بهترین وسیله ی تهذیب نفس
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
بحثهای گذشته در باب عشق و محبت، مقدمه بود و اكنون می خواهیم كم كم به نتیجه برسیم. مهمترین بحث ما- كه در حقیقت بحث اصلی ماست- این است كه آیا عشق و علاقه به اولیاء و دوستی نیكان، خود هدف است یا وسیله ای است برای تهذیب نفس و اصلاح اخلاق و كسب فضایل و سجایای انسانی؟
در عشقهای حیوانی، تمام عنایت و اهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب اعضا و رنگ و زیبایی پوست اوست و آن غرایز است كه انسان را می كشد و مجذوب می سازد؛ اما پس از اشباع غرایز، دیگر آن آتشها❤️🔥 فروغ ندارد و به سردی می گراید و خاموش می گردد.
اما عشق انسانی- همچنانكه گفتیم- حیات است و زندگی، اطاعت آور است و پیرو ساز؛ و این عشق است كه عاشق را مُشاكل با معشوق قرار می دهد و وی می كوشد تا جلوه ای از معشوق باشد و كُپیه ای از روشهای او، همچنانكه خواجه نصیرالدین طوسی در شرح اشارات بوعلی می گوید:
وَ النَّفْسانِیُّ هُوَ الَّذی یَكونُ مَبْدَؤُهُ مُشاكَلَةَ نَفْسِ الْعاشِقِ لِنَفْسِ الْمَعْشوقِ فِی الْجَوْهَرِ، وَ یَكونُ أَكْثَرُ اِعْجابِهِ بِشَمائِلِ الْمَعْشوقِ لِاَنَّها آثارٌ صادِرَةٌ عَنْ نَفْسِهِ. . . وَ هُوَ یَجْعَلُ النَّفْسَ لَیِّنَةً شَیِّقَةً ذاتَ وُجْدٍ وَ رِقَّةٍ مُنْقَطِعَةً عَنِ الشَّواغِلِ الدُّنْیَوِیَّةِ [1] عشق نفسانی آن است كه مبدأش همرنگی ذاتی عاشق و معشوق است؛ بیشتر اهتمام عاشق به روشهای معشوق و آثاری است كه از نفس وی صادر می گردد. این عشق است كه نفس را نرم و پُرشوق و وجد قرار می دهد، رقّتی ایجاد می كند كه عاشق را از آلودگیهای دنیایی بیزار می گرداند.
محبت به سوی مشابهت و مشاكلت می راند و قدرت آن سبب می شود كه مُحب به شكل محبوب درآید.
محبت مانند سیم برقی است كه از وجود محبوب به مُحِبّ وصل گردد و صفات محبوب را به وی منتقل سازد، و اینجاست كه انتخاب محبوب اهمیت اساسی دارد.
لهذا اسلام در موضوع دوستیابی و اتخاذ صدیق بسیار اهتمام ورزیده و در این زمینه آیات و روایاتی بسیار وارد شده است؛ زیرا دوستی همرنگ ساز است و زیباساز و غفلت آور؛ آنجا كه پرتو افكند عیب را هنر می بیند و خار را گل و یاسمن [2]
در قسمتی از آیات و روایات، از همنشینی و دوستی مردم ناپاك و آلوده سخت برحذر داشته است و در قسمتی از آنها به دوستی پاكدلان دعوت كرده است.
ابن عباس گفت در محضر پیغمبر بودیم.
پرسیدند: بهترین همنشینان كیست؟
حضرت فرمود:
مَنْ ذَكَّرَكُمْ بِاللّهِ رُؤْیَتُهُ وَ زادَ كُمْ فِی عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ ذَكَّرَكُمْ بِالْاخِرَةِ عَمَلُهُ [3].
آن كَس كه دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد و گفتارش بر دانشتان بیفزاید و رفتارش شما را به یاد آخرت و قیامت بیندازد.
بشر به اكسیر محبت نیكان و پاكان سخت نیازمند است كه محبت بورزد و محبت پاكان او را با آنها همرنگ و همشكل قرار دهد.
برای اصلاح اخلاق و تهذیب نفس طرق مختلفی پیشنهاد شده و مشربهای گوناگونی پدید آمده است.
از جمله مشرب سقراطی است.
طبق این مشرب، انسان باید خود را از راه عقل و تدبیر اصلاح كند. آدمی اول باید به فواید تزكیه و مضرّات آشفتگی اخلاق، ایمان كامل پیدا كند و سپس با ابزاردستی عقل یك یك صفات مذموم را پیدا كند (مثل كسی كه می خواهد موها را تك تك از داخل بینی بچیند، یا مثل كشاورزی كه از لابلای زراعت با دست خود یك یك علفهای هرزه را بكند، یا مثل كسی كه می خواهد گندم را با دست خود از ریگ و كلوخ پاك كند) و آنگاه آنها را از خرمن هستی اش پاك كند.
طبق این روش باید با صبر و حوصله و دقت و حساب و اندیشه، تدریجاً مفاسد اخلاقی را زایل كرد و غشها را از طلای وجود پاك كرد، و شاید بتوان گفت كه برای عقل امكان پذیر نیست كه از عهده برآید.
فیلسوفان، اصلاح اخلاق را از فكر و حساب می خواهند، مثلاً می گویند: عفت و قناعت باعث عزت و شخصیت انسان است در نظر مردم، و طمع و آز موجب ذلّت و پستی است.
یا می گویند: علم موجب قدرت و توانایی است، علم چنین است و علم چنان، «خاتم ملك سلیمان است علم» ، علم چراغی است فرا راه انسان كه راه را از چاه روشن می كند.
و یا می گویند: حسد و بدخواهی بیماری روحی است، از نظر اجتماعی عواقب سوئی را به دنبال خواهد داشت و از این قبیل سخنان.
شك نیست كه این راه راه صحیحی است و این وسیله وسیله ی خوبی است؛ اما سخن در میزان ارزش این وسیله است با مقایسه با یك وسیله ی دیگر، همچنانكه اتومبیل مثلاً وسیله ی خوبی است اما در مقام مقایسه با هواپیما مثلاً باید دید ارزش این وسیله در چه حد است.
ما فعلاً درباره ی ارزش راه عقل از نظر راهنمایی، یعنی از این نظر كه چه اندازه استدلالات به اصطلاح عقلی در مسائل اخلاقی واقع نماست و صحیح است و مطابق است و خطأ و اشتباه نیست، بحثی نداریم.
همین قدر می گوییم كه مكاتب فلسفی اخلاقی و تربیتی لا تُعَدُّ و لا تُحْصی است و هنوز این مسائل از نظر استدلالی از حدود بحث و اختلاف تجاوز نكرده است.
و باز می دانیم كه اهل عرفان به طور كلی می گویند:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمكین بود
بحث ما فعلاً در این جهت نیست، بلكه در این است كه میزان بُرد این وسایل چقدر است.
اهل عرفان و سیر و سلوك به جای پویش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پیشنهاد می كنند.
می گویند: كاملی را پیدا كن و رشته ی محبت و ارادت او را به گردن دل بیاویز كه از راه عقل و استدلال، هم بی خطرتر است و هم سریعتر.
در مقام مقایسه، این دو وسیله مانند وسایل دستی قدیم و وسایل ماشینی می باشند.
تأثیر نیروی محبت و ارادت در زایل كردن رذایل اخلاقی از دل، از قبیل تأثیر مواد شیمیایی بر روی فلزات است. مثلاً یك كلیشه ساز با تیزاب اطراف حروف را از بین می برد نه با ناخن و یا سر چاقو و یا چیزی از این قبیل.
