﷽
• هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
• ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
• گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
• جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
|⇦• اعلام برنامه - جلسه شعرخوانی انجمن
۴/۵ بعدازظهر جمعه ۱۴۰۲/۰۷/۰۷
فرهنگسرای طاووسیه
(بلوار بوستان، حدفاصل آرامگاه سعدی و باغ دلگشا)
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
انجمن شعر سعدی
اسلام فهندژ
[ @sheresaadi ]
🔰 کارگاه انتقال تجربه داستان نویسی و شعر
👌با حضور اساتید کشوری و استانی:
🔹استاد اکبر صحرایی (داستان)
🔹استاد غلامرضا کافی (شعر)
🔹استاد عبدالرضا قیصری (شعر)
🔹استاد حجت الاسلام والمسلمین انصاری نژاد (شعر)
⌛️زمان اجرای کارگاه: چهارشنبه 12 مهرماه 1402
⌛️مهلت ثبت نام: 31 شهریور الی 7 مهرماه 1402
📌ظرفیت محدود ( همراه با صدور مدرک معتبر)
📲جهت ثبت نام مشخصات خود ( نام، نام خانوادگی، نام پدر، کد ملی و شماره تماس مجازی) را به شماره تماس ذیل
09173340249
در ایتا ارسال نمایید.
✔️سازمان بسیج هنرمندان فارس
#سوگواره ملی ادبی، هنری شاهچراغ(ع)
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
#هنرمند_متعهد
#بسیج_هنرمندان_فارس
ای خوشخبر بیا که نظرها عوض شود
تا تلخــیِ تمـــــام خبـــــرها عوض شود
اینجا مسافـــــران همه بیراهه میروند
برگرد تا مسیــــر سفـــــرها عوض شود
درها به بسته بودن خود خو گرفتهاند
جوری بیا که عــادت درها عوض شود
پیداست انقلاب عظیمی است پیشرو
تا جای زیــــرها و زبـــرها عوض شود...
#مهدی_جهاندار
#امام_زمان
"به بهانهی بزرگداشت شمس تبریزی"
اگر کهکشان ادبیات فارسی، منظومهای بزرگ چون: مولوی دارد؛ قطعا یکی از مهمترین دلایل آن حضور شمس تبریزی در زندگی اوست. هرچند مولوی و خاندانش، پیش از شمس نیز صاحب منش عرفانی و ادبی بودهاند؛ بیشک مولانای شاعرِ اعجازگر، تنها با شمس هویت یافته است. اعجاب حضور شمس در حیات مولوی بهاندازهای است که کلیات او را به نام شمس میشناسیم؛ گویا دیگر القاب و شخصیتهای دیوان کبیر، اقمار پیرامون این خورشیدند.
نکتهای که به آن اشاره میشود؛ نقش حضور شمس در تشخیص نسبی زمان سرودن اشعار مولوی است. دانستن محدودهی سرایش این اشعار، به پژوهشگران کمک میکند چه در تصحیح اشعار مولوی و چه در تحقیق عناصر شاعرانهاش، نگاهی دقیقتر به او داشته باشند. از این منظر در طبقهبندیای میتوان غزلهای مولوی را از منظر ابیات پایانی و تخلص به چند دستهی زیر تقسیم کرد:
۱_ نخست غزلیاتی که مولوی در آنها از تخلص "خاموش" و بهضرورت وزنی "خامش/خموش/خمش" استفاده کرده است. چندصد غزل از دیوان کبیر از این دسته است:
خاموش که بحر اگر ترشروست
هم معدن گوهر است و دریاست
(دیوان ص ۲۶۹)
خمش کن همچو عالم باش، خموش و مست و سرگردان
وگر او نیست مست مست، چرا افتان و خیزان است
(همان، ص ۲۵۴)
"خاموش" تخلصی است که گویا سازگار با مقام "فنا" در عرفان مولوی است. آن را میتوان در مقابل "نی" در عرفان مثنوی دانست که ذاتی بهحق پیوسته و گوینده است و بعید نیست؛ غالب اشعار با این تخلص، در سالهای پیش از آشنایی با شمس (۶۴۲) سروده شده باشد.
