#داستان_راستان | ۱۰۹
❒ فرار از بستر
╔═ೋ✿࿐
پیغمبر اکرم (صلیالله علیه وآله وسلم) پنجاه و پنج سال از عمرش میگذشت که با دختری به نام «عایشه» ازدواج کرد.
ازدواج اول پیغمبر با خدیجه (سلام الله علیها) بود که قبل از او دو شوهر کرده بود و بعلاوه پانزده سال از خودش بزرگتر بود.
ازدواج با خدیجه در سن بیست و پنج سالگی پیغمبر و چهل سالگی خدیجه صورت گرفت و خدیجه بیست و پنج سال به عنوان زن منحصر به فرد پیغمبر در خانه پیغمبر بود و فرزندانی آورد و در شصت و پنج سالگی وفات کرد. پس از خدیجه (علیهاالسلام) پیغمبر با یک بیوه دیگر به نام «سوده» ازدواج کرد.
بعد از او با عایشه که دختر خانه بود و قبلا شوهر نکرده بود و مستقیماً از خانه پدر به خانه پیغمبر میآمد ازدواج کرد.
پس از عایشه نیز، با آنکه پیغمبر زنان متعدد گرفت، هیچ کدام دختر خانه نبودند، همه بیوه و غالباً سالخورده و احیاناً صاحب فرزندان برومندی بودند.
عایشه همواره در میان زنان پیغمبر به خود میبالید و میگفت: «من تنها زنی هستم که با غیر پیغمبر آمیزش نکردهام.» او به زیبایی خود نیز میبالید و این دو جهت او را #مغرور کرده بود و احیانا پیغمبر را ناراحت میکرد.
عایشه پیش خود انتظار داشت با بودن او پیغمبر به زن دیگر التفات نکند؛ زیرا طبیعی است برای یک مرد با داشتن زنی جوان و زیبا، به سر بردن با زنانی سالخورده و بی بهره از زیبایی جز تحمل محرومیت و ناکامی چیز دیگر نیست، خصوصا اگر مانند پیغمبر بخواهد رعایت حق و نوبت همه را در کمال دقت و عدالت بنماید.
اما پیغمبر که #ازدواج های متعددش بر مبنای مصالح اجتماعی و سیاسی آن روز اسلام بود نه بر مبانی دیگر، به این جهات التفاتی نمیکرد و از آن تاریخ تا آخر عمر- که مجموعا در حدود ده سال بود- زنان متعددی از میان زنان بیسرپرست که شوهرهاشان کشته شده بودند یا به علت دیگر بیسرپرست شده بودند، به همسری انتخاب کرد.
موضوع دیگری که احیانا سبب ناراحتی عایشه میشد این بود که پیغمبر هیچ وقت تمام شب را در بستر نمیماند، یک سوم شب و گاهی نیمی از شب و گاهی بیشتر از آن را در خارج از بستر به حال عبادت و تلاوت قرآن و استغفار به سر میبرد[1]
شبی نوبت عایشه بود.
پیغمبر همینکه خواست بخوابد جامه و کفشهای خود را در پایین پای خود نهاد، سپس به بستر رفت. پس از مکثی، به خیال اینکه عایشه خوابیده است، آهسته حرکت کرد و کفشهای خویش را پوشید و در را باز کرد و آهسته بست و بیرون رفت؛ اما عایشه هنوز بیدار بود و خوابش نبرده بود. این جریان برای عایشه خیلی عجیب بود؛ زیرا شبهای دیگر میدید که پیغمبر از بستر برمیخیزد و در گوشهای از اتاق به عبادت میپردازد؛ اما برای او بیسابقه بود که شبی که نوبت اوست پیغمبر از اتاق بیرون رود.
با خود گفت من باید بفهمم پیغمبر کجا میرود، نکند به خانه یکی دیگر از زنها برود!
با خود گفت آیا واقعا پیغمبر چنین کاری خواهد کرد و شبی را که نوبت من است در خانه دیگری به سر خواهد برد؟!
ای کاش سایر زنانش بهرهای از جوانی و زیبایی میداشتند و حرمسرایی از زیبارویان تشکیل داده بود.
او چنین کاری هم که نکرده و مشتی زنان سالخورده و بیوه دور خود جمع کرده است.
به هر حال باید بفهمم او در این وقت شب، به این زودی که هنوز مرا خواب نبرده به کجا میرود.
عایشه فوراً جامههای خویش را پوشید و مانند سایه به دنبال پیغمبر راه افتاد.
دید پیغمبر یکسره از خانه به طرف بقیع- که در کنار مدینه بود و به دستور پیغمبر آنجا را قبرستان قرار داده بودند- رفت و در کناری ایستاد.
عایشه نیز آهسته از پشت سر پیغمبر رفت و خود را در گوشهای پنهان کرد.
دید پیغمبر سه بار دستها را به سوی آسمان بلند کرد، بعد راه خود را به طرفی کج کرد. عایشه نیز به همان طرف رفت.
پیغمبر راه رفتن خود را تند کرد. عایشه نیز تند کرد.
پیغمبر به حال دویدن درآمد.
عایشه نیز پشت سرش دوید.
بعد پیغمبر به طرف خانه راه افتاد. عایشه، مثل برق، قبل از پیغمبر خود را به خانه رساند و به بستر رفت.
وقتی که پیغمبر وارد شد، نفس تند عایشه را شنید، فرمود: «عایشه! چرا مانند اسبی که تند دویده باشد نفس نفس میزنی؟»
چیزی نیست یا رسول الله!
بگو، اگر نگویی خداوند مرا بیخبر نخواهد گذاشت.
پدر و مادرم قربانت، وقتی که تو بیرون رفتی من هنوز بیدار بودم، خواستم بفهمم تو این وقت شب کجا میروی، دنبال سرت بیرون آمدم. در تمام این مدت از دور ناظر احوالت بودم.
پس آن شبحی که در تاریکی هنگام برگشتن به چشمم خورد تو بودی؟
بلی یا رسول الله!