اما تأثیر نیروی عقل در اصلاح مفاسد اخلاقی مانند كار كسی است كه بخواهد ذرّات آهن را از خاك با دست جدا كند.
چقدر رنج و زحمت دارد؟!
اگر یك آهنربای 🧲 قوی در دست داشته باشد ممكن است با یك گردش همه ی آنها را جدا كند.
نیروی ارادت و محبت مانند آهنربا صفات رذیله را جمع می كند و دور می ریزد.
به عقیده ی اهل عرفان، محبت و ارادت پاكان و كُمَّلین همچون دستگاه خودكاری، خودبه خود رذایل را جمع می كند و بیرون می ریزد.
حالت مجذوبیت اگر بجا بیفتد از بهترین حالات است و این است كه تصفیه گر و نبوغ بخش است.
آری آنان كه این راه را رفته اند، اصلاح اخلاق را از نیروی محبت می خواهند و به قدرت عشق و ارادت تكیه می كنند.
تجربه نشان داده است كه آن اندازه كه مصاحبت نیكان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است، خواندن صدها جلد كتاب اخلاقی مؤثر نبوده است.
مولوی پیام محبت را به ناله ی نی تعبیر كرده است، می گوید:
همچو نی زهری و تریاقی كه دید؟همچو نی دمساز و مشتاقی كه دید؟
هر كه را جامه ز عشقی چاك شد
او ز حرص و عیب كلّی پاك شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علّت های ما [4]
گاهی بزرگانی را می بینیم كه ارادتمندان آنان حتی در راه رفتن و لباس پوشیدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقلید می كنند. این تقلید اختیاری نیست، خودبه خود و طبیعی است. نیروی محبت و ارادت است كه در تمام اركان هستیِ مُحب اثر می گذارد و در همه حال او را همرنگ محبوب می سازد.
این است كه هر انسانی باید برای اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتی بگردد و به او عشق بورزد تا [به ] راستی بتواند خویش را اصلاح كند.
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید كه خاك درگه اهل هنر شوی
انسانی كه قبلاً هرچه تصمیم می گرفت عبادت یا عمل خیری انجام دهد باز سُستی در اركان همتش راه می یافت، وقتی كه محبت و ارادت آمد دیگر آن سستی و رخوت می رود و عزمش راسخ و همتش نیرومند می گردد.
مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد
از سمك تا به سماكش كشش لیلی برد
من به سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و عشق تو مرا بالا برد
خم ابروی تو بود و كف مینوی تو بود
كه در این بزم بگردید و دل شیدا برد [5]
تاریخ، بزرگانی را سراغ دارد كه عشق و ارادت به كُمَّلین- لااقل در پندار ارادتمندان- انقلابی در روح و روانشان به وجود آورده است.
ملای رومی یكی از آن افراد است. او از اول اینچنین سوخته و پرهیجان نبود. مردی دانشمند بود؛ اما سرد و خاموش در گوشه ی شهرش مشغول تدریس بود. از روزی كه با شمس تبریزی برخورد كرد و ارادت به او دل و جانش را فرا گرفت دگرگونش ساخت و آتشی در درونش برافروخت و همچون جرقه ای بود كه در انبار باروت افتاده است، شعله ها افروخت. او خود ظاهراً مردی است اشعری مسلك، ولی مثنوی او بی شك یكی از بزرگترین كتابهای جهان است. اشعار این مرد همه اش موج است و حركت. دیوان شمس را به یاد مراد و محبوب خویش سروده است.
در مثنوی نیز زیاد از او یاد می كند.
در مثنوی ، ملای رومی را می بینیم به دنبال مطلبی است؛ اما همینكه به یاد شمس می افتد طوفانی سخت در روحش پدید می آید و امواج خروشانی را در وی به وجود می آورد. می گوید:
این نفس جان دامنم برتافته است
بوی پیراهان یوسف یافته است
كز برای حق صحبت سالهابازگو رمزی از آن خوش حالها
تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده صد چندان شود
گفتم ای دور اوفتاده از حبیب
همچو بیماری كه دور است از طبیب
من چه گویم یك رگم هشیار نیست
شرح آن یاری كه او را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
فتنه و آشوب و خونریزی مجو
بیش از این از شمس تبریزی مگو [6]
و این، مصداق راستین گفته ی حافظ است:
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
اینهمه قول و غزل تعبیه در منقارش
از اینجا می توانیم استفاده كنیم كه كوشش و كشش یا فعالیت و انجذاب باید همراه باشند. از كوشش بدون جذبه كاری ساخته نیست كما اینكه كشش بدون كوشش به جایی نمی رسد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] شرح اشارات ، ج ۳ / ص 383، طبع جدید.
[2] از برای عشق معایبی نیز هست. از جمله معایب آن اینكه عاشق در اثر استغراق در حُسن معشوق، از عیب او غفلت می كند كه:
حُبُّ الشَّیْ ءِ یُعْمی وَ یُصِمُّ. . .
دوستی هر چیز كور و كر می كند.
وَ مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشی بَصَرَهُ وَ اَمْرَضَ قَلْبَهُ. ( نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ی 108) .
هركَس كه چیزی را دوست دارد، چشمش را معیوب و دلش را مریض می كند.
سعدی در گلستان می گوید: «هر كسی را عقل خود به كمال نماید و فرزند خود به جمال» . این اثر سوء با آنچه در متن خواندیم- كه اثر عشق حساسیت هوش و ادراك است- منافات ندارد. حساسیت هوش از این نظر است كه انسان را از كودنی خارج كرده و قوّه را به فعلیت می رساند و اما اثر سوء عشق این نیست كه آدمی را كودن می كند، بلكه آدمی را غافل می كند.
مسأله ی كودنی غیر از مسأله ی غفلت است.
بسیاری از اوقات اشخاص كم هوش در اثر حفظ تعادل احساسات، كمتر در غفلت می باشند.
عشق فهم را تیزتر می كند؛ اما توجه را یك جهت و متوحّد می سازد و لهذا در متن گفته شد كه خاصیت عشق توحّد است، و در اثر همین توحّد و تمركز است كه عیب پیدا می شود و از توجه به امور دیگر می كاهد.
بالاتر از آن، نه تنها عشق عیب را می پوشاند بلكه عیب را حُسن جلوه می دهد؛ زیرا یكی از آثار عشق این است كه هر جا پرتو افكند آنجا را زیبا می كند؛ یك ذره حُسن را خورشید، بلكه سیاهی را سفیدی و ظلمت را نور جلوه می دهد و به قول وحشی:
اگر در كاسه ی چشمم نشینی
به جز از خوبی لیلی نبینی
و ظاهراً به این علت است كه عشق مثل علم نیست كه صددرصد تابع معلوم باشد. عشق جنبه ی داخلی و نفسانی اش بیش از جنبه ی خارجی و عینی می باشد؛ یعنی میزان عشق تابع میزان حسن نیست بلكه بیشتر تابع میزان استعداد و مایه ی عاشق است. در حقیقت عاشق دارای مایه و ماده و آتش زیر خاكستری است كه دنبال بهانه و موضوع می گردد. همینكه به موضوعی احیاناً برخورد كرد و توافقی دست داد- كه هنوز رمز این توافق به دست نیامده و لهذا گفته می شود عشق بی دلیل است- آن قوه ی داخلی تجلّی می كند و به اندازه ی توانایی خودش حسن می سازد نه به آن اندازه كه در محبوب وجود دارد. این است كه در متن می خوانیم عاشق عیب معشوق را هنر می بیند و خارش را گل و یاسمن.
