هدایت شده از بنیان های حکمت حضور
انقلاب اسلامی و چگونگی تحقق آینده دینداری ما.MP3
53.51M
.
🎙تاملی در کتاب؛انقلاب اسلامی و چگونگی تحقق آینده دینداری ما
اثر #استاد_طاهرزاده
🔸جلسه پنجم
📅 ۴دیماه ماه ۱۴۰۳
@bonyanha
📔«زیبایی مرگ ما از زیبایی زندگی ماست...»
🔰زیبایی بخوانیم...
#پاییز_آمد
@gharare_andishe
11.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خون جای خطبه را نمیگیرد...
کلمه و زبان مفقود است...
#قصه_مقاومت
@gharare_andishe
هدایت شده از نقد فیلم🎬🇵🇸
من متاسفانه از آن آدم های بی دست و پایی هستم که،حداقل تا امروز که سنی از من گذشته، نتوانسته ام تعریف خاص و قابل قبولی از خودم به اطرافیانم بدهم... و آنقدر برایشان عجیب و غریبم که کلافه شان می کنم ...
حتی گاهی خودم هم که، به بی هنری خودم فکر می کنم، از خودم خسته می شوم و می خواهم هر چه سریع تر برای خودم کاری کنم ...شاید برخی از شما بدانید که چه سخت است...
من البته در زندگی ام در این دنیا شانس قابل توجهی آوردم...
مادرم را می گویم ...
او مرا پذیرفته با همه ی کم و کاستی هایم ...مادرم آدم با دین و ایمانیست، فکر کردن به کم و کاستی ها را ناشکری به درگاه خدا می داند و استغفار می کند و پشت دستش را میگزد
البته می دانم این مادرها هم کم شدند_البته گاهی در وجود همان مادرها هم این سادگی را می بینم ، مادریست به هر حال دیگر_ ...
مادرم هوای این بازار خرید و فروش را برای ریه های نازک من قابل تنفس می کند، خدا حفظش کند...
مادرم؛ گفتم که ناشکری به کم کاستی ها نمی کند ...از تنهایی خودش هم حتی شکایت نمی کند ...اهل خرید و فروش هم نیست ... ساده و بی غل و غش است وقتی در خانه است، ملموس حسش نمی کنی، شاید زیاد هم دور و برش نپلکی یا دوربرت نپلکد، اما همین که از خانه می رود بیرون، انگار چیزی گم کرده ای من که، بار ها می روم پشت پنجره و منتظرم برگردد و هر غلطی که کرده ام می آید جلوی چشمم!
و انگار اتاقم جای ناامنی است اما همین که برمی گردد همه چیز امن می شود و من می توانم بروم به کارهایم برسم...
مادرم همیشه برای من حتی موجود عجیبی است نمی دانم چطور کارها را پیش می برد یا می تواند با همه کسانی که من نمی توانم با آن ها ارتباط قابل قبولی برقرار کنم، ارتباط برقرار می کند... بعضی وقت ها فکر می کنم حتما این اقتضای سن است و کاش من هم وقتی سنم بالا برود اینطور بشوم البته این اقتضای سن نیست...می دانید اقتضای سن نیست ... من گاهی از این رویا پردازی ها می کنم ...
گاهی هم که فشار ها زیاد می شود از اتاقم می آیم بیرون ...به میانه خانه ...جایی که او هست، دست های مدام در کارش را تماشا می کنم
و خدا می داند وقتی نگران من می شود ، همین نگرانی های کوچک و روزمره را می گویم، چنان فشاری بر قلب من می آید و از خودم شرمنده می شوم که نگو ...
من وقتی درباره مادرم می نویسم، که به من مجال بیشتری برای کنار کشیدن و مرور جریان پرشتاب زندگی را می دهد، انگار که با عالم آدم دوباره دست دوستی می دهم ...
یا زهرا.س
@oasisnaghde_film
🖊 تاملاتی درباره آداب و ادبیات مدرن
📚شعر و شهر
📥 رضا داوری اردکانی
🖇 شعر و شهر جز شباهت لفظی شان در زبان ما چه نسبت دیگری با هم دارند و می توانند داشته باشند؟ ظاهرا شعر و شهر همزمانند و با هم به وجود آمده اند. زمان پیش از شعر و شهر هم زمان قبل از تاریخ است. به عبارت دیگر، می توان گفت ایستادگی آدمی در زمین و سکنی گزیدن در آن شاعرانه آغاز می¬شود. شعر با ایستادگی و شهر با سکنی گزیدن مردمان به وجود می آید. روستا به معنی قدیمیش جایی برای رفع نیازهای لذاته و زندگی در روستا به سر بردن در هماهنگی با طبیعت و تسلیم در برابر پیشامدهای طبیعی است.
