🎯 آشناییزدایی یا بیگانهسازی
در ادبیات، «آشناییزدایی» یا «بیگانهسازی» یا همان:
To defamiliarize & to estrange
یعنی اینکه دنیایی را که نزد مخاطب، متعارف و عادی بهنظر میرسد را به دنیایی بیگانه، غریب و ناآشنا تبدیل کنیم و قابلیت ازدسترفتهی خواننده برای دریافت نامتعارف (یعنی دریافت جدید) را برایش زنده کنیم و احساس تازهای را در او به وجود آوریم.
نمونهداستان کوتاه که حاوی آشناییزدایی یا بیگانهسازی است: «شب در هتل» اثر زیگفرید لنتس و نمونه رمان برای آن، رمان «سرگذشت ندیمه» اثر مارگارت آتوود است.
🎯 تعاریف و مفاهیم مختلف آشناییزدایی:
۱. آشنازدایی:
با توجه به اینکه بسیاری از ادراکات ما به سبب تکرار دچار عادت شده(اتوماسیون) و آنقدر این ادراکات برای ما عادی شده است که گاهی متوجه حضور آن نمی شویم(مثل صدای شنیدن آوای پرندگان و یا صدای عبور آب در رودخانه و یا صدای پیچیدن باد در درختان، برای کسی که در جنگل زندگی می کند این صداها را بعد از مدتی متوجه نمی شود ولی برای یک تازه وارد به جنگل این صداها قابل فهم و شنیدن است) در مورد زبان نیز وضع به همین شکل است یعنی بسیاری از واژگان زبان به سبب استفاده فراوان تاثیر اولیه خود را از دست می دهند و برای ما عادی می شوند بطوری که دیگر باعث جلب توجه ما نمی شوند و در اینجا وظیفه ادبیات این است که با کمک روشهای مناسب، بار دیگر این واژگان را ارزشمند و قابل توجه گرداند.
در حقیقت شاعر و یا نویسنده با دمیدن روح قدسی در کالبد مرده کلمات، جانی دوباره به آنها می دهد و به تعبیر استاد کدکنی"رستاخیر کلمات" ظهور می یابد.
برای درک بهتر مفهوم آشنازدایی لطفا" به مثالهای زیر دقت بفرمایید:
نفس ها ابر/دل ها خسته و غمگین/ درختان اسکلتهای بلورآجین (اخوان-زمستان)
در این اتاق تهی پیکر/ انسان مه آلود/ نگاهت به حلقه کدام در آویخته ( سپهری- زندگی خوابها)
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است(منوچهری)
۲. آشنایی زدایی، جایی ست که شما از یک پدیده، نماد یا شخصیت متعارف که از او ویژگی یا رفتار خاصی انتظار می رود، تصویر یا رفتار متفاوت و گاه متضادی ارائه دهید.
۳. آشناییزدایی یعنی کلمات، اشیا و ... تعریف متفاوتی پیدا کنن و معنی اولی که به ذهن خواننده میاد کاربرد نداشته باشه. مثلاً وقتی میگه صداش انگار سمبادهای روی چوبه، صدای خش دار شخص رو میرسونه. یعنی از سمباده آشنایی زدایی شده.
۴. اگر در متنی چیزهای شناخته شده و پیش پا افتاده، به شکل جدید و تازهای درک بشود، به آن «آشناییزدایی» میگویند.
آشناییزدایی یعنی هر چیزی که به آن عادت کردهایم و عادی شده را بهم بریزیم و از نو، جور تازهای بسازیم. محتوا و مفهوم همان است، سوژه همان است، شکل و شیوهی بیان عوض میشود؛ تازه و بدیع و جذاب میشود.
آشناییزدایی یعنی غریبه کردن مفاهیم آشنا و معمولی!
آرایه های ادبی
آیۀ مباهله
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
محمد آمد و اهل کساء را آورد
ورقورق کتب کفر، برگ باطله شد
محمد آمد و با پنج پاسخ محکم
جوابگوی هزاران هزار مسأله شد
چه دید اسقف نجران درون انجیلش؟
که بین راه پشیمان از این معامله شد
خدا به خلق جهان حرف آخرش را زد
و حرف آخر او آیۀ مباهله شد
✍🏻 #محمدحسین_ملکیان
🏷 #شعر_ولایی | #مباهله
درد دل مردم
درد دل مردم فشار اقتصادیست
بازارهای راکدِ رو به کسادیست
درد دل مردم جناح و دسته بازیست
دعوت به وحدت کردن و بیاتحادیست!