پیغمبر در حالی که مشت خود را آهسته به پشت عایشه میزد فرمود:
«آیا برای تو این خیال پیدا شد که خدا و پیغمبر خدا به تو ظلم میکنند و حق تو را به دیگری میدهند؟!»
یا رسول الله! آنچه مردم مکتوم میدارند، خدا همه آنها را میداند و تو را آگاه میکند؟
آری، جریان رفتن من امشب به بقیع این بود که فرشته الهی #جبرئیل آمد و مرا بانگ زد و بانگ خویش را از تو مخفی کرد. من به او پاسخ دادم و پاسخ را از تو مکتوم داشتم. چون گمان کردم تو را خواب ربوده، نخواستم تو را بیدار کنم و بگویم برای استماع وحی الهی باید تنها باشم.
بعلاوه ترسیدم تو را وحشت بگیرد. این بود که آهسته از اتاق بیرون رفتم.
فرشته خدا به من دستور داد بروم به بقیع و برای مدفونین بقیع طلب آمرزش کنم.
یا رسول الله! من اگر بخواهم برای مردگان طلب آمرزش کنم چه بگویم؟
بگو: السلام علی اهل الدیار من المؤمنین و المسلمین، و یرحم الله المستقدمین منا المستأخرین، فانّا ان شاء الله اللاحقون[¹].
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . مسند احمد حنبل، ج 6/ ص 221.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۱۰
❒ برنامه کار
╔═ೋ✿࿐
پس از قتل عثمان و زمینه انقلابی که فراهم شده بود کسی جز علی علیه السلام نامزد خلافت نبود، مردم فوج فوج آمدند و بیعت کردند.
در روز دوم بیعت، علی علیه السلام بر منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر خاتم انبیاء و یک سلسله مواعظ، به سخنان خود اینطور ادامه داد:
«ایهاالناس! پس از آنکه رسول خدا از دنیا رفت، مردم ابوبکر را به عنوان خلافت انتخاب کردند، و ابوبکر عمر را جانشین معرفی کرد. عمر تعیین خلیفه را به عهده شورا گذاشت و نتیجه شورا این شد که عثمان خلیفه شد.
عثمان طوری عمل کرد که مورد اعتراض شما واقع شد، آخر کار در خانه خود محاصره شد و به قتل رسید.
سپس شما به من رو آوردید و به میل و رغبت خود با من بیعت کردید.
من مردی از شما و مانند شما هستم؛ آنچه برای شماست برای من است و آنچه به عهده شماست به عهده من است.
خداوند این در را میان شما و اهل قبله باز کرده است و فتنه مانند پارههای شب تاریک رو آورده است. بار خلافت را کسی میتواند به دوش بگیرد که هم توانا و صابر باشد و هم بصیر و دانا. روش من این است که شما را به سیرت و روش پیغمبر بازگردانم. هرچه وعده دهم اجرا خواهم کرد به شرط آنکه شما هم استقامت و پایداری بورزید؛ و البته از خدا باید یاری بطلبیم. بدانید که من برای پیغمبر بعد از وفاتش آنچنانم که در زمان حیاتش بودم.
«شما انضباط و اطاعت را حفظ کنید. به هرچه میگویم عمل کنید. اگر چیزی دیدید که به نظرتان عجیب و غیرقابل قبول آمد در رد و انکار شتاب نکنید. من در هر کاری تا وظیفهای تشخیص ندهم و عذری نزد خدا نداشته باشم اقدام نمیکنم.
خدای بینا همه ما را میبیند و به همه کارها احاطه دارد.
«من طبعا رغبتی به تصدی خلافت ندارم؛ زیرا از پیغمبر شنیدم: «هرکَس بعد از من زمام امور امت را به دست بگیرد در روز قیامت بر صراط نگه داشته میشود و فرشتگان نامه اعمال او را جلوش باز میکنند، اگر عادل و دادگستر باشد خداوند او را به موجب همان عدالت نجات میدهد و اگر ستمگر باشد صراط تکانی میخورد که بند از بند او باز میشود و سپس به جهنم سقوط میکند.».
«اما چون شما اتفاق رأی حاصل کردید و مرا به خلافت برگزیدید، برای من شانه خالی کردن امکان نداشت.».
آنگاه به طرف راست و چپ منبر نگاه کرد و مردم را از نظر گذراند و به کلام خود چنین ادامه داد:
«ایهاالناس! من الآن اعلام میکنم: آن عده که از جیب مردم و #بیت_المال جیب خود را پر کرده، املاکی سر هم کردهاند، نهرها جاری کردهاند، بر اسبان عالی سوار شدهاند، کنیزکان زیبا و نرم اندام خریدهاند و در لذات دنیا غرق شدهاند، فردا که جلو آنها را بگیرم و آنچه از راه نامشروع به دست آوردهاند از آنها باز بستانم و فقط به اندازه حقشان- نه بیشتر- برایشان باقی گذارم، نیایند و بگویند علی بن ابی طالب ما را اغفال کرد.
من امروز در کمال صراحت میگویم، تمام مزایا را لغو خواهم کرد، حتی امتیاز مصاحبت پیغمبر و سوابق خدمت به اسلام را. هرکَس در گذشته به شَرف مصاحبت پیغمبر نائل شده و توفیق خدمت به اسلام را پیدا کرده، اجر و پاداشش با خداست. این سوابق درخشان سبب نخواهد شد که ما امروز در میان آنها و دیگران تبعیض قائل شویم. هرکَس امروز ندای حق را اجابت کند و به دین ما داخل شود و به قبله ما رو کند، ما برای او امتیازی مساوی با مسلمانان اولیه قائل میشویم.
شما بندگان خدایید و مال مال خداست و باید بالسویه در میان همه شما تقسیم شود.
هیچ کَس از این نظر بر دیگری برتری ندارد.
فردا حاضر شوید که مالی در بیت المال هست و باید تقسیم شود.»
