آهوی گردن دراز .mp3
16.18M
🎧نام قصه : آهوی گردن دراز
نویسنده : #جمشید_سپاهی
قصه گو : #فاطمه_ناقبی
گروه سنی : #۵_سال_به_بالا
تدوین و صداگذاری : فاطمه ناقبی
#قصه_شب🌜
🌟قصه مینوفن؛ شربتی با طعم رویاهای کودکی🌟
@ghesseminofen|🪴💚
━━━━━━◉──────
↻ㅤ ◁ㅤ ㅤ❚❚ㅤ ㅤ▷ㅤㅤ ⇆
🎧نام قصه : آهوی گردن دراز _ قسمت دوم
نویسنده : جمشید سپاهی
قصه گو : فاطمه ناقبی
گروه سنی : ۵ سال به بالا
تدوین و صداگذاری : فاطمه ناقبی
#قصه_شب🌜
🧸توضیحات :
در دشتی بزرگ، آهوهای زیادی زندگی می کردند. هر سال در آن جا بچه آهوهای بسیاری به دنیا می آمدند. تا این که روزی بچه آهوی گردن درازی به دنیا آمد. آهوها دسته به دسته برای تماشا به دیدن آهوی جدید گردن دراز می رفتند و او را مسخره می کردند...
آنچه کودکان از شنیدن این قصه می آموزند:
#پذیرش_تفاوت_ها
#پرهیز_از_قضاوت_عجولانه
#دگردوستی
#اعتماد_به_نفس
#شناخت_ظرفیت_ها
#نوع_دوستی
#خودشناسی
@ghesseminofen 🪴💚
آهوی گردن دراز ۲.mp3
18.66M
🎧نام قصه : آهوی گردن دراز _ قسمت دوم
نویسنده : #جمشید_سپاهی
قصه گو : #فاطمه_ناقبی
گروه سنی : #۵_سال_به_بالا
تدوین و صداگذاری : فاطمه ناقبی
#قصه_شب🌜
🌟قصه مینوفن؛ شربتی با طعم رویاهای کودکی🌟
@ghesseminofen|🪴💚
━━━━━━◉──────
↻ㅤ ◁ㅤ ㅤ❚❚ㅤ ㅤ▷ㅤㅤ ⇆
🎧نام قصه : لانهای برای گربه
نویسنده : زهره پریرخ
قصه گو : زینب ایمان طلب
گروه سنی : ۵ سال به بالا
تدوین و صداگذاری : استودیو قصه مینوفن
#قصه_شب🌜
🧸توضیحات :
تو قصه ی ما ، همه ی حیوونا برای خودشون لونهی گرم و نرمی داشتن ، به جز گربه کوچولو ...
آنچه کودکان از شنیدن این قصه می آموزند:
#همدلی
#دوستی
#فداکاری
#ایثار
#نوع_دوستی
@ghesseminofen 🪴💚
لانه ی گربه.mp3
7.57M
🎧نام قصه : لانهای برای گربه
نویسنده : #زهره_پریرخ
قصه گو : #زینب_ایمانطلب
گروه سنی : #۵_سال_به_بالا
تدوین و صداگذاری : استودیو قصه مینوفن
#قصه_شب🌜
🌟قصه مینوفن؛ شربتی با طعم رویاهای کودکی🌟
@ghesseminofen|🪴💚
━━━━━━◉──────
↻ㅤ ◁ㅤ ㅤ❚❚ㅤ ㅤ▷ㅤㅤ ⇆
⭐️قصهی "دنیای تاریکی"⭐️
یک شب وقتی که آفتاب خوابیده بود و ماه به آرامی در آسمان میدرخشید، 🌜
پریا کوچولو در اتاق خود تنها دراز کشیده بود. ولی شب، برای پریا کمی ترسناک به نظر میرسید. 🙇♀
سایهها روی دیوار میافتادند و با شکل های جور واجور حرکت می کردند . پریا با دلشوره میگفت:
"آه! این تاریکی خیلی ترسناکه. شاید چیزی توی اون گوشههای تاریک پنهان شده باشه!"👀
اما در همان لحظه، صدای ملایمی از گوشهی اتاق شنیده شد.
پریا اینور رو دید اونور رو دید
یکهو متوجه شد صدا از چراغ خواب کوچیکشه که کنار تختش قرار داشت و به آرامی میدرخشید.💡
چراغ خواب با صدای نرم گفت:
"سلام پریا جان! نترس! تاریکی اصلاً ترسناک نیست. من هم مثل تو توی تاریکی هستم
تازه ، از تاریکی خیلی خوشم می آید
چون اگه تاریکی نباشه
هیچکی دیگه منو دوست نداره و نمیخره
حالا هم که اومدم تو اتاق تو و باهات دوست شدم
خیلی خیلی بیشتر خوشحالم
و قول میدم همیشه روشن بمانم تا تو راحت راحت بخوابی ."
