eitaa logo
فتـح‌قلّه‌ها بسوی‌ظهور«🚩»
1.6هزار دنبال‌کننده
895 عکس
470 ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💢مسأله‌ی سوم و امکان فتنه‌ی داخلی ▪ ۱. درباره‌ی چالش تحمیلی کشف حجاب و برهنگی، سه مسأله وجود دارد: 👈الف. «قانونی‌بودن حجاب» که رهبری به آن تصریح کردند و مشخص شد که رهبری از این خط قرمز، عبور نخواهد کرد و حجاب به‌مثابه یک ارزش فرهنگی و هویتی، همچنان امر الزامی نیز خواهد بود. 👈ب. «مطلوبیت قانون جدید حجاب» که به تصویب شورای نگهبان رسیده اما دولت معتقد است که این قانون، به صورت کلی و مطلق، مناسب و درخور نیست. 👈ج. «امکان اجرای قانون جدید حجاب در شرایط کنونی» که شورای عالی امنیت ملی معتقد است که مستقل از ماهیت این قانون، اجرای آن در وضعیت جنگی و اقتصادی کنونی، به‌صلاح و معقول نیست و باید تعلیق شود تا در موقعیتی عادی به اجرا درآید. ▪ ۲. در درون جبهه‌ی انقلاب، مسأله‌ی اول حل شده است و دیگر کسی پس از تصریح رهبری، سخن از حجاب اختیاری و رهاسازی حجاب نمی‌گوید. مسأله‌ی دوم نیز در میان لیبرال‌ها، مسأله است و در درون جبهه‌ی انقلاب، کسی به آن معتقد نیست؛ چون قانون جدید، برآیند نظرات همه‌ی جریان‌هاست و از این گذشته، به تصویب شورای نگهبان رسیده و قانونیت دارد. اما مسأله‌ی سوم، محل مناقشه شده و درباره‌اش، اختلافات بسیار جدی وجود دارد. در درون جبهه‌ی انقلاب، برخی می‌گویند که قانون جدید حجاب، باید اینک اجرا شود و تعلل و تأخیر، روا نیست؛ و برخی دیگر نیز بر این باورند که اجرای قانون در شرایط کنونی، موجه و منطقی نیست و باید اجرای آن را تعلیق کرد. هر دو دسته نیز به گفته‌ها و مواضع رهبری ارجاع می‌دهند و برداشت و تفسیر خود را درست می‌انگارند؛ به‌طوری‌که از هر سخنرانی جدید رهبری، شواهد تازه‌ای برای تفسیر و روایت خود می‌یابند‌ و معتقدند که طرف مقابل، موجبات فتنه‌ی داخلی را فراهم خواهد آورد. ▪ ۳. در اینجا و در مواجهه با این مسأله‌ی سوم که خاص و محدود است، این‌چنین استدلال کردم که تداوم این اختلاف درونی در ماه‌های آینده، خطرناک و بحران‌خیز و تنش‌زاست و چون این مسأله، حیاتی و تعیین‌کننده و شرعی است، شخص یا نهادی فروتر از رهبری، نمی‌تواند تولید حجت دینی و معتبر و اقناعی کند، بنابراین، طریق صواب و صلاح این است که ایشان این مسأله را برطرف کنند. به‌قطع، جریانی که معتقد به اجرای قانون حجاب در شرایط کنونی است، اگر بداند که رهبری راضی به این امر نیست، سخن خود را پس خواهد گرفت و ساکت خواهد نشست. اگر هم اجرای قانون، معقول باشد، ماجرای حجاب به سرانجام خواهد رسید. به‌این‌ترتیب، آتش درگیری و تضاد فرساینده که ممکن است به فتنه‌ی داخلی بینجامد، خاموش خواهد شد. ▪ ۴. این تحلیل، مبتنی بر یکی از کارکردها و فلسفه‌های وجودی رهبری است که بر اساس آن، بن‌بست‌شکنی می‌کند، نه به معنی هزینه‌کردن از ایشان. شأن ذاتی رهبری در حکومت اسلامی، همین است که با رأی خویش، اختلاف‌های تنش‌زا و تضادآفرین را حل کند و اجازه ندهد که جامعه، تکه‌تکه شود. هیچ‌کسی در مرتبت و مکانت وی نیست که