eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🎀🚘 ماشین عروس 🚘🎀 ماشین صورتی می خواست برود گل بزند و ماشین عروس بشود. خیلی هم عجله داشت ولی اول باید خودش را تمیز می کرد. چون گل فروش به زودی می آمد. راه افتاد توی خیابان. به این طرف، به آن طرف پیچید، به یک میدان رسید. وسط میدان چند تا فواره بود. ماشین صورتی صدا زد: فواره های رنگ به رنگ! قرمز و زرد و آبی! روی من آب می پاشید! من باید تمیز بشوم، گل بزنم، دنبال عروس خانم بروم. فواره های کوچولو با خوشحالی بالا و پایین پریدند و خواندند: دست دست دست بزنید عروس کجاست با داما  بادا بادا مبارکش باد دور فواره، حوض بزرگی بود. صورتی نمی خواست از لبه ی حوض رد بشود. فواره ها تا توانستند، به چپ و راست خم شدند و خودشان را پیچ و تاب دادند، ولی فایده ای نداشت.  صورتی فکر کرد این طوری نمی شود. ممکن است دیر شود، راه افتاد و رفت. این طرف پیچید. آن طرف پیچید. به یک پارک رسید. باغبان مشغول آب دادن به گل ها بود. صورتی نزدیک رفت و صدا زد: آقا باغبان! این گل و شل ها را از روی من پاک می کنی؟ باغبان گفت: به به به! سلامتی عروسی، شربت و شیرینی و روبوسی! چی از این بهتر. اما صورتی جان پارک جای شستن ماشین نیست. هیچ کاری بدتر از این نیست. صورتی خجالت کشید. قام قوم راه افتاد و توی یک خیابون دیگر پیچید. پایین خیابان، کنار یک ساختمان نیمه تمام، شلنگ چاقی برای خودش چرت می زد. صورتی بوق بلندی زد. شلنگ از جا پرید.  صورتی گفت: ببخشید من خیلی عجله  دارم. باید ماشین عروس بشوم. دبنال عروس خانم بروم. زود باشد. یک کمی آب به سر و تنم بپاش. شلنگ غلتی زد و گفت: «بی خیال بابا، نگاه کن. پوستم ترکیده و پاره شده. آب توی دلم نمی ماند. بعد سرش را روی یک تکه آجر گذاشت و دوباره خوابید. صورتی همین طور هاج و واج ایستاده بود که صدایی شنید. ماشین آتش نشانی از دور می آمد. فکری به سرش زد، شروع کرد به بوق زدن. ماشین آتش نشانی ایستاد. صورتی گفت: خواهش می کنم کمکم کنید. من باید تمیز بشوم. گل بزنم، دنبال عروس خانم بروم. ماشین آتش نشانی گفت: عروسیه به به به چه عالی. جای ما آنجا خالی. می بینی که خیلی کار داریم. باید زود برویم و به سرعت رفت. صورتی نمی دانست چه کار کند. کثیف و خسته و خاک آلود به خانه برگشت. در حیاط باز بود. آب پاش روی سبزه های تر و تازه فیش فیش کنان آب می پاشید. برس به دیوار تکیه داده بود و خستگی در می کرد. دستمال خیس روی بند تاب می خورد. برس صدای قام قوم صورتی را شنید چشمش را باز کرد، یک دفعه از جا پرید. داد زد: وای تو چرا این قدر آنقدر خاکی و کثیف هستی؟ چرا خودت را نشستی؟ بعد قبل از این که صورتی حرفی بزند همه را صدا زد. آهای آب پاش زود باش! بدو. دستمال خیس! زود زود زود. بپر جلو. آب پاش از این طرف از آن طرف آب پاشید. فیش فیش فیش برس خودش را به در و سقف و شیشه ماشین کشید خش خش. دستمال هم دنبال آنها حسابی همه جا را برق انداخت صورتی تر و تمیز شد. مثل ماه. در همین وقت گل فروش با یک بغل پر از گل از راه رسید. چیزی نگذشت که صورتی گل زده و آماده راه افتاد. گل فروش دست می زد و می خواند. عروس کجاست؟ با داماد    بادا بادا مبارکش باد ╲\╭┓ ╭🚘🎀 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖مجموعه داستان های قسمت نهم👈 راز گِل آباد راز گِل و راز گِل آبادی این بود که اگر یک زمانی گِل آباد خشک بشود و هیچ آبی نباشد؛ اگر یک زمانی مردم گِل آباد نتوانند حمام بگیرند و رختخواب آبی که می خوابیدن تا مثل همیشه نرم بشوند، نباشد؛ آن موقع می تواند از آن راز استفاده کنند تا از زیر زمین آبی بجوشد و دوباره سرزمین گِل آباد پر از آب بشود. کاری که باید انجام بدهند، این بود که یک قسمت از بدن گِل آبادی ها مثل موهایی که گِلی است یا ناخن که گلی هست را بردارند و با همدیگر قاطی کنند. یک کوزه گِلی درست کنند و داخل آن، آب بریزند و آن آب را روی زمین بریزنند . آبی که روی زمین ریختند، به داخل زمین نفوذ می کند و چشمه از زیر زمین می جوشد و کل سرزمین گِل آباد پر از آب می شود. چراگو مدت ها بود این راز را در دل خود نگه داشته بود. احساس کرد که زمانش