#داستان_راستان | ۶۹
ثمره سفر طائف
╔═ೋ✿࿐
ابوطالب عموی رسول اکرم صلیالله علیه وآله، و خدیجه همسر مهربان آن حضرت به فاصله چند روز هر دو از دنیا رفتند و به این ترتیب رسول اکرم (صلیالله علیه وآله) بهترین پشتیبان و مدافع خویش را در بیرون خانه، یعنی ابوطالب علیهالسلام، و بهترین مایه دلداری و انیس خویش را در داخل خانه، یعنی خدیجه علیهاالسلام، در فاصله کمی از دست داد.
وفات ابوطالب به همان نسبت که بر رسول اکرم صلیالله علیه وآله گران تمام شد، دست قریش را در آزار رسول اکرم صلیالله علیه وآله بازتر کرد. هنوز از وفات ابوطالب علیهالسلام چند روزی نگذشته بود که هنگام عبور رسول اکرم صلیالله علیه وآله از کوچه، ظرفی پر از خاکروبه روی سرش خالی کردند.
خاک آلود به خانه برگشت.
یکی از دختران آن حضرت (کوچکترین دخترانش، فاطمه سلام الله علیها) جلو دوید و سر و موی پدر را شستشو داد.
رسول اکرم صلیالله علیه وآله دید که دختر عزیزش اشک میریزد، فرمود: «دخترکم! گریه نکن و غصه نخور، پدر تو تنها نیست، خداوند مدافع او است.».
بعد از این جریان، تنها از مکه خارج شد و به عزم دعوت و ارشاد قبیله «ثقیف» به شهر معروف و خوش آب و هوا و پر ناز و نعمت «طائف» در جنوب مکه که ضمناً تفرّجگاه ثروتمندان مکه نیز بود رهسپار شد.
از مردم طائف انتظار زیادی نمیرفت. مردم آن شهرِ پر ناز و نعمت نیز همان روحیه مکیان را داشتند که در مجاورت کعبه 🕋 میزیستند و از صدقه سر بتها🗿 در زندگی مرفّهی به سر میبردند.
ولی #رسول_اکرم صلیالله علیه وآله کسی نبود که به خود یأس و نومیدی راه بدهد و درباره مشکلات بیندیشد.
او برای ربودن دل❤️ یک صاحبدل و جذب یک عنصر مستعد، حاضر بود با بزرگترین دشواریها روبرو شود.
وارد طائف شد.
از مردم طائف همان سخنانی را شنید که قبلاً از اهل مکه شنیده بود.
یکی گفت: «هیچ کَس دیگر در دنیا نبود که خدا تو را مبعوث کرد؟!»
دیگری گفت: «من جامه کعبه را دزدیده باشم اگر تو پیغمبر خدا باشی.»
سومی گفت: «اصلا من حاضر نیستم یک کلمه با تو هم سخن شوم.»
و از این قبیل سخنان.
نه تنها دعوت آن حضرت را نپذیرفتند، بلکه از ترس اینکه مبادا در گوشه وکنار افرادی پیدا شوند و به سخنان او گوش بدهند، یک عده بچه و یک عده اراذل و اوباش را تحریک کردند تا آن حضرت را از طائف اخراج کنند.
آنها هم با دشنام و سنگ پراکندن او را بدرقه کردند.
رسول اکرم صلیالله علیه وآله در میان سختیها و دشواریها و جراحتهای❤️🩹 فراوان از طائف دور شد و خود را به باغی در خارج طائف رساند که متعلق به عتبه و شیبه، دو نفر از ثروتمندان قریش، بود و اتفاقاً خودشان هم در آنجا بودند. آن دو نفر از دور شاهد و ناظر احوال بودند و در دل خود از این پیشامد شادی میکردند.
بچهها و اراذل و اوباش طائف برگشتند.
رسول اکرم صلیالله علیه وآله در سایه شاخههای انگور🍇، دور از عتبه و شیبه نشست تا دمی استراحت کند. تنها بود، او بود و خدای خودش.
روی نیاز به درگاه خدای بینیاز کرد و گفت: «خدایا! ضعف و ناتوانی خودم و بسته شدن راه چاره و استهزاء و سُخریه مردم را به تو شکایت میکنم.
ای مهربانترین مهربانان! تویی خدای زیردستان و خوارشمرده شدگان، تویی خدای من، مرا به که وا میگذاری؟ به بیگانهای که به من اخم کند، یا دشمنی که او را بر من تفوّق دادهای؟
خدایا اگر آنچه بر من رسید، نه از آن راه است که من مستحق بودهام و تو بر من خشم گرفتهای، باکی ندارم، ولی میدان سلامت و عافیت بر من وسیعتر است. پناه میبرم به نور ذات تو که تاریکیها با آن روشن شده و کار دنیا و آخرت با آن راست گردیده است از اینکه خشم خویش بر من بفرستی یا عذاب خودت را بر من نازل گردانی.
من بدانچه میرسد خشنودم تا تو از من خشنود شوی.
هیچ گردشی و تغییری و هیچ نیرویی در جهان نیست مگر از تو و به وسیله تو.»
ادامه داستان ۵۶
____________
عتبه و شیبه در عین اینکه از شکست رسول خدا صلیالله علیه وآله خوشحال بودند، به ملاحظه قرابت و حس خویشاوندی، «عداس» غلام مسیحی خود را که همراهشان بود دستور دادند تا یک طبق انگور🍇 پر کند و ببرد جلو آن مردی که در آن دور در زیر سایه شاخههای انگور نشسته بگذارد و زود برگردد.
«عداس» انگورها را آورد و گذاشت و گفت: «بخور!» رسول اکرم صلیالله علیه وآله دست دراز کرد و قبل از آنکه دانه انگور را به دهان بگذارد، کلمه مبارکه «بسم الله» را بر زبان راند.
این کلمه تا آن روز به گوش عداس نخورده بود.
اولین مرتبه بود که آن را میشنید.
نگاهی عمیق به چهره رسول اکرم صلیالله علیه وآله انداخت و گفت: «این جمله معمول مردم این منطقه نیست، این چه جملهای بود؟».
رسول اکرم صلیالله علیه وآله: «عداس! اهل کجایی؟ و چه دینی داری؟».
- من اصلا اهل نینوایم و نصرانی هستم.
اهل نینوا، اهل شهر بنده صالح خدا یونس بن متی؟
- عجب! تو در اینجا و در میان این مردم از کجا اسم یونس بن متی را میدانی؟
در خود نینوا وقتی که من آنجا بودم ده نفر پیدا نمیشد که اسم «متی» پدر یونس را بداند.
یونس برادر من است. او پیغمبر خدا بود، من نیز پیغمبر خدایم.
