⭕️ #یادآوری ⭕️
محفل شعر قند پارسی
با حضور دکتر مرادی عزیز
رییس محترم دانشکده ادبیات شیراز
سهشنبه - ۳۱ مرداد ۱۴۰۲
ساعت ۵ عصر - کتابخانه رییسی اردکانی
(سر اطلسی)
May 11
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
قابل توجه دوستان گروه
با سلام و وقت بخیر
پخش چکیده ای از شب شعر عاشورایی نی ریز
امشب ساعت 9/30 از شبکه ی فارس
برنامه دلگشا
🌹🌹🌹🌸🌸🌸🌸
🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎
انجمن شعر زنان شیراز تا اطلاع ثانوی از پذیرفتن عضو غیر شاعر
معذور است.
🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎
گیرم که گوشواره ی من را پَسَم دهند
در گوش پاره عمه کندگوشواره را؟؟؟؟
اصلا بگو که داغ ندیده به کربلا
عمه چگونه تاب بیارد نظاره را؟
سر،چوب،خنده هاوشراب ویزید مست
دختر چگونه شکوه کند رنج خاره را؟
بابا غمین نشو ولی اکنون بگو به ضجر
فرق میان رفتن من با سواره را....
#مولاتی_رقیه
#زهرا_حاجی_پور
به نام خدا
از کودکی و دانش آموزی ،اکثریت هم دوره ای های ما ،شغل آینده خود را بر اساس توانمندی و هوش و ذکاوت خویش انتخاب نمی کردند!.
به عنوان مثال ،خنگ ترین و کودن ترین دانش آموز مدرسه که خودم بودم ،آن هم در دوران سیاه جنگ تحمیلی ،علاقه عجیبی به سیاست بازی و مقام مسئول ارشد اجرایی داشتم و شاید بتوانم بگویم که واقع بینانه ترین محصل آن زمان،شخص شخیص خودم بود، ولاغیر!. ولی با این وجود باز هم به هدفم نرسیدم.
الباقی دوستان هم ،از دو شغل خارج نمی شدند ،یا پزشک بودند و یا خلبان !
این مشاغل شریف در بازی های کودکانه یمان نیز حلول کرده بود..
زنگ تفریح ، حیاط مدرسه ،پُر بود از گروهی پزشک که پشت سر خلبان نیروی هوایی !،به قصد خدمت رسانی به مناطق محروم و حتی جنگی ،در حال دویدن و زوزه کشیدن بودند و گاهی هم پیش می آمد پدافند دشمن نامرد،- که معمولا بچه های کِرمدارِ مدرسه بودند-هواپیما را سرنگون می کردند و پزشکان دیگری هم به یاری مصدومین می شتافتند!
بلاخره ، آن دوره به سر آمد و با واقعیت ها و نیز حقایق غالبا تلخ روزگار آشنا شدیم
الان بعد از گذشت بیش از سی سال ،از آن جمعیت چند صد نفری پزشک ، خلبان و منِ تنها رئیس !،فقط یک نفر دکتر شد و بقیه عموما مریضِ دوره های فضانوری شدیم! ِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ
فاجعهٔ ماجرا این است که ،این آقای دکتر ،که تا کلاس پنجم ابتدایی را هم، توان درس خواندن پیدا نکرد ! و در ضمن ، الان، هدفی به غیر از خدمت رسانی به هم کلاسی های سابق نیز در ذهن ندارد ،هر از چندی توسط نیروهای خدوم مبارزه با مواد مخدر مورد هجوم ،تفتیش بدنی و مکانی و در نهایت بازداشت قرار می گیرد! که با این فرآیند، دردِ خماری مضاعفی کلِّ محله را فرا می گیرد. و اینجاست که پایِ بسیاری متخصص دیگر به ماجرا باز می شود.متخصصانی که مدرکِ دانشگاهی و حتی ابتدایی ندارند ،اما انواع و اقسام داروهای شیمیایی و فیزیکی و گیاهی را تجویز می کنند تا درد از وجود بیمار مفلوک بر دارند..
مجموع این امور ،برخی جامعه شناسان را بر این نظریه مُصر کرده که ،همه ایرانی ها ،ذاتا پزشک، هنرمند،مدیران لایق سیاسی و فرهنگی هستند .فقط مدرک ندارند!!
#پدرام اکبری
#طنز_اجتماعی
😊شعرطنز به مناسبت روز پزشک😊
ازپزشکان نمی گویم...
