eitaa logo
قصه کودکانه
4.4هزار دنبال‌کننده
581 عکس
1.3هزار ویدیو
217 فایل
یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄
مشاهده در ایتا
دانلود
به بزرگترین مجموعه دانش‌آموزی در بپیوندید. 🌺دریافت ، و کلی اطلاعات دیگر برای افزایش نمره شما ✈️ 👇 کلاس اولی ها 👇👇👇 @tadriis_yar1 کلاس دومی ها 👇👇👇 @tadriis_yar2 کلاس سومی ها 👇👇👇 @tadriis_yar3 کلاس چهارمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar4 کلاس پنجمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar5 کلاس ششمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar6 کلاس هفتمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar7 کلاس هشتمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar8 کلاس نهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar9 کلاس دهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar10 کلاس یازدهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar11 کلاس دوازدهمی ها 👇👇👇 @tadriis_yar12 کانال کلی برای معلمان @tadriis_yar کانال ضمن خدمت و اطلاع از مسابقات @ltmsme کانال ایده و نقاشی و داستان @naghashi_ghese
هدایت شده از تدریس یار دهم
⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔ کانال های 15 گانه مجموعه تدریس یار 👇👇👇👇👇👇 از ابتدایی تا متوسطه ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ کانالهایی برای بهتر دیده شدن و بهتر بزرگ شدن. با ما دیده شوید. جهت سفارش تبلیغ شبانه و یا روزانه در ۱۵ کانال @teacherschool ✅✅✅✅✅✅✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 طلوعی_دیگر...☀️ 🌺🍃 سلام یڪ روز دیگر 🍃🌺 یڪ برکت دیگر 🌺🍃 و فرصت دیگری براے بندگی 🍃🌺 به هرنفس به عنوان یڪ 🌺🍃 هدیه از طرف خدا فڪر ڪن 🍃🌺 خداے مهربانم تو را 🌺🍃سپاس بخاطر روزے دیگر و آغازے نو 🔆 عاقبت بخیر باشید ان شاءالله 📲 ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar
✅ داستان دندان ندا یه دختر خوب و قشنگ به اسم ندا با مامان و باباش زندگی میکردن. ندا خیلی مرتب و منظم بود و تو کارهای خونه خیلی به مامانش کمک میکرد ولی یه اخلاق بدی داشت و اون مشکل هم این بود که مسواک نمیزد. مامانش هر چی بهش میگفت دخترم مسواک بزن چون اگه مسواک نزنی دندون های قشنگت خراب میشن و میکروب ها تو دندونات زندگی میکنن! اما ندا گوش نمیکرد که نمیکرد. تا اینکه یه روزی که از خواب بلند شد دید دندونش حسابی درد میکنه. آخ و اوخ کنان بلند شد و نتونست هیچی بخوره و از شدت دندون درد نتونست مدرسه بره. مامانش که این وضع رو دید نگران شد و به بابای ندا تلفن کرد و گفت که ندا دندونش درد میکنه تا بیاد ندا رو ببرن دکتر. ندا وقتی به مطب دکتر رفت گریه کنان گفت که دندونش خیلی درد داره. خانم دکتر بهش گفت که ندا خانم میکروب های زیاد و بزرگی روی دندونات خونه ساختن و زندگی میکنن و دندونات رو خراب کردن. ندا که ترسیده بود گفت: ببخشید دیگه قول میدم مسواک بزنم. خانم دکتر هم یه داروی خوب و اثرگذار برای ندا نوشت تا زودتر خوب بشه و بهش گفت: اگه میخوای دیگه دندون درد نگیری و دندونات هميشه سالم بمونن باید هر روز مسواک بزنی تا دندونات سالم و محکم باشن. وقتی به خونه اومدن بابای ندا بهش یه مسواک هدیه داد تا با اون هميشه دندوناشو مسواک بزنه. ندا هم به پدر و مادرش قول داد از اون به بعد هميشه دندوناش رو مسواک بزنه تا هیچ وقت دندون درد نگیره. 🆔 ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
Ahmad Shamloo - Bade Gham (128).mp3