[3] بحارالانوار، ج 15، كتاب العشرة، ص 51، طبع قدیم.
[4] مثنوی معنوی.
[5] علامه ی طباطبائی.
[6] مثنوی معنوی.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
نمونه هایی از تاریخ اسلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
در تاریخ اسلام از علاقه ی شدید و شیدایی مسلمین نسبت به شخص رسول اكرم صلیالله علیه وآله نمونه هایی برجسته و بی سابقه می بینیم.
اساساً یك فرق بین مكتب انبیاء و مكتب فلاسفه همین است كه شاگردان فلاسفه فقط متعلمند و فلاسفه نفوذی بالاتر از نفوذ یك معلم ندارند؛ اما انبیاء نفوذشان از قبیل نفوذ یك محبوب است، محبوبی كه تا اعماق روح محب راه یافته و پنجه افكنده است و تمام رشته های حیاتی او را در دست گرفته است.
از جمله افراد دلباخته به رسول اكرم صلیالله علیه وآله، ابوذر غفاری است.
پیغمبر برای حركت به تبوك (در صد فرسخی شمال مدینه، مجاور مرزهای سوریه) فرمان داد. عده ای تعلّل ورزیدند. منافقین كارشكنی می كردند. بالأخره لشكری نیرومند حركت كرد. از تجهیزات نظامی بی بهره اند و از نظر آذوقه نیز در تنگی و قحطی قرار گرفته اند كه گاهی چند نفر با خرمایی می گذرانند؛ اما همه با نشاط و سرزنده اند؛ عشق، نیرومندشان ساخته و جذبه ی رسول اكرم صلیالله علیه وآله قدرتشان بخشیده است.
ابوذر نیز در این لشكر به سوی تبوك حركت كرده است.
در بین راه سه نفر یكی پس از دیگری عقب كشیدند. هر كدام كه عقب می كشیدند، به پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله داده می شد، و هر نوبت پیغمبر می فرمود:
«اگر در وی خیری است خداوند او را بر می گرداند و اگر خیری نیست، بهتر كه رفت. » .
شتر 🐫 لاغر و ضعیف ابوذر از رفتن بازماند.
دیدند ابوذر نیز عقب كشید.
یا رسول اللّه! ابوذر نیز رفت. حضرت باز جمله را تكرار كرد:
«اگر خیری در او هست خداوند او را به ما باز می گرداند و اگر خیری در او نیست، بهتر كه رفت »
لشكر همچنان به سیر خویش ادامه می دهد و ابوذر عقب مانده است؛ اما تخلف نیست، حیوانش از رفتن مانده. هرچه كرد حركت نكرد. چند میلی را عقب مانده است. شتر را رها كرد و بارش را به دوش گرفت و در هوای گرم ☀️ بر روی ریگهای گدازنده به راه افتاد. تشنگی 🥵 داشت هلاكش می كرد. به صخره ای در سایه ی كوهی برخورد كرد. در میانش آب باران 🌦 جمع شده بود. چشید. آن را بسیار سرد و خوشگوار یافت. گفت هرگز نمی آشامم تا دوستم رسول اللّه بیاشامد. مشكش را پر كرد. آن را نیز به دوش گرفت و به سوی مسلمین شتافت.
از دور شبحی دیدند.
یا رسول اللّه! شبحی را می بینیم به سوی ما می آید.
فرمود:
باید ابوذر باشد.
نزدیكتر آمد، آری ابوذر است؛ اما خستگی و تشنگی سخت او را از پا درآورده است. تا رسید افتاد. پیغمبر فرمود: زود به او آب برسانید.
با صدایی ضعیف گفت: آب همراه دارم.
پیغمبر گفت: آب داشتی و از تشنگی نزدیك به هلاكتی؟!
آری یا رسول اللّه! وقتی كه آب را چشیدم، دریغم آمد كه قبل از دوستم رسول اللّه از آن بنوشم [1]
راستی در كدام مكتب از مكتبهای جهان، اینچنین شیفتگیها و بی قراریها و ازخود گذشتگی ها می بینیم؟!
نمونه ی دیگر: دیگر از این دلباختگان بی قرار، بلال حبشی است. قریش در مكه در زیر شكنجه های طاقت فرسا قرارش می دادند و در زیر آفتاب سوزان بر روی سنگهای گداخته می آزردندش و از او می خواستند كه نام بتها را ببرد و ایمانش را به بتها اعلام دارد و از محمّد تبرّی و بیزاری جوید.
مولوی در جلد ششم مثنوی داستان تعذیب او را آورده است و انصافاً مولوی هم شاهكار كرده است. می گوید: ابوبكر او را اندرز می داد كه عقیده ات را پنهان كن اما او تاب كتمان نداشت كه «عشق از اول سركش و خونی بود» .
تن فدای خار می كرد آن بلال
خواجه اش می زد برای گوشمال
كه چرا تو یاد احمد می كنی؟!
بنده ی بد منكر دین منی
می زد اندر آفتابش او به خار
او «أحد» می گفت بهر افتخار
تا كه صدّیق آن طرف برمی گذشت
آن احد گفتن به گوش او برفت
بعد از آن خلوت بدیدش پند داد
كز جهودان خفیه می دار اعتقاد
عالِم السّر است پنهان دار كام
گفت كردم توبه پیشت ای همام
توبه كردن زین نمط بسیار شد
عاقبت از توبه او بیزار شد
فاش كرد، اسپرد تن را در بلا
كای محمّد ای عدوّ توبه ها
ای تن من وی رگ من پر ز تو
توبه را گنجا كجا باشد در او
توبه را زین پس ز دل بیرون كنم
از حیات خلد توبه چون كنم؟
عشق قهّار است و من مقهور عشق
چون قمر روشن شدم از نور عشق
برگ كاهم در كفت ای تندباد
من چه دانم تا كجا خواهم فتاد؟
گر هلالم ور بلالم می دوم
مقتدی بر آفتابت می شوم
ماه را با زفتی و زاری چكار
در پی خورشید پوید سایه وار
عاشقان در سیل تند افتاده اند
بر قضای عشق دل بنهاده اند
همچو سنگ آسیا اندر مدار
روز و شب گردان و نالان بی قرار
نمونه ی دیگر: مورخین اسلامی یك حادثه ی معروف تاریخی را در صدر اسلام «غزوة الرَّجیع» و روز آن حادثه را «یوم الرَّجیع» می نامند. داستانی شنیدنی و دلكش دارد:
عده ای از قبیله ی «عَضَل» و «قارَة» كه ظاهراً با قریش همریشه بوده اند و در نزدیكیهای مكه سُكنی داشته اند، در سال سوم هجرت به حضور رسول اكرم صلیالله علیه وآله آمده اظهار داشتند: «برخی از افراد قبیله ی ما اسلام اختیار كرده اند. گروهی از مسلمانان را به میان ما بفرست كه معنی دین را به ما بیاموزانند، قرآن را به ما تعلیم دهند و اصول و قوانین اسلام را به ما یاد بدهند. » .
رسول اكرم صلیالله علیه وآله شش نفر از اصحاب خویش را برای این منظور همراه آنها فرستاد و ریاست گروه را بر عهده ی مردی به نام مَرْثَدبن ابی مَرْثَد و یا مرد دیگری به نام عاصم بن ثابت گذاشت.
