است،آمِنوا بِعَلی! که رمزهاست درون اشاره ها،جاری! غدیر اگر نشد آویز گوش کودکتان زلال خون شود از گوشواره ها جاری! مباد بر سر بازارتان شود یک روز به نی،نمونه ی مال التجاره ها جاری! گواه بیعتتان آب شد که مَهر من است گواه بیعتتان در هزاره ها جاری!... اگر گذشت و گذشتید از حقیقت ما شدند اگر همه جا "استعاره" ها جاری قسم به کاسه ی آبی که پیش روی شماست مباد عطش به لب ماهپاره ها جاری..." وزید بادی و ظرفی شکست و آبی ریخت وزید بادی و دستار کودکی افتاد دری شکست و همه قفل ها طلسم شدند کلونِ ساده ی درها یکی یکی افتاد به پشتوانه ی قول شکسته بود،آری! لگد، که نظم "در" و "میخ" را به هم می ریخت چقدر روی زنان باز کرده بود حساب؟ کسی که وسعت تاریخ را به هم میریخت.. غدیر، پرسش تاریخ بود از تاریخ " چه شد که راهِ نشان داده را خطا رفتند؟" که:" مردهای مردّد به جای خود،اما زنانِ شاهد آن ماجرا،کجا رفتند؟! نشست آینه ای، روبروی آینه ای شب دهم،به بلندای تَل،تبلور ماه که:"روی بیعت "زینب"، حساب دیگر کن! من و ادامه ی این راه سخت...بسم الله.." @shaeranehowzavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اوّلِ صبحِ من ازلحظه‌ےِ بیـدارےِ توست ماه و خورشــید من اِے ... حضرت معشوق ...
از انتظار، دیدهٔ یعقوب شد سفید هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد هر صبح با صائب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای فصلِ غیرِ منتظرِ داستانِ من! معشوقِ ناگهانیِ دور از گمانِ من! ای مطلعِ امیدِ من! ای چشمِ روشنت زیبا ترین ستاره‌ی هفت آسمانِ من! آه ای همیشه گل که به سرخی در این خزان گل کرده‌ای به باغچه‌ی بازوانِ من! در فترتِ ملال و سکوتی که داشتم عشقِ تو طرفه حادثه‌ی ناگهانِ من! ای در فصولِ مرثیه و سوگ باز هم شوقت نهاده قول و غزل بر زبانِ من حس کردنی‌ست قصّه‌ی عشقم نه گفتنی ای قاصر از حکایتِ حُسنت بیانِ من! با من بمان و سایه‌ی مِهر از سرم مگیر! من زنده‌ام به مهرِ تو ای مهربانِ من! کِی می‌رسد زمانِ عزیزِ یگانگی؟! تا من از آن تو شَوَم و تو از آنِ من. ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ شعرناب ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دین به دنیای دنی ای دل نادان مفروش آنچه درمصر عزیزست به کنعان مفروش همتی را که به روشن گهری مشهورست چون گدایان تنک مایه به یک نان مفروش نبرد آب گهر تلخی منت ز مذاق چون صدف آب رخ خویش به نیسان مفروش دامن وصل، طلبکار تهیدستان است فقر را ای دل آگاه به سامان مفروش باد دستانه مکن عمر گرامی را صرف آنچه ارزان به تو دادند تو ارزان مفروش رشته عمر ابد بی گره منت نیست جگر تشنه به سرچشمه حیوان مفروش ساکنان حرم از قبله نما آزادند رهنمایی به من ای خضر بیابان مفروش گریه ساخته در انجمن عشق مکن بیش ازین دانه پوسیده به دهقان مفروش پیش من بحر ز گرداب بود حلقه بگوش دیده تر به من ای ابربهاران مفروش عارفان زهد لباسی به جوی نستانند برو ای شیخ، به ما پاکی دامان مفروش سطحیان غور معانی نتوانند نمود بیش ازین جلوه به آیینه حیران مفروش سخن از پردگیان حرم توفیق است صائب او رابه زر و سیم لئیمان مفروش - غزل شمارهٔ ۴۹۸۴ @takbitnab 🌹🌹🌹
هدایت شده از  محمدجعفر زارع خوشدل
4_5933798473940861909.mp3
2.36M
مرگ قو... دکلمه با صدای خود شاعر دکتر حمیدی ارسنجانی شیرازی به نقل از استاد عباس خوش عمل کاشانی https://t.me/khoshdeltanzjedi https://eitaa.com/joinchat/3838312753Cd75444eef6