از عهده‌ی چنین کاری برآید. ازاین‌جهت، باید به ایشان ارجاع داد و به رأی او تسلیم شد و تمکین کرد. حساسیت و نگرانی نسبت به امکان برآمدن فتنه‌ی داخلی از مسأله‌ی حل‌نشده‌ی سوم، نگارنده را به این سو سوق داد که استفاده از بضاعت و امکان رهبری را برای مواجهه‌ با آن پیشنهاد بدهد. ▪ ۵. هنگامی‌که خواص و نخبگان جبهه‌ی اهل حق، گرفتار تضادهای درونی باشند و دسته‌دسته شده باشند، یا به ورطه‌ی محافظه‌کاری و انفعال و بی‌عملی افتاده باشند، رهبری باید بار تکالیف اجتماعی آنها را به دوش بکشد و میدان‌داری و تبیین و موضع‌گیری کند. صاحب‌نظران جبهه‌ی انقلاب، گرفتار پراکندگی و تفرقه هستند یا حاضر نیستند هزینه‌ی موضع را بپردازند. حوزه و دانشگاه و نیروهای فکری غیررسمی، اسیر رخوت و خاموشی هستند و عرصه‌ی عمومی را رها کرده‌اند. ذهنیت جمعی به دست باد رخدادها سپرده شده و تبیین دقیق و روشنگری مصداقی و موضع‌گیری عینی، از دایره‌ی تکالیف انقلابی خارج شده است. عده‌ی اندکی، بار دیگران را به دوش می‌کشند و به‌جای همه، دشنام می‌خورند و تهدید می‌شوند. خط مقدم جنگ روایتی و هویتی، خالی‌ست و بسیاری مشغول بیان کلیات بی‌خاصیت و بدیهیات بی‌حاصل هستند. هم شورای عالی انقلاب فرهنگی و هم نهادهای فرهنگی، کنار کشیده‌اند و نظاره‌گر هستند و جز کارهای کلیشه‌ای و اداری و خنثی و بی‌هزینه، هنری ندارند. همه از جایی که نبرد واقعی در آن در جریان است می‌گریزند و شهر را به منطقه ترجیح می‌دهند. فقط یک مصباح بود که بی‌پروا و قاطع و حکیمانه، موضع‌گیری می‌کرد و ذهنیت اجتماعی را جهت می‌داد. او رفت و اینک جبهه‌ی انقلاب، درهم‌ریخته و نابسامان است و وجه جبهه‌‌ای خود را از دست داده است. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 آغاز چرخه‌ی باطل: دولتِ بی‌برنامه، جامعه‌‌ی بی‌حافظه ۱. درباره‌ی بزرگ، دو نظر مطرح شده است: الف. رهبری، مخالف است و دولت به ایشان تحمیل کرده و ایشان فقط توانسته مذاکره را به ، تقلیل بدهد. ب. مذاکره‌ی غیرمستقیم، تاکتیک کنونی خود رهبری هم هست و مقصود ایشان این است که زمان بخرد یا از جنگ‌ جلوگیری کند یا از . ۲. به تاریخ باز گردیم‌. درباره‌ی مذاکرات دوره‌ی روحانی، رهبری نه شروع‌کننده بود و نه موافق، و همیشه به تلخی سخن می‌گفت و می‌گفت خوشبین نیست و برای مردم، یک تجربه‌ای خواهد شد. این در حالی است که همان زمان، عده‌ای از انقلابی‌ها می‌گفتند برجام، تصمیم نظام - یعنی رهبری - است. امروز مشخص شده که اصل مسیر، غلط بوده و ما دچار خسارت محض شدیم. آیا رهبری خود را در این خسارت محض، شریک می‌داند؟ خیر. چرا؟ چون از ابتدا هشدار داد و نشان داد که دستگاه محاسباتی‌اش مانند دولت نیست و نظریه‌اش، مقاومت است نه مذاکره. ۳. گره‌ی مسأله، اینگونه گشوده می‌شود که روحانی در انتخابات، شعار مذاکره داد و این شعار، رأی آورد و رهبری به این دلیل نخواست مقابل رأی بخشی از جامعه بایستد، نه اینکه خودش موافق راهی بود که در نهایت به خسارت محض ختم شد. رهبری در پی تحمیل به جامعه نیست و نمی‌خواهد هدایتش، دیکتاتورمآبانه