۲_ در صدها غزل و بیش از هزارجای دیوان کبیر، از واژهی شمس استفاده شده است. شمس را میتوان نشاندهندهی مقام "بقا" در شعر مولوی دانست که مربوط به اشعاری است که پس از ۶۴۲ سروده شده و مولوی در بسیاری از آنها با القاب شمسالحق، شمس دین، شمس مفخر تبریز و شمس تبریزی از پیر خود یاد کرده است:
پیچیده ورق بر وی نوری ز خداوندی
شمسالحق تبریزی روشن حدقی مانده است
(همان، ص ۲۵۵)
مفخر جان شمس دین، عقل به تبریز یافت
آن گهری را که بحر در نظرش سرسری است
(همان، ص ۳۰۱)
آشنایی با شمس، آغاز اوج شور و شاعری مولوی است.
غزلیات شمسانهی مولوی دو دست است: یکی وصالی و دیگر فراقی، دستهای گویا در زمان حضور شمس تا ۶۴۵ سروده شده و شرح گفتگوها و تجربیات عرفانی با بیان وصالی است و دستهای دیگر؛ یاد آور غیاب شمس و شرح فراق مولوی است که محتملا بیشتر در فاصلهی سالهای ۶۴۶ تا حدود ۶۶۰ سروده شده است:
شمس تبریز آمد و جان شادمان
چونک با شمسش قران است ای پسر (همان، ص ۵۱۴)
قفا بداد و سفر کرد شمس تبریزی
بگو مرا تو که خورشید را چه رو و قفاست
(همان، ص ۳۰۳)
البته مولوی همزمان در برخی غزلها، از تخلص خاموش و لقب شمس در کنار هم بهره برده که این نکته نشان دهندهی ادامهی حیات تخلص "نخست" در این دوران از شاعری اوست:
ای شمس حق تبریز در گفتنم کشیدی
روزی دو در خموشی دم در کشید باید
(همان،ص ۴۳۰)
انعکاس فراوان واژهی تبریز در دیوان مولانا یکی دیگر از قرائن احتمالی کشف زمان سرایش غزلهاست.
این واژه گاه به تنهایی نماد شمس است؛ حتی به دلیل اهمیت گاه ردیف شعر شده است:
دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را
بیبصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را
هرچه بر افلاک روحانی است از بهر شرف
مینهد بر خاک پنهانی جبین تبریز را...
(همان، ص ۱۹۷)
۳_ حدود ۷۰ غزل نیز به نام صلاحالدین زرکوب، صوفی همنشین مولوی سروده شده که محتملا تاریخ سرایش آنها بین ۶۴۷ تا ۶۵۷ است. اهمیت او در شعر مولوی بهحدی است که در بیتِ تخلص برخی غزلها به صلاحالدین یا صلاح اشاره کرده است:
چون هست صلاح دین در این جمع
منصور و ابایزید با ماست
(همان، ص ۴۶۹)
ما دل به صلاح دین سپردیم
تا در دل او به یاد باشیم
۴_ بسیاری از غزلهای مشهور مولوی نیز در بیت پایان نشانی از تخلص ندارد. به همین دلیل از منظر زمانی دشوارتر میتوان دربارهی آنها قضاوت کرد؛ هرچند برخی قرائن سبکی و معنایی در تعدادی از این اشعار دیوان کبیر وجود دارد.
۵_ در کلیات شمس، اشاراتی اندک هم به حسامالدین چلبی وجود دارد؛ نکتهای که مویّد این نکته است که مولوی در زمان سرودن مثنوی (۶۶۲ تا ۶۷۲) به نام حسامالدین، کمتر از زمان شمس به غزلسرایی پرداخته است؛ حال آنکه در مثنوی بارها به نام حسامالدین یا حسام دین اشاره کرده و تنها یکبار از ترکیب صلاحالدین استفاده کرده است. با اینحال حتی در مثنوی، شوریدگی او را دربارهی شمس میتوان دید؛ تاجایی که میتوان گفت؛ وابستگی عاطفیاش به شمس هیچگاه افول نکرده است.
#شمس_تبریزی
#تخلص
#مولوی
https://eitaa.com/mmparvizan
شیراز
سالن سرای سخن
مرکز اسناد و کتابخانه ملی
https://eitaa.com/khabarnameshaeranshiz
#خبرنامه_شاعران
با طعم طنز...