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ فراخوان سی و هشتمین شب شعر عاشورا آخرين مهلت ارسال آثار: غروب عاشورا 6 مرداد 1402 غیر قابل تمدید موضوع : «حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام» ارسال آثار: نشاني پست الكترونيكي: poemashoora@yahoo.com - با توجه به فرصت محدود زماني مهلت ارسال آثار تمديد نخواهد شد. - كليه ي اثار ارسالي بايستي به صورت تایپ شده در صفحه اصلی ایمیل ارسال شوند. از پذیرفتن آثار به صورت پیوست، pdf، عکس و یا تایپ به صورت جدول بندی شده جدا معذوريم. - شاعران و نغمه سرایان عاشورایی، کتاب ارزنده "راه تویی" اثر استاد دکتر محمدرضا سنگری می تواند شاعران را در دریافت های معنوی و ادبی یاری کند. نسخه ی pdf این کتاب از طریق وبلاگ و کانال های رسمی ستاد در دسترس علاقه مندان قرار خواهد گرفت. - شاعران عاشورایی محدودیتی از لحاظ فرم و قالب های ادبی نخواهند داشت. اما حداکثر مجاز به ارسال 3 اثر هستند و در صورت ارسال تعداد بیشتر اثر چهارم به بعد حذف می شوند. - ذکر مشخصات کامل نام، نشانی، شماره تماس، سن، تحصیلات و شغل همراه اثر الزامی است. وبلاگ: poemashoora.blogfa.com اینستاگرام، تلگرام و ایتا: @poem_ashoora @shaeranehowzavi
🌹نیایش🌹 آن زمان که سپیده دم بر سر چادر سیاه شب نقل نور می پاشد، و بامدادان که لبان شبنم بر رخسار یاقوتی گل سرخ سرخ بوسه سپید میکارد و آسمان نیلی عروس زیبایش را تنگ در آغوش گرفته، سطر سطر واژه شکر از سخنانم چکه میکند، صبحگاهان که خورشید با تلألؤ بلورینش گیسوان طلاییش را بر شانه های سرد زمین افشان می‌کند و خنکای نسیم، رخسار اقاقی ها را به میهمانی دعوت می کند وآن گاه که شاخه ها در آغوش باد میرقصند، تنها حضور تو را حس می کنم، فقط وجود تو را می ستایم، کمال و جمال تو را به نظاره می‌نشینم، و مهربانی بی انتهای تو را را پاس میدارم! خدای من! تمنای دستانم را فقط به سلسله«ادعونی استجب»تو پیوند زده ام! امید دارم، ازجام رحمت بی منتهایت به پهنای وسعت کرمت مرا بنوشانی نه به اندازه لیاقتم! بار الها! در این هیاهوی پر تب و تاب روزمرگی غیر ممکن های زندگیم را به دریای بی واسعه ممکنات خود پیوند زن و گل استجابت را بر دستان خالیم خضاب کن؛ آمین ای خدای کریم!🤲 ک. قالینی نژاد_افروز
صبح یعنی وسط قصه تردیدِ شما کسی از در برسد نور تعارف بکند🌞 ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ محفل قند پارسی ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞 در من گنجشک‌هایی هر صبح به رسمِ بودنت آواز می‌خوانند و این یعنی که عشق هنوز از شهرمان کوچ نکرده است...😇 سلام و هزاران درود ♥️ ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبی نشستم و گفتم: «دو خط دعا بنویسم، دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم، ز همدلان سفر کرده‌ام سراغ بگیرم، به کوچه‌کوچه‌ی زلف تو نامه‌ها بنویسم...» دعا و شکوه به هم تاب خورد و من متحیر! _کدام را ننویسم کدام را بنویسم؟ هر آنچه را که نوشتم مچاله کردم و گفتم: «قلم دوباره بگیرم از ابتدا بنویسم.» دو قطره خون ز لبت در دوات تشنه‌ام افتاد که من به یاد شهیدان کربلا بنویسم... صدای پای قلم را شنید کاغذ و گفتم: «قلم به لیقه گذارم که بی صدا بنویسم!» تو بی‌نشانی و کاغذ در انتظار رسیدن که من نشانی کوی تو را کجا بنویسم؟ تو خود نشانی محضی تو خود دعای مجسم برای چون تو عزیزی چرا چرا بنویسم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از ابتدا بزرگ‌تر ما حسین بود یک سایه بود روی سر ما، حسین بود گفتی بهشت چیست؟ نوشتیم کربلا! اصلاً بهشت در نظر ما حسین بود هرکس در این جهان اثری از خودش گذاشت گفتیم یا حسین، اثر ما حسین بود اسمش عزیز بود... خدا داد برکتش... در جمع اسم بیشتر ما حسین بود! هرچند والدین عزیزند نزد ما... از والدین عزیزتر ما حسین بود دنیا بدون روضه چه دارد به غیر درد؟ در تلخی جهان شِکر ما حسین بود تسبیح صبح تا شب ما یا حسن شد و... تسبیح شام تا سحر ما حسین بود افتاد زیر پا و گدایش عزیز شد شرمنده‌ایم ما سپر ما حسین بود امسال هم برات حرم می‌دهد به ما هرسال بانی سفر ما حسین بود چشمش به خیمه‌گاه و تنش زیر اسم اسب شاه شهید خون جگر ما حسین بود ✍ 📝 هوای محرم