6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینکه تاریخ قمری و شمسی طوری همزمان میشوند که مادری و مقاومت همقافیه میشوند، بیحکمت نیست...
جهاد بزرگ، شهادت بزرگ هم دارد.
بکشید ما را ملت ما بیدارتر میشود....
#روز_مادر
#کربلای_کرمان
#خون_ایران
@gharare_andishe
یا الله، نمیدانم از حالم چه بگویم، اصلا حکایت حال من چه دردی دوا کند؟
کاش این زبان بود، کاش قفل زبانم را امام رضا باز کند تا آنچه در سینه دارم را بازگویم، شاید گوش شنوایی شنید، اصلا من کرمان چه میکردم؟ چطور راهی کرمان شدم؟ امسال اولین سالی بود که عزم کرمان کردم، نه اینکه بلیط بگیرم و برنامهریزی کنم و این حرفها، نه فقط میدانستم امسال کرمان خبری هست، فقط شنیده بودم که امسال کسی که عزم کرمان نکند بیخدا میشود. تا پریروز که ساعت سه زنگ زدند گفتند هشت بیا برویم کرمان، من هم نه نیاوردم! گفتم باشد برویم، بروم ببنیم این خبر چیست که اهل اشارت از آن دم میزنند، این حال چیست که حاجی منشآ آن است و این خدا کیست که جهان را حیران غزه کرده است؟
آری من همیشه از خیل عشاق عقب میمانم، آنوقت که آنان بیخود از خود و این سؤال و جوابها شدند و پر گشودند به عالم معنا من پی معنای معنا بودم و سخت به زمین چسبیده، آری خدای شهادت حاضر بود و بابش گشوده؛ اما طلب و تمنای شهادتم بود؟ والله نبود، سهم من دیدن چشمان گریان و ترسان زنان و مردان از هول حادثه بر زمین افتاده و پدری که با تمام توان دختر گمشدهاش را فریاد میکرد و صدا و دود انفجارها بود. حقا که خدا میداند که شهد شهادت را به که خوراند، خیال کردی به امثال من میدهند؟ ندیدی پدری را که ام ابیهایش را از دست داده، نه تن از خانوادهاش را از دست داده و اینطور عاشقانه دم از حاج قاسم و خدایش میزند؟ یا روایت آن عکاس خبرنگار را که وقتی به مادری اطمینان میدهد که دخترش سالم است میگوید اگر هم شهید شده، فدای سر حاجی؟ الله که در این دو روز سفر مدام ورد زبانم بود که اینها کی هستند، چرا اینقدر خوب و نجیبند؟ چه حال خوشی دارند؟ پی چه میآیند؟ خدا در دلشان چه محبتی و چه صبر جمیلی قرار داده؟ عجیب که از همه قشری بودند، با هر ظاهر و مسلکی، حقا که حاجی طریق انسانیت را با شهادتش گشود و عجیب که حتی بعد از شهادتش هم این پیوند روحانی همچنان، وسیعتر، هست.
من در آن بحبوحه گم شده بودم، از برادرم جدا افتاده بودم، راهها را بسته بودند، خطها را قطع کرده بودند و عقل مسیریابم نشانی غلط میداد. میخواستم بزنم زیر گریه، اما یک آن پیش خودم گفتم که از چه میترسی؟ مگر نه اینکه از همان ابتدا که این راه و این مردمان را دیدی، بوی شهید را شنیدی؟ چشمم که به صورت حیران مردم میافتاد، از خودم میپرسیدم که آیا من هم الآن چنین چهرهی درهمی دارم؟ آيا مرگ این است؟ به نظرم که خوب است، مهربان است، آرام است، زیباست، طبیعت قشنگی هم دارد، تنها نگرانیم این بود که نکند برادرم دنبال من برود سمت شلوغیها و بلایی سرش آید، لحظه بعد فکر کردم که آیا غسل شهادت در آخرين حمامم کردهام؟ آخر من گاهی به سبب عادت چند نیت پشت هم به زبان میآورم و میروم زیر آب، فکر کردم که جایش وضویی تازه کنم، حین وضو بودم که صدای انفجار دوم هم آمد و حضرت باشکوهش از پیش چشمانم گذشت و فرمود:
"چه میجویی؟ عشق؟ همین جاست.