عتبه و شیبه دیدند عداس همچنان ایستاده و معلوم است که مشغول گفتگو است.
دلشان فرو ریخت؛ زیرا از گفتگوی اشخاص با رسول اکرم صلیالله علیه وآله بیش از هر چیزی بیم داشتند.
یک وقت دیدند که عداس افتاده و سر و دست و پای رسول خدا صلیالله علیه وآله را میبوسد. یکی به دیگری گفت: «دیدی غلام بیچاره را خراب کرد!»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . سیره ابن هشام، ج 1/ ص 419- 421
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۷۰
ابواسحق صابی
╔═ೋ✿࿐
ابواسحق صابی از فضلا و نویسندگان معروف قرن چهارم هجری است.
مدتی در دربار خلیفه عباسی و مدتی در دربار عزالدوله بختیار (از آل بویه) مستوفی بود.
ابواسحق دارای کیش «صابی» بود که به اصل «توحید» ایمان دارند ولی به اصل «نبوت» معتقد نیستند.
عزالدوله بختیار سعی فراوان کرد بلکه بتواند ابواسحق را راضی کند که اسلام اختیار کند؛ اما میسر نشد.
ابواسحق در ماه رمضان به احترام مسلمانان روزه میگرفت، و از قرآن کریم زیاد حفظ داشت.
در نامهها و نوشتههای خویش از #قرآن زیاد اقتباس میکرد.
ابواسحق مردی فاضل و نویسنده و ادیب و شاعر بود و با سید شریف رضی- که نابغه فضل و ادب بود- دوست و رفیق بودند.
ابواسحق در حدود سال 384 هجری از دنیا رفت و سید رضی قصیدهای عالی در مرثیه وی سرود که مضمون سه شعر آن این است:
«آیا دیدی چه شخصیتی را روی چوبهای تابوت حرکت دادند؟
و آیا دیدی چگونه شمع🕯️ محفل خاموش شد؟
«کوهی فرو ریخت که اگر این کوه به دریا ریخته بود دریا را به هیجان میآورد و سطح آن را کف آلود میساخت.
«من قبل از آنکه خاک، تو را در برگیرد باور نمیکردم که خاک میتواند روی کوههای عظیم را بپوشاند.»[¹]
بعدها بعضی از کوته نظران سید را مورد ملامت و شماتت قرار دادند که کسی مثل تو که ذریه پیغمبر است شایسته نبود که مردی صابی مذهب را که منکر شرایع و ادیان بود مرثیه بگوید و از مُردن او اظهار تأسف کند.
سید گفت: «من به خاطر علم و فضلش او را مرثیه گفتم.
در حقیقت #علم و فضیلت را مرثیه گفتهام.»[²]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . أ رأیت من حملوا علی الاعواد - أ رأیت کیف خبا ضیاء النادی - " - جبل هوی لو خرّ فی البحر اعتدی - من ثِقله متتابع الازباد
[۲] .
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#کتاب | #مطالعه
📗 کتاب" داستانهای شگفت" شامل بیش از 140 داستان اخلاقی و اعتقادی از شهید محراب آیت الله سید عبدالحسین دستغیب می باشد.
#شهید_دستغیب در این کتاب داستانهایی از عنایات معصومین علیهم السلام و کرامات ایشان به افراد نیازمند از شفا دادن و دستگیری در بیابان و داستان های عبرت آموز دیگری آورده است.
آیت الله دستغیب ره در مقدمه می فرمایند: چون هریک از این داستان ها موجب تقویت ایمان به غیب و رغبت قلوب به عالم اعلی و توجه به حضرت آفریدگار است آنها را ثبت کردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهره مند شوند و خصوصا در شداید و مشکلات دچار یاس نشوند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستانهای_شگفت
📖 مقدمه مؤلف | این ضعیف، در مدت عمر خود، داستانهایی از بندگان صالحین و صاحبان تقوا و یقین دیده و شنیدهام که هریک از آنها شاهد صدقی است بر الطاف الهیّه از بروز کرامات و استجابت دعوات و نیل به درجات و سعادات و دیدن آثار توسل به قرآن مجید و ائمه طاهرین - صلوات اللّه علیهم اجمعین .
در این هنگام که سنین عمرم رو به آخر و از 65 گذشته و قاصدهای #مرگ یعنی ضعف قوا و هجوم امراض، مرا به قرب رحیل در جوار ربّ جلیل و ملاقات اجداد طاهرین و سایر مؤمنین، بشارت میدهد، خواستم آنچه از آن داستانها بخاطر دارم در این اوراق ثبت کنم به چند غرض :
1 - هرچند از عباد صالحین نیستم؛ لکن ایشان را دوست دارم و آرزومندم که از آنها بگویم و از آنها بنویسم و از آنها بشنوم و آنها را ببینم - ( گر از ایشان نیستی برگو از ایشان )
2 - چنانچه در حدیث رسیده نزد یاد خوبان رحمت خدا نازل میشود، امید است نویسنده و خوانندگان عزیز مشمول این رحمت ( عِنْدَ ذِکْرِ الصّالِحینَ تَنْزلُ الرَّحْمَةُ ) باشیم .
3 - چون هریک از این داستانها موجب تقویت #ایمان_به_غیب و رغبت قلوب به عالم اعلی و توجه به حضرت آفریدگار است، آنها را ثبت کردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهره مند شوند و خصوصاً در شداید و مشکلات، دچار یأس نشوند و دل به پروردگار، قویّ دارند و بدانند که دعا و توسل را آثاری است حتمی چنانچه سعی در تحصیل مراتب تقوا و یقین را مقامات و درجاتی است که از حد ادراک بشری افزون است .
4 - شاید پس از من عزیزی از مطالعه آنها با پروردگار خود آشنا شود و او را یاد کند و حال خوشی نصیبش گردد، خداوند هم به فضل و رحمتش، این روسیاه را یاد فرماید .
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستانهای_شگفت
1 - صدقه مرگ را به تأخیر میاندازد.
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
از ( آقای سید محمد رضوی ) شنیدم که فرمودند زمانی که مرض سختی عارض دائی بزرگوارشان مرحوم آقای میرزا ابراهیم محلاتی شد، به طوری که اطبا از معالجه ایشان اظهار یأس کردند، امر فرمودند که مرضشان را به عالم ربانی مرحوم (حاج شیخ محمد جواد بیدآبادی) که مورد علاقه و ارادت جناب میرزا بودند، خبر دهیم.
ما هم به اصفهان تلگراف📞 کردیم و مرحوم بیدآبادی را از مرض سخت میرزا با خبر کردیم، فوراً جواب دادند مبلغ دویست تومان #صدقه دهید تا خداوند شفا عنایت فرماید .