رسیده که بتواند با راه انداختن یک سیل بزرگ، دوباره مردمانش مثل قبل بشونند. تصمیم گرفت این کار را انجام دهد. اما یادش افتاد که اگر من دوباره به گِل آباد برگردم، سربازهای سنگستونی او را می گیرند و پیش پادشاه می برند. با خودش گفت: پس من که نمی تونم این کارو انجام بدم. تازه مردم گِل آباد خیلی زیادن، شاید اصلا حاضر نشوند که مو یا ناخن به من بدهند،ممکن است بعضی با کار من مخالفت کنند. همینجوری که چراگو داشت فکر می کرد، یاد دوستانش افتاد. با خودش گفت: من اول باید با دوستانم مخفیانه مشورت کنم، بعدش سراغ مردم گِل آباد می روم، تا یک مو یا ناخن مردم را جمع کنم . چراگو رفت تا دوباره دوستانش را دور هم جمع کند. @ba_gh_che
#بازیهای_مادروکودک 1. کودک پاهایش را روی پاهای بزرگسال بگذارد و دستانش را هم بگیرد و با هم مشترک راه بروند. 2. دو سر یک پارچه را محکم بگیرند و یک عروسک روی آن بگذارند و با هم به بالا پرتابش کنند و سعی کنند دوباره آن را روی پارچه بگیرند. 3. دستان هم را بگیرند و در حالت نشسته فرد بزرگسال کف پاهایش را به کف پاهای کودک بچسباند و به حالت پارو زدن با هم جلو و عقب شوند و این شعر را بخوانند "رو رو با قایق در مسیر آب، پارو زن شادی کن سوی من بشتاب". 4. بالا بردن کودک روی کف پاها و هواپیما کردنش. 5. کودک از بزرگسال فاصله بگیرد و بدود در بغل بزرگسال و بعد دوباره و دوباره. 6. کودک و بزرگسال روبروی هم با فاصله بایستند و این شعر را بخوانند: الکم و دولکم (همزمان دستها را باز کنند و به حالت الاکلنگ چپ و راست شوند) چرخ و فلکم (با دستهای باز دور خودشان بچرخند) دست دست دست (دست بزنند) پا پا پا (پا بکوبند) پنجه پاشنه (روی پنجه و پاشنه پا بایستند) حالا جاها عوض شه (سریع بدوند و جایشان را با هم عوض کنند). در نگارش این متن از کتاب بازیهای 5دقیقه ای هم بهره گرفته شده است. @toypromotion
شبکه ترویج بازی: *انجام واجبات دینی: * ✋ در این بازی چند شیء مختلف روبروی خود قرار میدهیم و از بچه ها میخواهیم که دستمان را روی هر کدام که گذاشتیم، یک کاری را انجام دهند. مثلا اگر دستمان را روی شیء زرد گذاشتیم، بخندند؛ قرمز، گریه کنند؛ سبز، بایستند. وقتی دستمان را برداشتیم هم باید به حالت نشسته اول برگردند. بعد از این که بچه ها کمی تمرین کردند، تند و تند دستمان را روی اشیاء جا به جا میکنیم! 🕋 بعد از انجام این بازی جذاب و هیجان انگیز برای بچه ها توضیح میدهیم که خدا هم وقتی دستش را روی یک چیز میگذارد (وقت اذان)، ما نماز میخوانیم؛ روی یک چیز دیگر (ماه رمضان)، روزه میگیریم؛ روی یک چیز دیگر، حجاب میپوشیم و ... . منبع: مجموعه چمران @toypromotion شبکه ترویج بازی: *مرجع تقلید: * 💁‍♂ 💁‍♂ در این بازی مربی روبروی بچه ها می ایستد و هرکاری که میکند، بچه ها باید همان کار را انجام دهند. مثلا وقتی دست خود را بلند میکند همه دستشان را بلند میکنند، وقتی چشمک میزند، همه چشمک میزنند و ... . منبع: مجموعه چمران @toypromotion شبکه ترویج بازی: *داستانی برای ترغیب بچه ها به دینداری: * شرح داستان: در یک جای تاریک به همه افراد گفته میشود که تا میتوانند چیزهای روی زمین را جمع آوری کنند. 1⃣ یک عده از این افراد هیچ چیز برنداشتند. 2⃣ یک عده دیگر خیلی تفریحی چند تا چیز برداشتند. 3⃣ یک عده دیگر با تمام توان شروع به جمع آوری کردند و تا میتوانستند جمع کردند. 💡بعد که چراغ ها روشن شد، معلوم شد که آنچه روی زمین بوده همه جواهرات بوده است! پس آنهایی که چیزی برنداشته بودند و یا کم برداشته بودند، پشیمان شدند و آنها که با تمام توان جمع کرده بودند خوشحال شدند ( اصل این داستان برگرفته از یکی از کتب ادبی است). ✅ بعد از پایان داستان برای بچه ها توضیح میدهیم که این عالم هم تاریک است، ما وقتی نماز میخوانیم، روزه میگیریم و ...، متوجه نمیشویم که در حال جمع کردن چه جواهرات ارزشمندی هستیم. در قیامت که چراغ ها روشن میشوند، تازه متوجه میشویم. منبع: مجموعه چمران @toypromotion