1.64M
وگر نسیم پیامی خدای را ببرد
choghondar.mp3
4.06M
📔📓داستان چغندر قصه گو : فرهاد عسگری منش
لباس shah.mp3
3.23M
📔📓داستان لباس شاه قصه گو : فرهاد عسگری منش
Ahmad Shamloo - Yaran Ra Che Shod (128).mp3
1.84M
کس ندارد ذوق مستی،می گساران را چه شد
لباس shah.mp3
3.23M
📔📓داستان لباس شاه قصه گو : فرهاد عسگری منش ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
🌈 ماجرای دندان 🐇خرگوش/ 💚 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود در یک جنگل زیبا یک خرگوش بازیگوش بود که خیلی هویج دوست داشت .خرگوش کوچولو هویجاشو زیر بالشش می گذاشت . صبح که می شد یک هویج بر می داشت و می خورد .یک روز یک هویج بزرگ برداشت تا اومد گاز بزند دندونش لق شد. خرگوش کوچولو خیلی ترسید دویدو رفت پیشه آقا بزه آخه آقا بزه دکتر جنگل بود. آقا بزه گفت بشین تا دندونتو برات بکشم تا اومد وسایلش و بیار خرگوش کوچولو ترسید و سریع بلند شد و رفت. خرگوش رفت پیشه آقا فیل و داستان و برای فیل تعریف کرد. آقا فیل گفت من یک راهی بلدم تا دندونتو بکشم آقا فیل یک نخ آوردو وصل کرد به دندان خرگوش یک سردیگر نخ هم که می خواست به در خونه وصل کنه خر گوش ترسید و نگذاشت و دوید و رفت. خرگوش خیلی ناراحت بود. رفت و روی سنگی نشست به هویج تو دستش نگاهی کرد و یه گاز زد وقتی هویج و درآورد دندونش و روی هویج دید. خرگوش کوچولو خیلی خوشحال شد که راحت شده بودو با خوشحالی رفت و با بقیه شروع به بازی کرد. 👈لطفا این پست رو برای بقیه هم فوروارد کنید .🙏🌸 🦋کانال قصه و شعر و بازی👇👇👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
فینگیلی و جینگیلی.mp3
3.05M
👼🏻🌜 فینگلی و جینگلی ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
🌸 :🌸 بچه های عزیز! پیامبر ما حضرت محمد (ص) در مکه زندگی می‌کرد. او دو پسر داشت که وقتی خیلی کوچک بودند از دنیا رفتند. در آن زمان همه فکر می کردند که پسرها بهتر از دخترها هستند و به همین خاطر پیامبر (ص) را که دیگر پسری نداشت مسخره می کردند؛ اما خدای خوب و مهربان به خاطر اینکه پیامبر (ص) کارهای خیلی خوب انجام می‌داد فرشته جبرئیل را به سوی او فرستاد تا خبر هدیه بزرگ را به پیامبر (ص) بدهد. فرشته مهربان از طرف خداوند مژده آورد که ای پیامبر! ما به تو دختری هدیه می‌کنیم که برای تو خیر و برکت فراوان دارد. بچه ها! اسم آن دختر فاطمه (ع) بود فاطمه (ع) دختر خیلی خوبی بود؛ قشنگ قرآن می خواند و کارهای خوب زیادی انجام می‌داد. پیامبر (ص) درباره حضرت فاطمه (ع) می‌گفت: هرکس فاطمه (ع) را دوست داشته باشد در بهشت با من خواهد بود. پیامبر (ص) از این که خداوند به او هدیه خیلی خوبی داده بود خوشحال بود. تا اینکه یک روز فرشته جبرئیل از طرف خداوند آمد و گفت: برای تشکر از خداوند به خاطر این هدیه زیبا نماز بخوان؛ چون خداوند نماز خواندن را دوست دارد؛ و شتری را قربانی کن و گوشت آن را به آدم‌های فقیر بده. گفتیم که مردم مکه برای اینکه پیامبر (ص) پسری نداشت او را مسخره می کردند. خدای خوب و مهربان به پیامبر (ص) فرمود: دشمنت که تو را مسخره می‌کرد با اینکه پسران زیادی داشت، نسل او ادامه پیدا نخواهد کرد. اما بچه‌ها! نسل و ذریه پیامبر (ص) از فرزندان حضرت فاطمه (ع) در سراسر جهان زیاد شد و همه سادات از فرزندان پیامبر (ص) هستند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
Ahmad Shamloo - Yaran Ra Che Shod (128).mp3
1.84M
کس ندارد ذوق مستی،می گساران را چه شد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
