eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
355 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
590 ویدیو
114 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
"گفت: ای گروه! هرکه ندارد هوای ما سر گیرد و برون رود از کربلای ما... تا دست و رو نشُست به خون، می‌نیافت کس راه طواف بر حرم کبریای ما این عرصه نیست جلوه‌گه روبه و گراز شیرافکن است بادیهٔ ابتلای ما همراز بزم ما نبوَد طالبان جاه بیگانه باید از دو جهان آشنای ما برگردد آنکه با هَوَس کشور آمده سر ناورد به افسر شاهی، گدای ما ما را هوای سلطنت مُلک دیگر است کاین عرصه نیست در خور فرّ همای ما یزدان ذوالجلال به خلوت‌سرای قدس آراسته‌ست بزم ضیافت برای ما..." ◾️
بسم الله الرحمن الرحیم در کام جهان عشق خوشایند حسین است آنکس که دل از سینه ی ما کند حسین است گفتیم که کوتاهترین راه به الله ذرات جهان زمزمه کردند حسین است آنکس که به خاک وگل ما روح دوانید با گوشه نگاهی و به لبخند حسین است در مذهب ما جز قسم راست نباشد معصوم ترین آیه ی سوگند حسین است چون دانه ی تسبیح جداییم و کسی که مارا به خدایش زده پیوند حسین است عباس و علی اکبر و سجاد و عقیله این دایره، مجموعه ای از چند حسین است در باغچه ها شاخه ی خشکیده زیاد است در باغ خدا سرو تنومند حسین است ما با احدی غیر خودش کار نداریم چون خاصترین لطف خداوند حسین است
مویه های مادرانه ی رباب،برای علی اصغر در شبی که نبود؛ شام غریبان... باز هم می بینمت در جای جای خیمه ها می روی افتان و خیزان لابه لای خیمه ها باز هم می پایمت من پابه پای خیمه ها باز هم گم می شوی اما کجای خیمه ها؟ بر دلم افتاده پشت خیمه طوفان می شود! شیطنت های تو زیر خاک پنهان می شود! شادی از اسباب بازی های این دشت عجیب! پرچم عباس،تیغ عون،شمشیر حبیب سمت هر یک می روی آرام با ذوقی نجیب گریه هایت دلبرانه! خنده هایت دلفریب! مایه ی شور و نشاط کاروانی ماه من! کودکی های حسینی...بچگی های حسن! پرده های خیمه را پایین و بالا می کشی کودکانه چنگ بر گیسوی بابا می کشی عمه را دنبال خود هر جای صحرا می کشی گوشه ی دستار "اکبر" را ولی تا می کشی دشت هم زل می زند بر قدّ رعنای کسی خواب بد دیده...شبیه ارباً اربای کسی! کودکی!هر های و هو را دست می کوبی به هم مشق شمشیر عمو را دست می کوبی به هم طبل های روبه رو را دست می کوبی به هم تیر می آید گلو را...دست می کوبی به هم در نگاهت دشت،جولانگاه شاد کودکی ست تشنه ات مادر نباشد،بچه ای مثل تو نیست! می کنی نعلین "قاسم" را به پاها بی صدا می روی با پای کوچک سمت دریا بی صدا می کشی دنبال خود مشک عمو را بی صدا گردنت خم می شود بر شانه اما بی صدا گردنت خم می شود بر شانه اما در سکوت وای مادر! آب انگاری پریده در گلوت... پرده ی آخر به روی دست ها بی حوصله دشت در آشوب و غوغا خیمه ها در ولوله می ربایندت ز هم پیر و جوان قافله دست آخر دست بابا...بعد دست حرمله.. کاش دشت روبه رویت لااقل یک مرد داشت! یک سوال مادرانه: تیر خیلی درد داشت؟ بعد از آن بابا عبا را گاهواره می کند رفتن و برگشتنش را استخاره می کند لحظه ای سرهای تیری را شماره می کند آسمان می ایستد،با خون اشاره می کند ای سرآویزان که بستی بر حسین هر راه را! روضه ات بیچاره خواهد کرد هر مداح را! خوب شد آرام خوابیدی کناری،ماه من! کوچکی! پای دویدن که نداری ماه من! وای اگر در پای تو می رفت خاری ماه من! یا می افتادی سر راه سواری،ماه من! قامتت هر چند کوچک بود، بد اما نشد نیزه ای اندازه ی حجم سرت پیدا نشد! ردّ پایم زخم..پایم زخم..نایم زخم تر! از تمام روضه ها حال و هوایم زخم تر! آب زخمی...شیر زخمی..سینه هایم زخم تر! لای لایی زخم و آهنگ صدایم زخم تر! از نفس افتاده ام..هر دم خیالی می رسد نوحه خوان با نوحه ی "گهواره خالی"می رسد... ------------------------------ کانال اشعار دکتر سیده اعظم حسینی @SayyedeAzamHoseini1