گفتم ،بگویم از پزشکان نیز چیزی
البته قدری با مزاح و طنزِ ریزی
وجدان من اما به من فرمود ناگاه
شوخی نکن با او که در وقت مریضی
درمان کند با دانش خود دردها را
با مبلغی ناچیز در حدِ پشیزی
او کهنمی گوید تمام ثروتت را
باید در آن هنگام بر پایش بریزی
او که ندارد هیچ رسمِ گربه بازی
وقتی که جایی باز باشد درب دیزی
اویی که کاری می کند در ناتوانی
گیری توان و روی پایت بر بخیزی
او که به تن پوشیده روپوش سفیدی
هست از لباس و کار از اهل تمیزی
افسردگی ها را کند درمان، به خوبی
از جمله اش،مردم ستیزی،خودستیزی
پایی شکسته گاه اگر در چاله چوله
یا در زمستان در زمان لیز لیزی
ایشان بچسباند به لطف خویش آن را
او نرم سازد هر کت و کولی به فیزی
چون یو ترابی جانشد در بیت قبلی
مشکل شده با اینچنین ترفند ایزی
او که برایت قرص و شربت می نویسد
وقتی به سر داری صدای ویز ویزی
وقتی که معتادی به گوشی و مرتب
این سو و آن سو در پیِ شارژ و پریزی
وقتی ز قوز و چشم درد و زخمِ بستر
یا دیگر آفات مجازی مستفیضی
درمان کنند این دردها را با محبت
دکتر خدا وردی نشد،دکتر حفیظی
کم کردم از تیزیِ بعضی حرفهایم
وقتی که دیدم توی دست اوست تیزی
در اوج نامردی ست هی گویی گلایه
از اینچنین لطفِ خدادادِ عزیزی
او که نمی گوید:تویی دکتر؟ ویامن
تا آنکه در درمان خود گویی تو چیزی
اما فقط یک جمله می گوییم طبیا!!!
لطفا نگیر از دردمندان ،زیر میزی
چون بعد حال و هولِ این دنیای فانی
حتما به پاگردد بساطِ رستخیزی
...
با طنز گفتم شعری از آنان ولیکن
از ذکر خوبی شان کجا باشد گریزی؟
ممنونم از آنان که رد کردند ما را
بالطفشان از دوره ی ویروس خیزی
#احمد_رفیعی_وردنجانی
روز پزشک بر فرشتگان سلامت مبارکباد
هدایت شده از 🇮🇷 لطیفه حلال 🇮🇷
Erfan-hafez.pdf
2.73M
دانلود کتاب👆👆
کانال 🇮🇷 لطیفه حلال 🇮🇷 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3540451341C466d1824a0
"شعر در قلمرو داستان: به بهانهی درگذشت ابراهیم گلستان"
بخش اول
دربارهی پیوند شعر و داستان و مرزها و تمایزها و شباهتهای آنها بسیار سخن گفتهاند. برخی تفاوت این دو گونه را در خاستگاه و شاکلهی فرمی آنها میدانند. فرم شعر بر موسیقی زبان و آواها تناسبات لفظی_ زبانی سازگار است و فرم داستان بر روایت و نوع خلق آن در زبان. شاید به همین دلیل است که برخی داستان را قابل ترجمه و شعر را ترجمهناپذیر دانستهاند.
اینکه در فهرست صد اثر برتر کلاسیک جهان که روزنامهی گاردین منتشر کرده، مجموعهی گلستان و بوستان سعدی در کنار مثنوی معنوی، در جایگاه آثار داستانی قرار گرفتهاند؛ نشاندهندهی نوع مواجههی متفاوت مخاطبان با آثار منظوم ترجمه شده است؛ گویا مخاطب غیر فارسی چندان دریافتی از فرم شاعرانهی این آثار ندارد.
در ادبیات کهن فارسی، شعر و ادب داستانی(حکایت و قصه و...) همواره در کنار هم بودهاست. خلق داستانهای حماسی منظوم چون شاهنامه و عاشقانههای روایی شاعرانه چون خمسه و آثار مقلدان نظامی و حکایتهای منظوم عرفانی، نشاندهندهی آمیختگی شعر و داستان بوده است. از جهتی دیگر حکایتهای منثور سعدی در گلستان، با استفاده از سجع و موسیقی خواسته و ناخواسته، در اغلب سطرها همسایهی شعر شده است.