🖇 اما شهر به وجود آمده است که جایی برای ساختن و همکاری و همراهی و همزبانی و تدبیر و عیش و برخورداری و تمتّع باشد. شهر را شاعران بنیاد کرده و ساخته اند و گرچه فهم این قضیه آسان نیست، دشوارترش کنم و بگویم شاعران آن را در زبان و شاعرانه ساخته اند. ما کمتر فکر کرده ایم که چرا شاعران همه شهری اند و غالبا به شهرهای بزرگ تعلق دارند و وقتی حرفی از روستا و روستایی می زنند از سادگی روستا و ساده لوحی روستاییان می گویند. البته مقصود این نیست که شاعر پرورده شهر است بلکه شعر و شهر حتی اگر شهر را به معنی سیاست بگیریم با هم پدید می¬آیند روستای قدیم جای طاعت و تسلیم و بی گناهی بود و شهر از این حیث که فضای دعوی و سرکشی و اختیار و قدرت و ساختن و بهره مندی است در برابر آن قرار دارد.
🖇 سعدی در گلستان قصه ملاقات با جوانی را حکایت می کند که مقدمه نحو زمخشری در دست داشته و ضرب زید عمرواً می خوانده و با طنز خاص خود به وی گفته است خوارزمشاه و ختا صلح کرده اند، زید و عمرو را هنوز خصومت است؟! جوان که از این گفته نشاطی پیدا می کند از مولد گوینده می پرسد و پاسخ می شنود: خاک شیراز. جوان می پرسد از سخنان سعدی چه داری؟ به پاسخ سعدی کاری نداریم. نکته اینست که جوان ابجد خوانی در خوارزم شیراز را با سعدی می شناسد.
🖇 وقتی هم که جوان خبردار می شود همصحبتش سعدی بوده است، نزد او می رود و تاسف می خورد که چندین روز چرا نگفتی تا شکر قدوم بزرگان را به خدمت میان بستمی؟ چه شود در این بقعه چند روزی برآسایی؟ اما سعدی نمی تواند بماند و عذر عجیبی می آورد: «بزرگی دیدم اندر کوهساری/ قناعت کرده از دنیا به غاری/ چرا گفتم به شهر اندر نیایی/ که باری بندی از دل برگشایی/ بگفت آنجا پریرویان نغزند/ چو گل بسیار شد پیلان بلغزند»
🖇 بقیه حکایت را که می خوانیم درمی یابیم سعدی از عذر ناموجهی که آورده است چندان راضی نیست و مگر نه اینکه قرار بوده است. او به شهر شیراز که به قول حافظ معدن لب لعل و کان حسن است باز گردد و نه به کوهسار و غار. در این عذر و اعتذار شاید می خواسته است وصفی از شهر و امکانهای آن را ذکر کند. سعدی می دانسته است که شاعر به شهر و شهر به شاعر تعلق دارد، ما نیز باید بدانیم که این تعلق یکسویه نیست، زیرا هم شاعر به شعر تعلق دارد و هم شهر به شاعر.
🖇 یک روز که (در حاشیه یکی از اجلاس¬های رؤسای آکادمی¬های علوم آسیا) یکی از اعضاء آکادمی علوم ازبکستان پرسید حافظ سمرقند و بخارا را از کجا آورده که به خال هندوی ترک شیرازی بخشیده است؟ پاسخ دادم: همه شهرها در سراسر عالم از آن شاعران است ولی آنها شهرها را با مکر و قهر و غلبه تسخیر نکرده اند. چند بیتی هم از سعدی و حافظ خواندم: «جهان به تیغ بلاغت گرفته ای سعدی/ سپاس دار که جز فیض آسمانی نیست» و «عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ/ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است» و سپس پرسیدم مگر پاریس، پاریس بودلر و پترزبورگ شهر پوشکین و گوگل و داستایوسکی و تولستوی نیست؟
🖇 دیگر مقام این نبود که برایش توضیح دهم که شاعران قدیم فاتحان شهر و حافظان و پشتیبانان آن بودند. توضیح هم مخصوصاً از آن جهت مشکل می شد که از شاعران دوران جدید نام برده بودم و این شاعران جدید نقادان شهر مدرنند. شهر مدرن، شهر سیاست و تکنولوژی جدید و در تناسب با آنهاست. در این تناسب زیبایی ها و زشتی های شهر و درد و ملال آن نیز آشکار می شود حتی گاهی ممکن است بعضی از دشواریها و پیچیدگی های شهر که از نظر سیاستمداران و مهندسان پوشیده می ماند در نظر شاعران آشکار شود.