تجربیات مربیان فهم قرآن: ﷽/ سنجش عملکرد پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن كوچكي را به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی. 🆔 @dastanak_ir مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسید،" خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟" زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد ." پسرک گفت:"خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،" خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت." مجددا زن پاسخش منفی بود". 🆔 @dastanak_ir پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر...از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم" پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، ✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻تا اینجای داستان را میگم بقیه اش را بچه ها باید بگن پسر جواب داد : من فقط داشتم عملکردم رو می سنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می کنه"
⚘﷽⚘ ✨💫✨ شب عید بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد. خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه... چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد. 🆔 @dastanak_ir -آهای، آقا پسر! پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد. پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: -شما خدا هستید؟ -نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم! -آهان، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید! ــــــــــــــــــ با داســـتانڪـــ 👇👇 پایه ی پنجم ششم 🆔 @dastanak_ir
1⃣عدد خمیری ✏️ابزار: کاغذ /خمیر رنگی 🌞 تابستان فرصت خوبی است تا بچه ها موضوعات درسی شان را در قالب بازی مرور کنند. یکی از این موضوعات، آشنایی با شکل نوشتاری اعداد است. ❇️ ا بتدا روی کاغذ، یک عدد را می نویسیم. باید طوری بنویسیم که عدد فضایی برای پر کردن داشته باشد. ❇️ خمیر رنگی را به کودک می دهیم و از او می خواهیم عدد ها را خمیر کند. هر مدلی که دوست دارد.(گلوله ای یا نوار باریک) ✅ بازی برای بچه های 👇 #هشت_سال ☄بازی👇 @ba_gh_che
🤔 همیشه وقتی یک کار مهم داریم، برنامه ریزی به ما کمک می کند تا بهتر آن کار را انجام دهیم. 📃 مثلا وقتی مهمان داریم، از یک هفته قبل، کارهایمان را لیست می کنیم. چیزهایی که باید خریده شود، تمیز کردن، دعوت کردن افراد و کلی کار دیگر. ✅ تمام تلاش مان این است که با برنامه ریزی، مهمانی به بهترین نحو انجام شود. 👌 تربیت فرزند هم یکی از مهم ترین کارهایی است که بر عهده ی هر مادری است. ❓ تا به حال چقدر برای تربیت فرزندتان برنامه ریزی کرده اید؟ 📝 خوب است قبل از خواب، یک دفترچه بردارید و بازی هایی و فعالیت هایی که می خواهید با فرزندتان انجام دهید را بنویسید: مثلا: 💮 یکشنبه: 1. با خامه ی صبحانه روی بشقاب نقاشی بکشیم. 🖍 2. نقاشی کشیدن با پاستل 3. برای ناهار، سبزی بخریم و باهم پاک کنیم و بشوریم. 🍳 4. خاله بازی و پخت غذاهای نمکی ✂️ 5. برای مهمانی شب، مقداری کاغذ رنگی و چسب و قیچی ببریم که حوصله مون سر نره. 💡بسته به سن فرزندتان، می توانید از او هم در برنامه ریزی روزانه استفاده کنید. 📣 باقچه رابا معرفی به دوستانتان، آبیاری کنید 👇👇 @ba_gh_che
🌳بازی در طبیعت 🤔چه بازی هایی می تونیم در طبیعت انجام بدیم؟ 🌴پارک ها پر از درخت هایی است که بچه ها به راحتی می توانند از آن بالا بروند. ❓ حالا شاید با خودتون فکر کنید که چه کاریه؟ 💡بالا رفتن از درخت جسارت بچه ها را بالا می برد و باعث می شود خیلی از ترس هاشون از بین بره. وقتی ریسک پذیری بچه ها بالا بره، آماده تجربه های جدید می شوند که خلاقیت شان را شکوفا می کند. وقتی به پارک رسیدین، همراه کودک اول همه جا را خوب نگاه کنید و با هم یک درخت انتخاب کنید. بعد راه هایی که می توانید از آن بالا بروید را امتحان کنید. وقتی کودک از درخت بالا رفت، یک عکس از او بگیرید. دفعه ی بعد که به پارک آمدید، از همان درخت بالا بروید و سعی کنید از جایی که قبلا عکس انداختین بالا تر بوید. 💦در اخر هم برای تشکر از درخت مهربانی که اجازه داد با او بازی کنیم، می توانیم کمی آب به او بدهیم. ✅بازی برای بچه های👇 🌲بازی👇 @ba_gh_che