چه میجویی؟ انسان؟ اینجاست.
همه تاریخ اینجا حاضر است.
بدر و حنین و عاشورا اینجاست.
و شاید آن یار، او هم اینجا باشد. این شاید که گفتم از دل شکاک من است که برآمد، اهل یقین پیامی دیگر دارند، بشنو..."
#کربلای_کرمان
#خون_ایران
🖊#خبازی
@gharare_andishe
بیمقدمه
قریب به شصت شب، هر شب نشستیم و شهدای غزه را با دل و جان همراه شدیم...
برایشان اشک ریختیم مردیم زنده شدیم پاشدیم سر زانو تکاندیم دوباره ایستادیم دوباره افتادیم...
شصت شب در سرمای استخوانسوز، چراِغ دلمان گرم نور شهدا بود و بس ...تمام شد!!!!!..
اما دفترش را در دل نبستیم فقط بغض خود فرو خوردیم! باز هم سر زانو تکاندیم برخاستیم و رفتیم به دیدار حاج قاسم...
در عرض کمتر از یک ساعت دوباره روبرو شدیم با شهدای غزه با یک ساعت از لحظات نفسگیر غزه... مثل گنگ خوابدیده همه مات بودیم...!
در بهشتی وسیع چیزهایی میدیدیم که باورش سخت بود... سخت! همه آنچه که در پشت دوربین گوشیها میدیدیم، جلوی چشمانمان رخ مینمود...
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد...
و حالا که برگشتیم در زندگی هر روزه انگار از خواب پریدهام...
انگار وسط معرکهای در بهشت بودم و دوباره به زمین برگشتم..
حالا بهتر از قبل میفهمم رجزخوانی مردم غزه را... حالا عمیقتر میبینم ماندنشان را... حالا به ذره ذرهی اتفاقاتشان واقف شدهام... عجییییبب خدا روی زمین آمده است و شاخصش را پهن کرده حق و ناحق را جدا میکند!
و عجیبتر مزهی احلی من العسل است که در کامم چرخ میزند...
از این خواب که پریدهام، جانِ نوشتن هم ندارم. هرکس حدیث مفصل بخواند از این مجمل...
#کربلای_کرمان
#خون_ایران
#غزه
🖊#مهدیهسادات_فیاض
@gharare_andishe
پنج دقیقه
سر پیج گلزار شهدای کرمان که رسیدیم، زمزمهها بالا گرفت. دیگر حالا مطمئن بودیم یک کپسول گاز نیست و محشر کبریای شده برای خودش! باز هم در لفافهی گمانهزنی دم میگرفتیم که آمبولانس پشت اتوبوس کار خودش را کرد! نمیدانستم چهمان شده است. خوشحالیم برای شهادت زائران یا ناراحتیم که جاماندهایم. نمیدانستیم ترسیدهایم یا نه. فقط و فقط یک چیز میدانستیم: نرسیدهایم. یا بهتر است بگویم دیر رسیدهایم. آن هم فقط پنج دقیقه. تا آمدیم به خودمان بیاییم، نفسهایمان تنها زبان اشک را میفهمیدند. زبان حال ما دیگر قلم و ورق و کلمات نبودند. عقربهها و ثانیهها حال ما را خوب میفهمیدند. حال ما حال ثانیهای بود که به ساعت خود نرسیده بود! حال عقربهای که گویا لحظهای ایستاده و حالا ثانیهی گمشدهاش را در میان هیچ زمانی نمیجوید! نمیگویم باید میشد و نشد. لازمان و لامکان دیگری خوب بلد است چه زمان و چه مکانی را چطور به حیات بیندازد. اما از آن پنج دقیقه به بعد زندگیهامان پنجدقیقهای شد. عقربهها و چرخش چرخ جنونشان برایمان معنای دیگری دارد و از حال تا ابد تنها پنج دقیقه زندگی خواهیم کرد...