هرچند آن مبلغ در آن زمان زیاد بود، لکن هرطور بود فراهم آورده بین فقرا تقسیم کردیم و بلافاصله میرزا شفا یافت .
مرتبه دیگر میرزای محلاتی به سختی مریض شدند و اطبا اظهار یأس کردند.
من ابتدا مرحوم بیدآبادی را تلگرافا با خبر کردم و با اینکه جواب تلگراف را قبول و درخواست کرده بودم، از ایشان جوابی نرسید تا بالاخره در همان مرض، میرزا مرحوم شدند.
آنگاه دانستم که سبب جواب ندادن مرحوم بیدآبادی این بود که اجل حتمی میرزا رسیده و به صدقه جلوگیری نمیشود .
از این داستان دو مطلب فهمیده میشود.
← یکی آنکه به واسطه صدقه ممکن است در شفای مریض تعجیل شود بلکه مرگ را به تأخیر اندازد و در باره تأثیر صدقه در شفای مریض وتأخیر مرگ و طول عمر و دفع هفتاد قسم بلا، روایاتی از اهل بیت علیهمالسلام رسیده و داستانهایی نقل گردیده که ذکر آنها خارج از وضع این جزوه است. طالبین به کتاب (لئالی الاخبار) مرحوم تویسرکانی و کتاب (کلمه طیبه) مرحوم نوری مراجعه کنند .
←مطلب دیگر آنکه: هرگاه اجل حتمی باشد و بقای شخص ، مخالف حکمت حتمی خدا باشد دعا و صدقه از این جهت بی اثر میشود هرچند از سایر آثار خیریه دنیوی و اخروی آن بهره مند خواهد بود و برای تأیید این مطلب، داستان دیگری نقل میگردد .
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستانهای_شگفت
2 - اجل حتمی علاج ندارد.
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
از مرحوم حاج غلامحسین، مشهور به تنباکو فروش، شنیدم که گفت از مرحوم آقای حاج شیخ محمد جعفر محلاتی شنیدم که فرمود هنگام مرض مرحوم حجه الاسلام شیرازی، حاج میرزا محمد حسن، عده ای از بزرگان علما، اطراف بسترشان بودند و می گفتند در هریک از مشاهد مشرفه مخصوصا در حرم حضرت #سیدالشهداء علیه السلام و در اماکن متبرکه مخصوصاً در مسجد کوفه عده ای از اخیار معتکف شده اند و شفای شما را از خداوند خواهانند و #صدقه های بسیاری برای سلامتی حضرتت داده شده است و ما یقین داریم که از برکات دعاها و صدقهها خداوند شما را شفا می بخشد و برای مسلمانان نگاه می دارد .
مرحوم میرزا پس از شنیدن این کلمات، این جمله را فرمود :(یا مَنْ لا یَرُدُّ حِکْمَتَهُ الْوَسائِلُ)، گویا آن جناب ملهم شده بود که اجل حتمی ایشان رسیده و باید رفت و لذا اشاره فرمود که این وسیله ها جلوگیری از حکمت حتمی الهی نمی کند .
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستانهای_شگفت
3 - تلاوت قرآن هنگام مرگ
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
چون در داستان یکم از مرض موت میرزای محلاتی ذکری شد، دوست داشتم داستان موت ایشان را نیز نقل کنم.
مرحوم حاج میرزا اسماعیل کازرونی میفرمود: در ساعت احتضار، میرزای محلاتی شروع فرمود به تلاوت آیات آخر سوره حشر و مکرر خواند تا مرتبه آخر در وسط آیه: ( هُوَ اللَّهُ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدّوُسُ السَّلامُ )¹ همینجا روح شریفش به عالم اعلی ارتحال فرمود ( وَ لا یَخْفی لُطْفُهُ )
و راستی تمام سعادت همین است که لحظه آخر #عمر، زبان و دل به یاد خدا باشد و بمیرد و همین است آرزوی تمام اهل #ایمان: ( وَ فی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ )²
اَللّهُمَّ اجْعَلْ خاتمةَ اَمْرِنا خَیْراً بِجاهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ (علیهمالسلام)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- سوره حشر، آیه 23
2- سوره مطففین ، آیه 26
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما میگیم ما دختر شما رو میخوایم
اونا میگن غلط میکنید😁😂
#شوخی #خنده
#ازدواج
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│ 📖 @feqh_ahkam
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
4 - جنابت ، پلیدی معنوی است
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
آقای رضوی فرمودند که مرحوم بیدآبادی سابق الذکر، به قصد تشرف به مدینه منوره از طریق بوشهر به شیراز تشریف آوردند و قریب دو ماه در این شهر توقف فرمودند و در منزل آقای علی اکبر مغازه ای میهمان بودند و در همان منزل برای اقامه نماز جماعت و درک فیض حضورشان هر سه وقت، جمعی از خواص حاضر می شدند.
شبی غسل جنابت بر من واجب شده بود؛ پس از اذان صبح از خانه بیرون آمدم به قصد رفتن حمام 🧼🚿، ناگاه حاج شیخ محمد باقر شیخ الاسلام را دیدم که عازم رفتن خدمت آقای بیدآبادی بود، به من گفتند مگر نمی آیی برویم، من حیا کردم بگویم قصد حمام 🛁 دارم، لذا با ایشان موافقت کرده پیش خودم گفتم وقت زیاد است می روم سلامی خدمت آقای بیدآبادی عرض کنم و بعد به حمام می روم .
چون هر دو بر ایشان وارد شدیم، اول آقای شیخ الاسلام با ایشان مصافحه کرد و نشست، بعد من نزدیک رفته مصافحه کردم، آهسته در گوشم👂 فرمود: حمام لازمتر بود. من از اطلاع ایشان به خود لرزیدم و با خجلت😓 و شرمساری برگشتم.
مرحوم شیخ الاسلام گفت آقای رضوی کجا می روی؟
مرحوم بیدآبادی فرمود بگذارید برود که کار لازمتری دارد .
از این داستان به خوبی دانسته می شود که حدث جنابت و سایر احداث از امور اعتباریه محضه نیستند که شارع مقدس برای آنها احکامی مقرر داشته، چنانچه بعضی از اهل علم چنین تصور کرده اند؛ بلکه تمام حدثها یعنی تمام موجبات غسل و وضو خصوصا جنابت، تماما از امور حقیقی و واقعی هستند؛ یعنی یک نوع قذارت و کثافت و تیرگی به واسطه آنها عارض روح می شود که در آن حال هیچ مناسبتی با #نماز که مناجات و حضور با حضرت آفریدگار است ندارد و نماز باطل است و اگر حدثِ اکبر مانند جنابت و حیض باشد، در آن حالت توقف در مساجد و مسّ خط قرآن مجید نیز حرام است .