فرستادگان رسول خدا صلیالله علیه وآله همراه آن هیأت كه به مدینه آمده بودند روانه شدند تا در نقطه ای كه محل سكونت قبیله هُذَیْل بود رسیدند و فرود آمدند. یاران رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بی خبر از همه جا آرمیده بودند كه ناگاه گروهی از قبیله ی هذیل مانند صاعقه ی آتشبار با شمشیرهای آهیخته بر سر آنها حمله آوردند. معلوم شد كه هیأتی كه به مدینه آمده بودند از اول قصد خدعه داشته اند و یا به این نقطه كه رسیده اند به طمع افتاده و تغییر روش داده اند. به هر حال معلوم است این افراد با قبیله ی هذیل ساخته اند و هدف، دستگیری این شش نفر مسلمان است.
یاران رسول خدا صلیاللهعلیهوآله همینكه از موضوع آگاه شدند به سرعت به طرف اسلحه ی خویش رفتند و آماده ی دفاع از خویش گشتند. ولی هذیلیها سوگند یاد كردند كه هدف ما كشتن شما نیست، هدف ما این است كه شما را تحویل قرشیان در مكه بدهیم و پولی از آنها بگیریم. ما هم اكنون با شما پیمان می بندیم كه شما را نكشیم. سه نفر از اینها و از آن جمله عاصم بن ثابت گفتند: ما هرگز ننگ پیمان مشرك را نمی پذیریم. جنگیدند تا كشته شدند. اما سه نفر دیگر به نام زیدبن دَثِنَّه و خُبَیب بن عَدیّ و عبد اللّه بن طارق نرمش نشان دادند و تسلیم شدند.
هذیلیها این سه نفر را با طناب محكم بستند و به طرف مكه روانه شدند. عبد اللّه بن طارق نزدیك مكه دست خویش را از بند بیرون آورد و دست به شمشیر برد؛ اما دشمن مجال نداد، با ضرب سنگ او را كشتند. زید و خبیب به مكه برده شدند و در مقابل دو اسیر از هذیل كه در مكه داشتند آنها را فروختند و رفتند.
صفوان بن امیّه ی قُرَشی، زید را از آن كَس كه در اختیارش بود خرید كه به انتقام خون پدرش كه در احد یا بدر كشته شده بود، بكشد. او را برای كشتن به خارج مكه بردند. مردم قریش جمع شدند كه ناظر جریان باشند. زید را به قربانگاه آوردند. او با قدمهای مردانه اش جلو آمد و كوچكترین تزلزلی به خود راه نداد.
😈 ابوسفیان یكی از ناظران معركه بود. فكر كرد از شرایط موجود در این لحظات آخر حیات زید استفاده كند، شاید بتواند یك اظهار ندامت و پشیمانی و یا اظهار تنفری نسبت به رسول اكرم صلیالله علیه وآله از او بیرون كشد. رفت جلو و به زید گفت تو را به خدا سوگند می دهم:
«آیا دوست نداری كه الآن محمّد به جای تو بود و ما گردن او را می زدیم و تو راحت به نزد زن و فرزندانت می رفتی؟ »
زید گفت:
«سوگند به خدا كه من دوست ندارم كه در پای محمّد خاری برود و من در خانه ام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم. »
😲 دهان ابوسفیان از تعجب باز ماند. رو كرد به دیگر قرشیان و گفت:
«به خدا قسم من هرگز ندیدم یاران كسی او را آن قدر دوست بدارند كه یاران محمّد، محمّد را دوست می دارند. » .
پس از چندی نوبت به خبیب بن عدی رسید. او را نیز برای دار زدن به خارج مكه بردند. در آنجا از جمعیت خواهش كرد اجازه دهند دو ركعت نماز بخواند. اجازه دادند. دو ركعت نماز در كمال خضوع و خشوع و حال خواند. آنگاه خطاب به جمعیت كرد و گفت:
«به خدا قسم اگر نبود كه مورد تهمت قرار می گیرم كه خواهید گفت از مرگ می ترسد، زیاد نماز می خواندم. »
خبیب را محكم به چوبهی دار بستند. در این وقت بود كه آهنگ دلنواز خبیب بن عدی با روحانیتی كامل كه همه را تحت تأثیر قرار داد و گروهی از ترس خود را به روی خاك افكندند، شنیده شد كه با خدای خود مناجات می كرد:
«اَللّهُمَّ اِنّا قَدْ بَلَّغْنا رِسالَةَ رَسولِكَ فَبَلِّغْهُ الْغَداةَ ما یُصْنَعُ بِنا.
اَللّهُمَّ اَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لا تُغادِرْ مِنْهُمْ اَحَداً. » [2]
نمونه ی دیگر: چنانكه می دانیم ماجرای احد به صورت غم انگیزی برای مسلمین پایان یافت.
هفتاد نفر از مسلمین و از آن جمله جناب حمزه، عموی پیغمبر، شهید شدند. مسلمین در ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر بی انضباطی گروهی كه از طرف رسول خدا صلیالله علیه وآله بر روی یك تل گماشته شدند، مورد شبیخون دشمن واقع شدند. گروهی كشته و گروهی پراكنده شدند و گروه كمی دور رسول اكرم صلیالله علیه وآله باقی ماندند. آخر كار همان گروه اندك بار دیگر نیروها را جمع كردند و مانع پیشروی بیشتر دشمن شدند.
مخصوصاً شایعه ی اینكه رسول اكرم صلیالله علیه وآله كشته شد بیشتر سبب پراكنده شدن مسلمین گشت؛ اما همینكه فهمیدند رسول اكرم صلیالله علیه وآله زنده است نیروی روحی خویش را باز یافتند.
عده ای مجروح روی زمین افتاده بودند و از سرنوشت نهایی بكلی بی خبر بودند.
یكی از مجروحین سعدبن ربیع بود. دوازده زخم كاری برداشته بود. در این بین یكی از مسلمانان فراری به سعد- در حالی كه روی زمین افتاده بود- رسید و به او گفت:
شنیده ام پیغمبر كشته شده است. سعد گفت:
«اگر محمّد كشته شده باشد خدای محمّد كه كشته نشده است، دین محمّد هم باقی است. تو چرا معطلی و از دین خودت دفاع نمی كنی؟! »
از آن طرف، رسول اكرم صلیالله علیه وآله پس از آنكه اصحاب خویش را جمع و جور كرد
یك یك اصحاب خود را یاد كرد ببیند كی زنده است و كی مرده. سعدبن ربیع را نیافت. پرسید: كیست برود از سعدبن ربیع اطلاع صحیحی برای من بیاورد؟
یكی از انصار گفت: من حاضرم. مرد انصاری وقتی رسید كه رمق مختصری از حیات سعد باقی بود. گفت: ای سعد، پیغمبر مرا فرستاده كه برایش خبر ببرم كه مرده ای یا زنده.
سعد گفت: سلام مرا به پیغمبر برسان و بگو سعد از مردگان است؛ زیرا چند لحظه ی دیگر بیشتر از عمرش باقی نمانده است. بگو به پیغمبر كه سعد گفت:
«خداوند به تو بهترین پاداشها كه سزاوار یك پیغمبر است بدهد. »
آنگاه خطاب كرد به مرد انصاری و گفت: یك پیامی هم از طرف من به برادران انصار و سایر یاران پیغمبر ابلاغ كن.
