شقایق
از سهراب سپهری
...ظهر تابستان است
سایهها میدانند که چه تابستانی است
سایههایی بیلک
گوشهای روشن و پاک
کودکان احساس، جای بازی این جاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
هشت بهشت، حجم سبز، ص ۲۷۵.
#شقایق
#سهرابسپهری
آخرین پیمبر
مصائب تو مگر از مسیح کمتر بود؟
چه قدر سهم دل آخرین پیمبر بود؟
چه زجرها که کشیدی که سر برآرد دین
درخت عمر تو با خون دل تناور بود
تو را چگونه گذشت آن کبود لحظاتی
که چشم شعب ابیطالب از غمت تر بود
حجاز حجم نفسگیر کینه بود و لجاج
نفاق قوم تو یک کارزار دیگر بود
تو با دو قاطبۀ شرک و جهل جنگیدی
و رنجهای تو حتی از این فراتر بود...
امین! یتیم پر آوازۀ بنیهاشم!
نگاه تو خود اماننامهای معطر بود
✍🏻 #پروانه_نجاتی
🏷 #شعر_نبوی
سلمان درست کرد، مسلمان درست کرد
اعجاز چشم های تو انسان درست کرد
در سرزمین خشک حجاز ابر رحمتت
دریایی از محبت و ایمان درست کرد
آیین تو زنانی از ایل و تبار نور
مردانی از قبیلهی باران درست کرد
دستان مهربان تو با قلبها چه کرد؟!
از سنگ تیره گوهر تابان درست کرد ...
در عصر جاهلیت و کفر بشر، خدا
در سینهی تو زمزم عرفان درست کرد
ما روی تو ندیده دل از دست دادهایم
مهرت اویس در همه دوران درست کرد
ترکیبی از حرارت و شوق است و اشک و آه
این حال ناگزیر که هجران درست کرد
دستی که روی زانوی سلمان گذاشتی
صد لشکر از قبیلهی سلمان درست کرد
#سیدعلی_میرعلی_اکبری
بعد مدتها...
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
دست بدعت جانماز از زیر پای او کشید
در شب شومی که قبح هتک حرمتها شکست
خنجر مأموم بر پای امامش زخم زد
قامت دین را نماز بیبصیرتها شکست
دشمنان زخمش زدند و دوستان زخم زبان
آه، این آیینه را سنگ ملامتها شکست
زهر جعده تلختر از صلح تحمیلی نبود
زهر را نوشید و بغضش بعد مدتها شکست
✍🏻 #حسین_عباسپور
🏷 #امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
محمدرضا احمدیفر پاییز ۱۳۴۶ در کازرون متولد شد. از دوره تحصیل در هنرستان بود که به فعالیتهای هنری از جمله سرودن روی آورد. او در رشته مهندسی تحصیل کرده و بهعنوان مدیر شهرسازی در شهرداری بوشهر مشغول به کار است. احمدیفر مسئولیت انجمن شعر بسیج هنرمندان و ریاست انجمن ادبی بوشهر را بر عهده دارد. «آوازهای ابری» مجموعه شعر او است.