به واسطه همان قذارت معنوی است که در آن حالت چیز خوردن و خوابیدن و بیش از هفت آیه از قرآن تلاوت کردن و نزد مُحتضَر حاضر شدن مکروه است؛ زیرا در آن حالت محتضر سخت محتاج ملاقات ملائکه رحمت است و ملائکه از قذارت جنابت و حیض سخت متنفرند و غیر اینها از محرمات و مکروهات در حالت جنابت و حیض که تماما به واسطه آن قذارت معنوی است که بعضی از خالصین از شیعیان و پیروان اهل بیت - علیهم السلام - که به واسطه مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه خداوند به آنها دل روشنی داده و امور ماورای حس را درک می کنند ممکن است آن قذارت را بفهمند چنانچه مرحوم بیدآبادی درک فرمود.
و نظیر این داستان بسیار است از آن جمله در کتاب قصص العلماء، مرحوم تنکابنی نقل کرده است از مرحوم آقا سید عبدالکریم ابن سید زین العابدین لاهیجی که گفت پدرم می گفت که در عتبات عالیات تحصیل می نمودم و در آخر زمان مرحوم آقا باقر وحید بهبهانی - علیه الرحمه - بود و آقا به واسطه کهولت، تدریس نمی فرمود و تلامذه آن بزرگوار تدریس می کردند؛ لکن آقا برای تبرّک در خانه اش مجلس درسی داشت که شرح لمعه را سطحی درس می گفت و ما چند نفر به قصد تبرک به مجلس درس او مشرف می شدیم .
از قضا روزی مرا احتلام عارض شد و نماز هم قضا شده بود و وقت درس آقا رسیده بود، پس به خود گفتم می روم به درس تا درس فوت نشود و از آنجا به حمام رفته غسل🚿 می کنم. پس وارد مجلس شدیم و آقا هنوز تشریف نیاورده بود و چون وارد شد با کمال بهجت و بشاشت به اطراف مجلس نظر می نمود، به یک دفعه آثار همّ و غم در بَشَرهاش ظاهر شد و فرمود امروز #درس نیست به منازل خود بروید و همه برخاستند و رفتند و من چون خواستم بروم آقا به من فرمود بنشین؛ پس نشستم، چون همه رفتند و کسی دیگر نبود، فرمود در آنجا که نشسته ای پولِ کمی زیر بساط است آن را بردار و برو غسل کن و از این به بعد با جنابت در چنین مجلسی حاضر مشو. 🚫
...
و از آن جمله در کتاب مستدرک الوسائل، جلد 3 صفحه 401 در ذیل حالات عالم بزرگوار صاحب مقامات و کرامات جناب سید محمد باقر قزوینی نقل کرده که در سنه 1246 در نجف اشرف، طاعون سختی به اهل نجف رسید که در آن، قریب چهل هزار نفر هلاک شدند و هر کَس توانست، فرار کرد جز جناب سید مزبور که پیش از آمدن طاعون، شب در خواب حضرت #امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را خبر کرده بودند و فرمودند : « بِکَ یَخْتِمُ یا وَلَدی » یعنی تو آخر کسی هستی که به طاعون از دنیا می روی و همین طور هم شد؛ یعنی پس از مردن سید، دیگر طاعون تمام شد و در این مدت همه روزه سید از اول روز تا شب در صحن مقدس شغلش نماز میت خواندن بود و عده ای را مأمور کرده بود برای جمع آوری جنازه ها و آوردن در صحن و عده ای را برای غُسل و کفن و عده ای برای دفن، تا اینکه گوید خبر داد به من سید مرتضی نجفی که در همان اوقات روزی نزد سید بودم که پیرمرد عجمی که از اخیار مجاورین نجف اشرف بود آمد و نظر به سید می کرد و گریه می نمود مثل اینکه به جناب سید کاری داشت و دستش به سید نمی رسید.
جناب سید او را چنین دید به من فرمود از او بپرس حاجتی داری؟
پس به نزدش رفتم و گفتم حاجتی داری؟
گفت اگر این روزها مرگم برسد آرزومندم که جناب سید بر جنازه ام منفردا یک نماز بخواند( چون به واسطه زیادتی جنازه ها سید بر هرچند جنازه یک نماز می خواند ) پس آمدم به سید حاجتش را خبر دادم، قبول فرمود، پیرمرد رفت. فردا جوانی گریان آمد و گفت من پسر همان پیرمردم و امروز طاعون او را زده و مرا فرستاده که جناب سید او را عیادت فرمایند، سید قبول فرمود و سید عاملی را جای خود قرار داد برای نماز بر جنازه ها و خود برای عیادت آن مرد صالح آمد و جماعتی هم همراه سید آمدند.
در اثنای راه، شخص صالحی از خانه اش بیرون آمد، چون سید و جماعت را دید پرسید کجا می روید، گفتم عیادت فلان.
گفت من هم با شما می آیم تا به فیض عیادت برسم؛ چون سید وارد بر آن مریض شد، آن مریض سخت شاد شد و اظهار محبت و مسرّت می کرد با هریک از آن جماعت تا آن مرد صالحی که در وسط راه به ما ملحق شده بود وارد شد و سلام کرد، ناگاه آن مریض متغیر و متوحش😱 و با دست و سر مکرر به او اشاره می کرد که برگرد و بیرون رو و به فرزندش اشاره کرد که او را بیرون کن، به طوری که تمام حاضرین تعجّب کرده و متحیّر😳 شدند در حالی که بین آن مریض و آن شخص هیچ سابقه آشنایی نبود؛ پس آن مرد بیرون رفت و بعد از فاصله ای برگشت. در این مرتبه آن مریض به او نظر کرد و تبسّم ☺️ نمود و اظهار رضایت و مسرّت کرد و چون همه خارج شدیم سِرّش را از آن مرد پرسیدیم، گفت من جنب بودم و از خانه درآمدم که حمام🚿 بروم چون شما را دیدم گفتم با شما می آیم و بعد حمام می روم چون وارد شدم و تنفر شدید آن مریض را دیدم دانستم که در اثر جنابت من است، بیرون رفتم و غسل کرده برگشتم و دیدید که با من چگونه محبت کرد و خوشحال گردید .
صاحب مستدرک پس از نقل این داستان عجیب، می فرماید در این داستان تصدیق وجدانی است به آنچه در شرع مقدس از اسرار غیبی وارد شده که جنب و حائض در حال احتضارش وارد نشوند.
https://eitaa.com/mabaheeth/26636
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
هدایت شده از مباحث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی #امام_خامنه_ای مدظله العالی میفرمایند پیروزی قطعاً برای #فلسطین است ...
