#نکته
مرحوم حضرت آیتالله سیّد عباس کاشانی، از شاگردان مرحوم آیتالله علّامه سیّد علی قاضی، ـ رضوان الله تعالی علیهما. ـ : «آیتالله بروجردی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ وصیّت کرده بودند و من، خودم، وصیّتنامۀ ایشان را دیدم که [در آن نوشته بودند:] مرا در دالان مسجد اعظم دفن کنید تا زیر پای زُوّار #حضرت_معصومه ـ سلام الله علیها. ـ قرار بگیرم.»
📖همگام با زائران عارف، ص ۲۷۶؛ برگرفته از: یک کانال.
نکتهها:
۱. ببینید مقام زائر آن حضرت، چقدر بالا است که مرجِعتقلیدی به این عظمت، چنین وصیّتی میکند؛ چه رَسد به مقام خود آن حضرت!؛
۲. واژۀ «زوّار» با ضمّ زاء به معنای «زائران» و با فتح آن به معنای «کسی که زیاد به زیارت میرود» است.
@ghatreghatre
🌷
#نکته در #تصویر
#مختار در بیان مرحوم حضرت آیتالله محمّدتقی بهجت (رضوان الله تعالی علیه)
@ghatreghatre
🌷
#داستان
حضرت آیتالله سیّد موسی شبیری زنجانی ـ دامت برکاته. ـ :
در زمان شاه میخواستند اطراف ساختمان مجلس شواری ملّی را بسازند و باید ۳۵ خانه به قیمت مشخّصی خریداری میشد.
هیچ کس، به جز مرحوم [حاجآقا] راشد اعتراض نکرد. آقای حسینعلی راشد در جلسۀ رَسیدگی به اعتراض گفت: «به نظر من قیمتی که شما پیشنِهاد کردهاید، زیاد است! من راضی نیستم از بیتالمال مردم قیمت بیشتری برای خانهام بگیرم!»
بهت و تعجّب، همه را فراگرفت و یکی از اعضای کمیسیون که از اقلّیّتهای دینی بود، از جا برخاست و راشد را بوسید و گفت: «اگر اسلام، این است، من آمادهام برای مسلمانشدن.»
#بیتالمال، #حقالناس
📖 جرعهای از دریا، ج ۲، ص ۶۵۸؛ برگرفته از: یک کانال.
@ghatreghatre
🌷
#شعر
اثر ظلم، مُحال است به ظالم نرَسد
ناله، پیش از هدف، از پشت کمان میخیزد
از: صائب تبریزی.
#ظلم
@ghatreghatre
🌷
#داستان
این مطلب را که خواندم، گریستم. تقدیم به دلهای قدرشناس:
ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ اینچنین ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﺮﺩ:
«ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ! ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﺮﺍ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ دید ﻭ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻢ ﻏﯿﺮمنطقی. ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﻟﻄﻔﺎً ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﯽ ﻭﻗﺖ ﺑﺪه ﻭ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﻔﻬﻤﯽ.
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯽﻟﺮﺯﺩ ﻭ ﻏِﺬﺍﯾﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ [و نیز] ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻢ، ﭘﺲ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﻭ ﺳﺎلهایی ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ نمیتوانم ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﯾﺎﺩ میدادم.
ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﻣﺮﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻧﮑﻦ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ میکردم ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﻮ ﮐﻨﻢ.
ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺴﻞ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺨﻨﺪ؛ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ، ﺑﺎﺵ.
ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺩﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ [و] ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭﺑﻪﺭﻭ ﺷﻮﯼ؛ ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﻭ ﭼﻪ ﻧﮑﻨﻢ؟!
ﺍﺯ ﮐﻨﺪﺷﺪﻥ ﺫﻫﻨﻢ ﻭ ﺁﺭﺍمﺻﺤﺒﺖﮐﺮﺩﻧﻢ ﻭ ﻓﮑﺮﮐﺮﺩﻧﻢ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ خودت ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮ؛ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﻦ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ. ﺗﻮ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ.
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻮﻟّﺪﺕ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ.»