در ادبیات معاصر، منتقدان و نویسندگان و شاعران، کوشیدهاند به مرزی میان شعر و داستان دست یابند. اینکه براهنی در برخی انتقادهایش از شعر اخوان، روایت داستانی آثار او را مغایر شاعری میداند، بر آمده از همین نگاه است. شعرستیزی نویسندگان رئالیست اروپایی قرن ۱۹ و حتی برخی نویسندگان واقعگرای فارسی تا دههی چهل هم، موید تلاشها برای مرزبندی شعر و داستان در تاریخ نقد ادبی بوده است.
اما از دوران فراگیری آثار سمبولیستها و سوررئالیستها و برخی نویسندگان واقعگرای آمریکایی قرن بیستم، جریانی از ادبیات داستانی را میتوان رصد کرد که به یکیشدن یا همسایگی شعر و داستان توجه داشته است.
در داستان فارسی، بهویژه از دههی ۴۰ بسیاری از نویسندگان چون: ابراهیم گلستان، هوشنگ گلشیری و نادر ابراهیمی و دولتآبادی، متاثر از آثار نوبسندگان آمریکایی و اروپایی یا تاثیرپذیرفته از سنتهای کهن ادب فارسی، برخی از ویژگیهای زبان شاعرانه را وارد داستان کردهاند؛ همچنانکه در این دههها، بسیاری از ویژگیهای ادبیات داستانی وارد شعر پسانیما شده است.
در دهههای پس از انقلاب نیز این داد و ستد ادبی، میان شاعران و نویسندگان دیده میشود؛ تا آنجا که بسیاری از شاگردان و پیروان گلشیری و دیگر نویسندگان زبان گرا، بسیاری از عناصر شاعرانه آوایی یا لفظگرایی نثر مصنوع(شاعرانه/منشیانه) را وارد داستان کردهاند که از آن میان، عباس معروفی و ابوتراب خسروی و شهریار مندنیپور، هریک شیوهای خاص خود داشتهاند.
#شعر_و_داستان
#نقد_ادبی
#محمد_مرادی
@mmparvizan
سلام به دوستان عزیز
با یاری خداوند متعال ودر ظل عنایت آقا امام حسین (ع) فردا در مسیر پیاده روی بزرگ اربعین دعاگوی شما خوبان خواهم بود..
حلال کنید!! التماس دعا
پدرام اکبری:
«باز هم لبخندِ خدا»
شب شعر که تمام شد دلم بدجور هوای حرم امام حسین را کرد تا حالا نرفته بودم و این حال و هوا برام عجیب بود
همیشه چهارشنبه ها حس خاص شاعرانه ای دارم
نگاهی به ضریح شاه چراغ کردم و یه نگاه هم به آوینا خانم ،که با چادر سفیدِ گل گلی کوچیکش ،گوشه ای از صحن حرم ایستاده بود تا همراه باباش برای خرید ملزومات سفر اربعین به بازار بره
رفتم کنارش و گفتم مگه تو هم قراره کربلا بری؟
با خوشحالی گفت بله عمو
یه جورایی بغض کردم گفتم ،عمو جون میتونی منم دعا کنی شاید، طلبید
گفت باشه
چند قطره اشک از گوشهٔ چشام جاری شد با خودم گفتم
یعنی میشه ؟!
برای اینکه از این حال و هوا دور بشم ،گوشی موبایل را از جیبم بیرون آوردم تا پیگیر داوری های آثار داستان و دلنوشته سوگواره شاهچراغ بشم
برای استاد صحرایی پیام صوتی فرستادم .مدت زمان زیادی سپری نشد که استاد صحرایی جواب پیامم را داد و آخر کلامش جمله ای را گفت که دوباره دلم را به آشوب کشوند
« ایشالله،عازم کربلا هستم و بعد از سفر در این باره بیشتر با هم صحبت می کنیم...»
عجب هر کاری می کنم بازم کربلا!..بازم نوای شور انگیز نینوا...!
التماس دعای ویژه داشتم و با خودم این رباعی را زمزمه کردم
«من دست تهی فضل تو در دست ابوالفضل
چون دست تو اعجاز خدا هست ابوالفضل
دیدیم که هر خسته دلی رفت از این حال
وقتی که دلش را به شما بست ابوالفضل
»!!
..............
«آخه پنجشنبه هم موقع جلسه است...
کل هفته را ول کردن و صبح روز پنجشنبه ای جلسه هماهنگ میکنند...»