نباید حتی ذره ای بهش شک کرد!!!
#طوفان_الأقصى
____________
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستانهای_شگفت
5 - نصیب شدن طیّ اْلاَرْض
🗣️ فاضل محقق جناب آقای میزرا محمود مجتهد شیرازی، نزیل سامره - رحمة اللّه علیه - نقل فرمود از مرحوم حاج سید محمد علی رشتی که غالب عمرش را در ریاضات شرعی و مجاهدات نفسانیّه گذرانیده بود در اوقاتی که در مدرسه حاج قوام نجف، طلبه و مشغول تحصیل علم بودم در بین طلاب مشهور بود که شخص پاره دوزی که درب باب طوسی است «طیّ الارض» دارد و هر #شب_جمعه نماز مغرب را در مقام مهدی علیه السلام در وادیالسلام می خواند و نماز عشا را در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام بجا می آورد؛ در صورتی که بین نجف و #کربلا بیش از سیزده فرسنگ و تقریباً دو روز راه پیاده روی است. من خواستم این مطلب را تحقیق نمایم و به آن یقین کنم؛ پس با آن مرد صالح پاره دوز آمد و شد نموده و رفاقت کردم و چون رفاقتم با او محکم شد روز چهارشنبه به یکی از طلاب که با من هم مباحثه و به او اعتماد داشتم گفتم امروز برای کربلا حرکت کن و شب جمعه در حرم باش ببین رفیق پاره دوز را میبینی. چون رفت، غروب پنجشنبه با یک تأثری نزد رفیق پاره دوز رفتم و اظهار ناراحتی کردم.
گفت تو را چه می شود؟
گفتم مطلب مهمی است که باید الان به فلان طلبه رفیقم برسانم و متأسفانه کربلا رفته و به او دسترسی ندارم.
گفت مطلب را بگو خدا قادر است که همین امشب به او برساند؛ پس نامه ای ✉️ که نوشته بودم به او دادم، ایشان نامه را گرفت و به سمت وادی السلام رفت، دیگر او را ندیدم تا روز شنبه که رفیقم آمد و آن نامه را به من داد و گفت شب جمعه موقع نماز عشا رفیق پارهدوز به حرم آمد و آن نامه را به من داد .
چون چنین دیدم یقین کردم که پاره دوز، طیالارض دارد. در مقام برآمدم که از او درخواست کنم که اگر بشود من هم دارای طیّالارض گردم .
پس او را به خانه ام دعوت کردم چون هوا گرم🥵 بود پشت بام رفتیم و گنبد مطهر حضرت أمیر علیهالسلام نمایان بود؛ پس از صرف شام مختصری به ایشان گفتم غرض از دعوت این است که من یقین کردم شما طی الارض دارید و آن نامه ای که به شما دادم برای یقین کردن من بود. الحال از شما خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید که چه کنم تا طی الارض نصیب من هم بشود.
تا این را شنید و دانست که سرّ او فاش شده، صیحه ای زد و مثل چوب خشک افتاد به طوری که وحشت😱 کردم و گفتم از دنیا رفت.
پس از آنکه به حال خودآمد، فرمود ای سید! هرچه هست به دست این آقاست و اشاره به گنبد مطهر🕌 کرد و گفت و هر چه می خواهی از او بخواه.
این را گفت و رفت و دیگر در نجف اشرف دیده نشد و هرچه تحقیق کردم دیگر کسی او را ندید.
این داستان را از چند نفر دیگر از علمای اعلام شنیدم که همه از قول سیدرشتی مرحوم نقل کردند.
مبادا خواننده عزیز تعجب کند و برایش گران باشد که این قضیه را باور کند؛ زیرا برای ائمه طاهرین(علیهمالسلام)، طی الارض دادن به یکی از دوستانشان چیزی نیست و برای این مطلب نظیرهایی است که در کتب روایات ثبت است .
✓ از آن جمله در جلد 11 بحارالانوار، ذیل حالات امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نقل کرده از علی بن یقطین که رئیسالوزرای هارون و از شیعیان خالص بود و ابراهیم جمال کوفی سخت از او نگران و ناراحت بود. هنگامی که بر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در مدینه وارد شد حضرت به او بی اعتنایی فرموده و فرمود تا ابراهیم از تو راضی نشود من از تو راضی نمی شوم، عرض کرد ابراهیم در کوفه است و من مدینه ام پس آن حضرت او را به اعجاز در یک لحظه از مدینه به کوفه، درب 🚪 خانه ابراهیم حاضر فرمود.
ابراهیم را صدا زد، از خانه اش بیرون آمد، علی بن یقطین را حیران دید.
علی گزارش کارش را به او گفت و او را از خود راضی ساخت بلکه صورت خود را زمین گذارد و او را قسم داد که پای خود را بر صورتم گذار تا امام علیهالسلام از من راضی شود، بعد در همان لحظه به مدینه برگشت و امام علیه السلام از او دلشاد گردید.
✓ و مانند سیر دادن امام محمد تقی علیه السلام خادم مسجد رأس الحسین علیهالسلام در شام را در یک شب از دمشق به کوفه و به مدینه و مسجدالحرام و برگشتن به جای خود و نظایر آن که ذکر آنها منافی وضع این رساله است؛ زیرا در اینجا تنها آنچه از اهل وثوق و اطمینان شنیده شده یا دیده شده نوشته می گردد نه آنچه در کتب ثبت شده و گاهی برای تأیید مطلب از آنها هم نقل می گردد .
https://eitaa.com/mabaheeth/26714
🌐 @Mabaheeth
#داستانهای_شگفت
6 - زنده شدن پس از مرگ
و نیز از همان مرحوم آقامیرزا محمود شنیدم که فرمود در نجف اشرف مرحوم آقا شیخ محمدحسین قمشه ای که از فضلا و تلامیذ مرحوم سید مرتضی کشمیری بود مشهور شده بود که ″ از گور گریخته ″ و سبب این شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنیدم این بود که ایشان در سن هیجده سالگی در قمشه به مرض حصبه مبتلا می شود، روز به روز مرضش سخت تر شده اتفاقا فصل انگور بود و انگور🍇 زیادی در همان اطاقی که مریض بود می گذارند، ایشان بدون اطلاع کسی، از آن انگورها می خورد و مرضش شدیدتر شده تا می میرد .
در آن حال، حاضرین گریان شدند و چون مادرش آمد و فرزندش را مرده دید می گوید کسی دست به جنازه فرزندم نزند تا برگردم.