روز دیگر مردم آمدند، خودش هم آمد، موجودی بیت المال را بالسویه تقسیم کرد.
به هر نفر سه دینار🪙 رسید.
مردی گفت:
«یا علی! تو به من سه دینار میدهی و به غلام من نیز که تا دیروز برده من بود سه دینار میدهی؟»
علی فرمود:
«همین است که دیدی.».
عدهای که از سالها پیش به تبعیض و امتیاز عادت کرده بودند- مانند طلحه و زبیر و عبد الله بن عمر و سعید بن عاص و مروان حکم- آن روز از قبول سهمیه امتناع کردند و از مسجد بیرون رفتند.
روز بعد که مردم در مسجد جمع شدند، این عده هم آمدند؛ اما جدا از دیگران گوشهای دور هم نشستند و به نجوا و شور پرداختند.
پس از مدتی ولید بن عقبه را از میان خود انتخاب کردند و نزد علی فرستادند.
ولید به حضور علی علیه السلام آمد و گفت: «یا اباالحسن! اولا تو خودت میدانی که هیچ کدام از ما که اینجا نشستهایم به واسطه سوابق تو در جنگهای میان اسلام و جاهلیت از تو دل خوشی نداریم. غالبا از هر کدام ما یک نفر یا دو نفر در آن روزها به دست تو کشته شده است. از جمله پدر خودم در بدر به دست تو کشته شد.
اما از این موضوع با دو شرط میتوانیم صرف نظر کنیم و با تو بیعت کنیم، اگر تو آن دو شرط را بپذیری!
«یکی اینکه سخن دیروز خود را پس بگیری، به گذشته کار نداشته باشی و عطف به ما سبق نکنی. در گذشته هرچه شده شده.
هرکَس در دوره خلفای گذشته از هر راه مالی به دست آورده آورده، تو کار نداشته باش که از چه راه بوده، تو فقط مراقب باش که در زمان خودت حیف و میلی نشود.
«دوم اینکه قاتلان عثمان را به ما تحویل ده که از آنها قصاص کنیم؛ و اگر ما از ناحیه تو امنیت نداشته باشیم ناچاریم تو را رها کنیم و برویم در شام به معاویه ملحق شویم.»
علی علیه السلام فرمود: «اما موضوع خونهایی که در جنگ اسلام و جاهلیت ریخته شد، من مسؤولیتی ندارم؛ زیرا آن جنگها جنگ شخصی نبود، جنگ حق و باطل بود. شما اگر ادعایی دارید باید از جانب باطل علیه حق عرض حال بدهید نه علیه من.
اما موضوع حقوقی که در گذشته پامال شده، من شرعاً وظیفه دارم که حقوق پامال شده را به صاحبانش برگردانم، در اختیار من نیست که ببخشم و صرف نظر کنم.
و اما موضوع قاتلان عثمان!
اگر من وظیفه شرعی خود تشخیص میدادم، آنها را دیروز قصاص میکردم و تا امروز مهلت نمیدادم.»
ولید پس از شنیدن این جوابها حرکت کرد و رفت و به رفقای خود گزارش داد.
آنها دانستند و بر آنها مسلم شد که سیاست علی قابل انعطاف نیست. از آن ساعت شروع کردند به تحریک و اخلال.
گروهی از دوستان علی علیه السلام آمدند نزد آن حضرت و گفتند: «عن قریب این دسته قتل عثمان را بهانه خواهند کرد و آشوبی بپا خواهد شد؛ اما قتل عثمان بهانه است، درد اصلی اینها مساواتی است که تو میان اینها و تازه مسلمانهای ایرانی و غیرایرانی برقرار کردهای. اگر تو امتیاز اینها را حفظ کنی و در تصمیم خود تجدیدنظر کنی، غائله میخوابد.».
چون ممکن بود این اعتراض برای بسیاری از دوستان علی پیدا شود که: اینقدر اصرار برای رعایت مساوات چرا، لهذا علی علیه السلام روز دیگر در حالی که شمشیری حمایل کرده بود و لباسش را دو پارچه ساده تشکیل میداد که یکی را به کمر بسته بود و دیگری را روی شانه انداخته بود، به مسجد رفت و بالای منبر ایستاد و به کمان خود تکیه کرد، خطاب به مردم گفت:
«خداوند را که معبود ماست شکر میکنیم. نعمتهای عیان و نهان او شامل حال ماست. تمام نعمتهای او منت و فضل است بدون اینکه ما از خود استحقاق و استقلالی داشته باشیم، برای اینکه ما را بیازماید که شکر میکنیم یا کفران. افضل مردم در نزد خدا آن کَس است که خدا را بهتر اطاعت کند و سنت پیغمبر را بهتر و بیشتر پیروی کند و کتاب خدا را بهتر زنده نگاه دارد.
ما برای کسی نسبت به کسی، جز به مقیاس طاعت خدا و پیغمبر، برتری قائل نیستیم.
این کتاب خداست در میان ما و شما، و آن هم سنت و سیره روشن پیغمبرِ شما که آگاهید و میدانید.».
آنگاه این آیه کریمه را تلاوت کرد: «یا ایها الناس إنّا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم.».
پس از این خطبه، برای دوست و دشمن قطعی و مسلم شد که تصمیم علی قطعی است؛ هرکَس تکلیف خود را فهمید. آن کَس که میخواست وفادار بماند وفادار ماند و آن کَس که به چنین برنامهای نمیتوانست تن بدهد، یا مانند عبد الله عمر کناره گیری و انزوا اختیار کرد و یا مانند طلحه و زبیر و مروان تا پای جنگ و خونریزی حاضر شد[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . شرح ابن ابی الحدید، چاپ بیروت، ج 2/ ص 271- 273، شرح خطبه 90
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#نهج_البلاغه
#توصیه_های_پدرانه | ۵
📜 متن : فَأَصْلِحْ مَثْوَاکَ، وَ لاَ تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ وَ دَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لاَ تَعْرِفُ، الْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ. وَ أَمْسِکْ عَنْ طَرِیق إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ، فَإِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ الضَّلاَلِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الاَْهْوَالِ.
وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ وَ أَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیَدِکَ وَ لِسَانِکَ وَ بَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ وَ جَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ لاَ تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم.
وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ، وَ تَفَقَّهْ فِی الدِّینِ وَ عَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
🗞️ #ترجمه :
↓↓↓↓↓↓
📄 ... بنابراين منزلگاه آينده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنيا مفروش.
درباره آنچه نمى دانى سخن مگو و نسبت به آنچه موظف نيستى دخالت منما.
در راهى که ترس گمراهى در آن است قدم مگذار، چه اينکه خوددارى کردن به هنگام بيم از گمراهى، بهتر از آن است که انسان خود را به مسيرهاى خطرناک بيفکند.
#امر_به_معروف کن تا اهل آن باشى و با دست و زبانت منکر را انکار نما و از کسى که کار بد انجام مى دهد با جدّيت دورى گزين.
در راه خدا آن گونه که بايد و شايد جهاد کن و هرگز سرزنشِ سرزنش گران، تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد، در درياى مشکلات هر جا که باشد براى رسيدن به حق فرو شو. در دين خود تفقّه کن (و حقايق دين را به طور کامل فرا گير) و خويشتن را بر استقامت در برابر مشکلات عادت ده که استقامت و شکيبايى در راه حق، #اخلاق بسيار نيکويى است.
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
شرح و تفسیر رمز پیروزى استقامت است امام(علیه السلام) در آغاز این بخش به عنوان نتیجه گیرى از بخش سابق که دستور به سیر در احوال گذشتگان مى داد، پنج اندرز مهم را بیان مى کند مى فرماید: «بنابراین منزلگاه آینده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنیا مفروش درباره آنچه نمى دانى سخن مگو و نسبت به آنچه موظف نیستى دخالت منما.
در راهى که ترس گمراهى در آن است قدم مگذار چه اینکه خوددارى کردن به هنگام بیم از گمراهى بهتر از آن است که انسان خود را به مسیرهاى خطرناک بیفکند»; (فَأَصْلِحْ مَثْوَاکَ، وَلاَ تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ; وَدَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لاَ تَعْرِفُ، وَالْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ وَأَمْسِکْ عَنْ طَرِیق إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ، فَإِنَّ الْکَفَّ عِنْدَ حَیْرَةِ الضَّلاَلِ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الاَْهْوَالِ).
جمله «أَصْلِحْ مَثْوَاکَ» با توجّه به اینکه «مَثْوى» به معناى جایگاه و در اینجا به معناى جایگاه آخرت است، اشاره دارد که در این دنیا کارى کن که سراى آخرتت را آباد کنى.
در دعاى روز سه شنبه از دعاهاى پر معناى ایام هفته، به نقل از امام على بن الحسین زین العابدین(علیهما السلام) مى خوانیم: «وَأَصْلِحْ لِی آخِرَتِی فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّی; (خدایا) آخرتم را اصلاح کن، چرا که سراى جاویدان من است».
جمله «لاَ تَبِعْ آخِرَتَکَ بِدُنْیَاکَ» اشاره به این است که متاع بسیار پرارزش آخرت و سعادت جاویدان را به بهاى اندک و بى ارزش زرق و برق دنیا مفروش، همان گونه که قرآن مجید در نکوهش جمعى از یهود و اعمال زشت آنها مى فرماید: «(أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالاْخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ); آنها کسانى هستند که زندگى دنیا را با (از دست دادن) آخرت خریده اند; از این رو از عذاب آنها کاسته نمى شود; و (به هیچ صورت) یارى نخواهند شد».(۱) جمله «دَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لاَ تَعْرِفُ» به نهى از قول به غیر علم اشاره دارد که انسان از امورى سخن بگوید که از آن آگاهى ندارد.
در قرآن کراراً از این عمل نهى شده است از جمله مى فرماید: «(وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ); از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن»(۲) و در مورد پیروى از وسوسه هاى شیطان مى فرماید: «(إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ); او شما را فقط به بدى و کار زشت فرمان مى دهد; (و نیز دستور مى دهد) آنچه را نمى دانید، به خدا نسبت دهید».(۳) فقره «وَالْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ» اشاره به این است که در مسائل غیر مربوط به تو دخالت مکن و به تعبیر ساده فضولى در کار دیگران موقوف! چه بسیارند کسانى که به علت دخالت در کارهاى دیگران و امورى که به آنها مربوط نیست هم از انجام وظیفه خود مى مانند و هم گرفتارى ها و نزاع هایى براى خود از این رهگذر به وجود مى آورند.
این همان چیزى است که قرآن مجید مى فرماید: «(عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَّنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُم); مراقب خود باشید اگر شما هدایت یافته باشید گمراهى کسانى که گمراه شده اند، به شما زیانى نمى رساند».(۴) آخرین جمله «وَأَمْسِکْ...» به رعایت احتیاط در شبهات اشاره دارد که یکى از اصول مسلم عقلانى است; هرگاه انسان در برابر دو راه قرار گرفت: راهى روشن و خالى از اشکال و راهى مجهول و تاریک، عقل مى گوید هرگز در چنین راهى گام مگذار که ممکن است سرانجام شومش دامانت را بگیرد و اگر هم به مقصد برسى با ترس و وحشت و اضطراب خواهد بود.
در راهى گام بنه که با اطمینان و آرامش تو را به مقصودت مى رساند.
