قاسم ترین مرد زمانه،، به عشق سردار بی بدیل دلها، سپهبد شهید سردارمقاومت حاج قاسم سلیمانی
مردی شبیه باد وباران
آمیزه ای از اشک ولبخند
مردی که همرنگ خدا بود
می شد بنامش خورد سوگند
......
مردی پراز صبر وصداقت
لبریز از آیات ا یمان
مردی که در گلخنده هایش
اندوه وغم می گشت پایان
.؟.........
خاکی ترین مرد زمین بود
سرداری از نسل کمان گیر
مجنون تر از مجنون لیلی
لیلاتر از مجنون دلگیر
............
درروزگار قحطی مرد
تنهاترین مرد زمین بود
عاشقترین سردار دوران
برخاتم ایران. نگین بود
.............
میگفت باید رفت از این خاک
شوق رهایی درسرش بود
دلتنگ دیدار شهیدان
پرواز حرف آخرش بود
...........
در روزگار ننگ ونیرنگ
بی رنگ چون آیینه ها بود
تندیس اخلاص وفتوت
آیینه ی صدق وصفا بود
......؟.........
درسینه اش عشق ولایت
چون ذوالفقار مرتضی بود
در کوفه های بی مروت
تنها ترین مرد خدا بود
..........
دنیا برایش تنگ وتاریک
دنیا برایش بود زندان
پرواز کرد ورفت آخر
تا خلوت پاک شهیدان
........
گرچه سبکبال ورها رفت
داغ فراقش بود سنگین
فرهاد وش با رفتن خود
او مرگ را هم کرد شیرین
.........
درکوچه های سرد این خاک
می گشت دنبال شهادت
آن کوله بار زخمی او
پر بود از عشق ولایت
..........
آری سلیمان زمان بود
قاسم ترین مرد زمانه
تا عاشقی وعشق باقی ست
نامش بماند جاودانه
.........
زود است تا دریا شناسد
این موج طوفانی ما را
زود است تا دنیا بفهمد
قاسم سلیمانی ما را
........... سروده:حسین کیوانی
تقدیم به سردارترین سرباز و سربازترین سردار وطن ،حاج قاسم عزیز
دار بر دوش، کجا می روی ای طوفان مرد؟
شهر، پشتش به تو گرم است، خدا را! برگرد!
ای تسلای تبرخوردگیِ زیتون ها!
فصل بارانیِ مایوس ترین هامون ها!
ای کمان گیرترین باورِ این دشت، ای کوه!
سایه ات کم نشود از سر این دشت، ای کوه!
تیرِ پرتابِ چنین دست و چنین بازویی
کی نشیند به تنِ خسته ی هر گردویی؟!
هر عقابی به پَرِ تیرِ تو تعظیم کند
مرزها را پس از این، تیر تو ترسیم کند!
دل به طوفان زده ای، دست مریزاد ای مرد!
سرزمین تو پر از مردِ چنین باد ای مرد!
هر چه گل، آینه ی پیکر گُلفامت باد!
هر چه گهواره، پر از کودکِ همنامت باد!
از بلندای تو پیداست سراسر خورشید
ای دماوندترین قله! شکوهت جاوید!
صبحِ آدینه ی سنگین و... خبر، سنگین تر
بغض، سنگین شده و داغِ جگر، سنگین تر
خبر آمد تن خونین کسی باز آمد
مرد، سردارترین رفته و.... سرباز آمد!
شهر در سوگ، تَرَک خوردنِ بارویش را!
در کجا دفن کند قوّتِ بازویش را؟!
صبح گاهی خبر آمد که تو تکثیر شدی!
خواب آشفته ی نمرودی و تعبیر شدی!
تو که تکثیر شدی، شهر، "سلیمان" تر شد
سایه ات کم که نشد هیچ،.. فراوان تر شد...
از پی ات منطقه در منطقه، طوفان شده است
بی گمان خون تو فرمانده ی میدان شده است!
تکه در تکه پریشان شدی و می جنگی!
همه ی باورِ ایران شدی و می جنگی!
