تک بیت
بیت بیت غزّه ویران شد،غزل در خون نشست !
دوره،دوران ظهور مرگِ انسانیًت است..!!
#حسین_کیوانی
غزه ی غریب
رفح مظلوم
«شاه بی مثل»
وقتی که میآید شمیمی از فراسوها
گل میکند هر بار نرگس زارِ گیسوها
در وصف تو صد دفتر هستی کم آورده
دلدادهاند آری قلمها و قلم موها
پر کرده عطرت آسمان شهر را یک سر
شرمندهاند از عطر تو هر بار شببوها
سر میرسد ابری که دلتنگ است و بارانی
سر میروم در حرکت و تاب و تب جوها
در بال بالِ هر کبوتر میشوم عاشق
دور از شلوغیها و فارغ از هیاهوها
دل میرود از دست در صحن تو صدباره
در رفت و آمدهای خادمها و جاروها
دستم بگیر ای شاه بی مثلِ خراسانی
دستم بگیر ای ضامنِ پرمهر آهوها
...
چشمم که روشن میشود در ازدحامِ نور
گم میشوم شب در حرم مابین بانوها
پروین جاویدنیا
#امام_رضا
@parvin_javidnia1359
"به طرّاران خیابان حقوق بشر"
"تو" فقط آدمی، تمدّن را، در میان وحوش جار بزن
در خیالات خویش نقشه بکش، بر سرِ این و آن هوار بزن
نطق کن، توی گوش پرده و مبل، در و دیوار پیروان تو اَند
زنده کن یاد "شام آخر " را... جای نوشابه زهرِ مار بزن
"تو" مسیحی و "اورشلیم" اینجاست، میخ: تیر و صلیب: اسلحهات
بستهبسته فشنگ را بردار! روی فرقت دودسته خار، بزن
"دین فقط دین توست" غیر از آن، دیگران کافرند و ملعونند
سمتِ در "قربه ً الی الشیطان" برو و جیغِ زنگدار بزن
*
فرض کن در "کرایست چرچ"ی تو، مسجدی کنج شهر پیدا کن
"تو" سفیدی و کافیَ است؛ این را_ همهجا با غرور جار بزن
"تو" فقط آدمی و حق با توست، حقّ ثروت، حیات، آزادی
به همین حق، خشاب را پر کن، ببرش روی تیربار، "بزن!"
فکر کن بازیای خوشایندست، امتیازت نگاه کن چند است؟
سِنت بر سنت امتیاز بگیر، آخرین سنت: شد دلار... بزن!
مثل همجنسهات در غزه، مثل هم نسلهات در بوسنی
چون پدرخواندههات در کابل، با ترّحم تو را چکار؟ بزن!
عقدههای "ترامپ" را بشمار: در سرت درد چین و روسیه اَست
به خودت زحمت حساب نده، هی به مغزت نده فشار، بزن
*
اولی غرق خون! چه تصویری!...
دومی را نشانه میگیری
بچکان زود! سومی در رفت، آفرین! آن یکی؟ "چهار" بزن!
به نیاکان خود تمسّک کن، دیگران برده و تو اربابی
فرض کن این تفنگ، شلاق است، برده برده است: چندبار بزن
تو سفیدی و کافیَ است همین، در خیالت: جهان هیروشیماست
ضامن بمب را فشار بده، بر زمین مُهر انفجار بزن
تروریستند این مسلمانان، یکبهیک را شبیه مرغ بکُش
نانجیبند آسیاییها، با قدمهای استوار... بزن!
به هواداری از حقوق بشر، ته قنداقه را فشار بده
نوبل صلح سهم توست، بگیر، در خودت دور افتخار بزن
خویش را لحظهای تصور کن، در ویتنام بین هالوها
خسته از بومیان آمریکا، با مسلسل کمی سهتار بزن
آن یکی گیجِ مهر و سجاده است، این یکی روی فرش افتاده است
سعی کن تیرها هدر نرود، نکند آن یکی فرار... بزن!