این جملهها رابا بی حوصلگی تکرار میکردم و تند لباس میپوشیدم تا سرِ موقع به جلسه برسم
وارد بلوار پاسداران که شدم ،شلوغی عجیبی را دیدم .به خودم گفتم، جای پارک گیر نمی یاد
برای همین زیر پل هوایی، ماشین را پارک کردم و با سرعت خودم را به در ورودی مجموعه رساندم.
مجبور شدم گوشی را که تمام دلنوشتهها و شعرهام توش بود را تحویل بدم
به اتاق جلسه که رسیدم همه مهمان های مراسم نشسته بودند.
بعد از
سلام ، یه صندلی خالی پیدا کردم و به سمت اون رفتم. تو همین حال و احوال آقای میکائیلی را دیدم که با یک نفر گرمِ صحبت بود. صدام زد. خودم را به کنارش رساندم گفت: پدرام، شعر اربعینی داری!؟
گفتم :حاجی، سوادم تو گوشی بوده..!، تحویل دادم!
یکدفعه یادم به شعر دیشب افتاد
من دست تهی فضل تو در دست ابوالفضل ...
ادامه دادم
ولی چند تا «رباعی تو ذهن دارم میتونم اونها را بخوانم
گفت، خوبه ..برو پیش مومنی!
چند متر اون طرفتر آقای مومنی نشسته بود و سین برنامه رو آماده میکرد.
بعد از سلام و احوالپرسی، اسم خودم را روی کاغذ مقابل آقای مومنی دیدم
گفتم ، چند بیت شعر دارم! و بلا فاصله برگشتم و سر جای خودم نشستم .چند برگ کاغذکوچک ِیاداشت برداشتم و دو سه تا رباعی که در ذهن داشتم، روی کاغذ پیاده کردم
« آرزو دارم روم در بارگاهت یا حسین
تا شوم خدمتگزار درگهت مولا حسین
بچه بودم مادرم من را سیه پوش تو کرد
» گفت حالا نوکری ارباب تو تنها حسین
توی حال و هوای نوشتن این اشعار بودم که اسم خودم را شنیدم ...«دعوت میکنم از آقای پدرام اکبری برای خواندن اشعارشون»
آقای مومنی بود ،جلسه آغاز شده بود و من تو حال و هوای خودم بودم
بعد از سلام و احترام حضور مهمانان، گفتم که قرار بود یه شعر اربعینی تقدیم کنم اما نشد و با اجازه چند رباعی به همه تقدیم میکنم
یکباره بغض گلوم را فشرد و با این رباعی شروع کردم
من دست تهی فضل تو در دست ابوالفضل
چون دست تو اعجاز خدا هست ابوالفضل
دیدیم که هر خسته دلی رفت از این حال
وقتی که دلش را به شما بست ابوالفضل
خواندن شعرهاکه تمام شد، ناخودآگاه حرم امام حسین و قبر شش گوشهٔ عشق را سلام دادم و به نینوا پرواز کردم..
چند ثانیه ای ،خودم را در بارگاه اباعبدالله احساس کردم !
یک دفعه از ته مجلس صدای یک نفر به گوشم رسید..
فقط یک جمله را به خوبی شنیدم
«هزینه سفر کربلا رو پرداخت میکنم»
تا آخر مراسم هیچی دیگه نمیشنیدم. انگار اصلا توی جلسه نبودم. دلم پر گرفته بود سمت کربلا. هر از چندی نگاهی به اون آقا میکردم که ببینم هست یا نه.
شوخی کرده یا اینکه جدی گفته!
کناردستم ،یک نفر نشسته بود
ازش پرسیدم ،شما این برادر را می شناسین ؟ و با اشاره همان آقا را نشانش دادم
گفت آقای زارع !
.............
ساعت دو و نیمِ بعد از ظهر جمعه بود
تقاضای گذرنامه رابعد از جلسه ٔدیروز، از طریق سیستم ثبت کرده بودم .اول نمیشد، ولی محمد هادی،- پسرم-مراحل ثبت نام را انجام داد.
گوشی تلفن را برداشتم و به چند نفری زنگ زدم تا ببینم معمولا چقدر طول میکشه تا گذرنامه به دستم برسه .داشتم با حسن صحبت میکردم، یکدفعه پیامکی روی گوشیم اومد
« گذرنامه شما به شماره...... از طریق اداره پست قابل »رهگیری میباشد.
« پدرام اکبری»