باشد. ۴. امروز هم داستان، از این قبیل است. مسأله این است که مذاکره، بدنه‌ی اجتماعی دارد و اینطور القا شده که تحریم، مانع معیشت است و مانع تحریم نیز عدم‌مذاکره، و مانع مذاکره نیز رهبری. به این واسطه، مصلحت کلان اقتضا می‌کند که رهبری به سطحی از مذاکره، رضایت بدهد. موضع حقیقی رهبری، همان است که مذاکره را عاقلانه و شرافتمندانه ندانست و به تجربه، استناد کرد و مذاکره را هرگز مفید ندانست. موضع امروزین ایشان، موضع مصلحتی است نه حقیقتی. و آنچه موجب این موضع ثانونی و عرضی شده، نگاه ایشان به فهم جامعه و فراهم‌سازی امکان انتخاب برای آن است. بخشی از جامعه، مایل است که راه غلط را دوباره برود؛ هرچند ایشان دو ماه پیش، این راه را با تعابیر غلیظ و قاطع، نفی کرد. ۵. دولت، نه وزیر اقتصاد دارد و نه برنامه‌ی اقتصادی، و در عین حال، به دنبال گشودن گره‌ اقتصاد از طریق مذاکره با ترامپ است. حکایت دولت، حکایت بی‌عُرضه‌گی و کارنابلدی است. جامعه نیز چون دچار بی‌حافظه‌گی است و حتی دیروزش را به یاد نمی‌آورد، مایل به تکرار چندباره‌ی تجربه‌های غلط است. البته این مردک قمارباز، کسی نیست که تعهد بشناسد. دوباره در پی سراب به راه افتاده‌اید. دوباره ، ، سیاست التماسی، اعتماد به دشمن، خسارت محض، ، دروغِ سایه‌ی جنگ، معامله بر سر عناصر قدرت، و... . افسوس که فهمی از «دلیلِ تجربه» ندارید. امروز باد می‌کارید و فردا، طوفان درو خواهید کرد. پس توجیه نتراشید و فلسفه نبافید برای تصمیمی که برخاسته از همراهی مبتنی بر تنگنای مصلحت است و هیچ گشایشی نیز در پی نخواهد داشت. ۶. باور نکنید که رهبری، از اصالت‌ها و مواضع قاطع و حتمی خویش بریده است و یا خواهد برید. ایشان همان است که در دورۀ نهضت بوده است؛ همچون امام خمینی. رهبری، محافظه‌کار و عمل‌گرا نبوده و نخواهد بود. اما شرایط بیرونی و وضع عینی، همواره در اختیار رهبری نیست و ایشان نیز نمی‌تواند بی‌اعتنا به موقعیّت، تصمیم بگیرد. این موقعیّت، حاصل گفتمان اجتماعی است و گفتمان اجتماعی را نیز نخبگان و خواص می‌سازند و بر جامعه حاکم می‌کنند. ازاین‌رو، اگر اختلال و نقصانی در گفتمان اجتماعی وجود دارد و رهبری به‌ناچار، آن را در نظر می‌گیرد و قدری از وادی حقیقت به وادی مصلحت پا می‌گذارد، جملگی ناشی از انفعال و بی‌عملیِ بسیاری از نخبگان و خواص جبهۀ انقلاب است. آنان که باید در روح مذاکره با آمریکا، معنای عدم‌عقلانیّت و عدم‌شرافت را می‌دمیدند و آن را بی‌فایده و بلکه مضر تصویر می‌کردند، چنین نکردند. صورت ذهنیِ جامعه از مذاکره، کودکانه و ساده‌انگارانه است و گویا به واسطۀ قدرت اغوای روایت‌های لیبرال‌های ایرانی، حتی تجربه‌های عینی و متعدّد و مستمر نیز از ایجاد تنبّه و رشد و عقلانیّت در بخشی از جامعه، ناکام هستند. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢ما «سوپرانقلابی» نشده‌ایم؛ چون باورهای‌مان، منطبق بر گفتمان اصیل انقلاب است؛ آن هم به روایت متفکران بزرگ انقلاب. نه بیشتر و نه کمتر. اما شما که از «عمل‌گرایی» آغاز کردید و اینک به «لیبرالیسم» رسیده‌اید، چاره‌ای برای توجیه و تطهیر خود ندارید جز اینکه با اغواگری، تعهد به اصالت‌ها را تندروی بنامید. 