#محمدرضا_احمدیفر #معرفی_شاعر
بعد از نبی مصیبت عظما شروع شد
جنگ و فریب و فتنه گری ها شروع شد
باورکنید از سر بغضی که داشتند
ظلم و ستم به ام ابیها شروع شد
آغاز فتنه آتش در بود و بعد از آن
خانه نشینی و غم مولا شروع شد
سر بسته نیز می شود از «داغ»روضه خواند
رسم ستم به غنچه از آنجا شروع شد
شاعر دلش گرفت و دمی مویه کرد و بعد
اشکی چکید و روضهٔ زهرا(س) شروع شد
#محمد_صادق_بخشی
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح_و_شهادت
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح
بعد از به نام عشق و به نام خدا... حسن
دارد ردیف میشود این شعر با حسن
این تحفهایست آمده از سمت آسمان
این نسخهایست آمده از کبریا حسن
اینجا نوشته است به خطی شبیه نور
طاها حسن، بُروج حسن، والضحی حسن
در نسخهای به خط خداوند آمده
زهرا حسن، حسین حسن، مصطفی حسن
با «اِنَّمَا وَلیُّّکُم» و «اِنَّمَا یُرید»
پیچیده در کرامت سبز کسا، حسن
تنها نه یوسف است شبیه جمال او
هستند در جمال، همه انبیا حسن
هستند اهلبیت جمالِ جمیلِ عشق
هر یازده امام ز سر تا به پا حسن
دارد چقدر خاطره از کوچههای شهر
دارد چقدر خاطره از هَلْ أَتَیٰ حسن
گاهی شکفته میشد و گهگاه میشکست
با خندهها و گریهی خیرالنسا حسن
جایی که هست حضرت مشگلگشا علی
البته هست حضرت مشگل گشا حسن
پای جمل به تیغ کجش پی شد... آفرین
در جنگ و صلح، مقتدر و مقتدا حسن
ما: سرفرود... بنده، همه خاک پای او
بهبه که ما رعیت و فرمانروا حسن
باید به سر دوید از این بیت تا حسین
باید به دل دوید از این بیت تا حسن
در مصرعی نوشت که یا مجتبا حسین
در مصرعی نوشت که یا مجتبی حسن
زهرائی است هر که بدون مکاشفه
از یا حسین میشنود بوی یا حسن
باید نوشت آخر این ماجرا حسین
باید نوشت اول این ماجرا حسن
* *
بر خاکها نوشت عطش، نینوا، حسین
بر آبها نوشت عطش، کربلا، حسن
اصلاً عجیب نیست که بر نیزهها حسین
اصلاً بعید نیست که بر نیزهها حسن
اصلا عجیب نیست که اَدرِک اَخا حسین
باشد همان روایت اَدرِک اَخا حسن
شاید قرار بوده که آن کوزه را حسین...
شاید قرار بوده که این نیزه را حسن...
در پیش چشم شمر، نزن دست و پا حسین
در خانه، پیش جعده نزن دست و پا حسن
خنجر به چنگ جعده نیامد و گرنه بود
پیش از حسینِ تشنه، ذَبیحَ القَفَا... حسن
از دست جبرئیل میافتاد روی خاک
میرفت بین خون و گِل و بوریا حسن ...
جعده کجا و نجمه کجا! ایها الغریب
شکر خدا که داشت همین نجمه را حسن
افتاده روی خاک، خدایا کجا حسین
پیچیده روی خاک، خدایا کجا حسن؟
روز بقیع، دست حسینی اگر نبود
جا مانده بود زیر سم اسبها حسن
دختر، پسر، عسل، همگی گل، غزل غزل
دارد چقدر سهمیه در کربلا حسن
جز ما که شیعهایم، کسی درک میکند،
اینکه چرا شده نمکِ روضهها حسن؟...
* * *
قاسم، همان که خمرهی احلی من العسل
آورده محض تشنگی جان ما حسن
دست مسیح گونهی او پشت کارهاست
قاسم طبیب باشد و دارالشفا حسن
دستی پر از کرامت و دستی پر از شفا
باب الحوائجیست سریع الرضا حسن
جای جمال جلوهی او مشهدُ الرّضاست
پس السّلام حضرت موسیَ الرِّضَا حسن
خاک مدینه تاب جمالت نداشته
پس السّلام ای نفس سامرا حسن
هم صاحبِ زمانی و هم صاحبِ زمین
مثل تو کیست اینهمه روحی فدا حسن؟
دستی کریم داری و در بقعههای خاک
کردی درست این همه زائرسرا حسن
معماری تمام حرمها به دست توست
دادی به خاک، این همه گنبدطلا حسن
اما به احترام غم و درد مادرت
کردی به خاکهای بقیع اکتفا حسن
روح کمیل! جان توسل! دعای عهد!