ایراد کار از فکرهای خشک و خسته است
ایراد کار اندیشههای انجمادیست
اِشکال، دکانداری و مردمفریبیست
اشکال، بیبرنامگی و بیسوادیست
مشکل، مسلمانهای در ظاهر مسلمان!
مشکل، تظاهر کردن و بیاعتقادیست!
مردم به رنگ سفرهی خود چشم دارند
آمارها، ارقامها حرف زیادیست!
بیچاره بابایی که فرزندش سرِ سال
دلواپس خودکار و کیف و جامدادیست
از درد مردم گفتن و بیدرد بودن
شوخی ندارد، حاصلش بیاعتمادیست
دوران پشت میز آسودن گذشته است
دوران خاکی بودن و کار جهادیست
حلّال مشکل، "میتوانیم" است و اخلاص
حلّال مشکل، مردم و مردمنژادیست
راهی که خرّمشهرها در پیش دارد
در امتداد جادهی بیامتدادیست
#مهدی_جهاندار
در کدامین نقطه از جغرافیای این جهانی
با دل و جانم عجینی، گرچه از چشمم نهانی
"دوستت دارم مرا تا مرز نابودی کشانده"
تا کجا یک خسته را با قلب زخمی می دوانی
در هجوم بی کسی ها دست هایم را گرفتی
عهد کردی تا همیشه تا تمام من بمانی
عاشقت بودم،سکوت اما به لبهایم گره خورد
تا شبی شاید خودت را ،از نگاه من بخوانی
مثل یک کابوس اما ،دست های سرد کینه
تیغ بر قلبت کشید و پر شدی از بد گمانی
موج آرام نگاهت ،پر تلاطم شد برایم
غرق دریایت شدم ، چون قایق بی بادبانی
گم شدی در خاطراتم ، یک شب سرد زمستان
می کشم پیراهن هر عابری ، شاید تو آنی
چشم های خسته ام بو می کشد عطر تنت را
کی شود روزی بیاید ،سوی کنعان کاروانی
زهی درویشی
از مجموعه اشعارم فرزند بی برگی
https://t.me/+CbeWmQqLhY01OThk
مباهله
همـان دقیقه کـه ابلیس داستـان می گفت
به گوش آدم و حــوا، نبــی اذان می گفت
نبی تولـــد عیسـی مسـیح، خـــاتم بود
نبی به حضرت مریم از آسمــان می گفت
نبی؟ کــدام نبــی؟ نــام احمــد انجیــل...
محمد است ...! ، علی از نهان و جان می گفت
بـه راه رفـتـن و عـطـر و تـبســم آرام
علـی، رمـوز نبـوت به راهبـان می گفـت
نــه اینکــه ملت اسلام را بــه تنهــایی
علی فضیلت وحدت به کهکشان می گفت
در آن مقــال که آواز کــرد بلبــل مســت
چگونه زاغچه ی لال ، داستان می گفت ؟
چه جــای بیــرق بی رونــق مباهلــه بــود؟
در آن مجـال که جبریل، توأمان میگفت: _
محمد آمـــده با ســـروران ارض و سمـــا
محمد آمــده بود و چنین عیــان می گفت:
که جمله عالمیــان در پنــاه فاطمه انـد
فرشتگــان مقــرّب، سپــاه فاطمه انــد
که با حســن به کرامت رســیده عالم خاک
که با حسـین به معراج رفته خوشـه ی تاک
چه جای ضامن و سوگندنامه است دگـــر؟
به پنجگانــه بیــا، چــون اقامه است دگــر
به طبل خجلت نجــرانیان نواختــه شــد
چنین گذشت که عیــد بزرگ ساخته شــد
بیا کــه عید فرحبخش جان، مباهلــه است
بساط بهجت مــا شیعیــان مباهلــه اسـت
سجاد حیدری قیری