فوراً #قرآن_مجید را برداشته و بالای بام می رود و سرگرم تضرع به حضرت آفریدگار می شود و قرآن مجید و حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) را شفیع قرار می دهد و می گوید دست برنمی دارم تا فرزندم را به من برگردانید. دقیقه بیش نمی گذرد که جان به کالبد آقا محمد حسین برمی گردد و به اطراف خود می نگرد، مادرش را نمی بیند، می گوید به والده بگویید بیاید که خداوند مرا به #حضرت_اباعبداللّه علیه السلام بخشید .
مادر را خبر می کنند بیا که فرزندت زنده شده؛ سپس گزارش خود را نقل نمود که چون مرگ من رسید دو نفر نورانی سفیدپوش نزدم حاضر شدند و گفتند چه باکی داری؟
گفتم تمام اعضایم درد می کند، یکی از آنها دست برپایم کشید، پایم راحت شد، هرچه دست را رو به بالا می آورد درد بدن راحت می شد، یک دفعه دیدم تمام اهل خانه گریانند هرچه خواستم به آنها بفهمانم که من راحت شدم، نتوانستم تا بالاخره آن دو نفر مرا به بالا حرکت دادند، بسیار خوش و خرّم بودم؛ در بین راه بزرگی نورانی حاضر شد و به آن دو نفر فرمود : ( ما سی سال عمر به این شخص عطا کردیم در اثر توسل مادرش به ما، او را برگردانید ) .
به سرعت مرا برگردانیدند، ناگهان چشم باز نمودم اطرافیان را گریان دیدم.
به مادر خود گفتم که توسل تو پذیرفته شد و مرا سی سال عمر دادند و غالب آقایان نجف که این داستان را از خودش شنیده بودند، در رأس مدت سی سال، منتظر مرگش بودند و در همان رأس سی سال هم در نجف اشرف مرحوم گردید.
نظیر این داستان است آنچه در آخر کتاب دارالسلام عراقی نقل کرده از صالح متقی ملا عبدالحسین، مجاور کربلا و داستانی است طولانی و خلاصه اش آنکه پسر ملاعبدالحسین از بام خانه اش می افتد و می میرد. پدرش پریشان و نالان بی اختیار به حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام پناهنده می شود و زنده شدن پسرش را می طلبد و می گوید تا پسرم را ندهید از حرم خارج نمی شوم.
بالاخره همسایگان از آمدن پدر مأیوس شده و می گویند بیش از این نمی شود جنازه را معطل گذاشت، به ناچار جنازه پسر را به غسّالخانه می برند، در اثناء غسل، به شفاعت حضرت اباعبداللّه علیه السلام روح پسر به بدنش برمی گردد، لباسهایش را می پوشد و با پای خود به حرم حضرت می آید و به اتفاق پدرش به منزل برمی گردد .
موارد زنده شدن مردگان به اعجاز ائمه طاهرین (علیهمالسلام)، بسیار است و پاره ای از آنها در کتاب مدینه المعاجز ضمن معجزات آن بزرگواران مذکور است.
🌐 @Mabaheeth
هدایت شده از مباحث
@dars_akhlaq(3).mp3
2.17M
🍃 #درس_اخلاق
😮💨 حیف است والله ...
🎙 #صوتی | شهید آیت الله #دستغیب (ره)
🏷️ از زبانت👅 مواظبت کن!
🌐 @Mabaheeth
#داستانهای_شگفت
7 - نجات از دشمن
و نیز نقل فرموده اند که مرحوم شیخ محمدحسین قمشهای مزبور، عازم #زیارت ائمه طاهرین که در عراق مدفونند می شود. الاغی تندرو میخرد و اثاثیه خود را که مقداری لباس و خوراک و چند جلد کتاب بود در خُرجین می گذارد و بر الاغ می بندد، از آن جمله کتابچه ای داشته که در آن مطالب مناسب و لازم نوشته بود و ضمنا مطالب منافی با تقیه از سبّ و لعن مخالفین در آن نوشته بود.
پس با قافله حرکت می کند تا به گُمرک بغداد وارد می شود.
یک نفر مُفتّش 🛂 با دو نفر مأمور می آیند.
مُفتّش می گوید خُرجین شیخ را باز کنید، تصادفا مفتش در بین همه کتابها همان کتابچه را بر میدارد و باز می کند و همان صفحه ای که در آن مطالب مخالف تقیه بوده می خواند. پس نگاه خشم آمیزی😡 به شیخ می کند و به مأمورین می گوید شیخ را به محکمه کبری ببرید و تمام زوار را پس از جلب شیخ، بدون تفتیش رها می کند و خودش هم می رود .
در سابق ، فاصله بین گمرک و شهر، مسافت🔛 زیادی خالی از آبادی بوده است. آن دو مأمور اثاثیه شیخ را بار الاغ میکنند و شیخ را از گمرک بیرون می آورند و به راه می افتند.
پس از طی مسافت کمی، الاغ از راه رفتن می افتد به قسمی که برای دو مأمور، رنجش خاطر فراهم می شود، یکی به دیگری می گوید خسته شدم، این شیخ که راه فرار ندارد من جلو می روم تو با شیخ از عقب بیایید .
مقداری از راه را که پلیس دوم طی می کند، بالاخره در اثر حرارت ☀️ آفتاب و گرمی هوا او هم خسته و تشنه🥵 و وامانده می شود، به شیخ می گوید من جلو می روم تا خود را به سایه و آب برسانم تو از عقب ما بیا به ما ملحق شو .
شیخ چون خود را تنها و بلامانع می بیند و خسته شده بود سوار الاغ می شود؛ تا سوار می شود، حال الاغ تغییر کرده دو گوش خود را بلند می کند و مانند اسب عربی با کمال سرعت می دود تا به مأمور اول می رسد، همینکه می خواهد بگوید بیا الاغ راهرو گردید تو هم سوار شو، مثل اینکه کسی دهانش را می بندد، چیزی نمی گوید🤫، با سرعت از پهلوی پلیس می گذرد و پلیس هم هیچ نمی فهمد.
شیخ می فهمد که لطف الهی است و می خواهند او را نجات دهند تا به پلیس دوم می رسد، هیچ نمی گوید او هم کور😵💫 و کر گردیده شیخ را نمی بیند و پس از عبور از مأمور دوم، زمام الاغ را رها می کند تا هرجا خدا می خواهد الاغ برود، الاغ وارد بغداد می شود و بی درنگ از کوچه های بغداد گذشته وارد کاظمین علیهماالسلام میشود و در کوچه های شهر #کاظمین (علیهماالسلام) می گردد تا خودش را به خانه ای که رفقای شیخ آنجا وارد شده بودند رسانده سرش را به در خانه می زند.