فیلمی از قتلِ عام خویش بگیر، پیرمردی چپیده گوشهی راه
گل سرخی به یاد استالین، روی پیشانیاش بکار! بزن!
بعد از آن هم به جرم این کشتار، در سوییتی سهخوابه حبس بکِش
چند بیپول آفریقایی را، در خیال خودت به دار بزن
*
راستی! فخر سینما و هنر! از مسلمانکشی بگو چه خبر؟
عوضِ این به سوگ گربهی خود، دو سه شب کنج خانه زار بزن
#محمد_مرادی
#اروپا
#حقوق_بشر
#رفح
#غزه
#واشنگتن
#سازمان_ملل
https://eitaa.com/mmparvizan
می روید از نو فلسطین، می جوشد از نو فلسطین
...
چونان درخت از بن سنگ، می روید از نو فلسطین
خون و غبار از رخ خویش، می شوید از نو فلسطین
طاغوت می بارد اما، تابوت می بارد اما
گهواره ی کودکش را، می جوید از نو فلسطین
چون شعله، در گوش پنبه، از شنبه تا پنج شنبه
آن جمعه ی شعله ور را، می گوید از نو فلسطین
صبح است و خون جاری از گل، بی جاده و کفش و بی پل
این راه هر سو خطر را، می پوید از نو فلسطین
می روید از نو فلسطین
فواره فواره خورشید، می جوشد از نو فلسطین
می خیزد و می ستیزد، می کوشد از نو فلسطین
هر جرعه رود تکیلا، هر قطره هفتاد دریا
آب بقای شهادت، می نوشد از نو فلسطین
باور کنیمش به اعجاز، باور کنیمش به پرواز
با دست دل، شیره از سنگ، می دوشد از نو فلسطین
هم رنگ گل های تازه، با نقش خون و گدازه
پیراهن جنگ خود را، می پوشد از نو فلسطین
می جوشد از نو فلسطین
سجاد حیدری قیری
#سجاد_حیدری_قیری
#فلسطین
4.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باد را ببین!
چگونه بر آب هاشور مى زند
تا كنار تو ساكن شود
موج را ببين!
چگونه بر آبها قدم بر مى چيند
گوش ماهيان
چگونه براى خواندن آوازهايشان
به سوى تو لب باز كرده اند
سپاسگزارم دريا كه به پاس او
كتابم را سرشارِ خوابهاى صدف كرده اى.
پنبه ی آتش گرفتهای است قلب من
کف مزن ! شعلهورش مکن!
باد را ببین چگونه درختان را دور میزند
و سوی دلم میخزد
کف مزن، شعلهورش مکن!
قلبم را در آتش این جزیره ی تاریخ ب
گذار تا بسوزد
کف مزن ، شعلهورش مکن!
باد را ببین
چگونه مرا در دهان گرفته و بر آب میرود!
#شمس_لنگرودی #شعر
امـروز پشتِ پنجـره، گلـدان گذاشتم
از غصه سر به نردهی ایوان گذاشتم...
دست و دلم به شعر نمیرفت مدتی!
عکسِ تو را کنارِ قلمدان گذاشتم...
شعر آمد و تو آمدی و خط به خط به خط
اسـمِ تـو را نوشتـم و باران گذاشتـم..!
با طعــمِ قهوهای که نخـوردم کنارِ تو
بر ذهن میزِ خسته دو فنجان گذاشتم...
عطــرِ تو را برای غــمِ روزهـــای عید
شــالِ تـو را بـرای زمســتان گذاشتـم...
از گریه خیس و خالیام امشب که نیستی
چتــرِ تو را کنارِ خـیابان گذاشتـم...
عشقت مرا به حاشیه راندهست از خودم
اینگــونه شد که سـر به بیابان گذاشتـم...
#اصغر_معاذی