بگو سعد می گوید:
«عذری نزد خدا نخواهید داشت اگر به پیغمبر شما آسیبی برسد و شما جان در بدن داشته باشید. » [3]
صفحات تاریخ صدر اسلام پر است از این شیفتگیها و دلدادگیها و از این زیباییها. در همه ی تاریخ بشر نتوان كسی را یافت كه به اندازه ی رسول اكرم صلیالله علیه وآله محبوب و مراد یاران و معاشران و زنان و فرزندانش بوده است و تا این حد از عمق وجدان، او را دوست می داشته اند.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می گوید:
«كسی سخن او (رسول اكرم صلیالله علیه وآله) را نمی شنید مگر اینكه محبت او در دلش جای می گرفت و متمایل به او می شد. لهذا قریش مسلمانان را در دوران مكه «صُباة» (شیفتگان و دلباختگان) می نامیدند و می گفتند: «نَخافُ اَنْ یَصْبُوَ الْوَلیدُ بْنُ الْمُغیرَةِ اِلی دینِ مُحَمَّدٍ» بیم آن است كه ولیدبن المغیرة دل به دین محمّد بدهد. «وَ لَئِنْ صَبَا الْوَلیدُ وَ هُوَ رَیْحانَةُ قَرَیْشٍ لَتَصْبُوَنَّ قَرَیْشٌ بِاَجْمَعِها» و اگر ولید- كه گل سرسبد قریش است- دل بدهد، تمام قریش بدو دل خواهند سپرد. می گفتند: «سخنانش جادوست، بیش از شراب مست كننده است». فرزندان خویش را از نشستن با او نهی می كردند كه مبادا با سخنان و قیافه ی گیرای خود، آنها را جذب نماید. هرگاه پیغمبر در كنار كعبه 🕋 در حجر اسماعیل می نشست و با آواز بلند قرآن می خواند و یا خدا را یاد می كرد، انگشتهای خویش را در گوشهای خویش فرو می كردند كه نشنوند، مبادا تحت تأثیر جادوی سخنان او قرار گیرند و مجذوب او گردند. جامه های خویش بر سر می كشیدند و چهره ی خویش را می پوشاندند كه سیمای جذاب او آنها را نگیرد. لهذا اكثر مردم به مجرد شنیدن سخنش و دیدن قیافه و منظره اش و چشیدن حلاوت الفاظش به اسلام ایمان آوردند. » [4]
از جمله حقایق تاریخی اسلام كه موجب اعجاب هر بیننده و محقق انسان شناس و جامعه شناس است، انقلابی است كه اسلام در عرب جاهلی به وجود آورد. روی حساب عادی و با ابزار آموزشها و پرورشهای معمولی، اصلاح چنین جامعه ای احتیاج به گذشت زمانی بسیار دارد تا نسل كهنه و مأنوس با رذایل منقرض گردد و از نو نسلی جدید پی ریزی شود؛ اما از اثر جذبه ها و كششها نیز نباید غافل بود كه گفتیم همچون زبانه های آتش ریشه سوز مفاسد است.
غالب یاران رسول خدا به آن حضرت سخت عشق می ورزیدند و با مركب عشق بود كه اینهمه راه را در زمانی كوتاه پیمودند و در اندك مدتی جامعه ی خویش را دگرگون ساختند.
پرّ و بال ما كمند عشق اوست
موكشانش می كشد تا كوی دوست
من چگونه نور دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
نور او در یمن و یسر و تحت و فوق
بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] بحارالانوار ، ج 21 / ص 215 و 216، طبع جدید.
[2] سیره ی ابن هشام، ج 2 / ص 169- 173. یعنی خدایا رسالت خویش را از ناحیه ی رسول تو انجام دادیم. از تو می خواهیم كه همین صبحگاهان جریان ما را به اطلاع پیامبرت برسانی. خدایا این مردم ستمگر را تماماً در نظر بگیر و آنها را پاره پاره كن و یكی از آنها را باقی مگذار.
[3] شرح ابن ابی الحدید، چاپ بیروت، ج 3 / ص 574 و سیره ی ابن هشام، ج 2 / ص 94.
[4] شرح نهج البلاغه ، ج 2، چاپ بیروت، ص 220.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
حبّ علی در قرآن و سنت
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
بحثهای گذشته ارزش و اثر محبت را روشن ساخت و ضمناً معلوم گشت كه عشق پاكان وسیله ای است برای اصلاح و تهذیب نفس، نه اینكه خود هدف باشد.
اكنون باید ببینیم اسلام و قرآن محبوبی را برای ما انتخاب كرده اند یا نه.
قرآن سخن پیامبران گذشته را كه نقل می كند می گوید همگان گفتند: «ما از مردم مُزدی نمی خواهیم، تنها اجر ما بر خداست» . اما به پیغمبر خاتم خطاب می كند:
قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی [1].
بگو از شما مزدی را درخواست نمی كنم مگر دوستی خویشاوندان نزدیكم.
اینجا جای سؤال است كه چرا سایر پیامبران هیچ اجری را مطالبه نكردند و نبی اكرم صلیالله علیه وآله برای رسالتش مطالبه ی مزد كرد؛ دوستی خویشاوندان نزدیكش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟
قرآن خود به این سؤال جواب می دهد:
قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَی اَللّهِ [2].
بگو مزدی را كه درخواست كردم چیزی است كه سودش عاید خود شماست. مزد من جز بر خدا نیست.
یعنی آنچه را من به عنوان مزد خواستم عاید شما می گردد نه عاید من. این دوستی كمندی است برای تكامل و اصلاح خودتان. این اسمش مزد است و الاّ در حقیقت خیر دیگری است كه به شما پیشنهاد می كنم، از این نظر كه اهل البیت و خویشان پیغمبر مردمی هستند كه گرد آلودگی نروند و دامنی پاك و پاكیزه دارند (حُجورٌ طابَتْ وَ طَهُرَت) ، محبت و شیفتگی آنان جز اطاعت از حق و پیروی از فضایل نتیجه ای نبخشد و دوستی آنان است كه همچون اكسیر، قلبِ ماهیت می كند و كامل ساز است.
مراد از «قربیٰ » هر كه باشد مسلماً از برجسته ترین مصادیق آن علی علیه السلام است.
فخر رازی می گوید:
«زمخشری در كشّاف روایت كرده: «چون این آیه نازل گشت، گفتند: یا رسول اللّه! خویشاوندانی كه بر ما محبتشان واجب است كیانند؟ فرمود:
علی و فاطمه و پسران آنان»
از این روایت ثابت می گردد كه این چهار نفر «قربای» پیغمبرند و بایست از احترام و دوستی مردم برخوردار باشند، و بر این مطلب از چند جهت می توان استدلال كرد:
1. آیه ی «إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی »
2. بدون شك پیغمبر فاطمه علیهاالسلام را بسیار دوست می داشت و می فرمود: «فاطمه پاره ی تن من است، بیازارد مرا هرچه او را بیازارد»
و نیز علی و حسنین را دوست می داشت، همچنانكه روایات بسیار و متواتر در این باب رسیده است. پس دوستی آنان بر همه ی امت واجب است [3] ؛ زیرا قرآن می فرماید:
«وَ اِتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» [4] از پیغمبر پیروی كنید، شاید راه یابید و هدایت شوید.
و باز می فرماید: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اَللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» [5] از برای شماست در فرستاده ی خدا سرمشقی نیكو.
و اینها دلالت می كند كه دوستی آل محمّد - كه علی و فاطمه و حسنین هستند- بر همه ی مسلمین واجب است. » [6]
از پیغمبر صلیالله علیه وآله نیز راجع به محبت و دوستی علی علیهالسلام روایات بسیاری رسیده است:
1. ابن اثیر نقل می كند كه پیغمبر خطاب كرد به علی و فرمود:
«یا علی! خداوند تو را به چیزهایی زینت داد كه پیش بندگان او زینتی از آنها محبوبتر نیست:
كناره گیری از دنیا؛ آنچنان قرارت داد كه نه تو از دنیا چیزی بهره مند شوی و نه آن از تو.