پریا که هنوز کمی ترسیده بود، از چراغ خواب پرسید:
"اما من تو رو نمیبینم وقتی چشمام رو میبندم. چطوری مطمئن بشم که تو همچنان روشن هستی؟"
چراغ خواب با لبخندی گفت:
"این رو به یاد داشته باش، پریا جان!
چراغ خوابها هیچ وقت دروغ نمیگن و تازه
میدونی اگر تاریکی نبود چی می شد ؟
دیگه این همه ستاره ی قشنگ رو نمیدیدیم ✨✨
گلها از بس آفتاب می خوردن خشک میشدن 🥀
رودخانه ها هم کم کم خشک می شدن
و آدما از بس کار میکردن از خستگی مریض می شدن و تِققی میافتادن رو زمین
تازه اگر تاریکی نبود دیگه اینهمه خوابهای قشنگ قشنگ نمیدیدیم .
پریا کمی فکر کرد و بعد با لبهای خندون گفت:
وااای نمیدونستم تاریکی اینهمه فایده داره
"پس تا تو بیداری من یه کوچولو میخوابم تا به دنیای ستارهها برم و با اونها بازی کنم."⭐️⭐️⭐️
چراغ خواب با خوشحالی گفت:
"دقیقاً! شب وقتی تاریک میشه، دنیا پر از خوابهای شیرین و داستانهای جادویی میشه. پس تو نترس، من اینجا هستم که ازت مراقبت کنم."
پریا حالا دیگر هیچ ترسی از تاریکی نداشت. او چشمانش را بست و با خیال راحت به خواب رفت. و در خوابش، به دنیای پر از نور و ستاره ها سفر کرد .
#قصه_متنی
#ترسازتاریکی
#قصهمینوفن
#سهتاهشتسال
@ghesseminofen💊💜
🎧نام قصه : سه برادر
بازنویسی : فاطمه طالعی
قصه گو : زینب ایمان طلب
گروه سنی : ۵ سال به بالا
تدوین و صداگذاری : استودیو قصه مینوفن
#قصه_شب🌜
🧸توضیحات : هدف این قصه ، افزایش مشاهده دقیق و استفاده از هوش و ذکاوت و دقت نظر در کودکان است🤍
آنچه کودکان از شنیدن این قصه می آموزند:
#دقت
#پرهیز_از_قضاوت_عجولانه
#مشاهده_دقیق
#تربیت_فکر
#تفکر
#پرسشگری
@ghesseminofen 🪴💚
سه برادر.mp3
8.81M
🎧نام قصه : سه برادر
بازنویسی : #فاطمه_طالعی
قصه گو : #زینب_ایمانطلب
گروه سنی : #۵_سال_به_بالا
تدوین و صداگذاری : استودیو قصه مینوفن
#قصه_شب🌜
🌟قصه مینوفن؛ شربتی با طعم رویاهای کودکی🌟
@ghesseminofen|🪴💚
━━━━━━◉──────
↻ㅤ ◁ㅤ ㅤ❚❚ㅤ ㅤ▷ㅤㅤ ⇆
قصه مینوفن
#قصه_بازی🤹♂ بنام خدای مهربون یکی بود یکی نبود بنفی برای بار پنجم در مسابقه ماهیگیری ثبت نام
🔻🔻🔻
🔑و اما اشکالات و عیبهای قصه ی بنفی :
🎈اینکه گفته شده شش دفعه قبلی
🎈نوک لک لک کوتاه نیست
🎈خرسی با ماری بی ادبانه صحبت کرد و نباید میگفت تو عقلت نمیرسد
🎈لک لک ها در صحرا زندگی نمیکنند
🎈بنفی باید جواب سلام بقیه را میداد و مغرور شده بود
🎈دارکوب ماهی گیری نمیکند
🎈موش کور نمیتواند داور شود
😊😊 شما کدوما رو حدس زده بودید ؟
@ghesseminofen💊💜
#قصه_بازی2🤹♂
بنام خدای مهربون
یکی بود
یکی نبود
روزی روزگاری یک مورچه و یک ملخ در یک علفزار زندگی میکردن.🦗🐜
مورچه تمام روز سخت کار می کرد و دونههای گندم رو از مزرعه کشاورز که از خونهاش خیلی فاصله داشت، جمع می کرد.