زمین به داغ نشسته،زمان از آن بدتر و حالِ بادیه بد،حالِ آسمان بدتر عطش رسیده به بی حالی و به تاریِ دید تَرَک ترک شده لب ها،زبان از آن بدتر هراس و دلهره ی هاجرانِ درمانده که مشک،خشک لب و کودکان از آن بدتر هر آنچه نیزه و شمشیرها به سر دارند چه نقشه ها که کشیده کمان از آن بدتر تمام روز خبرهای بد به خیمه رسید خدا کند نرسد ناگهان از آن بدتر دو مرد مانده فقط...کم مباد سایه ی شان که نیست دلهره ای بی گمان از آن بدتر مباد جلوه کند چکمه ای بر آن سینه که رو کند هنری خیزران از آن بدتر.. اگر چه تا کفِ گودال یک قدم مانده ست هنوز معجزه ی اصلیِ حرم مانده ست... طلوع کرد کسی از افق به هیأتِ ماه کسی نهایتِ خوبی..کسی نهایتِ ماه! سلام، حضرتِ محبوبِ بی منازعِ دشت! سلام،حضرتِ پاکی!سلام،حضرتِ ماه! "خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو"۱ تو را کشیده دقیقاً شبیهِ صورتِ ماه! گمان کنم فقط آن روز "والقمر"خوانده نشسته هی به دلش،لذت تلاوت ماه! هنوز مانده ز هم بشکند کمرکشِ کوه کنار کم شدن تو،کنار کثرتِ ماه! نمی رسد قدِ موجی به آستانه ی مشک حساب کرده یقیناً به روی غیرت ماه! به هیچ برکه نیفتاد در گذارِ زمان -به غیرِ علقمه-تصویری از خجالت ماه! "بنفسی انت"بیا مشک آب را دریاب رها کن آن سر میدان،رباب را دریاب! صدای هلهله پیچید...مشک خالی شد و تیر،نقطه ی آغاز خشکسالی شد درست خورد به رؤیای کودکان و کسی شبیه حرمله، فریاد زد که:"عالی شد"! به روی دوش عمو آب واقعیت داشت و ناگهان وسط نخل ها،خیالی شد صدای ریزش آب آمد و چگونه "لهوف" به روضه شرح نماید حرم چه حالی شد! عمو جواب "چرا"های سخت بود اما شبیه یک "چه کنم"حسرتی سوالی شد خبر که تلخ بود ذره ذره می گویند بگو رسیدن عباس،احتمالی شد! و ماه منزل آخر چگونه بود مگر که آفتاب کنار قدش هلالی شد؟ و کم کمک همه ی خیمه باخبر می شد صدای گریه ی کودک ضعیف تر می شد.. گرفته در بغلش تنگ،بی گناهی را و خیمه خیمه دویده ست بی پناهی را بگو به آب که بی فایده ست آمدنش که تشنگی به تلظی رسانده ماهی را ز چشم های قشنگش سفیدی اش مانده که پلک هاش فرو می کشد سیاهی را رسولِ کوچکِ خیمه!مجاب نتوان کرد به اشک،این همه ابنِ زیادخواهی را خدا کند نروی در مسیر صیادی که تاکنون نزده تیرِ اشتباهی را برای جنگ نرفتی که منتظر باشد حرم،شنیدن تکبیر گاهگاهی را سه راهِ تیر،به مقصد رسیده حالا مرد کدام سو رود این اولین دوراهی را؟ قلم کشیده به انجیل ها و قرآن ها تبر به دست ز ره می رسند عصیان ها "بلند مرتبه شاهی به صدر زین"..تشنه که کس مباد به آفاق،این چنین تشنه! نفس بریده..گلو خشک..لب ترک خورده صدا تراکم بغض و عطش؛طنین، تشنه! نگاه،مات و تصاویر تار و..ابروها گره گره به هم افتاده،چین به چین تشنه.. بگو به هُرم کدامین لب و دهان خورده؟ که مانده بر لبِ انگشتری،نگین تشنه! دهان گشود سراپا به آبداریِ تیغ گرفت خون لبش را به آستین،تشنه و خاک عقیم ترین بود،گر چه اسماعیل کشید پای پر از زخم بر زمین تشنه رسید کار به پایان و اسب بر می گشت فتاده بود به گودال،آخرین تشنه... دمی که سایه ی یک تیغ،بر گلو افتاد هر آنچه کوه،ز بالای تل فرو افتاد.. غروب بود و شهیدانِ خفته در خیمه و تکیه های عزا بود سر به سر خیمه نفس که تنگ شد از"جالسٌ علی صدره" نگاهِ غیرتِ خود را کشید بر خیمه خدا کند که نیفتد عمود خیمه ی شاه دمی که نیست به جا چادری،مگر خیمه صدای شیهه ی یک گلّه اسب آمد و بعد تمام دشت به هم ریخت..بیشتر خیمه چه طنزنامه ی تلخی ست پیش تبداران که در مقابل آتش شود سپر،خیمه و خیمه را خبری سوخت پیشتر ز غروب که "پاره های علی را بیا ببر خیمه" به ذوالجناح ترین زخم خورده ی این دشت بگو به حرمت زن ها میا دگر خیمه.. و ذوالجناح ترین زخم خورده، بر می گشت غروب "فرشچیان" بود تکه تکه ی دشت... دوید دخترکی سمت کورسوی غروب که ماه قافله افتاد روبروی غروب گذار شعله گمانم به گیسوان افتاد که در مشام افق فرق کرد بوی غروب عمود آمد و دیگر شبیه هم نشدند عموی صبحدم خیمه با عموی غروب زمان تکاملِ تلخیِّ تا همیشه ی بغض که جرعه جرعه فرو ریخت در گلوی غروب فرات اشک زمین بود و موج بر می داشت و می چکید غریبانه در سبوی غروب چه کودکانِ هیاهوی کوچه های شلوغ که گم شدند سبک پشتِ های و هویِ غروب و گونه های افق زرد شد..به سرخی زد که رفت زیر سمِ اسب،آبروی غروب! حرم نشسته بر آتش،حرم پریشان بود و شام های پس از آن،همه غریبان بود... ۱- مصرعی از عمران صلاحی --------------------- @SayyedeAzamHoseini1
38.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمام مرثیه ها ختم شد به این روضه بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد شعرخوانی در سیمای فارس ------------------------------ @SayyedeAzamHoseini1