پس از ملاقات رفقا، بزودی از کاظمین(علیهماالسلام) بیرون می رود و خدای را بر نجات از این شرّ بزرگ سپاسگزاری می کند.
https://eitaa.com/mabaheeth/26790
🌐 @Mabaheeth
هدایت شده از مباحث
@dars_akhlaq.mp3
9.36M
🔊 #کلیپ_صوتی
🎙#شهید آیت الله #دستغیب (ره)
🗯 دوری از گمان بد ...
ماجرای پیرمردی که چند سال آخر عمر گوشش🦻 سنگین شده بود ...
🌐 @Mabaheeth
از نامه هاى امام(علیه السلام) به فرماندهان شهرهایى است که لشکر از آن عبور مى کند.(۱) شرح و تفسیر نباید سپاهیان به مردم مسیر زیان برسانند همان گونه که در بالا اشاره شد در زمان هاى گذشته با توجّه به طول مسافرت ها، لشکریانى که به میدان نبرد اعزام مى شدند گاه هفته ها در راه بودند و نمى توانستند تمام نیازها و ما یحتاج خود را همراه ببرند و معمول بود نیازهاى غذایى و غیر آن را از اهل هر محل تأمین مى کردند که گاه حد اعتدال و نیاز را رعایت نکرده و دست به ظلم و تعدى بر کسانى که در مسیر راه آنها بودند مى زدند و این سبب نارضایتى شدید مردم و کینه آنها نسبت به لشکریان مى شد و در موقع حساس حمایت خود را از آنها دریغ مى داشتند.
امام(علیه السلام) در این نامه کوتاه و پر معنا که مخاطبش حاکمان و مأموران جمع زکات و خراج هستند دستورات لازم را در این زمینه صادر مى کند.
نخست مى فرماید: «فرمانى است از سوى بنده خدا على امیرمؤمنان به مأموران جمع خراج و حاکمان بلاد که سپاه از منطقه آنها مى گذرد.
اما پس از حمد و ثناى الهى، من سپاهیانى را (براى مبارزه با دشمنان) بسیج کردم که به خواست خدا از سرزمین شما مى گذرند و به آنها سفارش هاى لازم را کرده ام که از آزار مردم و ایجاد ناراحتى براى آنها بپرهیزند»; (مِنْ عَبْدِ اللهِ عَلِیّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى مَنْ مَرَّ بِهِ الْجَیْشُ مِنْ جُبَاةِ الْخَرَاجِ وَعُمَّالِ الْبِلاَدِ، أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّی قَدْ سَیَّرْتُ جُنُوداً هِیَ مَارَّةٌ بِکُمْ إِنْ شَاءَ اللهُ، وَقَدْ أَوْصَیْتُهُمْ بِمَا یَجِبُ لِلَّهِ عَلَیْهِمْ مِنْ کَفِّ الاَْذَى، وَصَرْفِ الشَّذَى(۲)).
به این ترتیب وظیفه سپاهیان را معین مى فرماید که از آزار مردم بپرهیزند و دست به ظلم و ستم بر مردمى که در مسیر راه قرار دارند دراز نکنند و آن را به عنوان واجبى الهى ذکر مى فرماید.
سپس در تأکید این معنا مى افزاید: «و من بدین وسیله در برابر شما و کسانى (از یهود و نصارى) که در پناه شما هستند از مشکلاتى که سپاهیان به وجود مى آورند از خود رفع مسئولیت مى کنموبیزارى مى جویم (وتأکید مى کنم که آنهاحق ندارند زیانى به کسى برسانند)»; (وَأَنَا أَبْرَأُ إِلَیْکُمْ وَإِلَى ذِمَّتِکُمْ مِنْ مَعَرَّةِ(۳) الْجَیْشِ).
آن گاه امام تنها استثنایى را که به این حکم مى خورد بیان مى دارد و مى فرماید: «جز اینکه آنها سخت گرسنه شوند و راهى براى سیر کردن خود نیابند (که در این صورت مى توانند به مقدار نیازشان از اموال شما بهره برگیرند)»; (إِلاَّ مِنْ جَوْعَةِ الْمُضْطَرِّ، لاَ یَجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً إِلَى شِبَعِهِ).
به این ترتیب امام نخست سخن از سفارش اکید به لشکر در میان آورده که هیچ گونه مزاحمتى به مردمى که در مسیر قرار دارند نداشته باشند و ابراز بیزارى و تنفر از کسانى که از این فرمان تخلّف مى کنند فرموده سپس وظیفه مردمى را که در مسیر قرار دارند نیز مشخص کرده و آن اینکه اگر لشکر نیاز به چیزى در حد اضطرار داشت از آنها دریغ نکنند، زیرا آنها در خدمت مردمند و نمى توانند تمام ما یحتاج خویش را در سفرهاى طولانى با خود ببرند.
سپس امام(علیه السلام) براى جلوگیرى از هر گونه درگیرى در میان مردم مخصوصاً جوانان ناآگاه و لشکر، دو دستور به حاکمان و مأموران جمع آورى زکات این مناطق مى دهد، مى فرماید: «بنابراین هرگاه کسى از آنان (لشکریان) چیزى را به ظلم از مردم بگیرد او را از این کار باز دارید و همچنین از زیان رساندن بى خردان به سپاهیان و تعرض به ایشان در مواردى که براى آنها استثنا کرده ایم بگیرید (در مواردى که نیاز شدید دارند و مردم موظفند نیاز آنها را برطرف سازند)»; (فَنَکِّلُوا(۴) مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ شَیْئاً ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ، وَکُفُّوا أَیْدِیَ سُفَهَائِکُمْ عَنْ مُضَارَّتِهِمْ، وَالتَّعَرُّضِ لَهُمْ فِیمَا اسْتَثْنَیْنَاهُ مِنْهُمْ).
روشن است در این گونه موارد ممکن است تخلّفاتى از طرفین صورت گیرد; گاه بعضى از سپاهیان بعضى از اموال مردم یا اشیاى گران قیمت را به ظلم از آنها بگیرند و گاه ممکن است افراد نادان حتى از دادن مواد غذایى ضرورى به آنها خوددارى کرده و درگیر شوند.
هر یک از این دو عمل ممکن است اسباب شورش در محل گردد.
امام به حاکمان هر محل دستور مى دهد از این دو کار جلوگیرى کنند.