👈پ.ن.پ: نیروهای اصول‌گرا در اثر خلاءهای فکری و معرفتی، از اراده‌ی معطوف به ارزش عبور کردند و جانب اراده‌ی معطوف به قدرت را گرفتند. در عین حال، توقع داشتند که بدنه‌ی اجتماعی انقلاب نیز در برابر این چرخش هویتی، مطیع و منقاد باشد و نقش رأی‌دهنده‌ی متعصب را برای آنها بازی کند و خود را ابزار قدرت‌گیری آنها بداند. این تصور، مدت‌هاست که شکسته شده و اینک بدنه‌ی اجتماعی انقلاب، اراده‌اش را به‌صورت مستقل از اصول‌گرایانی تعریف می‌کند که عمل‌گرا شده‌اند. بدنه‌ی اجتماعی، همچنان در جهان ارزش‌ها به سر می‌برد و چهره‌های سیاسی را با اصالت‌های آغازین انقلاب می‌سنجد. این ناهمراهی در استحاله، واکنش اصول‌گرایان قدرت‌مآب را در پی داشت، از جمله این‌که اراده‌ی معطوف به ارزش را سوپرانقلابی‌گری خواندند. بازی قدرت و میل به نفع و تداوم خویش، این‌چنین ویران‌گر است. اینک همه می‌دانند که اصول‌گرایان، اصلاح‌طلبان تعدیل‌شده‌ هستند و سیاست ماکیاولیستی، آنها را مسخ کرده است. مفتخریم که لیبرال‌های شبه‌انقلابی و تکنوکرات -که امتداد مهندس بازرگان هستند- ما را سوپرانقلابی بخوانند. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢امروز، بسیار دیر است... سیّدمرتضی آوینی در مقالۀ گرداب شیطان نوشت: «نشانه‌های بسیاری از گرایش‌های لیبرالیستی و غرب‌گرایانه در غالب مؤسسات وابسته به دولت و علی‌الخصوص در مراکز فرهنگی و هنری آن به چشم می‌خورد که چهرۀ مشوّهی از نظام جمهوری اسلامی در دیدگان نامحرم می نشاند. نگاهی جامع به کتاب‌فروشی‌ها، گالری‌های خصوصی و غیرخصوصی، موزه‌ها، تئاترها و سینما‌ها، رادیو و تلویزیون، فعالیّت‌های فرهنگی و هنری پارک‌ها، هتل‌ها و دیگر مؤسسات تحت پوشش بنیادهای دولتی و نیمه‌دولتی...، با صرف‌نظر از استثنائاتی معدود، دوستان انقلاب را سخت به اضطراب و حیرت می‌اندازد و دشمنان را به طمع. اگر فساد جنسی و غیرجنسیِ رایج در خیابان‌ها، بازارها و مؤسسات خصوصی و غیرخصوصی را نیز به آنچه گفتیم به‌علاوه کنیم، طرحی از یک توطئۀ شیطانیِ گسترده در پس پرده خواهیم دید.» 👈این تحلیل تند و تیز در زمانی نوشته شد که حتّی اصلِ وجودِ را نیز بسیاری حس نکرده بودند، اما آوینی، در طول چهار سالِ پایانیِ حیاتش پس از رحلت امام خمینی، همواره در مجلۀ سوره نسبت به این چالش، نوشت و هشدار داد. نوشته‌های او، نه‌فقط با استقبال نیروهای حاکمیّتی مواجه نگردید، بلکه موجبات راندن وی از مجلۀ سوره را فراهم کرد. حس و فهمِ آوینی از آن وضع تاریخی، درست و دقیق بود و امروز که به گذشته می‌نگریم، او را می‌ستاییم، ولی او در برابر نگاشتن این تفسیرها و تحلیل‌های صریح و انتقادی، از هر سو تهدید می‌شد. در این مقطع، تحمّل آوینی برای نیروهای حاکمیّتی، دشوار بود و آوینی می‌دانست که زمانه، با وی سازگار نیست و به لحظۀ حذف و حاشیه‌نشینی، نزدیک شده است. خوشا که اندکی پیش از این لحظه، از شهر گریخت و جام شهادت نوشید. آوینی که آن روز را