جانم فدای نام تو... اِشفَع لَنا حَسَن
دارد بقیع میچکد از چشمهای ما
امشب سری به خانهی ما هم بیا حسن
✍ #ایوب_پرنداور
📝 #اشعار_آیینی
از من پذیرا باش شعری اتفاقی را
از بین انبوه قوافی یک اقاقی را
شاه خراسان! پای عشق و عاشقی بگذار
این بیت های درهم هندی_عراقی را
بعد از تو آهوها پی صیاد می گردند
دنیا ندیده ست اینچنین سبک و سیاقی را
مستانگی ها را چگونه شرح باید داد
وقتی گرفتند از زبان شعر, ساقی را
زاینده رودم در سرشتم ردّی از دریاست
تا کی بگریم سرنوشتی باتلاقی را
آقا! به من فرصت ندادند این کبوترها
در نامه بنویسم تمام اشتیاقی را...
دیگر مرا تاب سرودن بیش از اینها نیست
لطفا شما بنویس از این لحظه باقی را...
#اعظم_سعادتمند
یا حسن(ع)
اول کریم عالم بالاست مجتبی
دُرِّ یتیم حضرت زهراست مجتبی
در موج موج عاطفه اش بخشش است و جود
آب است، از عشیره ی دریاست مجتبی
هم رخت جنگ دیده به خود، هم ردای صلح
حقا که پور ارشد مولاست مجتبی
چشم زلال و صورت روحانی و لطیف
در هیبت امام چه زیباست مجتبی
بعد از علی، عدالت بی قید و شرط دین
دوم غریب سیره ی طاهاست مجتبی
از یار خویش زهر جفا خورده و دریغ
در خانه ی خودش تک و تنهاست مجتبی
مُردم، دوباره زنده شدم با دم حسن
دیدم به چشم خویش مسیحاست مجتبی
شاعر گرفت روزی از انبان خاتمان
الله اکبر از کرم شاه حاتمان
تَرک هدایت است به انگشتر حسن
برق کرامت است به انگشتر حسن
صلح است گرچه مشی طریقش به مصلحت
خون شهادت است به انگشتر حسن
هر چند در کنار نبی نیست پیکرش
کنز امامت است به انگشتر حسن
غیر از شکوه و عصمت و حلم و بصیرتش
صدها علامت است به انگشتر حسن
چون شعرهای محتشم از فرط حسن فن
سِرِّ فخامت است به انگشتر حسن
اول نبی ست، بعد علی، بعد از آن حسن
نور ولایت است به انگشتر حسن
هنگام جنگ قاطع و هنگام صلح نرم
نقش شهامت است به انگشتر حسن
بستیم بر کمر قلم آبدیده را
خواندیم نوحه ی گل در خون تپیده را
خاک بقیع، کشور اشک و کبوتر است
خاک بقیع، صدر شفیعان محشر است
خاک بقیع سایه ندارد، چنان نسیم
خاک بقیع روح عبادات مادر است
هر چند آب نیست به خُشکای پیکرش
خاک بقیع،پنجره ای رو به کوثر است
خاک بقیع منزل آباد اولیاست
هرچند بی ضریح و نشان است و بی در است
از عطر ناب حُسن حَسن، سرور کریم
خاک بقیع، چون گل نرگس معطر است
خورشید می شویم به یک ذکر یا حسن
مولای با کرامت ما ذرّه پرور است
گفتیم از حسین و گرفتیم از حسن
اوراد یا حسین و حسن، ذکر اکبر است
هر چند از زمین و زمان دشنه خورده ایم
آب از دهان ساقی لب تشنه خورده ایم
روزی که تیغ مکر، برون از نیام بود
شمشیر در نیام فشردن قیام بود
آن سان که با یزید، تساهل روا نبود
پیکار با معاویه بی شک حرام بود
بعد از رشادت جمل و نهروان، سکوت
ای جان فدای آنکه امام تمام بود
سبط نبی، دلاور صفّین، شاه حُسن
مظلوم همچو کشته ی قدر صیام بود
جانم فدای آن گل بی خار و مشکبوی
آن گل که عطر حیدری اش در کلام بود
جانم فدای غربت جانی که جان او