#پنج_دقیقه
#کربلای_کرمان
🖊#من_قسام
@gharare_andishe
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
هیچ چیز به اندازهی غبطه و حسرت فرصتی که آمد و رفت، دردآور نیست.
انگار که قلب در سینه جا نمیشود و تمام وجود انسان هر لحظه آه میکشد، مدام مرور میکند، میتوانستم باشم و نبودم، نگاه میکند که حتی در دورترین حالت نسبت به آن فرصت هم قرار نداشتم، انگار سهم خود از هیچ خواستن را درک میکنی، به توهم خودت از خودت پی میبری و درمییابی که حتی به اندازهی یک حرف از کلمهی هیچ هم سهم نداری، اصلا نیستی، و این عقل مآل اندیش چنان سایهای بر وجودت انداخته و چنان ترس آینده تو را در بیآیندهگی خفه کرده که از خودت خجالت میکشی و اینجاست که حسرت میآید و تمام وجودت را مچاله میکند و بعد مبتلا میشود به دردی که زبان قاصر است از گفتنش....
✍#مصیر
@gharare_andishe
۱۳ دی ماه
این ماه و این روز هم قصه ای شد در دل تاریخ انقلاب اسلامی..
روزی به نام حضرت مادر و شهید سلیمانی گره خورد، زمانی که بود هرجا و هرزمان از مادر می گفت و امدادی که حضرت زهرا به همرزمان شهیدش در دفاع مقدس کردند..
اشک می ریخت و قصه اش را می گفت.
ارادت او به حضرت فاطمه برهمگان عیان بود..
عاقبت هم مانند جگر گوشه ی حضرت شهید شد و اکنون زائرانش در روز ولادت بانو و شهادت سردار با انفجار هایی از سر کینه و دشمنی جان دادند، وقتی عاشق شوی دیگر تو نیستی همه معشوق است و حضور او..
گلزار شهدای کرمان این بار قتل گاهی دیگر شد و عاشورایی دیگر به پا کرد...
و دشمن دون بداند که به گفتهی پیر جماران هرچه از ما بکشید ملت ما بیدارتر می شود، مارا از مرگ نترسانید... که ما ملت امام حسینیم.
✍#شکری_پور
@gharare_andishe
بسم الله قاسم الجبارین
کربلا، ندای حیاتگونهاش را از غزه تا کرمان کشاند. در راه سری به بیروت زد تا حال شیخ صالح و رفقای با صفایش را بپرسد و بعد از آن هم دستی به سر و روی عراق کشید و در نهایت به کرمان رسید. ابتدا پای پیاده خود را بر سر مزار هم قسمش، قاسم رساند و مزارش را در آغوش گرفت و بعد هم در راه برگشت چندین بار نام قاسم را صدا زد. هر آنکس که گوشش شدیدتر بدهکار این نام بود، به سمتش دودید. کربلا اما می.دانید که چقدر مهمان نواز است! آن چنان در آغوششان گرفت که آغوشش برخی را تکه تکه کرد. جنون بود و عشق و هر آنچه از ابد و تا ازل آدمیان از حقیقت آن سخن میگویند. پس از آغوش حالا وقت مقصد بود. قرار بود بروند. هرچه نباشد مهمان بودند
و میزبان میدانید که بود؟
حسین علیهالسلام
#پنج_دقیقه
#کربلای_کرمان
🖊#من_قسام
@gharare_andishe
انقلاب اسلامی نور حقیقتی است در این گذران تاریک تاریخ که میتواند بار دیگر حرمی بنا کند از تیرهی حرم انبیا و اهلبیت و صحنهی ظهور دوبارهی قاسمها و حُرها و زهیرها و حبیب ابن مظاهرها باشد...
آری، جمهوری اسلامی حرم است و حاج قاسم، علمدار حرم
و بار دیگر علم و علمداری اهل حرم معنا مییابد.