این‌گونه غلیظ و تأسّف‌بار روایت می‌کند، اگر امروز بود چه می‌گفت؟! زمانۀ وی، زمانۀ غلبۀ روشنفکریِ سکولار از یک سو، و تسلّط تکنوکرات‌های شبه‌انقلابی از سوی دیگر بود، و او در این میان، مجال و امکانی نداشت و همین حد از کنشگری‌اش نیز نابهنجاری و تندروی تلقّی می‌شد. دولت و عرصۀ عمومی، به تصاحب نیروهای سکولار درآمده بود و می‌رفت که لیبرالیسم، جایگزین ایدئولوژی انقلاب شود. افسوس که انذارهای وی شنیده نشد و دولت سازندگی، به‌واسطۀ تکنوکراتیسم و عمل‌گراییِ خویش، عالَم انقلابی را رقیق کرد و واگرایی‌های بزرگ را رقم زد. آوینی رفت، اما این خط در حاکمیّت، همچنان ادامه یافت و غلظت و فزونی نیز یافت، تا به نقطۀ کنونی رسیدیم که بدیهیّات و خطوط قرمزِ روشن، انکار شده‌اند. اگر در لحظۀ آغاز، منطقِ حمل‌برصحت در پیش گرفته شود و سکوت بر فریاد ترجیح داده شود، به‌تدریج، شرایط متصلب خواهد شد و امکان و زمینۀ عمل، از میان خواهد رفت. به‌هرحال، در بر این پاشنه چرخید و شرایط، محدودتر و تنگ‌تر شدند و به امروز و اکنون رسیدیم. امروز، بسیار دیر است؛ ، کار خود را خواهد کرد و گسست‌ها و تضادها، بیشتروبیشتر خواهند شد. باید هزینۀ گزاف آن غفلت تاریخی را بپردازیم و مشاهده کنیم که چگونه تجاهل‌ها و تغافل‌ها، عینیّت‌های ناسازگاری را می‌آفرینند که دیگر علاج‌شدنی نیستند. آن چرخه‌ای که آوینی از آن سخن گفته، در همان لحظه نیز وضع بحرانی و حادّ داشته، چه رسد به امروز که در همه‌جا رسوخ کرده و در حال بلعیدن عالَم انقلابی است. ، کارساز نیست و گرهی را نمی‌گشاید. ذرّه‌ذرّه، ، خویش را پیش می‌آورد و ارزش‌ها را به عقب می‌راند و در نهایت، کار به جایی می‌رسد که انقلاب، به امر نامعقول و مزاحم و نابهنجار تبدیل می‌شود. امروز که سخن از عادی‌سازی می‌گویند، مرادشان همین عبور از ایدئولوژیِ انقلابی است. حتّی نهادهایی که باید نگهبانِ هویّت انقلابی و اصالت‌های آغازین باشند، عمل‌گرایی را انتخاب می‌کنند و دیگری‌های انقلاب را به رسمیّت می‌شناسند. این‌گونه است که از رهگذر اختلاط و هرج‌ومرجِ هویّتی، انقلاب در وضع انقباضی قرار می‌گیرد و ساختار، به معامله بر سرِ تداومِ صورت و پوستۀ خود دست می‌زند؛ یعنی در نظرش، ماندن اولویت می‌یابد؛ هرچند بدون آن هویّت نخستین. لحظۀ استحاله، آن است که ساختار احساس می‌کند که دورۀ هویّت، به سر آمده است و باید بر سرِ موجودیّت خویش، معامله کند. ازاین‌رو، منِ معنایی‌اش را می‌فرساید تا منِ نهادی‌اش، همچنان بماند. این در حالی است که نیروی معارض، از استحاله آغاز می‌کند تا به برسد. همین که ساختار، حاضر شد بر سرِ مقوّمات و درون‌مایه‌های هویّتی خویش، معامله کند، پیام ضعف و سستی را ارسال کرده و موقعیّت فروتر خویش را پذیرفته است. این انفعال، فهمیده می‌شود و جسارتِ براندازی می‌آفریند. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 یکی از تلخ‌ترین «نداشته‌ها»ی زنی که کشف حجاب می‌کند یا برهنه است، حضور یک « » در زندگی‌اش است. چون او را ندارد، تماشای بدنش را به نگاه‌های جنسی مردان می‌فروشد. غیرت، آموختنی نیست، بلکه یک حس متعالی نسبت به ناموس است. در زمانۀ ما، فراوان شده‌اند مردان بی‌غیرت که ناموس می‌فروشند. 