نرسیدم...
دوباره ماه محرم رسید و من نرسیدم
به خیمۀ تو... نه! حتی به خویشتن نرسیدم
گذشت سالی و در کاروان یوسف زهرا
به چشمروشنی از بوی پیرهن نرسیدم
به مقتل تو رسیدند و سوختند شهیدان
مرا چه شد که به لبّیکِ سوختن نرسیدم؟
دم غروب، سراسیمه گشتم آه دوباره
به آن سری که جدا مانده از بدن نرسیدم
به تن لباس ریا کردم آه، یک سر سوزن
به بوریای تو ای شاه بیکفن! نرسیدم
دوباره بر سر نی، سیبهای سرخِ رسیدهست
دوباره ماه محرم رسید و من نرسیدم
✍🏻 #میلاد_عرفانپور
🏷 #شعر_عاشورایی | #ماه_محرم
بین فهمیدن و نفهمیدن
فاجعه فرق هر معامله بود
بر اساس گواهی تاریخ
جهل مردم همیشه مسأله بود
*
چه سقوطی، عجب عقبگردی
چه فنا رفتنی، عجب دردی
مرگ بر هرچه عافیت طلبی
مصلحت های (مَندرآوردی!)
هدف ما (چگونه رفتن) بود
ما ولی جاده را فقط رفتیم
از همینجا سوال می پرسم:
ما کجا راه را غلط رفتیم؟
آنقدَر از مسیر پرت شدیم
مانده ایم از کجا افول کنیم
بعد ما هم کسی نخواهد برد
اگر این باخت را قبول کنیم
ادبیاتِ (منفعل بودن)
با مراعات ما نظیر گرفت!
هرچه در ساختار غرق شدیم
شهر، فرمِ لباسِ زیر گرفت!
درد ما گرچه درد واجب بود
این وسط چوب مستحب خوردیم!
فکر کردیم: چون خدا با ماست...
(از همان نقطه هم رکَب خوردیم)
زخم ما بازتر از این فهم است!
که در این درد مختصر بشود
کاش در ذهن خود قیام کنیم
پیش از آنی که دیرتر بشود
*
راه را با غرض بریدند و
آب را نیز با هدف بستند!
خودمانیم... روبه روی امام
لقمه های حرام صف بستند!
کربلا یک پدیده بود ولی
نکته هایی مگو در این بین است
مثلا: کربلا خلاصه ای از
جمل و نهروان و صفین است
کوفه در متن نامه بیعت کرد
پشت مسلم چرا نماز نخوانْد
تازه فهمیده ام چرا زینب
روضه اش را زیاد باز نخواند
اُسرا توی کوفه خیره شدند
شأن الهکم التکاثر را
خوک ها ( توی کوچه می رقصند)
گرگ ها (می کشند چادر را)
تازه فهمیده ام به غیر یزید
چه کسی با حسین در جنگ است
که چرا توی ظهر عاشورا
نقش قاضی شُرَیْح پر رنگ است
حل شدن در سپاهِ ابن زیاد
یک فرآیندِ انتخابی بود
شمر هم قبل اینکه شمر شود
یک جهادیِ انقلابی بود!!!
پسر سعد با همین توجیه
دین خود را قمار گندم کرد!
هرکه از ظهر کربلا جا ماند
آخرش راه قدس را گم کرد!!!
✍مرتضی عابدپور لنگرودی
«دختر میگن بابایی راس میگن» 🖤
باصدای حاج رضا نبوی
شعر: غلامرضا کافی
🖤🖤
یواش یواش دلم داره بد می شه
پیش چشام مثل قیامت می شه
اشکای غم گل می زنه تو چشمام
یک نفری زل می زنه تو چشمام
اگه برات قصّه می گم گوش نکن
امّا یه اسمی رو فراموش نکن
اسم مقدّسی که می گم چیه
اون که می گم دلش بزرگه کیه؟
قصّۀی ما به سر رسید نداره
قهرمونی به جز «شهید» نداره
یه دختری بود و دلش بزرگ بود
یه روز اسیر چند تا گله گرگ بود
پوشیده بود، مثلی که ماه تو هاله
سنّشو تو خوب می دونی، سه ساله
رو مقنعه ش ردیف پولکی داشت
بابا ، مامان، داداش کوچکی داشت
عشقو می گن خداییه،راس می گن
دختر می گن باباییه،راس می گن
عشق باباش توی دلش به جوش بود یه مرد خوش قد و بالا عموش بود
هر دو براش مثل گل و نور بودن
می مُرد اگه یه روز ازش دور بودن
چه کار کنه؟تاب صبوری نداشت
بچّه بود و طاقت دوری نداشت
سه ساله بود امّا موهاش سفید شد
وقتی باباش پیش چشاش شهید شد
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
این خاک بوی تشنگی و گریه میدهد
گفتند: غاضریه و گفتند: نینواست
دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست!
طوفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزههاست
یحیای اهلبیت در آن روشنای خون
بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست
طوفان وزید، قافله را بُرد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در مناست
باران تیر بود که میآمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست
افتاد پرده، دید به تاراج آمدهست
مردی كه فكر غارت انگشتر و عباست
برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست
#مریم_سقلاطونی
#محرم
#امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شیرینی فروشی که شعرش از دوره قاجار به یادگار مانده و همه ایرانیها روز عاشورا میخوانند کیست؟
بحث بنفش وسبز وسیاه وسفید نیست
اصلا به هیچ وعده ی رنگی امید نیست
هرچند خواب آدم مومن عبادت است
خوابیدن زیادی مومن مفید نیست
شیطان چه خاضعانه به او سجده میکند
این آدم آدمی که خدا آفرید نیست
هرگزنمیرد آنکه دلش زنده شده به عشق
هرکس که عاشقانه نمیرد شهید نیست
ای آنکه زیر بار ستم می روی نرو
راه تو جز ادامه ی راه یزید نیست
ترسم لباس آل علی را قبا کنند
چون از بنی امیه که کاری بعید نیست
#مسلم_حسن_شاهی
* واژهی کاریکلماتور برای اولین بار توسط احمد شاملو بر روی آثار پرویز شاپور در مجلهی «خوشه» نامگذاری شد. کاریکلماتور از دو واژهی کاریکاتور و کلمه ساخته شده و درواقع همان کاری که کاریکاتوریست در عالم نقاشی و طرح انجام میدهد، اکنون قرار است نویسندگان آن را با کلمات انجام دهند.
یکی از ویژگیهای اصلی در کاریکلماتور آشنازدایی است که در آن نویسنده با گریز از هنجارها و ساخت واژههای جدید و خروج از نرم عادی زبان، اثری ماندگار خلق میکند.*
«خوش به حال ماهی که آب دیده است» مجموع ۹۴ کاریکلماتور خلاق از نویسنده، شاعر و کاریکلماتوریست جوان کرجی (جناب آقای سجاد حقیقی) است که عنوان و طراحی جلد بسیار زیبایی دارد. آقای حقیقی با وجود داشتن مشغلههای بسیاری در این برهه از زندگی، با اشتیاق فراوان در همین مدت کوتاه و با خواندن آثار سایر بزرگان و تمرین و ممارست فراوان، توانستهاند آثار ارزشمندی را به ثبت برسانند.
در کتاب «خوش به حال ماهیها که آب دیدهاند»، دید کاریلکماتوریست به سوژهها، بسیار خلاقانهست و ایشان با دید نویی که دارند ما را لحظاتی به دنیایی از تخیل و تفکر پرواز میدهند.
*پ.ن: بخشی نوشتههای اصغر گماری در مقدمهای این کتاب.
تک بیت عاشورایی
کرببلا حماسه ی تکرار عاشقی ست
آری کتاب عشق به پایان نمی رسد!
#حسین_کیوانی
محرم ۱۴۰۳
#چندکاریکلماتوربخوانیم
🔴 بدبینها، در نیمهٔ خالی لیوان غرق میشوند!
(سعید دهفولی)
🔵 زبان همه را باز میکند، پول بیزبان!
(محمدمهدی معارفی)
🔴 سرخی لبهایش، چراغ قرمزی است برای همهٔ عابران!
(محمد آئینپرست)
🔵 گوشها را گران کردند که ثروتمند شدند!
(محمد مستقیمی)
🔴 تکلیفم را با چراغ مطالعه روشن کردم!
(ناصر رعیتنواز)
🔵 گل رویت را که میبینم، بلبلزبان میشوم!
(طاهر نیکآزاد)
🔴 کشیدن سیگار، لباس عافیت را نخکش میکند!
(سعید دهفولی)
🔵 باندهای فاسد، زخم فقیر را عمیقتر میکنند!
(موسی رئیسی)
🔴 پایان کارِ کارخانهها تلخ است، حتی کارخانهٔ قند!
(رضا وارسته)
🔵 چشمانم آهسته، تر شد وقتی صدای انسانیت آهستهتر شد!
(علی مبارکی)
🔴 باندهای فاسد، زخم فقیر را عمیقتر میکنند!
(موسی رئیسی)
🔵 برای آنکه روسیاه نشوم، آفتابی نمیشوم!
(کامران سخنپرداز)
🔴 پایش بیفتد، برادر جانبازم را روی سر مینشانم!
(طاهر نیکآزاد)
🔵 شعر آبکی، سیل نقد به راه انداخت!
(حدیثه شریفی)
🔴 در طول زندگیاش، نتوانست نفس راحتی بکشد، جاروبرقی...
(محمدمهدی معارفی)
🔵 فقط لاستیکها با باد هوا زندگی میکنند!
(وحید نوری تفت)
🔴 دست بعضیها در یک کاسه است و در دست بعضیها، یک کاسه...
(فردین اَروانه)
۱۹ تیر سالروز درگذشت مهدیه الهیقمشهای
(زاده سال ۱۳۱۶ تهران – درگذشته ۱۹ تیر ۱۳۹۵ تهران) شاعر، مولویشناس و پژوهشگر ادبیات عرفانی
او به تحقیق در مثنوی مولوی و تحلیل و تفسیر ادبیات عرفانی و تطبیق آنها با موضوعات قرآنی میپرداخت و حدود ۶۰۰۰ بیت از ابیات مثنوی را از حفظ داشت و خود او نیز با ذوق ادبیاش شعر میگفت و «آتش» تخلص میکرد.
وی از کودکی در خدمت پدرش مهدی الهیقمشهای، بهشعر و ادب علاقهمند شد و شعر میخواند و با مثنوی اطفال آشنا شده بود. استادانش علاوه بر پدرش «جلال همایی» «شهابی» «صدرالدین محلاتی» «رضازاده شفق» و «محمدتقی جعفری» بودند.
حسین الهیقمشهای، نظامالدین الهیقمشهای، کمالالدین الهیقمشهای و مرتضی الهیقمشهای برادران او هستند. افشین علا داماد اوست.
آثار:
بهار عشق: منتخب اشعار، نشر: خط زرین (۱۳۸۷).
معبد عشق، مجموعه اشعار، تألیف: مهدیه الهیقمشهای، نشر: علم (۱۳۸۲).
کربلا وادی عشق، سروده: مهدی الهیقمشهای، باز سرایی: مهدیه الهیقمشهای، نشر: فاران (۱۳۸۸).
«خاطرات من با پدرم»
سیری در گلزار مثنوی: شرح حکایتهای مثنوی معنوی، ناشر :آستانقدس رضوی(۱۳۹۴)
آرامگاه وی در آرامستان توک مزرعه در لواسان است.
السلام علیک یا ابا عبدالله....
......
.......... غزل ماه عشق
ماه تو بوی محرّم می دهد
آبرویت طعم زمزم می دهد
قطره های اشک مظلومیتت
طعنه بر پاکی شبنم می دهد
تو مسیحای خدایی یا حسین
خاک راهت بوی مریم می دهد
کربلا آغاز انسانیت است
عاشقی را یاد آدم می دهد
از همان روزی که افتادی به خاک
جنس هستی بوی ما تم می دهد
مکتب ودانشسرای عشق تو
درس جانبازی به عالم می دهد
گریه کردن در عزای تو حسین
حس باران های نم نم می دهد
طعم چای با صفای روضه ات
مزه ی شیرینی غم می دهد
با دل عالم چه کردی کاینچنین
دم به دم شور دمادم می دهد
من یقین دارم که از خوان کرم
سهم ما را نیز کم کم می دهد
#حسین_کیوانی
یا هو
میوزد، همنفس باد، هوایی که تویی
آشنا میزند این نی، به نوایی که تویی
چارده قرن، تو را قافله جُستیم ولی
میرسم روزی از این راه به جایی که تویی
چارده قرن گذشته است ولی گوش دلم
باز هم میتپد از حزن صدایی که تویی
گوش تاریخ کر است ای همه فریادِ سکوت
از رسیدن به لبِ بانگ رسایی که تویی
تو همان کشتهی اشکی که دو گوش ملکوت
مانده در حسرت داغِ شنوایی که تویی
دل من، حسّ ِ سوالی است به پهنای فرات
تشنهی پاسخ بیچون و چرایی که تویی
راهمانده است و کمی شهد بلا میخواهد
زایر قافلهی کرب و بلایی که تویی
نفسم خاک گرفته است و پناه آوردم
از نفستنگیِ اینک، به هوایی که تویی
#محمد_مرادی
#محرم
https://eitaa.com/mmparvizan
عجب تشرّف سبزی
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفسِ وعده و وعیدت کرد
سیاه بود و سیاهی هرآنچه میدیدی
تو را سپرد به آیینه، روسپیدت کرد
چه گفت با تو در آن لحظههای تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟
به دست و پای تو بارِ چه قفلها که نبود
حسین آمد و سرشار از کلیدت کرد
جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان
عجب تشرّف سبزی! جنون، مریدت کرد
نصیب هرکس و ناکس نمیشود این بخت
قرار بود بمیری، خدا شهیدت کرد
نه پیشوند و نه پسوند، حرّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
✍🏻 #مرتضی_امیری_اسفندقه
🏷 #شعر_عاشورایی
حُر
رگ رگ ، دلم را پاره کن ، خون خون ، مرا فواره کن
دف دف بزن بر سینــه ام ، نی نی مرا بیچاره کن
من گریه ام ، من خنده ام ، من هم حُرم ، هم بنده ام
ســیمای شــیطانی ببر، وجه مرا ســی پاره کن
نم نم ببار از چشــم من، برقی بتاب از یشــم من
سیل خروشــان کن مــرا، جان مــرا آواره کــن
یا طرفه اکســیری بده، یا برق شــمشــیری بده
جان کندن اسـت این زیستن، کار مرا یکباره کن
من خیره ام ، من تیره ام ، من خــاک آتش گیره ام
یک دم در این گوهر سـرا ، رحمت به سـنگ خاره کن
از نــای خود آهی بــده، از مزرعت کــاهی بده
بحــر معاصی را مبین، اشک مــرا نظّــاره کن
سجاد حیدری قیری
عاشورایی ها
*غلامرضا کافی
کِه می داند خزان با او چه کرده؟
غم و داغ گران با او چه کرده
ولی فرموده است: الشّام، الشّام!
ببین زخم زبان با او چه کرده
صفیر قافله اشک است و آه است
بساط عیش دشمن رو به راه است
الهی بچه ها در خواب باشند
مسیر کاروان از قتلگاه است
نگاهت بعد از این جز شب نبیند
وجودت غیر تاب و تب نبیند
اگر سر می بری از من غمی نیست
ولی جوری ببر زینب نبینه
رشید قامتش الله اکبر
دل پر طاقتش الله اکبر
اذان بی وقت می گویند، گویا
رسیده نوبتش الله اکبر
شکسته شانه در کاکل کجایی؟
به دوشت باقه ی سنبل کجایی؟
شدی پرپر به میدان، اِربَاََ اِربا
مراعاتُ النظیر گل کجایی؟
الهی داغ دل مادر نبیند
پدر داغ گل پرپر نبیند
در آغوش پدر جان دادن ِ طفل
مسلمان نشنود، کافر نبیند!
تنت زخمی لباست پاره پاره
گل از اینجا گرفته استعاره
تو بوسیدی گلوی ِ مرغکت را
شگفتا تیر! یکفیه الاشاره!
اگر چه ماه کامل نام دارد
وَ یا افرا شمایل.نام دارد
هم از فضل تو بویی برده، آری
از این رو بوفضایل نام دارد
*
شب خنجر آبدیده دارد در دست
خورشید به خون تپیده دارد در دست
از گودی قتلگاه بیرون آمد
ای وای سر بریده دارد در دست!
در پشت غبار خون و خاکستر بود
آشوب گلو بریدن و خنجر بود
می سوخت ردیف خیمه ای در آتش
انگار پَرِ عبای پیغمبر بود
ای صاعقه مَرد یااباعبدالله
اسطوره ی درد یا اباعبدالله
با نازکی گلوی چون برگ گلت
آن تیغ چه کرد یا اباعبدالله