به تو بخشید دوستی مساكین را؛ آنان به امامت تو خشنودند و تو نیز به پیروی آنان از تو.
خوشا به حال كسی كه تو را دوست بدارد و در دوستی ات راستین باشد، و وای بر كسی كه با تو دشمنی كند و علیه تو دروغ گوید. » [7]
2. سیوطی روایت می كند كه پیغمبر فرمود:
«دوستی علی ایمان است و دشمنی وی نفاق. » [8]
3. ابونعیم روایت می كند كه پیغمبر خطاب به انصار كرد و فرمود:
«آیا راهنمایی كنم شما را به چیزی كه اگر بدان چنگ بزنید، بعد از من هرگز گمراه نشوید؟ گفتند: آری یا رسول اللّه! فرمود: این، علی است.
دوستش بدارید به دوستی من و احترامش كنید به احترام من، كه خداوند به وسیله ی جبرئیل فرمانم داد كه این را برای شما بگویم. » [9]
و نیز اهل سنت روایاتی از پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله نقل كرده اند كه در آن روایات، نگاه به چهره ی علی علیهالسلام و سخن فضایل علی، عبادت شمرده شده است:
1. محب طبری از عایشه روایت می كند كه گفت:
«پدرم را دیدم به صورت علی بسیار نگاه می كرد. گفتم: پدر جان! تو را می بینم كه به صورت علی بسیار می نگری. گفت: دخترك! از پیغمبر خدا شنیدم كه گفت: نگاه به چهره ی علی عبادت است. » [10]
2. ابن حجر از عایشه روایت می كند كه پیغمبر گفت:
«بهترین برادران من علی است و بهترین عموهای من حمزه است، و یاد علی و سخن از او عبادت است. » [11]
علی محبوبترین افراد بود در پیشگاه خدا و پیغمبر، و قهراً بهترین محبوبهاست.
انس بن مالك می گوید:
«هر روز یكی از فرزندان انصار كارهای پیغمبر را انجام می داد. روزی نوبت من بود. امّ ایمن مرغ بریانی 🍗 را در محضر پیغمبر آورد و گفت: یا رسول اللّه! این مرغ را خود گرفته ام و به خاطر شما پخته ام.
حضرت گفت: خدایا محبوبترین بندگانت را برسان كه با من در خوردن این مرغ شركت كند. در همان هنگام در كوبیده شد. پیغمبر فرمود: انس! در را باز كن. گفتم: خدا كند مردی از انصار باشد؛ اما علی را پشت در دیدم. گفتم: پیغمبر مشغول كاری است، و برگشتم سرجایم ایستادم.
بار دیگر در كوبیده شد.
پیغمبر گفت: در را باز كن.
باز دعا می كردم مردی از انصار باشد.
در را باز كردم، باز علی بود.
گفتم: پیغمبر مشغول كاری است، و برگشتم بر سر جایم ایستادم.
باز در كوبیده شد.
پیغمبر فرمودند: انس! برو در را باز كن و او را به خانه بیاور. تو اول كسی نیستی كه قومت را دوست داری. او از انصار نیست. من رفتم و علی را به خانه آوردم و با پیغمبر مرغ بریان را خوردند. » [12]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] شوری /23.
[2] سبأ/47.
[3] محبت پیغمبر نسبت به آنان جنبه ی شخصی ندارد، یعنی تنها بدین جهت نیست كه مثلاً فرزند یا فرزندزاده ی او هستند، و اگر كسی دیگر هم به جای آنها می بود پیغمبر آنها را دوست می داشت. پیغمبر از آن جهت آنها را دوست می داشت كه آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست می داشت والاّ پیغمبر اكرم فرزندان دیگری هم داشت كه نه او با آنها به این شكل محبت داشت و نه امت چنین وظیفه ای داشتند.
[4] اعراف/158.
[5] احزاب/21.
[6] التفسیر الكبیر فخر رازی، ج27 / ص 166، چاپ مصر.
[7] اُسد الغابة ، ج 4 / ص 23.
[8] كنزالعمّال . جمع الجوامع سیوطی، ج 6 / ص 156.
[9] . حلیة الاولیاء ، ج 1 / ص 63. روایات در این باب بسیار زیاد است و ما در كتب معتبر اهل سنت به متجاوز از نود روایت برخوردیم كه همه در موضوع دوستی و محبت #امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
در كتب شیعه نیز روایات بسیار زیادی وارد شده است و مرحوم مجلسی در ج 39 بحارالانوار ، چاپ جدید، بابی در حُبّ و بغض امیرالمؤمنین علیهالسلام منعقد كرده است و در آن باب صد و بیست و سه روایت نقل كرده است.
[10] . الریاض النضرة ، ج 2 / ص 219، و در حدود بیست روایت دیگر تا آنجا كه ما برخوردیم در همین موضوع در كتب اهل سنت نقل شده است.
[11] الصواعق المحرقة ، ص 74، و پنج روایت دیگر در همین موضوع در كتب مختلف اهل سنت نقل شده است.
[12] . مستدرك الصحیحین ، ج 3 / ص 131. این داستان با كیفیتهای مختلف به متجاوز از هجده نقل در كتب معتبر اهل سنت نقل شده است.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
رمز جاذبه ی علی علیهالسلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
سبب دوستی و محبت علی در دلها چیست؟
رمز محبت را هنوز كسی كشف نكرده است؛ یعنی نمی توان آنرا فرموله كرد و گفت اگر چنین شد چنان می شود و اگر چنان شد چنین، ولی البته رمزی دارد.
چیزی در محبوب هست كه برای محب از نظر زیبایی خیره كننده است و او را به سوی خود می كشد.
جاذبه و محبت در درجات بالا «عشق» نامیده می شود.
علی علیهالسلام محبوب دلها و معشوق انسانهاست، چرا؟
و در چه جهت؟
فوق العادگی علی علیهالسلام در چیست كه عشقها را برانگیخته و دلها را به خود شیفته ساخته و رنگ حیات جاودانی گرفته است و برای همیشه زنده است؟
چرا دلها همه خود را با او آشنا می بینند و اصلاً او را مرده احساس نمی كنند بلكه زنده می یابند؟
مسلماً ملاك دوستی او جسم او نیست؛ زیرا جسم او اكنون در بین ما نیست و ما آن را احساس نكرده ایم.
و باز محبت علی علیهالسلام از نوع قهرماندوستی كه در همه ی ملتها وجود دارد نیست.
هم اشتباه است كه بگوییم محبت علی از راه محبت فضیلتهای اخلاقی و انسانی است و حُبّ علی حُبّ انسانیت است.
درست است علی مظهر انسان كامل بود و درست است كه انسان نمونه های عالی انسانیت را دوست می دارد؛ اما اگر علی همه ی این فضایل انسانی را كه داشت می داشت: آن حكمت و آن علم، آن فداكاریها و از خودگذشتگی ها، آن تواضع و فروتنی، آن ادب، آن مهربانی و عطوفت، آن ضعیف [نوازی ]، آن عدالت، آن آزادگی و آزادیخواهی، آن احترام به انسان، آن ایثار، آن شجاعت، آن مروّت و مردانگی نسبت به دشمن، و به قول مولوی:
در شجاعت شیر ربّانیستی
در مروت خود كه داند كیستی؟
آن سخا و جود و كرم و. . . اگر علی همه ی اینها را كه داشت می داشت؛ اما #رنگ_الهی نمی داشت، مسلماً این قدر كه امروز عاطفه انگیز و محبت خیز است نبود.