👈 پ.ن.پ: این روزها در خیابان‌های تهران و بعضا سایر استان‌ها، مردان بسیاری را در کنار زنانی که کشف حجاب کرده‌اند و نیمه‌برهنه‌ هستند می‌بینیم. این مسألۀ شیطانی، دو بخش دارد. یک بخش، آن زنی است که میل به تبرّج و خودنمایی، او را به لجن‌پراکنی خیابانی واداشته و پس از این‌همه درگیری و اغتشاش و گفتن و روشنگری، باز هم اصرار بر فروش بدنش به چشم‌های حریص دارد. بخش دیگر، مردی است که در کنار وی است و از تعرّض بصریِ مردان دیگر به ناموس خویش، کمترین نگرانی‌ای ندارد. این دومی، عجیب‌تر است؛ این حجم از بی‌غیرتی و ناموس‌فروشی، معنی گزنده‌ای دارد؛ آن هم در جامعۀ ایران که ناموس، همۀ حیثیت و اعتبار یک مرد است. این وضع به‌قدری فضاحت‌بار است که باید از به‌کاربردن لفظ مرد دربارۀ اینان پرهیز کرد. مردی که نسبت به بدن و زیبایی و حریم و حرمت ناموسش، بی‌اعتنا و سهل‌انگار است، مردنما است؛ نامرد است؛ حقیر است؛ بی‌رگ است. او از نظر غریزه، مرد است و معنی نگاه‌های ممتد خیابانی مردان دیگر را به ناموس خویش می‌فهمد، اما واکنشی ندارد و با و برهنگی، همراهی می‌کند. می‌داند نمایش اندام ناموسش در خیابان، چه حسی را در مردان دیگر برمی‌انگیزد... 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 طرح احیای اصحاب فتنه: ترجیح «خط قرمز» بر «شخصیّت‌ها» ۱. ، «خط قرمزِ انقلاب» هستند و نباید این خط قرمز، کم‌رنگ و بی‌اعتبار شود. ابتدا باید «فتنۀ سال هشتادوهشت» را شناخت تا بتوان دربارۀ اصالت و اهمّیّت این خط قرمز سخن گفت. صحنه‌گردان‌های فتنه، از موسوی و کروبی تا هاشمی و خاتمی، همگی بر «تحدید قدرتِ آیت‌الله خامنه‌ای»، وفاق و اجماع کرده بودند. نهایتِ ناآگاهی است اگر گمان کنیم مسألۀ فتنه، احمدی‌نژاد بوده است؛ چنان‌که آیت‌الله مصباح تصریح کرد، غایت و غرض فتنه، شخص آیت‌الله خامنه‌ای بود و می‌رفت که منزلت و مکانت ایشان زائل شود و اصحاب فتنه، زمینه را برای تغییر ساختار و منطق قدرت، فراهم کنند. نظام تا لبۀ پرتگاه رفت و هزینه‌های فراوان پرداخت. شکاف‌هایی که اصحاب فتنه پدید آوردند، همچنان پابرجاست و جراحت‌های اجتماعی، همچنان ترمیم نشده است. آیت‌الله خامنه‌ای در توصیف ماهیّت فتنه، به سه خصوصیّت اشاره کرد: «طراحی‌شده»، «پیچیده»، «بسیار خطرناک». بااین‌حال، آیت‌الله خامنه‌ای در طول هشت ماه به‌طول‌انجامیدن فتنه، بارها از فتنه‌گران خواست که نسبت به آن اعلام برائت کنند، اما هیچ‌یک به دعوت او، پاسخ مثبت ندادند، از جمله محمد خاتمی که صحنه‌گردانی و حمایت می‌کرد و بر این باور بود که آیت‌الله خامنه‌ای در موقعیّت ضعف و سستی قرار گرفته و می‌توان با فشار اجتماعی و رسانه‌ای، او را وادار به تسلیم کرد. در این موقعیّت بود که مکنونات درونیِ اصحاب فتنه، آشکار شد و این از علائم منافقان است که در «بزنگاه‌ها» و «بحران‌ها»، هویّت حقیقی خویش را آشکار می‌کنند؛ چراکه می‌پندارند حکومت اسلامی در معرض فروپاشی و