🔹متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره شانزدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
@gharare_andishe
داریم به آن روز نزدیک میشویم: ‹اللهم لانلعم منه الا خیرا.› دلم میخواهد بروم کرمان. اینجا که باشیم، دق میکنیم. لابد شبکهی خبر 2 پخش زندهی گلزار شهدا و مزار حاج قاسم را دارد و ما دلمان تا آنجا پر میکشد. اما آنجا که برویم، خیالمان راحت است که دیگر هر کار لازم بوده بکنیم را کردهایم. هرچند یادم است سال قبل درست نمیدانستم در لحظهی 1:20 باید چه کرد. روضهخوان شروع کرد به خواندن و بعد هم سرود شورانگیزی گذاشتند و شعار دادیم اما... نمیدانم آن لحظه باید چه کرد. سر ساعت یک و بیست همهی توضیحها فرومیپاشد. همه پروفایلها از مخابره شدن میافتند و تحلیلگرها برمیگردند تا به دوربین نگاه کنند. اما از آن لحظه که گذشت، باز همه شروع میکنند. تحلیلگرها صدایشان را صاف میکنند (اگر اینطرفی باشند، پس از گریهای و اگر آنطرفی، پس از خندهای) و خبر را اعلام میکنند: «حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید»_هرچند آنوریها دعوا میکنند تا بگویند ترور شد یا کشته شد_ و پروفایلها نوشتهها را بار عکسها میکنند و مداحها میخوانند. اما اگر باز برگردیم به یک و بیست، قرار است چه کار کنیم؟ هر سال دوباره سکوت یک و بیست میآید. تلنگری که امواجش از بمب اتم هم بیشتر است از پا میاندازدمان. نمیگذارد بلند شویم یا حتی گریه کنیم. همه این طول و تفسیرها مال بعدش است. میخواهیم با یک و بیست چه کنیم؟
دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد
آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد
#خون_ایران
#حاج_قاسم
#کرمان
✍#زینب_قربانی
@gharare_andishe
من داشتم زندگی آرام خودم را میکردم؛ چکارم داشتی حاج قاسم؟ من که به سمت تو نیامده بودم، تو آمدی. من که داشتم کتابهایم را میخواندم
تو خودت آمدی سمتم و من را بیقرار کردی، آنگاه انگار مرا ترک کرده و به حال خودم واگذاشتی و دیگر من ماندم و من و بیقراریهایم ...
هر سال کارت همین است؛ میآیی و چند روزی زندگی ما را در این تلاطمها میاندازی و میگویند تو تمام عمرت اینگونه بودی.
گاهی خوابم میآید؛ گاهی کمی خستهام؛ اما تلاطمها که تمام میشود، دلم دوباره برایش تنگ میشود.
اما راستی با که میتوانم در این باره حرف بزنم و اصلا چه بگویم؟ گاهی خودم را در میان دیوارهای بسیار بلند سفید میبینم، بیتحرک، بیادراک، سرد و منطقی
همه مرا نصیحت به عاقل بودن و عاقلانه رفتار کردن میکنند و واااای که چقدر این عاقل بودن زجرآور و درد آور است ...
انگار نمیخواهم هیچ حرف و هیچ عقل و منطقی را قبول کنم و میخواهم تمام نمازهایم را اصلا بدهم و اصلا کافر کافر شوم.
آخر مرا به این دستورالعملها و دو دو تا چهار تاهای دینی چکار؟ من انگار کور کورم؛ انگار هیچ نمیشنوم، خودم هم در تعجب ماندهام و خودم هم نمیخواهم خودم را گردن بگیرم و احوالات و رفتارهایم را.