از آنجا که ممکن است ستم هایى واقع شود و حاکمان نتوانند از آن پیشگیرى کنند براى اینکه منجر به شورش و درگیرى میان سپاه و مردم نشود، در ادامه این سخن مى افزاید: «و من خود پشت سر سپاه (یا در میان سپاه) در حرکتم; شکایات خود را پیش من آورید و آنجا که ستمى از سوى سپاه به شما مى رسد و در آنچه شما جز به کمک خدا و من قادر بر دفع آن نیستید به من مراجعه کنید که من به یارى خداوند آن را تغییر مى دهم ان شاءالله»; (وَأَنَا بَیْنَ أَظْهُرِ(۵) الْجَیْشِ فَارْفَعُوا إِلَیَّ مَظَالِمَکُمْ، وَمَا عَرَاکُمْ(۶)
مِمَّا یَغْلِبُکُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ، وَمَا لاَ تُطِیقُونَ دَفْعَهُ إِلاَّ بِاللهِ وَبِی، فَأَنَا أُغَیِّرُهُ بِمَعُونَةِ اللهِ، إِنْ شَاءَاللهُ).
اشاره به اینکه کشور اسلام سرپرست دارد و ظالمان نمى توانند به ظلم خود ادامه دهند; اگر شکایتى دارید نباید خودتان وارد عمل شوید که منجر به هرج و مرج مى شود، بلکه شکایات را نزد من آورید تا با داورى عادلانه حق را به حقدار برسانم و ظالم را کیفر دهم و مظلوم را رهایى بخشم.
این نامه کوتاه و پر معنا گواه بر نهایت تدبیر امام براى حفظ نظم و آرامش و احقاق حقوق مردم و جلوگیرى از ظلم و ستم و هرگونه هرج و مرج در کشور اسلامى است که اگر به محتوایش عمل شود مزاحمت ها و ضایعات در این گونه موارد به حد اقل خواهد رسید.
به عکس بسیارى از حکّام جور که براى جلب خاطر سپاهیان جور، آنها را آزاد مى گذاشتند که هر گونه ظلم و ستمى بر مردمى که در مسیر راه بودند روا دارند و گاه اموال گرانبهاى آنها را به زور بگیرند و همین امر سبب شود افراد بیشترى از ارباب طمع در لشکر آنها شرکت کنند.
شایان توجّه است حکام محلى مى توانند مشکلاتى را که براى آحاد مردم محل پیدا مى شود با داورى صحیح برطرف سازند; ولى اگر مشکلاتى میان سپاه و مردم پیدا شود و آنها بخواهند در مقابل لشکر بایستند باز هم منشأ هرج و مرج و درگیرى مى شود، لذا امام دستور مى دهد که حاکمان محل و مأموران جمع آورى زکات در این امور دخالت نکنند و شکایات را نزد امام ببرند که حکم قاطع و فصل الخطاب را داراست.
نکته چگونگى استفاده سپاهیان از اموال مردم مى دانیم در اسلام هر گونه تصرف در اموال دیگران بدون رضایت آنها جایز نیست و موجب ضمان و مسئولیت دنیوى و اخروى است.
حال این سؤال پیش مى آید چگونه در سابق اجازه داده مى شد سپاهیان از اموال مردمى که در مسیر راهشان به سوى میدان نبرد قرار داشتند بدون رضایت آنها استفاده کنند.
پاسخ این سؤال روشن است، زیرا اولاً در گذشته وسایل نقلیه بسیار سطحى و ابتدایى بود و فاصله مبدا حرکت سپاه تا میدان نبرد و دفاع از مرزهاى اسلام گاه بسیار زیاد بود و امکان جابه جایى آن همه مواد غذایى و سایر وسایل مورد نیاز سپاهیان براى یک مدت طولانى با آن وسایل ابتدایى امکان پذیر نبود.
ثانیاً سپاه به عنوان دفاع از کشور اسلام و براى حفظ امنیّت مردم آماده جان فشانى بودند، بنابراین هزینه آنها طبعا بر دوش مردم بود و آنها حق داشتند ضروریات خود را از مردم بگیرند و آنها موظف بودند که راضى باشند حتى اگر راضى نبودند سپاهیان مى توانستند حق خود را از اموال آنها بردارند.
ولى امروز که فاصله ها به سبب وسایل نقلیه سریع السیر کوتاه شده و امکان حمل نیازها با وسایل امروز بدون زحمت زیادى فراهم گشته و تمام ارتش ها مأموران تدارکاتى منظم و با تجربه اى دارند، نیازى به چنین چیزى احساس نمى شود و حکم حرمت غصب همچنان به قوت خود باقى است.
ولى امکان دارد که لشکریان اسلام براى حمله به دشمن از اراضى آباد مردم بگذرند و خساراتى به این اراضى وارد شود و روشن است که این امر اگر ضرورى باشد باز حکم همان نیازهاى زمان سابق را پیدا مى کند.
البته چنانچه بیت المال توان جبران خسارت ها را داشته باشد باید پس از پایان جنگ به جبران آنها بپردازد.
پاورقی :
۱. سند نامه:
در مصادر نهج البلاغه آمده است که اين نامه را نصر بن مزاحم (که پيش از سيّد رضى مى زيسته است) در کتاب صفين با تفاوت هايى آورده است (مصادر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۴۴۲)، ولى با مراجعه به آنچه نصر در صفين آورده بعيد به نظر مى رسد که اين دو يک نامه باشد، زيرا تفاوت بسيار زياد است و به دو نامه شبيه تر است.
۲. «شَذا» به معناى شر است. از ريشه «شَذْو» بر وزن «حذف» به معناى شر رسانيدن.
۳. «معرّة» به معناى عيب و عار است از ريشه «عَرّ» بر وزن «شر» که در اصل به معناى بيمارى جرب (نوعى بيمارى پوستى) است گرفته شده سپس توسعه يافته و به هر گونه زيان و ضرر و عيبى و عارى اطلاق شده است.
۴. «نَکِّلوا» از ريشه «تنکيل» به معناى مجازات کردن و گاه به معناى منع نمودن آمده است. از آنجا که مجازات سبب منع از انجام کارى مى شود ممکن است هر دو به يک معنا باز گردد و در اصل از ريشه «نَکْل» بر وزن «اکل» به معناى لجام حيوان گرفته شده و ارتباطش با معانى بالا روشن است. به هر حال در جمله بالا مناسب همان معناى منع کردن است.
۵. «اظهر» به معناى در ميان و در وسط است و گاهى در مواردى که انسان نزديک جمعيتى باشد مى گويد: من در ميان شما هستم يعنى نزديک به شما هستم. در جمله بالا مناسب، همين معناست.
۶. «عَراکُمْ» از ريشه «عَرو» بر وزن «سرو» به معناى رسيدن يا رساندن است و در جمله بالا «عراکم» يعنى به شما رسيده است.