قبل از این که دیر بشود، قدر پدر و مادرمان را بدانیم (برگرفته از: یک کانال).
🌷
این مطالب یا شبیه آنها، دربارۀ پدر هم صدق میکند. هوای پدرتان را هم داشته باشید. گاهی پدرها غریبتر از مادرهایند.
#پدر_و_مادر، #قدرشناسی
@ghatreghatre
🌷
#داستان
حضرت امام حسن مجتبی ـ سلام الله تعالی علیه. ـ : «روزی خاتم پیامبران در یک کوچۀ باریک نشسته بودند و [مردم] جنازۀ یک یهودی را میخواستند از همانجا عبور دهند. ایشان از جایشان برخاستند؛ چون دوست نداشتند که آن جنازه بر بالای سرشان قرار گیرد.» (قربالاسناد، ص ۸۸).
آن حضرت، حتّی به این حد از برتری یهودیان، راضی نبودند؛ پس چطور بعضی از مسلمانان، ساکت هستند تا یهودیان بر مسلمانان، پیروز شوند؟! (برگرفته از: یک کانال).
#یهود
@ghatreghatre
🌷
#نکته
در کانالی نوشته شده است:
بعد از خیانتهای یهودیان بنی قُرَیظه، پیامبرمان [ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم. ـ ] با حمله به آنها، تمامشان را به اسیری گرفتند:
ـ نظامیان ۴۵۰ نفر بودند که اعدام شدند.
(⚠️ به نظر شما کسانی که چند بار عهدشکنی کرده بودند را میشد آزاد کرد؟!)
ـ غیرنظامیان اعدام نشدند و با مهربانی، با آنها برخورد شد؛ حتّی ایشان [= آن حضرت] تأکید میکردند که بچهها را به هیچ وجه از مادرشان جدا نکنید.
⚠️ اسرائیل پایگاه نظامی است... .
📖 الصّحيح من سيرة النّبیّ (صلّی الله علیه و آله)، ج ۱۲، ص ۱۱۵ و ۱۷۵.
#اسرائیل، #یهود
@ghatreghatre
🌷
#شعر
غم مخور جانا! در این عالَم، که عالَمْ هیچ نیست
نیست هستی جز دَمی ناچپز و، آن دمْ هیچ نیست
(ناچیز: بیارزش.)
از: محمّدتقی بهار.
#دنیا، #غم
@ghatreghatre
🌷
#نکته
حجّت الاسلام و المسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
«اعتقاد به این لباس [روحانیّت]، عجیب بوده است. استادی داشتیم (مرحوم آیتالله کشمیری) که از نجف به ایران آمده بود و خیلی پیرمرد خوبی بود. خدا رحمتش کند.
در تابستانی ایشان را به خاطر مشکلات ریوی و تنفّسی، به گرگان برده بودند و در طبقۀ دوم یک ساختمان، مَسکن داشت. ایشان بالاخره پیرمرد بود و گاهی برای هواخوردن و رفع بیماری، در بالکن مینشست و خیابان را نگاه میکرد.
روزی همینطورکه مشغول نگاهکردن به خیابان بوده، یک طلبه از آنجا رد میشود. ایشان با صدای بلند به بچههایش در ساختمان میگوید که بیایید و مرا به داخل ببرید؛ زیرا امروز ـ الحمد للّه. ـ یک طلبه دیدم و دلم شاد شد و نَشاط پیدا کردم.
این را چه کسی میگوید؟ کسی که آیتالله العظمی خویی به ایشان نامه نوشته بودند که بلند شو به نجف بیا و نجف به افرادی مثل شما احتیاج دارد. ایشان از آیتالله العظمی خویی، اجازۀ اجتهاد داشت.
چنین کسی اعتقادش این است که وقتی طلبهای را با این لباس در خیابان میبیند، حظ میبرد. اهل ایمان، اینگونهاند.
به تعدادی حراملقمه نگاه نکنید که تحمّل این لباس را ندارند. اهل ایمان لَذّت میبرند.
#طلبگی، #لباس_روحانیت
@ghatreghatre
🌷