این اصل عقلانى در روایات زیادى، از جمله حدیث معروف پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)به آن اشاره شده است آنجا که مى فرماید: «دَعْ مَا یُرِیبُکَ إِلَى مَا لاَ یُرِیبُکَ; آنچه تو را به شک مى افکند رها کن و به سوى راهى برو که در آن شک و تردید ندارى».(۵)در حدیث دیگرى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، امور زندگى انسان ها را به سه قسم تقسیم مى کند: «بخشى بیّن الرشد که سالم بودنش آشکار است و باید از آن تبعیت کرد و بخشى بیّن الغىّ که ناسالم بودنش آشکار است و باید آن را رها و بخشى که مشکل و مشکوک است که باید آن را رها نمود و به خدا واگذار کرد».(۶) بدیهى است که هیچ یک از این دستورات مسأله امر به معروف و نهى از منکر و ارشاد جاهل را نفى نمى کند و مربوط به مواردى است که انسان مسئولیتى در برابر آن ندارد، لذا به دنبال این دستورات مى فرماید: «امر به معروف کن تا اهل آن باشى و با دست و زبانت منکر را انکار نما و از کسى که عمل بد انجام مى دهد با جدیت دورى گزین»; (وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ، وَأَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیَدِکَ وَلِسَانِکَ، وَبَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ).
جمله اوّل «وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ» اشاره به این است که چون انسان، دیگران را امر به معروف مى کند، اگر خودش اهل معروف نباشد در پیش وجدان خویش شرمنده مى گردد.
به علاوه از مردم نیز خجالت مى کشد که بگویند او آمر به معروف است در حالى که خودش عامل به منکر است.
مجموع این امور سبب مى شود که با امر به معروف انسان تدریجاً در سلک عاملان به معروف درآید.
جمله «وَأَنْکِرِ الْمُنْکَرَ ...» اشاره به مراتب نهى از منکر دارد که در اینجا براى آن دو مرحله ذکر شده و در بعضى دیگر از سخنان امام(علیه السلام) در کلمات قصار سه مرحله براى آن ذکر شده است: نخست انکار به قلب و بیزارى از منکر در درون دل و جان، هرچند ظالمان دست و زبان انسان را ببندند.
مرحله دوم انکار با زبان و مرحله سوم جلوگیرى عملى از منکرات.
بسیارى از فقها این مرحله را وظیفه حکومت اسلامى وحاکم شرع دانسته اند و مرحله اوّل و دوم را وظیفه عموم مردم.
جمله (وَبَایِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ) ممکن است اشاره به جایى باشد که نهى از منکر اثر نمى گذارد، در چنین مواردى انسان باید مجلس منکر را ترک گوید و از عاملان به منکر دورى گزیند.
این احتمال نیز هست که منظور از آن بیزارى قلبى است که آثار آن در چهره انسان نمایان باشد که یکى از مراحل سه گانه نهى از منکر است و در حدیثى امیر مؤمنان على(علیه السلام) از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند: «أَمَرَنَا رَسُولُ اللهِ أَنْ نَلْقَى أَهْلَ الْمَعَاصِی بِوُجُوه مُکْفَهِرَّة; پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به ما دستور داد که اهل منکر را با چهره اى عبوس ملاقات کنیم (تا از قیافه ما بدانند که از آنها بیزاریم)».(۷) امام(علیه السلام) در ادامه این سخن چند دستور دیگر مى دهد مى فرماید: «در راه خدا آن گونه که باید و شاید جهاد کن و هرگز سرزنشِ سرزنش گران، تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد و در دریاى مشکلات براى رسیدن به حق فرو شو هرجا که باشد»; (وَجَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ، وَلاَ تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم.
وَخُضِ(۸)الْغَمَرَاتِ(۹) لِلْحَقِّ حَیْثُ کَانَ).
مى دانیم جهاد مراحل و مراتبى دارد; خواه جهاد نظامى با دشمن و خواه تلاش هایى دیگر در مسیر حق.
بعضى از مراحل آن شایسته مجاهدان واقعى نیست; شایسته آنها این است که آخرین مرحله اى را که در توان دارند در این راه به کار گیرند و جمله «جَاهِدْ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ» اشاره به همین معناست.
اما جمله «وَلاَ تَأْخُذْکَ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم» اشاره به این است که گاهى افراد آلوده، اطراف انسان هاى مجاهد و مبارز را مى گیرند و با ملامت و سرزنش مى خواهند سدى بر سر راه آنها ایجاد کنند.
امام(علیه السلام) مى فرماید: هرگز این سرزنش ها مانع راه تو نشود; هنگامى که راه را تشخیص دادى با توکل بر خدا و عزم راسخ و بدون اعتنا به سرزنش سرزنش گران به پیش تاز.
از آنجا که در راه حق مشکلات فراوانى وجود دارد و حق جویان بدون پیکار با آنها، راه به جایى نمى برند، امام(علیه السلام) این مشکلات را به امواج خروشان دریا تشبیه کرده و دستور مى دهد براى به دست آوردن گوهر حق، در این امواج فرو شو تا به گوهر مطلوب برسى.
سخن امام(علیه السلام) در این جمله ها برگرفته از آیاتى از قرآن مجید است; در آیه ۷۸ سوره حج مى خوانیم: (وَجاهِدُوا فِى اللهِ حَقَّ جِهادِه) و در آیه ۵۴ سوره مائده مى خوانیم: (یُجاهِدُونَ فِى سَبیلِ اللهِ وَلا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم).
بسیارى از مفسّران «حق جهاد» را به معناى اخلاص در نیّت تفسیر کرده اند; ولى باید توجّه داشت که مفهوم آن منحصر به اخلاص نیّت نیست، بلکه منظور این است که مشکل ترین مرحله جهاد، جهاد با نفس و کسب خلوص نیّت است.
امام(علیه السلام) در پایان این بخش دو اندرز مهم دیگر به فرزندش مى دهد مى فرماید: «در دین خود تفقّه کن (و حقایق دین را به طور کامل فرا گیر) و خویشتن را بر استقامت در برابر مشکلات عادت ده که استقامت و شکیبایى در راه حق، اخلاق بسیار نیکویى است»; (وَتَفَقَّهْ فِی الدِّینِ، وَعَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ(۱۰) عَلَى الْمَکْرُوهِ، وَنِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ).