علی علیهالسلام از آن نظر محبوب است كه پیوند الهی دارد.
💓 دلهای ما به طور ناخودآگاه در اعماق خویش با حق سَر و سِرّ و پیوستگی دارد، و چون علی علیهالسلام را آیت بزرگ حق و مظهر صفات حق می یابند به او عشق می ورزند.
در حقیقت پشتوانه ی عشق علی علیهالسلام پیوند جانها با حضرت حق است كه برای همیشه در فطرتها نهاده شده، و چون فطرتها جاودانی است مهر علی علیهالسلام نیز جاودان است.
✨ نقطه های روشن در وجود علی علیهالسلام بسیار است؛ اما آنچه برای همیشه او را درخشنده و تابان قرار داده است #ایمان و #اخلاص اوست و آن است كه به وی جذبه ی الهی داده است.
سوده ی همدانی، بانوی فداكار و دلباخته ی علی، در مقابل معاویه بر علی درود فرستاد و در وصفش گفت:
صَلَّی الْاِلهُ عَلی روحٍ تَضَمَّنَها
قَبْرٌ فَاَصْبَحَ فیهِ الْعَدْلُ مَدْفونا
قَدْ حالَفَ الْحَقَّ لا یَبْغی بِهِ بَدَلا
فَصارَ بِالْحَقِّ وَ الْایمانِ مَقْرونا
درود خداوند بر روانی باد كه او را خاك بر گرفت و عدل نیز با وی مدفون گشت.
با حق پیمان بسته بود كه به جای آن بدلی نگزیند، پس با حق و با ایمان مقرون گشته بود.
صعصعة بن صَوْحان عبدی نیز یكی دیگر از دلباختگان علی علیهالسلام بود؛ از كسانی بود كه در آن دل شب در مراسم دفن علی علیهالسلام با عده ی معدودی شركت كرد.
پس از آنكه حضرت را دفن كردند و بدنش را خاك پوشانید، صعصعه یك دست خویش را بر قلبش نهاد و با دست دیگر خاك بر سر پاشید و گفت:
«مرگ گوارایت باد! كه مولدت پاك بود و شكیبایی ات نیرومند و جهادت بزرگ. بر اندیشه ات دست یافتی و تجارتت سودمند گشت.
بر آفریننده ات نازل گشتی و او تو را با خوشی پذیرفت و ملائكش به گردت درآمدند. در همسایگی پیغمبر جایگزین گشتی و خداوند تو را در قُرب خویش جای داد و به درجه ی برادرت مصطفی رسیدی و از كاسه ی لبریزش آشامیدی.
از خدا می خواهیم كه از تو پیروی كنیم و به روشهایت عمل كنیم، دوستانت را دوست بداریم و دشمنانت را دشمن بداریم و در جرگه ی دوستانت محشور گردیم.
دریافتی آنچه را دیگران درنیافتند و رسیدی به آنچه دیگران نرسیدند. در پیشگاه برادرت پیغمبر جهاد كردی و به دین خدا آنچنانكه شایسته بود قیام كردی تا سنتها را بر پا داشتی و آشوبها را اصلاح نمودی و اسلام و ایمان منظم گشت. بر تو باد بهترین درودها.
به وسیله ی تو پشت مؤمنان محكم شد و راهها روشن گشت و سنتها بپا ایستاد. احدی فضایل و سجایای تو را در خود جمع نكرد. ندای پیغمبر را جواب گفتی. به اجابتش بر دیگران پیشی گرفتی. به یاری اش شتافتی و با جان خویش حفظش كردی. با شمشیر ذوالفقار در مراحل ترس و وحشت حمله بردی و پشت ستمگران را شكستی. بنیانهای شرك و پستی را در هم فرو ریختی و گمراهان را در خاك و خون كشیدی. پس گوارایت باد ای امیرمؤمنان!
نزدیكترین مردم بودی به پیغمبر. اول كسی بودی كه به اسلام گرویدی. از یقین لبریز و در دل محكم و از همه فداكارتر [بودی ] و نصیبت از خیر بیشتر بود. خداوند ما را از اجر مصیبتت محروم نكند و پس از تو ما را خوار نگرداند.
به خدا سوگند كه زندگی ات كلید خیر بود و قفل شر، و مرگت كلید هر شری است و قفل هر خیری. اگر مردم از تو پذیرفته بودند، از آسمان و زمین نعمتها برایشان می بارید؛ اما آنان دنیا را بر آخرت برگزیدند. » [1]
آری، دنیا را برگزیدند و در مقابل عدل و عدم انعطاف علی علیهالسلام تاب نیاوردند و عاقبت دست جمودها و ركودها از آستین مردمی بدر آمد و علی علیهالسلام را شهید كرد.
علی علیه السلام در داشتن دوستان و محبانِ سر از پا نشناخته كه در راه ولاء و محبت او سر دادند و بر سرِ دار رفتند، بی نظیر است.
تاریخچه های شگفت و جالب و حیرت انگیز آنها صفحات تاریخ اسلام را مفتخر ساخته است. دست جنایت ناپاكانی از قبیل زیادبن ابیه و پسرش عبیداللّه و حجّاج بن یوسف و متوكل و در رأس همه ی اینها معاویة بن ابی سفیان (علیهم اللعنة و العذاب) به خون این زبده های انسانیت تا مِرفق آلوده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] بحارالانوار ، ج 42 / ص 295 و 296، چاپ جدید.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
بخش دوم:
نیروی دافعه ی علی علیه السلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
دشمن سازی علی علیهالسلام
ناكثین و قاسطین و مارقین
پیدایش خوارج
عقاید خوارج
اعتقاد آنها درباره ی خلافت
اعتقاد آنها درباره ی خلفا
انقراض خوارج
شعار یا روح ؟
خوارج و دموكراسی علی علیهالسلام
قیام و طغیان خوارج
ممیّزات خوارج
سیاست قرآن بر نیزه كردن
اهمیت و لزوم پیكار با #نفاق
علی علیهالسلام، امام و پیشوای راستین
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چگونه نسل حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه السلام، گسترش پیدا کرد ؟!
✅ #پاسخ را #بشنوید...
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
179.mp3
15.78M
🎧 #بشنویم
🏷 جاذبه و دافعه | ۳
🎙 شهید مطهری رضوان الله تعالی علیه
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ #جاذبه_دافعه |
╭ ─━─━─• · · · · · ·
دشمن سازی علی
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
بحث خود را اختصاص می دهیم به دوران خلافت چهارساله و اند ماههی او.
علی علیهالسلام همه وقت شخصیت دو نیرویی بوده است. علی علیهالسلام همیشه هم جاذبه داشته است و هم دافعه.
مخصوصاً در دوره ی اسلام از اول گروهی را می بینیم كه به گِرد علی علیهالسلام بیشتر می چرخند و گروهی دیگر را می بینیم كه با او چندان میانه ی خوبی ندارند و احیاناً از وجود او رنج می برند.
ولی دوران خلافت علی علیهالسلام و همچنین دوره های بعد از وفاتش، یعنی دوران ظهور تاریخی علی علیهالسلام، دوره ی تجلّی بیشتر جاذبه و دافعه ی اوست.
به همان نسبت كه قبل از خلافت تماسش با اجتماع كمتر بود، تجلّیِ جاذبه و دافعه اش كمتر بود.
علی علیهالسلام مردی دشمن ساز و ناراضی ساز بود.
این یكی دیگر از افتخارات بزرگ اوست.