مداد سیاه.mp3
5.93M
✨✨✨✨هرشب یک قصه✨✨✨✨ ✨✨هرشب یک ماجرا✨✨✨✨ ✨ 🗳نوع فایل ::# مداد سیاه 👩‍🏫تهیه کننده: 🏫 منطقه/ناحیه: ۳ اصفهان ⏰زمان :۶:۱۰ 📆 تاریخ: ۶ آذر ۱۴۰۱ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
📚در شهری که موش آهن می‌خورد، کلاغ هم کودک می‌برد بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد. بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آن‌ها را نزد دوست خود به امانت گذاشت چون فکر می‌کرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمی‌افتد. پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهن‌ها را از او پس بگیرد. اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهن‌ها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهن‌ها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: دوست عزیز، من واقعاً متاسفم اما من آهن‌های تو را در گوشه‌ای از انبار نگه می‌داشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهن‌ها را خورده است.مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیله‌ای او را شرمنده سازد. بنابراین گفت: بله، من هم شنیده‌ام که موش آهن دوست دارد، تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم. دوست بازرگان با خود فکر کرد حالا که این مرد احمق حرف مرا باور کرده، بهتر است او را برای ناهار دعوت کنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده و تردید را از او دور کنم. بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت. اما زمانی که از خانه او خارج می‌شد، فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد. او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت. دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود، گفت: دوست عزیز، من شرمنده شما هستم اما امروز مرا معذور بدارید، چون فرزند کوچکم از دیروز گم شده و بسیار نگران و پریشان هستم. بازرگان که منتظر این سخنان بود، گفت: اما من دیروز، زمانی که به خانه می‌رفتم، فرزند شما را دیدم که کلاغی او را به منقار گرفته بود و با خود می‌برد.دوست خائن او که پریشان‌تر شده بود، فریاد زد:آخر چطور امکان دارد کلاغی که وزنش نیم‌ من نیست، کودکی را که وزنش ده من است، بلند کند و بپرد؟ مرا مسخره کرده‌ای؟ بازرگان بلافاصله پاسخ داد: تعجبی ندارد. در شهری که موش می‌تواند آهن بخورد، کلاغ هم می‌تواند کودکی را ببرد. دوست او که پی به داستان برده بود با پریشانی گفت: حق با توست. فرزندم را بیاور و آهنت را بستان، من به تو دروغ گفتم.بازرگان که دیگر ناراحت نبود، در پاسخ گفت: بله، اما این را بدان که دروغ تو از دروغ من بدتر بود زیرا من برای پس گرفتن حق خود، مجبور به دروغگویی شدم، اما تو قصد خیانت به من را داشتی. 📚کلیه و دمنه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 این قسمت : اسباب بازیهامو جمع می کنم 👶👧🧚‍♀ ----------------------------- -------------------- @ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این داستان : تا بهار کسی خونه نیست 👶👧🧚‍♀ ----------------------------- -------------------- @ghesehayekoodakaneeh
48.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 کلیپ شاد کیه کیه در میزنه 👶👧🧚‍♀ ----------------------------- -------------------- @ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 قصه کودکانه " علی کوچولو و قرآن " 👶👧🧚‍♀ ----------------------------- -------------------- @ghesehayekoodakaneeh