داشتم میگفتم، هیچ نمیبینم و نمیشنوم و در این سفیدی یا شاید سیاهی و شاید خاکستری رنگ مطلق، فقط یک ندای زنده در درونم هست که میگوید بیا
آخ که ای کاش میتوانستم آرامش کنم و دوباره به زندگی آرام همیشگیام برگردم... نه نه کاش هیچوقت آرام نشود...
#خون_ایران
#حاج_قاسم
✍#ناشناس
@gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید...
🎞 بخشی از مستند عیدوک
ساعت دو نصف شب بود که فکر کنم رسیدیم کرمان....
🌀 امروز که سیاست بیشتر از تدبیر و اصلاح امور، به غلبه و قدرتنمایی میاندیشد، حاج قاسم با شرور و قاتل شهید معمار چگونه سخن میگوید؟
▪️میدانم که با کوهی از تشویش آمدی اینجا...
▫️خیلی مشکله آدم اعتماد کنه به دشمن خودش...
▪️بهت تبریک میگم که نترسیدی و به کرمان آمدی...
#خون_ایران
#حاج_قاسم
@gharare_andishe
🔘 پیام رهبر انقلاب اسلامی به نشست افق تحول رسانه ملی
بسمهتعالی
جناب آقای جبلی
شما و این حضرات نقش بیبدیل رسانه و تبلیغ را در پیکارهای کنونی جهان-که بیش از همیشه است- میدانید.
امروز پیروزی یک طرف را توانایی او در گرفتن و رساندنِ پیام و روایت او از واقعیت، رقم میزند؛ بسیار پیش و بیش از آنکه ابزارهای نظامی وارد میدان شوند و در آن اثر بگذارند. ما در این عرصهی مهم باید دقت و تلاش و ابتکار خود را مضاعف کنیم. این پیام من به این همایش است.
سیّدعلی خامنهای
۱۴۰۳/۱۰/۱۰
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🖌 این پیام رهبری به وضوح بر اهمیت روایت دلالت دارد و نقش رسانه و نگاه نقطهزن او به صحنه، در باز کردن چشمها رو به سوی واقعیت را پررنگ میکند.
این روزها ما دلدادگیهای مردم نسبت به سردار و رشادتها و دلاوریهای حاج قاسم و مستندهای گوناگون را در صفحهی تلویزیون و صفحات مجازی شاهدیم. حتی پدیدهی نسبتاً نویی به نام بلاگرهای مذهبی نیز، از حاج قاسم میگویند و عواطف و احساسات خود بروز میدهند.
اما آقا در پیام خود از روایت میگویند و از رساندن پیام...
گویا روایت و به تبع آن رساندن پیام، غیر از این کارهاییست که به کرات در انواع رسانههای ما انجام میشود.
آنچه که حقیقتاً میتواند حاج قاسمها را خون ایران معرفی کند و به چشم بیاورد، قصه است. انگار اگر در دل قصه و اتفاقات معنیدار، گذشته و حال یک فرد موثر و پایکار را بگوییم، به روایت دستیافتهایم و میتوانیم حقیقتاً از او بگوییم. از حاج قاسم نه به مثابهی یک فرد که باید به او ادای دین کرد یا او را التیام کمکاریهای خود بدانیم،بلکه به عنوان بخشی از قصه و تاریخ ایران و نشانهای از وضعیتی که میتوانیم داشتهباشیم به گونهای که با او امکان نفسکشیدن و سخن از آینده مهیا میشود.
شاید این پیام آقا، بیشتر از پیش از اهمیت معنا و سخن در چنین روزهای ملتهبی را گواهی میدهد. گویا نحوی از روایت وجود دارد که میتواند فارغ از تفسیرهای روشنفکرانه از مقاومت و یأس ناشی از آن، یا برداشتهایی محدود به دغدغههای مثل قیمت دلار و...، تصویری از حاج قاسم به دست بدهد که مقاومت را ضرورت موجودیت ما و آینده معرفی میکند.
#خون_ایران
#حاج_قاسم
#قصه_مقاومت
@gharare_andishe
🏴🏴گفتوگو با محوریت موضوع
«در جستوجوی سخن حاج قاسم»
به وصفِ هیچکسی
جز تو دَم نخواهم زد
خوشا کسی که
اگر شاعر است، شاعرِ توست!
📅پنج شنبه ۱۳ دیماه ۱۴۰۳
🕰ساعت ۱۵
🌐بستر گفتوگو:
https://gharar.ir/r/0d0cee57
@gharare_andishe