جان علی و فاطمه بود و امام بود
ای قاسم تو کشته ی میدان نینوا
آن کس که بر تو ظلم نکرده کدام بود؟
با وزن آتشین و غم آلود محتشم
آتش زدیم بر نفس صفحه و قلم
از زهر کینه سوخت جگر... یا ابالحسن
اصحاب را کنید خبر... یا ابالحسن
عالم تهی شد از کرم و سجده و دعا
گویی گرفت شمس و قمر... یا ابالحسن
شاعر نشست و خاک به سر ریخت، موی کند
خم کرد زیر اشک کمر... یا ابالحسن
شیطان درون قالب سستی حلول کرد
از رحم جَعده نیست اثر... یا ابالحسن
جان جرعه جرعه از جگرش تا لبش رسید
آماده شد بساط سفر... یاابالحسن
باغ ستاره سوخت و افلاک تیره شد
از شاخ چرخ ریخت ثمر... یا ابالحسن
آب حیات از سر بام مدینه ریخت
مولا به ناله گفت پدر... یا ابالحسن
((سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است))
((باز این چه شورش است که در خلق عالم است))
سجاد حیدری قیری
بسم الله الرحمن الرحیم
تقدیم به امام مهربانی ها امام رضا ع
تا در خیالم میرسی با ذکر یاهوها
گل میکند احساسم از اعجاز شب بوها
آیینههایت را مجسم میکنم هر بار
پیش نگاهم در سرابی از فراسو ها
این جادهها این جادهها این جادهها ای وای
دورند و نایی نیست در پاها و زانوها
تو دور هستی غیر ممکن نیستی، اما
من خستهام از جستوجوها، از تکاپوها
در زردی رگهای سبزم، خون سرخی نیست
دست از سر من بر نمیدارند، زالوها
شیراز را پر میکشم هر روز دنبالت
در فصل کوچ سارها، گنجشکها، قوها
کی میرسد عطر بهار چشمهایت، باز
در انعکاس نغمه سبز پرستوها
بیشک مرا هم مینویسی در غزلهایت
همراه خیل زائرانت در هیاهوها
تا دستهایم را بگیری و برقصانند
نیلوفرانه بر ضریحت دست و بازوها
«لیلا فکور»
"زندهیاد دکتر جلیل تجلیل"
عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی
میگویند برخی نامها از آسمان نازلمیشوند. برخی از عادات و علاقههای اشخاص را هم به حالاتِ اجرامِ سماوی در لحظهی بریدهشدنِ بندِ نافشان یا خُلقیّات بُرندهی بندِ ناف (مازندرانیاش "نافزن") نسبتمیدهند! شاید همهی اینها خرافه باشد اما دربارهی ادبیّتِ نامِ زندهیاد دکتر "جلیل تجلیل" چه بایدگفت؟ اگر هیچکدام از اینها نبوده، حتماً پدر یا مادرشان (شاید هم والدین) به سجع و جناس تعلق خاطری ویژه داشتند و ازهمینرو نامِ فرزندشان را متناسببا نامِ حروفِ فامیلی (تجلیل)، "جلیل" نهادند! باید در نامِ دیگر اعضای خانوادهشان جستجویی کرد و به نتیجه رسید. گمانمیکنم والدینِ استاد سیروسِ شمیسا که میدانیم از اهالیِ علم و ادب بودند نیز در برگزیدنِ نامِ فرزندشان همین خوشسلیقگی را بهخرجدادند.
حتی زمانی با خود اندیشیدم نکند زندهیاد دکتر تجلیل زمانی به ثبتِ احوال مراجعهکرده و نامِ خود را به "جلیل" تغییرداده بودهباشند!
یادشان گرامی که جانی رقصان و طبعی مسّجع داشتند و در حفظ، ترویج و تدریسِ بلاغتِ کهن به چندین نسل، سهمیداشتند؛ گرچه مطالبِ آثارشان کهنه و روشِ تدریسشان نیز یکسره قدمایی بودهاست.
دکتر احمدرضا بهرامپور عمران
امام رضا علیه السلام....