شهر، امّید به تو دارد و ساماندهی ات
جان فدای تو و این شیوه ی فرماندهی ات!
این شغالان که به یک گرگ، ارادت دارند
از همین پیرهنِ سرخ تو وحشت دارند...
ترس، آمیخته با زیر و بمِ زوزه یشان
خنده ماسیده به روی لجنِ پوزه یشان...
می سپاریم به خاطر، بدن خونینت!
پرچمِ کاوه ی ما، پیرهن خونینت!
شهر، هر چند که خالی ز "سلیمانی" نیست
هر کسی بگذرد از خون تو، ایرانی نیست!
از پی ات، عاشق سرمست، فراوان بادا!
شیرمردانِ از این دست، فراوان بادا!
ای صبوحی زده بیتاب تر از مجنون ها!
گاه یادی بکن از طایفه ی دلخون ها!
جام می، تا خطِ بغداد، گوارا بادت!
"جرعه بر خاک فشاندن" نرود از یادت!...
#شهید_القدس
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
#سیده_اعظم_حسینی
.....................................................
کانال اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
@SayyedeAzamHoseini1
رفیق ...
لحظه لحظه دیدن ِ سیمای ِ زیبای رفیق
با کلامی تازه دم ، با عشق و آوای رفیق،
زیر باران،بوی باران،جان جانان،روی خیس
بوسه بوسه بر سر و بر روی و لبهای رفیق
لحظه لحظه حس دل دادن فراوان می شود
می کنی از جان و دل هر دم تماشای رفیق
می تراود حس و حالی را شبیه ِ ماه و مهر
وقت ِ در باران دویدن در تمنای رفیق
شعر تر آریم و محفل را غزل باران کنیم
قند را از جان و دل ریزیم در چای رفیق
آیه های عشق را با شعر خود معنا کنیم
جان دهیم از شوق با اشعار در پای رفیق
جرعه جرعه ساغر احساس را سر می کشیم
در کمال حس و حال و شعر شیوای رفیق
می شود محفل منور زین همه احوال خوش
تا بدآنجایی که دیگر نیست همتای رفیق
چای و نای و شعر و شوق و لحظه های همدلی
خوشدلی می آورد اینگونه دنیای رفیق
بی رفیقی بهتر است از نا رفیقان ِ چموش
ای رفیق من بدان اینگونه معنای رفیق
#محمد_جعفر_زارع_خوشدل ۱۰۱۴
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3838312753Cd75444eef6
تلگرام
https://t.me/khoshdeltanzjedi
#باران_برکت #دوستی #رفیق_رفاقت #همراهی #شعر_ادبیات_شاعر
۱۱ دی زادروز گلچین گیلانی
(زاده ۱۱ دی ۱۲۸۸ رشت -- درگذشته ۲۹ آذر ۱۳۵۱ انگلستان) شاعر
او در دارالفنون تحصیل کرد و شاگرد استادان عباس اقبالآشتیانی و وحید دستگردی بود و از تشویق دستگردی در زمینه سرودن شعر و نشر برخی از آنها در مجله ارمغان بهرهمندی یافت.
وی برای ادامه تحصیل رشته زبان و ادبیات فرانسوی "درسهای فلسفه و علوم تربیتی" را در دارالمعلمین عالی و دانشگاه تربیت معلم برگزید. او پس از فراغت از تحصیل، در آزمون اعزام دانشجو به اروپا شرکت کرد و در سال ۱۳۱۲ از طریق بندرانزلی به روسیه و اروپا رفت و سرانجام در انگلستان ساکن شد..
پس از آموختن زبان انگلیسی، با توجه به رشتهای که وزارت معارف ایران برای او مقرر کرده بود، به تحصیل در رشته ادبیات انگلیسی پرداخت اما پس از مدتی بیعلاقگی خود را به این رشته نشان داد و با وجود مخالفت مقامات مسئول ایرانی، با گذراندن دوره مقدماتی به تحصیل در رشته پزشکی دانشگاه لندن مشغول شد.
وی مشغول تحصیل در رشته پزشکی بود که شعلههای جنگ جهانی دوم درگرفت و تحصیلش مدتی به تعویق افتاد اما به خلاف دیگر دانشجویان ایرانی، در انگلستان ماند و با گویندگی در فیلمهای خبری و اخبار رادیو با ترجمه اخبار و حتی رانندگی آمبولانس، آن شرایط دشوار را سپری کرد. تحصیلات گلچین در پزشکی عمومی و دورهی تخصصی بیماریهای گرمسیری، سرانجام در سال ۱۹۴۷ به پایان رسید، اما او در لندن اقامت کرد و به ایران بازنگشت. در این شهر مطب داشت و مشاور پزشکی سفارت ایران در لندن بود. علاوه بر این، از کمک به ایرانیانی که برای معالجه به انگلستان میآمدند، دریغ نمیکرد.
گلچین با ای، جی، آربری، ایرانشناس نامور انگلیسی دوستی داشت. شعرهای او را به انگلیسی برگردانده و شرحهایی درباره آنها نوشته است. مسعود فرزاد، که سالها در انگلستان اقامت داشت، دوستی صمیمانهای با گلچین داشت. برخی شاعران و نویسندگان و ادیبان ایرانی که به انگلستان سفرهایی داشتند نیز با او دوستی یافتند: رعدی آذرخشی، ناتل خانلری، صادق چوبک، اسلامیندوشن، محمد زهری، ابتهاج "ه.ا.سایه" هم که پسرخاله گلچین بود، دیدارهایی با او در انگلستان داشتند.
شعر معروف "باز باران با ترانه" که در کتابهای درسی قدیم چاپ شده بود از گلچین گیلانی است.
باران....
باز باران با ترانه
با گهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
یادم آید روزباران گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین توی جنگلهای گیلان
کودکی ده ساله بودم شاد و خرم
نرم و نازک چُست و چابک
با دو پای کودکانه می دویدم همچو آهو
می پریدم از سر جو دور می گشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده از لب باد وزنده
داستانهای نهانی رازهای زندگانی
برق چون شمشیر بران پاره میکرد ابرها را
تندر دیوانه غران مشت میزد ابرها را
جنگل از باد گریزان چرخ ها می زد چو دریا
دانه های گرد باران پهن می گشتند هر جا
بس گوارا بود باران به چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا
زندگانی _ خواه تیره، خواه روشن
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا
#گلچین_گیلانی
#۱۱دی / #زادروز
دل و دینـم به فنا داد یکـی یار ، ظریف
که ظریفانه کند فتنه به هر کار ، ظریف
به دلم بود که جَستم دگـر از بند غمش
ز چه غافل شـده ام باز گرفتار ، ظریف
هرچه رِشـتیم کند پنبه و با پنبه بُرَد
سَـرِ یاران و نهد بر سـر بازار ، ظریف
زِ چـه عـوعـو نکند ترک دغـل باز کـنون
که رها کرد چنین توله سـگ هار ؟ ظریف
رو به دشـمن بگشـاید ، دَرِِ دروازه شـبی
که شـبیخون زند آن لشکر تاتار ، ظریف
پیش اغیار زند قهـقهه با عشـوه ی ناز
ز چه با ما شود او عقرب جرّار ، ظریف
زده آتش به دلـم بانگ من الذله ی او
که به فریادم و هیهات ز آزار ، ظریف
ببرم درد و غـم از دسـت طـبیبم به کـجا
چو بدیدم که پزشکم شده بیمار ، ظریف
به جز از دادن و دادن که ندارد سخنی
و دگر داد و دگر داد و دگر بار ، ظریف
جام زهری که بنوشید از آن پیر مغان
بعمل آمـده در خمره ی خمّار ، ظریف
بگریزم دگـر از هــرکه رَوَد شـیوه ی او
چه به پندار و به گفتار و به کردار ، ظریف
دیر نَبوَد که زند آتش و بر خاک ، کِشَد
تنِ رنجـورِ وطن را به سرِ دار ، ظریف
افراز۱۴۰۳٫۰۹٫۱۸