اون هر روز صبح، به محض اینکه زمین به اندازه کافی نرم میشد، با عجله میرفت و دونههای گندم رو روی سرش میذاشت و با تلاش خیلی زیاد اونا رو به خونهاش میبرد.🐜
بعد اونها رو با احتیاط در انبارش میگذاشت و دوباره با عجله به مزرعه برمیگشت تا یه دونهی گندم دیگه برداره.
ملخ به اون نگاه می کرد و می خندید و میگفت:
چرا اینقدر زحمت می کشی، مورچه عزیز؟ بیا، یکم استراحت کن، به صدای آواز خوندن من گوش کن. 🎻
الان تابستونه و روزها بلند و مهتابی هستن. چرا مهتاب به این قشنگی رو هدر میدی و کار میکنی؟🌜
مورچه حرفای ملخ رو نادیده میگرفت و سرش رو پایین مینداخت و دوباره به کارش ادامه میداد.
این باعث میشد که ملخ بیشتر اون رو مسخره کنه. اون داد میزد:
چه مورچه کوچولوی نادونی هستی! بیا، بیا و با من بازی کن! کار رو فراموش کن! از زمستون لذت ببر! کمی زندگی کن!
و بعد از اون سوی چمنزار میپرید و با شادی آواز میخوند و میرقصید
تابستون رفت و پاییز اومد و بعد در یه چشم به هم زدن زمستون از راه رسید.
خورشید به سختی دیده می شد و روزها کوتاه و خاکستری و شبها طولانی و تاریک بود. هوا سرد شد و برف شروع به چک چک کرد.
ملخ دیگه حوصله آواز خوندن نداشت. سردش شده بود و گرسنه بود. اون نه جایی برای پناه گرفتن داشت و نه چیزی برای خوردن.
علفزار و مزرعه کشاورز پوشیده از برف بود و هیچ غذایی برای خوردن وجود نداشت. اون با ناله گفت:
اوه چیکار کنم؟ کجا برم؟
ناگهان به یاد مورچه افتاد. ملخ با خوشحالی گفت:
خودشه! من میرم پیش مورچه! اون غذا و سرپناه داره و به من کمک میکنه!
پس به خونه مورچه رفت و در خانه مورچه رو زد و با خوشحالی گفت:
سلام مورچه! من اومدم که کنار بخاری تو بشینم و برات آواز بخونم ، تو هم سریع برام غذا بیار!
مورچه به ملخ نگاه کرد و گفت:
تموم تابستون من داشتم کار میکردم و تا داشتی منو مسخره میکردی و بهم میخندیدی. اون موقع باید به زمستون فکر میکردی! جای دیگهای برای قصه خوندن پیدا کن، ملخ جان ! توی خونهی من هیچ غذایی برای تو پیدا نمیشه!
و بعد در را روی ملخ بست!
✨✨✨✨✨✨✨✨
دوستای گلم به نظر شما چه اشکالات و عیبهایی تو این قصه بود ⁉️
اونها رو پیدا کنید و برای ما بفرستید 💌
به ۵ نفر اول که پاسخ کاملتری داشته باشند ، ⭐️کارت طلایی⭐️ تعلق خواهد گرفت 🎁
البته شرط حضور در این بازی اینه که دیگرون رو هم سهیم کنید .😊
و این قصه رو برای ۱۰ نفر دیگه ارسال کنید ❤️🙏
#قصه_بازی
#قصه_مینوفن
@ghesseminofen🪴❤️
🎧نام قصه : کدو قلقله زن
قصه گو : فاطمه زهرا سادات محمدی
گروه سنی : ۲ سال به بالا
تدوین و صداگذاری : فاطمه ناقبی
#قصه_شب🌜
🧸توضیحات : خاله پیرزن برای دیدن دخترش باید از جنگل عبور میکرده ، یه جنگل با کلی خطر و کلی هیجان...✨🫢🐻🦁🐯
#قصه_گویی_کودکان 👧🏻✨💫
@ghesseminofen 🪴💚
کدو قلقله زن_1.mp3
13.83M
🎧نام قصه : کدو قلقله زن
قصه گو : #فاطمه_زهرا_سادات_محمدی
گروه سنی : #۲_سال_به_بالا
تدوین و صداگذاری : فاطمه ناقبی
#قصه_شب🌜
🌟قصه مینوفن؛ شربتی با طعم رویاهای کودکی🌟
@ghesseminofen|🪴💚
━━━━━━◉──────
↻ㅤ ◁ㅤ ㅤ❚❚ㅤ ㅤ▷ㅤㅤ ⇆