هر آدم مسلكی و هدفدار و مبارز و مخصوصاً انقلابی كه در پی عملی ساختن هدفهای مقدس خویش است و مصداق قول خداست كه:
یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اَللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ [1].
در راه خدا می كوشند و از سرزنش سرزنشگری بیم نمی كنند.
دشمن ساز و ناراضی درست كن است؛ لهذا دشمنانش، مخصوصاً در زمان خودش، اگر از دوستانش بیشتر نبوده اند كمتر هم نبوده و نیستند.
اگر شخصیت علی علیهالسلام، امروز تحریف نشود و همچنانكه بوده ارائه داده شود، بسیاری از مدعیانِ دوستی اش در ردیف دشمنانش قرار خواهند گرفت.
پیغمبر علی علیهالسلام را به فرماندهی لشكری به یمن فرستاد. در برگشتن برای ملاقاتِ پیغمبر عزم مكه كرد.
در نزدیكیهای مكه یكی از لشكریان را به جای خویش گذاشت و خود برای گزارشِ سفر زودتر به سوی رسول اللّه شتافت.
آن شخص حُلّه هایی را كه علی علیهالسلام همراه آورده بود در بین لشكریان تقسیم كرد تا با لباسهای نو وارد مكه شوند.
علی علیهالسلام كه برگشت به این عمل اعتراض كرد و آن را بی انضباطی دانست؛ زیرا نمی بایست قبل از اینكه از پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله كسب تكلیف شود تصمیمی درباره ی حلّه ها گرفته شود، و در حقیقت از نظر علی علیه السلام این كار نوعی تصرف در #بیت_المال بود بدون اطلاع و اجازه ی پیشوای مسلمین.
از این رو علی علیه السلام دستور داد حلّه ها را از تن خود بكَنند و آنها را در جایگاه مخصوص قرار داد كه تحویل پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله داده شود و آن حضرت خودشان درباره ی آنها تصمیم بگیرد.
لشكریان علی علیه السلام از این عمل ناراحت شدند. همینكه به حضور پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله رسیدند و رسول اكرم صلی الله علیه و آله احوال آنها را جویا شد، از خشونت علی علیه السلام در مورد حلّه ها شكایت كردند. پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله آنان را مخاطب ساخت و گفت:
یا اَیُّهَا النّاسُ! لا تَشْكوا عَلِیّاً فَوَاللّهِ اِنَّهُ لَأَخْشَنُ فی ذاتِ اللّهِ مِنْ اَنْ یُشْكی [2].
مردم! از علی شكوه نكنید كه به خدا سوگند او در راه خدا شدیدتر از این است كه كسی درباره ی وی شكایت كند.
علی در راه خدا از كسی ملاحظه نداشت بلكه اگر به كسی عنایت می ورزید و از كسی ملاحظه می كرد به خاطر خدا بود. قهراً این حالت دشمن ساز است و روحهای پر طمع و پر آرزو را رنجیده می كند و به درد می آورد.
در میان اصحاب پیغمبر هیچ كَس مانند علی علیهالسلام دوستانی فداكار نداشت، همچنانكه هیچ كَس مانند او دشمنانی اینچنین جسور و خطرناك نداشت.
مردی بود كه حتی بعد از مرگ، جنازه اش مورد هجوم دشمنان واقع گشت. او خود از این جریان آگاه بود و آن را پیش بینی می كرد و لذا وصیت كرد كه قبرش مخفی باشد و جز فرزندانش دیگران ندانند. تا آنكه حدود یك قرن گذشت و دولت امویان منقرض گشت، خوارج نیز منقرض شدند و یا سخت ناتوان گشتند، كینه ها و كینه توزی ها كم شد و به دست امام صادق علیه السلام تربت مقدسش اعلان گشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] مائده/54.
[2] سیره ی ابن هشام، ج /4ص 250.
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ #جاذبه_دافعه |
╭ ─━─━─• · · · · · ·
ناكثین و قاسطین و مارقین
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
علی علیهالسلام در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد كرد و با آنان به پیكار برخاست:
اصحاب جمل كه خود آنان را «ناكثین» نامید و اصحاب صفّین كه آنها را «قاسطین» خواند و اصحاب نهروان یعنی خوارج كه خود آنها را «مارقین» می خواند [1]:
فَلَمّا نَهَضْتُ بِالْاَمْرِ نَكَثَتْ طائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ اُخْری وَ قَسَطَ اخَرونَ [2].
پس چون به امر خلافت قیام كردم، طایفه ای نقض بیعت كردند، جمعیتی از دین بیرون رفتند، جمعیتی از اول سركشی و طغیان كردند.
ناكثین از لحاظ روحیه، پول پرستان بودند؛ صاحبان مطامع و طرفدار تبعیض.
سخنان او درباره ی عدل و مساوات بیشتر متوجه این جمعیت است.
اما روح قاسطین روح سیاست و تقلّب و #نفاق بود. آنها می كوشیدند تا زمام حكومت را در دست گیرند و بنیان حكومت و زمامداری علی علیهالسلام را در هم فرو ریزند.
عده ای پیشنهاد كردند با آنها كنار آید و تا حدودی مطامعشان را تأمین كند. او نمی پذیرفت؛ زیرا كه او اهل این حرفها نبود. او آمده بود كه با ظلم مبارزه كند نه آنكه ظلم را امضا كند. و از طرفی معاویه و تیپ او با اساس حكومت علی علیهالسلام مخالف بودند.
آنها می خواستند كه خود مسند خلافت اسلامی را اشغال كنند، و در حقیقت جنگ علی علیهالسلام با آنها جنگ با نفاق و دورویی بود.
دسته ی سوم كه مارقین هستند روحشان روح عصبیتهای ناروا و خشكه مقدسی ها و جهالتهای خطرناك بود.
علی علیهالسلام نسبت به همه ی اینها دافعه ای نیرومند و حالتی آشتی ناپذیر داشت.
یكی از مظاهر جامعیت و انسان كامل بودن علی علیهالسلام این است كه در مقام اثبات و عمل، با فرقه های گوناگون و انحرافات مختلف روبرو شده است و با همه مبارزه كرده است.
گاهی او را در صحنه ی مبارزه با پول پرست ها و دنیاپرستان متجمّل می بینیم، گاهی هم در صحنه ی مبارزه با سیاست پیشه های ده رو 🎭 و صد رو، گاهی با مقدس نماهای جاهل و منحرف.
بحث خود را معطوف می داریم به دسته ی اخیر یعنی خوارج.
اینها ولو اینكه منقرض شده اند؛ اما تاریخچه ای آموزنده و عبرت انگیز دارند.
افكارشان در میان سایر مسلمین ریشه دوانیده و در نتیجه در تمام طول این چهارده قرن با اینكه اشخاص و افرادشان و حتی نامشان از میان رفته است ولی روحشان در كالبد مقدس نماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمی سخت برای پیشرفت #اسلام و مسلمین به شمار می رود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] و قبل از آن حضرت، پیغمبر آنان را به این نامها نامید كه به وی گفت: «سَتُقاتِلُ بَعْدِیَ النّاكِثینَ وَ الْقاسِطینَ وَ الْمارِقینَ» پس از من با ناكثین و قاسطین و مارقین مقاتله خواهی كرد. این روایت را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، ج 1 / ص 201 نقل می كند و می گوید: این روایت یكی از دلایل نبوت حضرت ختمی مرتبت است؛ زیرا كه اخباری صریح است از آینده و غیب كه هیچ گونه تأویل و اجمالی در آن راه ندارد.
[2] نهج البلاغه ، خطبه ی شقشقیه (3) .
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -