۱۲ شهریور زادروز ناصرخسرو قبادیانی
(زاده ۱۲ شهریور ۳۸۳ بلخ -- درگذشته سال ۴۶۷ بدخشان) فیلسوف، شاعر و جهانگرد
او در دوران کودکی با حوادث گوناگون روبرو بود، از جمله جنگهای طولانی سلطان محمود و خشکسالی بیسابقه در خراسان که به محصولات کشاورزان صدمات فراوان زد و نیز شیوع بیماری وبا در این خطه، که جان عده زیادی از مردم را گرفت.
وی از ابتدای جوانی به تحصیل علوم متداول زمان پرداخت و در دربار پادشاهان و امیران از جمله سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی به عنوان مردی ادیب و فاضل به کار دبیری اشتغال ورزید. پس از شکست غزنویان از سلجوقیان در نبرد دندانقان، به مرو و به دربار سلیمان چغری بیک، برادر طغرل سلجوقی رفت و در آنجا نیز با عزت و اکرام بهحرفه دبیری ادامه داد و به دلیل اقامت طولانی در این شهر به ناصرخسرو مروزی شهرت یافت.
او بعدها، شغل دیوانی را رها کرد و راه سفر در پیش گرفت و مدت هفت سال سرزمینهای گوناگون از قبیل آسیای صغیر، حلب، طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، جزیرةالعرب، آذربایجان، ارمنستان، قیروان، تونس و سودان را سیاحت کرد و سه یا شش سال در پایتخت فاطمیان یعنی مصر اقامت کرد و در آنجا در دوران المستنصرباله بهمذهب اسماعیلی گروید.
وی از شاعران و نویسندگان برجسته ادبیات فارسی است و در فلسفه و حکمت دست داشته است که آثارش از گنجینههای ادب و فرهنگ ما محسوب میشود. او از بلندی همت، عزت نفس، صراحت گفتار، و خلوص در گفتارش سرشار بود.
علی دشتی در اینباره میگوید: وی مردی بود با مناعت طبع، اندیشهورز، خرسند، فروتن، بردبار در برابر رویدادها و سختیها، که در راه رسیدن به هدف پای میفشرد.
آثار:
دیوان اشعار فارسی.
دیوان اشعار عربی.
روشنایینامه
سعادتنامه
دلیلالمتحرین
دیوان اشعار
جامعالحکمتین: رسالهایاست به نثر دری "فارسی" در بیان عقاید اسماعیلیان.
خوانالاخوان: کتابیاست به نثر در اخلاق و حکمت و موعظه.
زادالمسافرین: کتابی است در بیان حکمت الهی به نثر روان.
گشایش و رهایش: رسالهای است به نثر روان فارسی، شامل سی پرسش و پاسخ آنها.
وجه دین: رسالهایاست به نثر در مسایل کلامی و باطن و عبادات و احکام شریعت.
بستانالعقول و دلیلالمتحرین که از آنها اثری در دست نیست.
سفرنامه: این کتاب مشتمل بر بخشی از مشاهدات سفر هفت سالهاش بوده و یکی از منابع مهم جغرافیای تاریخی به حساب میآید.
سعادتنامه: رسالهایاست منظوم شامل سیصد بیت.
روشنایینامه: این رساله نیز به نظم فارسی است.
"زیارت"
ای دمِ افلاکیان، از قدمِ خاکیات
زمزمهی خاکیان نغمهی افلاکیات
هستیِ ما "نیست"ان، آیتِ لولاکیات
باز نظر دوخته بر نفَسِ پاکیات؛
شعرِ به لب آمده؛ بسته به نامت امید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
ماه: پریده است تا نور بجوید مگر
باد وزیده است تا نافه ببوید مگر
غنچه رسیده است تا با تو بروید مگر
سرمه کشیده است تا شعر بگوید مگر_
این قلمِ موسیاه بر ورقِ روسپید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
آدم با عشق تو آمده است از عدم
عیسی در مهدِ تو کودکِ نازکقدم
با نفست جبرئیل تازه شده دمبهدم
من هم با نام تو شاعر و عاشق شدم
هر کس در عشق تو، مُرد فَماتَ شهید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
ای همه روی تو نیک! ای همه بوی تو خوش!
سِرّ دو عالم تویی، رازِ مگوی تو خوش
سورهی معراج را سیرت و خوی تو خوش
گل همه گل چهرهات، جلوهی روی تو خوش
رضوان بیرونِ خُلد مانده و نامت کلید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
تشنهی عطشان منم، رود فرات منی
غرقهی طوفان منم نوحِ نجات منی
قالبِ لغزان منم، وزن ثبات منی
مردهی عصیان منم، نحوِ حیاتِ منی
نبض تو را میزند این جان با هر ورید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
انت نبیّ عزیز، انت رسول کریم
انت شفیع امین، انت قویّ بسیم
انت صراطُ الهدی و شارع مستقیم
محبُّکَ فیالنّعیم، عدوُّکَ فی الجحیم
نحنُ مستضعفون وَ انت کهف سدید
زائرکَ باسط ذراعَیهِ بَالوصید
ای شهِ بطحانژاد، ای مهِ طاهالقب
ای مدنیاعتبار، ای گلِ مکّینسب
روی تو بدرالدّجی خوی تو شمسالعرب
سیرت تو مصطفی، صورت تو منتخَب
لب بگشا سمت ما ای گلِ روی تو عید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
بندهی دربانِ توست، شاه و وزیر است اگر
چاکرِ فرمان توست، میر و امیر است اگر
تشنهی احسان توست صدر و فقیر است اگر
تازهنگهبانِ توست خواجهنصیر است اگر
آن یک یارِ کهن این یک عبدِ جدید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
گرچه در ادراکِ تو اهلِ غلوّ نیستم
بینفسِ پاک تو، هیچم، پس کیستم؟
عمری با مهر تو، زنده شدم، زیستم
اینک بر درگهت، خاضع میایستم
ای همه لطفت وسیع، ای همه صبرت سعید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
ای جان! در باز کن! نور خدا را ببین
ای دل! در شامِ تار، شمس و ضحا را ببین
شوقِ فلک را ببین رقصِ سما را ببین
اذن بده یا رسول! بر در ما را ببین
روی به درگاه تو، شرم قدم را خمید:
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
قبلهی حاجات یا سورهی اسراست آن؟
قبّهی فردوس یا گنبد خضراست آن؟
کعبهی آمال یا جان و دلِ ماست آن؟
انس و ملَک معتکف، جمله بر این آستان
در حرمت روزگار خادم و عالم مرید
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید
گفتم: درماندهام. گفت: بگو مصطفی
گفتم: پایان درد؟ گفت: هماو، مصطفی
روزه و حج و نماز غسل و وضو مصطفی
حق همه حق مرتضی هو همه هو مصطفی
شور در آغاز ماند، شعر به آخر رسید
زائرکَ باسط ذراعَیهَ بَالوصید*
#محمد_مرادی
وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ(کهف/۱۸)
https://eitaa.com/mmparvizan
دهان خشک کویر، آبشار شد با تو
نهال بی ثمری، غرق بار شد با تو
به جای دانه ی مردار، دانه ی جان چید
مزاج زاغ زبون، طبع سار شد با تو
درخت معرفت، از کوچه ی خزان می رفت
به رغم آن همه زردی، انار شد با تو
جهان کوچک زن داشت زیر گِل می رفت
گُلی به عاطفه دادی، بهار شد با تو
چقدر لیقه ی خورشید در دواتت بود
چقدر خط افق آشکار شد با تو
چقدر هسته ی خرما که با تو شد تسبیح
شمار ذکر ازل بی شمار شد با تو
چقدر بر سر تو ریختند خاکستر
چقدر خصم قسم خورده یار شد با تو
پس از تلفظ نامت، جهان شمیم گرفت
زمین شوره و شن ، لاله زار شد با تو
ندای توست که پیچیده در مناره ی کوه
حرای گم شده دردانه غار شد با تو
به برگ غنچه نوشتم، *محمّد* و آنک
بهار شد با تو، نوبهار شد با تو
سجاد حیدری قیری
#سجاد_حیدری_قیری
#محمد_را_دوست_دارم
زندگانی: نقدِ امروز است، جایِ نسیه نیست
ای بسا آدم که رنگِ رویِ فــــــــــــــــــــــــردا را ندید
#علیرضا_شیدا
شقایق
از سهراب سپهری
...ظهر تابستان است
سایهها میدانند که چه تابستانی است
سایههایی بیلک
گوشهای روشن و پاک
کودکان احساس، جای بازی این جاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
هشت بهشت، حجم سبز، ص ۲۷۵.
#شقایق
#سهرابسپهری
آخرین پیمبر
مصائب تو مگر از مسیح کمتر بود؟
چه قدر سهم دل آخرین پیمبر بود؟
چه زجرها که کشیدی که سر برآرد دین
درخت عمر تو با خون دل تناور بود
تو را چگونه گذشت آن کبود لحظاتی
که چشم شعب ابیطالب از غمت تر بود
حجاز حجم نفسگیر کینه بود و لجاج
نفاق قوم تو یک کارزار دیگر بود
تو با دو قاطبۀ شرک و جهل جنگیدی
و رنجهای تو حتی از این فراتر بود...
امین! یتیم پر آوازۀ بنیهاشم!
نگاه تو خود اماننامهای معطر بود
✍🏻 #پروانه_نجاتی
🏷 #شعر_نبوی
سلمان درست کرد، مسلمان درست کرد
اعجاز چشم های تو انسان درست کرد
در سرزمین خشک حجاز ابر رحمتت
دریایی از محبت و ایمان درست کرد
آیین تو زنانی از ایل و تبار نور
مردانی از قبیلهی باران درست کرد
دستان مهربان تو با قلبها چه کرد؟!
از سنگ تیره گوهر تابان درست کرد ...
در عصر جاهلیت و کفر بشر، خدا
در سینهی تو زمزم عرفان درست کرد
ما روی تو ندیده دل از دست دادهایم
مهرت اویس در همه دوران درست کرد
ترکیبی از حرارت و شوق است و اشک و آه
این حال ناگزیر که هجران درست کرد
دستی که روی زانوی سلمان گذاشتی
صد لشکر از قبیلهی سلمان درست کرد
#سیدعلی_میرعلی_اکبری
بعد مدتها...
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
دست بدعت جانماز از زیر پای او کشید
در شب شومی که قبح هتک حرمتها شکست
خنجر مأموم بر پای امامش زخم زد
قامت دین را نماز بیبصیرتها شکست
دشمنان زخمش زدند و دوستان زخم زبان
آه، این آیینه را سنگ ملامتها شکست
زهر جعده تلختر از صلح تحمیلی نبود
زهر را نوشید و بغضش بعد مدتها شکست
✍🏻 #حسین_عباسپور
🏷 #امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
محمدرضا احمدیفر پاییز ۱۳۴۶ در کازرون متولد شد. از دوره تحصیل در هنرستان بود که به فعالیتهای هنری از جمله سرودن روی آورد. او در رشته مهندسی تحصیل کرده و بهعنوان مدیر شهرسازی در شهرداری بوشهر مشغول به کار است. احمدیفر مسئولیت انجمن شعر بسیج هنرمندان و ریاست انجمن ادبی بوشهر را بر عهده دارد. «آوازهای ابری» مجموعه شعر او است.
#محمدرضا_احمدیفر #معرفی_شاعر
بعد از نبی مصیبت عظما شروع شد
جنگ و فریب و فتنه گری ها شروع شد
باورکنید از سر بغضی که داشتند
ظلم و ستم به ام ابیها شروع شد
آغاز فتنه آتش در بود و بعد از آن
خانه نشینی و غم مولا شروع شد
سر بسته نیز می شود از «داغ»روضه خواند
رسم ستم به غنچه از آنجا شروع شد
شاعر دلش گرفت و دمی مویه کرد و بعد
اشکی چکید و روضهٔ زهرا(س) شروع شد
#محمد_صادق_بخشی
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح_و_شهادت
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح
بعد از به نام عشق و به نام خدا... حسن
دارد ردیف میشود این شعر با حسن
این تحفهایست آمده از سمت آسمان
این نسخهایست آمده از کبریا حسن
اینجا نوشته است به خطی شبیه نور
طاها حسن، بُروج حسن، والضحی حسن
در نسخهای به خط خداوند آمده
زهرا حسن، حسین حسن، مصطفی حسن
با «اِنَّمَا وَلیُّّکُم» و «اِنَّمَا یُرید»
پیچیده در کرامت سبز کسا، حسن
تنها نه یوسف است شبیه جمال او
هستند در جمال، همه انبیا حسن
هستند اهلبیت جمالِ جمیلِ عشق
هر یازده امام ز سر تا به پا حسن
دارد چقدر خاطره از کوچههای شهر
دارد چقدر خاطره از هَلْ أَتَیٰ حسن
گاهی شکفته میشد و گهگاه میشکست
با خندهها و گریهی خیرالنسا حسن
جایی که هست حضرت مشگلگشا علی
البته هست حضرت مشگل گشا حسن
پای جمل به تیغ کجش پی شد... آفرین
در جنگ و صلح، مقتدر و مقتدا حسن
ما: سرفرود... بنده، همه خاک پای او
بهبه که ما رعیت و فرمانروا حسن
باید به سر دوید از این بیت تا حسین
باید به دل دوید از این بیت تا حسن
در مصرعی نوشت که یا مجتبا حسین
در مصرعی نوشت که یا مجتبی حسن
زهرائی است هر که بدون مکاشفه
از یا حسین میشنود بوی یا حسن
باید نوشت آخر این ماجرا حسین
باید نوشت اول این ماجرا حسن
* *
بر خاکها نوشت عطش، نینوا، حسین
بر آبها نوشت عطش، کربلا، حسن
اصلاً عجیب نیست که بر نیزهها حسین
اصلاً بعید نیست که بر نیزهها حسن
اصلا عجیب نیست که اَدرِک اَخا حسین
باشد همان روایت اَدرِک اَخا حسن
شاید قرار بوده که آن کوزه را حسین...
شاید قرار بوده که این نیزه را حسن...
در پیش چشم شمر، نزن دست و پا حسین
در خانه، پیش جعده نزن دست و پا حسن
خنجر به چنگ جعده نیامد و گرنه بود
پیش از حسینِ تشنه، ذَبیحَ القَفَا... حسن
از دست جبرئیل میافتاد روی خاک
میرفت بین خون و گِل و بوریا حسن ...
جعده کجا و نجمه کجا! ایها الغریب
شکر خدا که داشت همین نجمه را حسن
افتاده روی خاک، خدایا کجا حسین
پیچیده روی خاک، خدایا کجا حسن؟
روز بقیع، دست حسینی اگر نبود
جا مانده بود زیر سم اسبها حسن
دختر، پسر، عسل، همگی گل، غزل غزل
دارد چقدر سهمیه در کربلا حسن
جز ما که شیعهایم، کسی درک میکند،
اینکه چرا شده نمکِ روضهها حسن؟...
* * *
قاسم، همان که خمرهی احلی من العسل
آورده محض تشنگی جان ما حسن
دست مسیح گونهی او پشت کارهاست
قاسم طبیب باشد و دارالشفا حسن
دستی پر از کرامت و دستی پر از شفا
باب الحوائجیست سریع الرضا حسن
جای جمال جلوهی او مشهدُ الرّضاست
پس السّلام حضرت موسیَ الرِّضَا حسن
خاک مدینه تاب جمالت نداشته
پس السّلام ای نفس سامرا حسن
هم صاحبِ زمانی و هم صاحبِ زمین
مثل تو کیست اینهمه روحی فدا حسن؟
دستی کریم داری و در بقعههای خاک
کردی درست این همه زائرسرا حسن
معماری تمام حرمها به دست توست
دادی به خاک، این همه گنبدطلا حسن
اما به احترام غم و درد مادرت
کردی به خاکهای بقیع اکتفا حسن
روح کمیل! جان توسل! دعای عهد!
جانم فدای نام تو... اِشفَع لَنا حَسَن
دارد بقیع میچکد از چشمهای ما
امشب سری به خانهی ما هم بیا حسن
✍ #ایوب_پرنداور
📝 #اشعار_آیینی
از من پذیرا باش شعری اتفاقی را
از بین انبوه قوافی یک اقاقی را
شاه خراسان! پای عشق و عاشقی بگذار
این بیت های درهم هندی_عراقی را
بعد از تو آهوها پی صیاد می گردند
دنیا ندیده ست اینچنین سبک و سیاقی را
مستانگی ها را چگونه شرح باید داد
وقتی گرفتند از زبان شعر, ساقی را
زاینده رودم در سرشتم ردّی از دریاست
تا کی بگریم سرنوشتی باتلاقی را
آقا! به من فرصت ندادند این کبوترها
در نامه بنویسم تمام اشتیاقی را...
دیگر مرا تاب سرودن بیش از اینها نیست
لطفا شما بنویس از این لحظه باقی را...
#اعظم_سعادتمند
یا حسن(ع)
اول کریم عالم بالاست مجتبی
دُرِّ یتیم حضرت زهراست مجتبی
در موج موج عاطفه اش بخشش است و جود
آب است، از عشیره ی دریاست مجتبی
هم رخت جنگ دیده به خود، هم ردای صلح
حقا که پور ارشد مولاست مجتبی
چشم زلال و صورت روحانی و لطیف
در هیبت امام چه زیباست مجتبی
بعد از علی، عدالت بی قید و شرط دین
دوم غریب سیره ی طاهاست مجتبی
از یار خویش زهر جفا خورده و دریغ
در خانه ی خودش تک و تنهاست مجتبی
مُردم، دوباره زنده شدم با دم حسن
دیدم به چشم خویش مسیحاست مجتبی
شاعر گرفت روزی از انبان خاتمان
الله اکبر از کرم شاه حاتمان
تَرک هدایت است به انگشتر حسن
برق کرامت است به انگشتر حسن
صلح است گرچه مشی طریقش به مصلحت
خون شهادت است به انگشتر حسن
هر چند در کنار نبی نیست پیکرش
کنز امامت است به انگشتر حسن
غیر از شکوه و عصمت و حلم و بصیرتش
صدها علامت است به انگشتر حسن
چون شعرهای محتشم از فرط حسن فن
سِرِّ فخامت است به انگشتر حسن
اول نبی ست، بعد علی، بعد از آن حسن
نور ولایت است به انگشتر حسن
هنگام جنگ قاطع و هنگام صلح نرم
نقش شهامت است به انگشتر حسن
بستیم بر کمر قلم آبدیده را
خواندیم نوحه ی گل در خون تپیده را
خاک بقیع، کشور اشک و کبوتر است
خاک بقیع، صدر شفیعان محشر است
خاک بقیع سایه ندارد، چنان نسیم
خاک بقیع روح عبادات مادر است
هر چند آب نیست به خُشکای پیکرش
خاک بقیع،پنجره ای رو به کوثر است
خاک بقیع منزل آباد اولیاست
هرچند بی ضریح و نشان است و بی در است
از عطر ناب حُسن حَسن، سرور کریم
خاک بقیع، چون گل نرگس معطر است
خورشید می شویم به یک ذکر یا حسن
مولای با کرامت ما ذرّه پرور است
گفتیم از حسین و گرفتیم از حسن
اوراد یا حسین و حسن، ذکر اکبر است
هر چند از زمین و زمان دشنه خورده ایم
آب از دهان ساقی لب تشنه خورده ایم
روزی که تیغ مکر، برون از نیام بود
شمشیر در نیام فشردن قیام بود
آن سان که با یزید، تساهل روا نبود
پیکار با معاویه بی شک حرام بود
بعد از رشادت جمل و نهروان، سکوت
ای جان فدای آنکه امام تمام بود
سبط نبی، دلاور صفّین، شاه حُسن
مظلوم همچو کشته ی قدر صیام بود
جانم فدای آن گل بی خار و مشکبوی
آن گل که عطر حیدری اش در کلام بود
جانم فدای غربت جانی که جان او
جان علی و فاطمه بود و امام بود
ای قاسم تو کشته ی میدان نینوا
آن کس که بر تو ظلم نکرده کدام بود؟
با وزن آتشین و غم آلود محتشم
آتش زدیم بر نفس صفحه و قلم
از زهر کینه سوخت جگر... یا ابالحسن
اصحاب را کنید خبر... یا ابالحسن
عالم تهی شد از کرم و سجده و دعا
گویی گرفت شمس و قمر... یا ابالحسن
شاعر نشست و خاک به سر ریخت، موی کند
خم کرد زیر اشک کمر... یا ابالحسن
شیطان درون قالب سستی حلول کرد
از رحم جَعده نیست اثر... یا ابالحسن
جان جرعه جرعه از جگرش تا لبش رسید
آماده شد بساط سفر... یاابالحسن
باغ ستاره سوخت و افلاک تیره شد
از شاخ چرخ ریخت ثمر... یا ابالحسن
آب حیات از سر بام مدینه ریخت
مولا به ناله گفت پدر... یا ابالحسن
((سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است))
((باز این چه شورش است که در خلق عالم است))
سجاد حیدری قیری
بسم الله الرحمن الرحیم
تقدیم به امام مهربانی ها امام رضا ع
تا در خیالم میرسی با ذکر یاهوها
گل میکند احساسم از اعجاز شب بوها
آیینههایت را مجسم میکنم هر بار
پیش نگاهم در سرابی از فراسو ها
این جادهها این جادهها این جادهها ای وای
دورند و نایی نیست در پاها و زانوها
تو دور هستی غیر ممکن نیستی، اما
من خستهام از جستوجوها، از تکاپوها
در زردی رگهای سبزم، خون سرخی نیست
دست از سر من بر نمیدارند، زالوها
شیراز را پر میکشم هر روز دنبالت
در فصل کوچ سارها، گنجشکها، قوها
کی میرسد عطر بهار چشمهایت، باز
در انعکاس نغمه سبز پرستوها
بیشک مرا هم مینویسی در غزلهایت
همراه خیل زائرانت در هیاهوها
تا دستهایم را بگیری و برقصانند
نیلوفرانه بر ضریحت دست و بازوها
«لیلا فکور»