🌷🌸🌷💐⚡️🌟💚✨🌷🍃🌸🌟✨
ای شهنشاهی که هم آرام جان هم مهربانی
هم صفای قلب مشتاق تمام زائرانی
هم عزیز و هم شریف و هم رئوف و هم شکیبا
قوّت قلبی و عشق فوج فوج عاشقانی
ای امام معرفت ها،ای همه اخلاص و تقوا
ای که نور پر فروغ جلوه های آسمانی
داخل صحن و سرایت جنّت الماوای عالم
در حضور حق تعالی شافع درماندگانی
شد ز چشمم اشک جاری،آه از مظلومی تو
یک جهان در وادی تو گرم شور و نوحه خوانی
بسته ام دل تا همیشه بر نگاهت ای رضا جان
کاش بنمایم همیشه در حضورت پاسبانی
آمدم تا در جوار محجرت آرام گیرم
خوشدل از نوش نگاهت با حضوری جاودانی
ذره ای از خاک پاکت توتیای چشم من شد
چشم من شد پر فروغ و جان من در شادمانی
جعفر زارع خوشدل
آئینی ۶۵۰
https://eitaa.com/joinchat/3838312753Cd75444eef6
https://t.me/khoshdeltanzjedi
#امام_رضا_علیه_السلام #زائر_زیارت_شفاعت #شعر_ادبیات #اشعار_آئینی #عزیز_شریف_رئوف_شکیبا #خوشدلی
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#شب_پنجم #شب_ششم
همهی عزت دنیای حسین است حسن
به خداوند، مسیحای حسین است حسن
بی حسن سوی حسینش بروی باختهای
جان من! صاحب امضای حسین است حسن
این حسن کیست که عالم همه دیوانهی اوست؟
برترین اسم به لبهای حسین است حسن
هرکسی گفت حسین، از برکات حسن است
تا ابد پرچم بالای حسین است حسن
بنویسید که آقای جهان است حسین
بنویسید که آقای حسین است حسن
زیر قبه همه گفتیم الهی به حسن
باب حاجات گداهای حسین است حسن
همه در کرببلایند، حسین رفته بقیع
چه عجب؟! جنت اعلای حسین است حسن
او علی اکبر اگر داد، حسن قاسم داد
در بلا هم شده، همپای حسین است حسن
بعد او خنده ندیدند به لبهای حسین
آی مردم! غم عظمای حسین است حسن
✍ #سیدپوریا_هاشمی
📝 #اشعار_آیینی_
رسول گفت: « هیچ خبرداری تا حالِ امتِ من از پسِ مرگِ من چون خواهد بودن و نگاهدارِ ایشان کی باشد؟»
جبریل گفت: «هم اکنون خبر با تو دهم.»
پرّی بزد و ناپدید گشت و در ساعت بازآمد گفت: «یا محمد، خدایت می سلام کند و میگوید دل شاد دار که نگهدارِ امتِ تو من باشم.»
رسول گفت: «کنون خوشمنش گشتم به مرگ.»
#کتاب_قاف
#بازخوانی_زندگی_پیامبر
#یاسین_حجازی
#نشر_شهرستان_ادب
به رسم بدرقه
تقدیم به استاد #محمدعلی_بهمنی
فصل سکوت، فصل تماشا شدن رسید
گمگشتهای به لحظهٔ پیدا شدن رسید
آن خلوتآشنا که گذشت از خیالِ جمع
کمکم به خط آخر تنها شدن رسید
پرواز را کشید در آغوش و صبح زود
بالوپرش به پنجرهٔ وا شدن رسید
یک آسمان پرنده، قفس را شکست داد
یک دشت رازقی به شکوفا شدن رسید
آهسته گفت: «ای تن زخمی! تمام شد!
آرام باش! وقت مداوا شدن رسید»
لبخند زد، اشاره به دالان مرگ کرد
پیکی که با بشارت احیا شدن رسید
در گوش خاک، زمزمهای شاعرانه ماند
از رودخانهای که به دریا شدن رسید
دفتر پر از ترانه و دیوان پر از غزل
اینگونه کارنامه به امضا شدن رسید
#فاطمه_عارفنژاد🌱