با توجّه به اینکه «تفقّه» از ریشه «فقه» به معناى فهم و درک است، منظور امام(علیه السلام)از جمله «وَتَفَقَّهْ فِی الدِّینِ» این است که حقایق دینى را اعم از اصول و فروع به طور کامل درک کن و تنها به صورت قناعت نکن، بلکه به عمق آنها آشنا شو.
جمله «عَوِّدْ نَفْسَکَ ...» اشاره به این است که صبر و استقامت در مقابل مشکلات چیزى است که با تمرین به دست مى آید.
باید آنقدر تمرین کنى و خویشتن را عادت دهى تا خلق و خوى تو گردد.
فقره «نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ» اشاره به این است که هر کار مثبتى با مشکلات و موانعى روبه روست.
هرگاه انسان صبر و استقامت بر حق نداشته باشد، هرگز نمى تواند به آن دست یابد.
چیدن یک گل بدون تحمل نیش خار میسر نیست و برداشتن اندکى عسل از کندو غالباً با نیش زنبور همراه است.
اگر استقامت در برابر مشکلات نباشد هیچ هدف مقدّسى به انجام نمى رسد.
در اینجا سزاوار است به اشعار پرمعنایى که ابوالاسود سروده است توجّه کنیم: تَعَوّدُت مَسَّ الضُّرِّ حَتّى أَلَفْتُهُ * وَأَسْلَمَنی طُولُ الْبَلاءِ إلَى الصَّبْرِ وَ وَسَّعَ صَدْری لِلاَْذى کَثْرَةُ الاَْذى * وَکانَ قَدیماً قَدْ یَضیقُ بِهِ صَدْری إذا أَنَا لَمْ أَقْبَلْ مِنَ الدَّهْرِ کُلَّ ما * أُلاقیهِ مِنْهُ طالَ عَتْبی عَلَى الدَّهْرِ من خود را به درد و رنج ها عادت دادم تا به آن انس گرفتم و ادامه مشکلات مرا به صبر عادت داد.
فزونى رنج ها سینه مرا براى تحمل رنج گشاده ساخت، هرچند در گذشته در برابر آن تنگى سینه احساس مى کردم.
(من فکر مى کنم) اگر من همه حوادث جهان را (از تلخ و شیرین نپذیرم، پیوسته باید دنیا را سرزنش کنم.(۱۱) نکته ها احتیاط در موارد مشکوک یکى از اصول مسلم مذهب ماست که در بعضى از موارد واجب و گاه مستحب است.
ریشه احتیاط، حکم عقل است که در علم اصول به عنوان دفع ضرر محتمل است که در وجوب آن به طور مطلق یا با بعضى قیود و شروط بحث است.
عقل حکم مى کند که زیان هاى احتمالى را از خود دور کنیم.
قابل توجّه اینکه همین مسأله در علم کلام و عقاید به عنوان پایه تحقیق در مسائل مذهبى و مبدأ و معاد شناخته شده و تحقیق درباره وجود خدا و معرفة الله را بر همین اساس مى گذارند که ترک تحقیق احتمال ضررهاى عظیمى را در پى دارد.
به همین دلیل عقل حکم مى کند که فرد به تحقیق بپردازد.
امام(علیه السلام) در تعبیرى که در این فقره داشت این اصل را کاملا مستدل ساخت و بعد از آنکه به فرزندش دستور فرمود از مسیرهایى که خوف ضلالت در آن است بپرهیزد، زیرا پرهیز در این گونه موارد بهتر از آن است که انسان گرفتار حوادث هولناک و وحشتناک شود.
اصولا احتیاط اگر به افراط نکشد در همه جا و همه چیز ـ خواه در امور معنوى و یا امور مادى ـ کارى عاقلانه و منطقى است.
۲.
راه دستیابى به فضایل اخلاقى جمله «وَعَوِّدْ نَفْسَکَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکْرُوهِ» اشاره به یک اصل مهم اخلاقى است و آن اینکه انسان هایى که تربیت اخلاقى نشده اند در آغاز کار پذیرش اصول اخلاق براى آنها آسان نیست و باید آن را بر نفس خود تحمیل کنند و پیوسته تکرار نمایند.
این فعل مکرر سبب مى شود که آن امر اخلاقى به صورت عادت در آید و ادامه این عادت سبب مى شود که به صورت ملکه نفسانى ظاهر گردد; یعنى تدریجاً در درون عمق جان انسان نفوذ کند و روح را به رنگ خود در آورد.
حدیث «الخَیْرُ عَادَةٌ» و حدیث «العَادَةُ طَبْعٌ ثَان» که در غررالحکم در لا به لاى کلام امیر مؤمنان على(علیه السلام) آمده، اشاره به همین معناست.
تفاوت تصبّر با صبر این است که شخص صبور واقعاً اهل صبر است; اما تصبر در مورد کسى است که هنوز اهل صبر نشده و خود را به آن وادار مى کند.
اصولا بسیارى از فضایل اخلاقى است که جز با ریاضت نفس و عادت دادن خویش حاصل نمى گردد و از آنجا که صبر (استقامت در برابر مشکلات) خمیرمایه تمام پیروزى هاست و طبق بعضى از روایات صبر نسبت به ایمان همچون سر است نسبت به تن، باید به هر قیمتى است آن را به دست آورد و به گفته شاعر: صبر را با حق قرین کرد اى فلان * آخر و العصر را آگه بخوان صد هزاران کیمیا حق آفرید *** کیمیایى همچو صبر آدم ندید
پاورقی :
۱ . بقره، آيه ۸۶ .
۲ . اسراء، آيه ۳۶.
۳ . بقره، آيه ۱۶۹.
۴ . مائده، آيه ۱۰۵.
۵ . بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۵۹، ح ۷.
۶ . کافى، ج ۱، ص ۶۸، ح ۱۰.
۷ . کافى، ج ۵، ص ۵۸، ح ۱۰.
۸ . «خض» صيغه امر از ريشه «خوض» بر وزن «حوض» گرفته شده که در اصل به معناى وارد شدن تدريجى در آب است. سپس به عنوان کنايه به معناى ورود يا شروع به کارها آمده است.
۹ . «غمرات» جمع «غمرة» بر وزن «ضربة» در اصل از غمر به معناى از بين بردن اثر چيزى گرفته شده سپس به آب زيادى که تمام چهره چيزى را مى پوشاند و پيش مى رود، «غمرة» و «غامر» گفته شده و بعد از آن به گرفتارى هاى شديد و جهل و نادانى فراگير که انسان را در خود فرو مى برد اطلاق شده است و «غمرات الموت» به معناى شدايد حالت مرگ است.
۱۰ . «تصبّر» از ريشه «صبر» به معناى خود را به شکيبايى واداشتن و خويشتن دارى کردن است و تفاوت آن با صبر اين است که شخص صبور واقعاً اهل صبر است اما تصبر در مورد کسى است که هنوز اهل صبر نشده و خود را به آن وادار مى کند.
۱۱ . معجم الادباء، ج ۱۲، ص ۳۸ به نقل شرح نهج البلاغه علاّمه تسترى، ج ۸، ص ۳۸۱.
#تلنگر | #علماء
آیت الله #دستغیب (رحمةالله علیه):
عزیزم!
تا در فکر آنی که چه بخورم که حلق را خوش آید و چه بگویم که خَلق را خوش آید، به مقصود نخواهی رسید.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستانهای_شگفت
11 - عنایت امام حسین (علیه السلام)
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
شنیدم از زاهد عابد و واعظ متعظ مرحوم حاج شیخ غلامرضای طبسی که تقریبا در 35 سال قبل به شیراز تشریف آورده و چند ماهی در مدرسه آقا باباخان توقف داشتند و بنده هم به فیض ملاقاتشان رسیدم، فرمود با چند نفر از دوستان با قافله به عتبات عالیات مشرف شدیم.
هنگام مراجعت برای ایران شب آخر که در سحر آن باید حرکت کنیم متذکر شدم که در این سفر مشاهد مشرفه و مواضع متبرکه را زیارت کردم، جز مسجد براثا و حیف است از درک فیض آن مکان مقدس محروم باشیم.
به رفقا گفتم بیایید به مسجد براثا برویم.
گفتند مجال نیست و خلاصه نیامدند.
خودم تنها از کاظمین(علیهماالسلام) بیرون آمدم تا به مسجد رسیدم. دیدم در بسته است و معلوم شد در را از داخل بسته و رفته اند و کسی هم نیست.
حیران شدم که چه کنم؟ این همه راه به امیدی آمدم، به دیوار مسجد نگریستم دیدم می توانم از دیوار بالا بروم، بالاخره هر طوری بود از دیوار بالا رفته و داخل مسجد شدم و با فراغت مشغول نماز شدم به خیال اینکه در مسجد را از داخل بسته اند و باز کردنش آسان است، در داخل مسجد هم کسی نبود.
پس از فراغت آمدم در را باز کنم دیدم قفل 🔒 محکمی بر در زده اند و به وسیله نردبان🪜 یا چیز دیگر رفته اند.
حیران شدم چه کنم!
دیوار داخل مسجد هم طوری بود که هیچ نمی شد از آن بالا رفت.
با خود گفتم عمری است دَم از حسین علیه السلام می زنم و امیدوارم که به برکت آن حضرت درِ بهشت به رویم باز شود با اینکه درب بهشت یقینا مهمتر است و باز شدن این در هم به برکت حضرت ابی عبداللّه علیه السلام سهل است؛ پس با #یقین تمام دست به قفل 🔒 گذاشتم و گفتم یا حسین علیه السلام و آن را کشیدم. فورا باز 🔓 گردید.
در را باز کردم و از مسجد بیرون آمدم و شکر خدا را بجا آوردم و به قافله هم رسیدم.
https://eitaa.com/mabaheeth/27011
#کرامت
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
مسجد براثا
#محدث_قمی علیهالرحمه در مفاتیح فرموده مسجد براثا از مساجد معروفه متبرکه است و بین بغداد و کاظمین واقع شده. زوّار غالبا از فیض آن محروم و اعتنایی به آن ندارند با همه فضایل و شرافتی که برای آن نقل شده است .
حموی که از مورخین سنه ششصد است در معجم البلدان گفته براثا محله ای بود در طرف بغداد در قبله کرخ و جنوبی باب محول و برای آن مسجد جامعی بود که شیعیان در آن نماز می گذاشتند و خراب شده و گفته که قبل از زمان راضی باللَّه خلیفه عباسی شیعیان در آن مسجد جمع می گشتند و سبّ صحابه می نمودند.
راضی باللَّه امر کرد در آن مسجد ریختند و هر که را دیدند گرفتند و حبس نمودند و مسجد را خراب کرد و با زمین هموار نمود. شیعیان، این خبر را به امیرالامرای بغداد به حکم ماکانی رسانیدند، او به اعاده بنا و وسعت و إحکام آن حکم نمود و اسم راضی باللَّه را در صدر آن نوشت و پیوسته آن مسجد معمور ومحل اقامه نماز بود تا بعد از سنه 450 که تا الان معطل مانده .
و براثا پیش از بنای بغداد، قریهای بود که گمان مردم آن است که علی علیه السلام مرور به آن کرده در زمانی که به مقاتله خوارج نهروان می رفت و در مسجد جامع مزبور، نماز خوانده و در حمامی که در آن قریه بوده داخل شده و بعد از نقل داستان ابوشعیب براثی، گوید از مجموع اخبار وارده در فضیلت مسجد براثا دوازده فضیلت برای آن است که آنها را ذکر می کند و بعد میفرماید فعلا مسجد در بسته و مورد اعتنا نیست.
بنده که در پنج سال قبل مشرف شدم، مسجد را بحمداللّه معمور و از هر جهت مجهز دیدم و تعمیر اساسی شده و دارای برق و لوله آب و در مسجد هم باز و مورد تردد مؤمنین بود.