علمداری که در بودنش غم آن طفل وحشتزده بیپناه، آن مسلمان در معرض خطر و آن زنِ بچه به سینه چسبانده هراسان و آن آواره در حال تعقیب را داشت و اکنون در نبودنش خیمهها تنها مانده و مزارش غرق در خون اهل حرم.
حرم که برپا شد، یزیدیان خونخواری چون اسرائیل پیدا میشوند و کربلایی چون غزه
و شهادت علی اصغرهایی و ربابها و زینبهایی برای به ظهور رساندن دوبارهی معنای مادری و زن بودن.
و این انقلاب اسلامی است که به چشمان خوابِ مردمان غفلتزدهی این جهان سرد، کورسوی نوری برای دیدن حقیقت میبخشد و پدیدهها را از یکسانی و نسبی بودن و بیرنگی نجات میدهد و با یافتن حق و باطل در این زمانه، مبارزه و شهید و شهادت را بار دیگر به میدان میآورد... شهادتی که چراغ پرفروغ این زمانه برای حیات و زنده بودن است.
#کربلای_کرمان
#خون_ایران
🖊#اسلامی
@gharare_andishe
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍از شدت روئیت آن همه زیبایی دیگر فریاد میزند تا همگان نیز ببینند و بشنوند... .
از شدت لمس و چشیدن آن واقعه،
آن روئیتِ حقانی
آن همه زیباییِ حقیقی
که تمامش الله است و لا غیر.
واقعا سخت است که با این تن که چون قفسی است برای این وسعتِ عظیمِ آدمی، بتوان این همه شکوه و زیبایی دید و فریادش نزد... .
و ای کاش من همه بودم
و با همهی دهانها فریاد میزدم
که "ما رأیتُ الّا جمیلا"...
به حقیقت جز زیبایی چیزی ندیدهام.
پ.ن: خبر: «گلزار شهدا!
کنار حاج قاسم!
از این زیباتر میشود؟!»
آقای سلطانینژاد هستند؛ صاحب نُه داغ جانگداز!
#کربلای_کرمان_2
🖊#پرتوئی_زِ_نور
@gharare_andishe
5 دقیقه ی کذایی.m4a
7.07M
🎙بشنوید...
🖌 آن پنج دقیقه دست به دامان شدن تمام ثانیه های جهان بود به عقربه های عاشقی
🖤 پنج دقیقهی کذایی؛ روایت جاماندن از قافلهی شهدا در کربلای کرمان
@jane_ghalam
شام های غریب پس از کرمان
بغض روزهایمان را در آغوش گرفته. نفسهامان بیآنکه به استقبال اشکی بروند، داغدارند. عشق شیون میکشد و تک تکمان صبح پس از چشم باز کردن و شب قبل از چشم بستن، حرف حرف کرمان را با ذره ذرهی وجودمان هجا میکنیم. هیچ نمیدانیم حال که جاماندهایم، باید با کدام بیت از این پس غزل خداحافظی عمرمان را دراز کرده، حیات را نشانه بگیریم. به خود که میآییم، یک تصویر از حاج قاسم کنار ماست و یک دریا بغض و یک عمر که گویا دیر شده. همقسم بودن با قاسم هیچگاه اینطور برایمان برجسته نبوده! هیچگاه فکر نمیکردیم کعبهی کرمان ما را هم به حج دعوت کند و حال پس از این کربلای خونین با خود میگوییم:
«چه خوش می ملک سلیمانیات چشیدیم»
حال و پس از آنکه غروبها و طلوعها از پس یکدیگر به آسمان رفت و آمد دارند، ما عزا داریم کرمانیم؛ و نیز مست می سلیمانی. حال قاسم از تمام آن ۶۴ سال زندهتر است و حرفهایش برایمان گویاتر. ما در این شامهای غریبان پس از کربلای کرمان هر دم شمع وجودمان را به یاد آن مستانی که با صاحب میخانه به سوی سحر رفتند، روشن نگه میداریم. باشد که هرکدام قاسم شویم...
#کربلای_کرمان
#پنج_دقیقه
🖊#من_قسام
@gharare_andishe