ای کاش به پای عشق ،دل دل نکنیم
دل را به دل غریبه بُکسل نکنیم
آنگونه که سهراب سپهری می گفت
آدم بشویم وآب را گِل نکنیم
#حسین کیوانی
تا نگردیده است صائب آدمی بالغ نظر
می زند ناخن به دل عشق مجازی بیشتر
#صائب_تبریزی
#عشق_مجازی
می کند آشفته ام، همهمه ی خویشتن
کاش برون می شدم، از همه ی خویشتن
می کشد از هر طرف، چون پر کاهی مرا
وسوسه ی این و آن، دمدمه ی خویشتن
پنجه در افکنده ام، در دل خونین خویش
گرگ وش افتاده ام، در رمه ی خویشتن
باده ی نابم گهی، زهر هلاهل گهی
خود به فغانم از این، ملقمه ی خویشتن
طفلم و بنهاده سر، بر سر دامان عشق
تا کندم بیخود از، زمزمه ی خویشتن
مست و خرابم امین، بی خبر از بود و است
از که ستانم بگو! مظلمه ی خویشتن
#سید_علی_خامنه_ای
#رهبر_انقلاب
@golchine_sher
با اجازتون دیروز داشتیم کرسی یه ساختمون رو می چیدیم ،هوای پاییزی دلچسبی بود که یه دفعه شاگردم آمد گفت :اوسا شعر بخون برام
منم گفتم باشه از کی بخونم چه شعری باشه ؟گفت :همون خارکش پیری رو که همیشه زمزمه می کنی رو بخون
خارکش پیری با دلق درشت
پشته خار همی برد به پشت
لنگ لنگان قدمی برمی داشت
هر قدم دانه شکری می کاشت
کای فرازنده این چرخ بلند
وی نوازنده دلهای نژند
کنم از جیب نظر تا دامن
چه عزیزی که نکردی با من
در دولت به رخم بگشادی
تاج عزت به سرم بنهادی
حد من نیست ثنایت گفتن
گوهر شکر عطایت سفتن
نوجوانی به جوانی مغرور
رخش پندار همی راند ز دور
آمد آن شکرگزاریش به گوش
گفت کای پیر خرف گشته خموش
خار بر پشت زنی زینسان گام
دولتت چیست عزیزیت کدام
عمر در خارکشی باخته ای
عزت از خواری نشناخته ای
پیر گفتا که چه عزت زین به
که نیم بر در تو بالین نه
کای فلان چاشت بده یا شامم
نان و آبی( که) خورم و آشامم
شکر گویم که مرا خوار نساخت
به خسی چون تو گرفتار نساخت
به ره حرص شتابنده نکرد
به در شاه و گدا بنده نکرد
داد با این همه افتادگیم
عز آزادی و آزادگیم
با صداقت و سادگی همیشگیش گفت اوسا یه چیزی بگم گفتم بگو
گفت شعرایی که میخونی یجوریه گفتم چجوریه
گفت بوی سرکشی طغیان و آزادگی میده بوی ادمایی که عمدا میخوان بنا و خارکش باشن تا زیر بار بقیه نباشن .
تا نخوان بخاطر شغل وپست و مقامشون فرمونبر بقیه باشن یا زیر اب بقیه رو بزنن
نگاش کردم وگفتم بدو ملاتت رو بریز تو فرغون و بیار
اون فهمید من نمیخوام جواب بدم ،منم فهمیدم اون داره بزرگ میشه!
#حسن_میرزانیا
https://eitaa.com/joinpoems
#پیامبر_اعظم_ص_مدح_و_ولادت
#امام_صادق_ع_مدح_و_ولادت
خبرت هست که آن طاق معلا اُفتاد؟!
ناگهان کُنگرهیِ سنگیِ کسریٰ اُفتاد؟!
خبرت هست ستونهای یهودا اُفتاد؟!
خبرت هست هُبَل خورد شد عُزّیٰ اُفتاد؟!