📖 داستان راستان
۱۱۱- خوابی یا بیدار؟
۱۱۲- کابین خون
۱۱۳- پسرانت چه شدند؟
۱۱۴- دهد آموزگار
۱۱۵- حق برادر مسلمان
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستان_راستان | ۱۱۱
❒ خوابی یا بیدار؟
╔═ೋ✿࿐
حبه عرنی و نوف بکالی، شب را در صحن حیاط دارالاماره کوفه خوابیدند.
بعد از نیمه شب دیدند #امیرالمؤمنین علی علیه السلام آهسته از داخل قصر به طرف صحن حیاط میآید؛ اما با حالتی غیرعادی: دهشتی فوق العاده بر او مستولی است، قادر نیست تعادل خود را حفظ کند، دست خود را به دیوار تکیه داده و خم شده و با کمک دیوار قدم به قدم پیش میآید و با خود آیات آخر سوره آل عمران را زمزمه میکند:
«ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب»
← همانا در آفرینش حیرتآور و شگفتانگیز آسمانها و زمین و در گردش منظم شب و روز نشانههایی است برای صاحبدلان و خردمندان.
«الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار»
← آنان که خدا را در همه حال و همه وقت به یاد دارند و او را فراموش نمیکنند، چه نشسته و چه ایستاده و چه به پهلو خوابیده، و درباره خلقت آسمانها و زمین در اندیشه فرو میروند:
پروردگارا این دستگاه باعظمت را به عبث نیآفریدهای، تو منزهی از اینکه کاری به عبث بکنی، پس ما را از آتش 🔥 کیفر خود نگهداری کن.
«ربنا انک من تدخل النار فقد اخزیته و ما للظالمین من انصار» ← پروردگارا! هرکَس را که تو عذاب کنی و به آتش ببری بیآبرویش کردهای، ستمگران یارانی ندارند.
«ربنا اننا سمعنا منادیاً ینادی للایمان ان آمنوا بربکم فامنا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و کفّر عنّا سیئاتنا و توفّنا مع الابرار»
← پروردگارا! ما ندای منادی ایمان را شنیدیم که به پروردگار خود ایمان بیاورید، ما #ایمان آوردیم، پس ما را ببخشای و از گناهان ما درگذر، و ما را در شمار نیکان نزد خود ببر.
«ربنا و آتنا ما وعدتنا علی رسلک و لا تخزنا یوم القیامة انک لا تخلف المیعاد»
← پروردگارا! آنچه به وسیله پیغمبران وعده دادهای نصیب ما کن، ما را در روز رستاخیز بیآبرو مکن، البته تو هرگز وعده خلافی نمیکنی.
همینکه این آیات را به آخر رساند، از سر گرفت.
🔄 مکرر این آیات را- در حالی که از خود بیخود شده بود و گویی هوش از سرش پریده بود- تلاوت کرد.
حبه و نوف هر دو در بستر خویش آرمیده بودند و این منظره عجیب را از نظر میگذراندند.
حبه مانند بهت زدگان 😳 خیره خیره مینگریست؛ اما نوف نتوانست جلو اشک چشم خود را بگیرد و مرتب گریه 😭 میکرد.
تا اینکه علی علیهالسلام به نزدیک خوابگاه حبه رسید و گفت:
«خوابی یا بیدار؟».
بیدارم یا امیرالمؤمنین!
تو که از هیبت و خشیت خدا اینچنین هستی پس وای به حال ما بیچارگان!
امیرالمؤمنین علیهالسلام چشمها را پایین انداخت و گریست، آنگاه فرمود:
«ای حبه! همگیِ ما روزی در مقابل خداوند نگه داشته خواهیم شد، و هیچ عملی از اعمال ما بر او پوشیده نیست. او به من و تو از رگ گردن نزدیکتر است، هیچ چیز نمیتواند بین ما و خدا حائل شود.»
آنگاه به نوف خطاب کرد:
«خوابی؟»
نه یا امیرالمؤمنین! بیدارم، مدتی است که اشک میریزم.
ای نوف! اگر امروز از خوف خدا زیاد بگریی فردا چشمت روشن خواهد شد.
ای نوف! هر قطره اشکی 😢 که از خوف خدا از دیدهای بیرون آید دریاهایی از آتش را فرو مینشاند.
ای نوف! هیچ کَس مقام و منزلتش بالاتر از کسی نیست که از خوف خدا بگرید و به خاطر خدا دوست بدارد.
ای نوف! آن کَس که خدا را دوست بدارد و هرچه را دوست میدارد به خاطر خدا دوست بدارد، چیزی را بر دوستی خدا ترجیح نمیدهد، و آن کَس که هرچه را
دشمن میدارد به خاطر خدا دشمن بدارد، از این دشمنی جز نیکی[¹] به او نخواهد رسید. هر گاه به این درجه رسیدید، حقایق ایمان را به کمال دریافتهاید.
سپس لختی حبه و نوف را موعظه کرد و اندرز داد؛ آخرین جملهای که گفت این بود: «از خدا بترسید، من به شما ابلاغ کردم.».
آنگاه از آن دو نفر گذشت و سرگرم احوال خود شد، به مناجات پرداخت، میگفت: «خدایا! ای کاش میدانستم هنگامی که از تو غفلت میکنم تو از من رو میگردانی یا باز به من توجه داری. ای کاش میدانستم در این خوابهای طولانیم و در این کوتاهی کردنم در شکرگزاری، حالم نزد تو چگونه است.»
حبه و نوف گفتند: «به خدا قسم دائما راه رفت و حالش همین بود تا صبح طلوع کرد.»[²]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . عبارت متن این است: - و من أبغض فی الله لم یَنَلْ ببُغضه خیراً - ، و ظاهراً غلط است، صحیح «الا خیراً» است.
[۲] . بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبریز، ص 589؛ والکنی والالقاب، ذیل «البکالی»
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────