خبر این است زمین پُر شده از آب حیات
آی بر احمد و بر آل محمد #صلوات
یک نفر آمده تا بارِ جهان بردارد
پرده از منظرهی باغ جنان بردارد
تا که از گُردهی ما یوقِ گران بردارد
از کران تا به کران بانگ اذان بردارد
آخر از سمتِ خدا آنکه نیامد آمد
چارده تن همه با نام محمد آمد
شب شکست و به زمین بارشِ مهتاب آمد
عشق برقی زد و بر هر دل بی تاب آمد
جبروت و ملکوتیاست که در قاب آمد
فالِ حافظ زدم و این غزل ناب آمد
"گلعُزاری زِ گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایهی آن سرو روان ما را بس"
حق بده دیدن این معجزه حیرت دارد
فقط این ابر به باریدنش عادت دارد
نفسش گرم! خدایا چه حرارت دارد
سایهاش نیست و در سایه قیامت دارد
انبیا را بنویسید پیمبر این است
قبلهی روز و شبِ حضرت حیدر این است
کیستی ای نفست پاکتر از پاکیها
غرقِ تسبیح بزرگیِ تو افلاکیها
اَشهدُ اَنَّ که حیران تو بیباکیها
نوری و نور پراکنده بر این خاکیها
ای نفسهای علی، ای همه هستِ زهرا
عالمی دست تو بوسید و تو دستِ زهرا
تو درخشیدی و انوار حیات آوردی
سیزده رشته غنات از عرفات آوردی
سیزده چشمهی جوشان نجات آوردی
سیزده مرتبه بانگ #صلوات آوردی
آخرین بادهات از این همه خُم میآید
با دعایت عَلَم چاردهم میآید
* *
ششمین آینهات آمد و پروانه شدیم
سر زلفیم که با مرحمتش شانه شدیم
مرد این راه نبودیم که مردانه شدیم
شیعهی جعفری خادم این خانه شدیم
آسمان را کلماتش، سخنش پر کرده
و خداوند بر این جلوه تفاخر کرده
گرچه از عطر تو این دشت شقایق دارد
چقدر دور و برت، شهر منافق دارد
چه غریبی که فقط چند تن عاشق دارد
دلِ زهرایی تو صحبت صادق دارد
تو بشیری و به شور ازلی میآیی
سر هر صبح به دیدارِ علی میآیی
باز پیچیده در این شهر، پیامت آقا
پشت یک خانه تو هستی و قیامت آقا
عادت صبح تو شد عرض سلامت آقا
و سلامست فقط تکهکلامت آقا
از تو داریم سلامی پُرِ عطر و برکات
باز بر احمد و بر آل محمد صلوات
✍ #حسن_لطفی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برنامه رادیویی «شبهای شیراز»با حضور پدرام اکبری ،شاعر طنزپرداز،،پیرامون «طنز»همراه با ذکر نام دکتر عبدالرضا قیصری ،محسن جوکار ،طنزپردازان محفل خندیشه
اَحد میمی میانِ نام خود انداخت احمد شد
نشست آن میم در آغازِ حمد او محمد شد
به رقص آورد میمش مدّ بسم الله قرآن را
از آن مدّ است اگر این آیه های سبز مُمتد شد
ملایک تا ابد در حلقه ی میم تو سرگردان
شبی گویا بُراقت از سرِ ادراکشان رد شد
نبود از خُلق و خو در هفت اقلیم زمین بویی
که در هفت آسمان اخلاق نیکویت زبانزد شد
عقیقی نیست لایق تا بگیرد نقش نامت را
از آن نام بلندت زینت طاق زبرجد شد
به انکار تو می لافند و می بافند و باکی نیست
که شیطان هم اگر شد از همین انکار مرتد شد
#جواد_جعفری_نسب
#
#حضرت_محمد_ص
🌺🌺 خجسته میلاد پیام آور بزرگ رحمت، حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی، صلی الله علیه و آله و سلم
🌺و همچنین میلاد فرخندهی ششمین کوکب تابناک آسمان امامت، رئیس والاقدر مکتب تشیع، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام، بر حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ونایب برحقشان و همچنین برشما اعضای فرهیخته وبزرگوارمبارک باد
محفل قند پارسی
دهان خشک کویر، آبشار شد با تو
چه نخل بی ثمری، غرق بار شد با تو
به جای دانه ی مردار، دانه ی گل چید
که طبع زاغ زبون، طبع سار شد با تو
درخت معرفت، آماده ی شکستن بود
به لطف یک نفس حق، انار شد با تو
جهان کوچک زن داشت زیر گِل می رفت
گُلی به عاطفه دادی، بهار شد با تو
چقدر جوهر خورشید در مدادت بود
چقدر خط افق آشکار شد با تو
چقدر هسته ی خرما که با تو شد تسبیح
چقدر ذکر ازل انتشار شد با تو
اگرچه بر سر تو ریختند خاکستر
چقدر خصم قسم خورده یار شد با تو
تو کیستی که پس از تو جهان معطر شد
که خاک خار و خسان، لاله زار شد با تو
ندای توست که پیچیده در مناره ی کوه
حرای گم شده یکباره غار شد با تو
به روی ماسه نوشتم، *محمّد* و دیدم
بهار شد با تو، نوبهار شد با تو
سجاد حیدری قیری
#سجاد_حیدری_قیری
#محمد_را_دوست_دارم