زوال قرار گرفته و توان رویارویی و پاسخگویی ندارد. به تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، آنچه که در این فتنه صورت گرفت، «جُرم نابخشودنی» است. ۲. اینک لایۀ طرّاحِ جریان اصلاحات، در پی «عادی‌سازی» است؛ البته عادی‌سازی یعنی زدودن هنجارها و قواعد انقلابی و عبور از خطوط قرمز، چراکه اینان، انقلاب و انقلابی‌گری را نامعقول و غیرعادی و غلط می‌شمارند. در طرح اصلاحات در دهۀ هفتاد نیز به‌عنوان توسعۀ سیاسی و دموکراتیزاسیون، آنها همین غایت را دنبال می‌کردند. بدین‌جهت، اینک شخصیّت‌های اصلیِ خویش را که مطرود و منزوی شده‌اند، به بازی سیاسی بازمی‌گردانند. کنش‌های محمد خاتمی در یک سال اخیر، چنین معنا و غرضی دارد. آنها می‌خواهند از ظرفیّت خاتمی برای بازسازی فتنه سیاسی و اجتماعی خود استفاده کنند؛ اما نه به‌صورت رادیکال و ناگهانی، بلکه به‌تدریج و به‌گونۀ نامحسوس. «احیای خاتمی»، طرح ناگفتۀ راهبردپردازان امنیتیِ جریان اصلاحات است. مهدی کروبی، رفع حصر گردید و می‌خواهند به سراغ میرحسین موسوی نیز بروند و زمینه را برای کنشگری سیاسی او نیز آماده کنند. بازی‌سازی سیاسی، این‌چنین صورت‌بندی می‌شود؛ قطعات به‌ظاهرِ نامرتبط و مجزا، آرام‌آرام در کنار یکدیگر می‌نشینند و ناگهان، رقیب احساس می‌کند که در چنبرۀ شرایط و اقتضائات، قفل شده است. سیاست، هنر ساختنِ شرایط انقباضی برای رقیب است؛ بی‌آن‌که او این طرح را احساس کند و واکنش نشان بدهد. این‌که من در نوشته‌هایم، دولت پزشکیان را «دولت ترمیدور» می‌خوانم، به همین سبب است که در سایۀ ریاست او، طرح‌های اصلاح‌طلبانه در حال انجام است و ساحت سیاست و تدبیر، در حال بازگشت به دورۀ اصلاحات است؛ دوره‌ای که آیت‌الله خامنه‌ای، آن را «واگرایی‌های دهۀ هفتاد» خواند. البته پزشکیان به دلیل ساده‌نگری و فقدان تفکّر، نقش چندانی در این معادلۀ ساختاری و استحاله‌زا ندارد و در پشت‌صحنه، مدیریّت می‌شود. ۳. به‌هرحال، مسأله در حد «یک دیدار ساده و خصوصی» نیست، که در این صورت، نیاز به رسانه‌ای‌شدن آن نبود، بلکه ایدۀ اصلی، «عادی‌سازیِ کنشگریِ اصحاب فتنه» و از جمله، احیای هویّت سیاسیِ محمد خاتمی است. شیخ حسین انصاریان، در چنین زمینی بازی کرده است. به‌نظرم نمی‌توان وی را نسبت به آنچه که رخ داده، بی‌اطلاع دانست؛ چون کنش‌های سیاسی او در دورۀ پسااغتشاش، حکایت از چرخش‌ها و نوسان‌هایی دارد. مایه‌های رهیافت عرفانی‌اش نیز به کمک وی آمده و او می‌تواند به استناد به آنها، تغییر خود را توجیه کند و حتی دیگرانی را که به خطوط قرمز، معتقد و متعهّد هستند، انکار و ملامت نماید. گذار سیاسی او، آنچنان هم نامحسوس و ناپیدا نیست؛ اشارات وی و حتی سکوت‌هایش، معنادار هستند و در بافت و کلّیّت سیاسی و اجتماعی، باید آنها را فهم کرد. اینک که وی «یکی از اضلاع اصلیِ فتنه» را به دیدار پذیرفته، خواسته یا ناخواسته، در جهت گام برداشته و هیچ توجیهی، نمی‌تواند خطای بزرگ وی را برطرف کند. جبهۀ انقلاب، باید تعارفات شبه‌دینی و ملاحظات شبه‌اخلاقی را کنار بگذارد و تنها به «خط قرمز ماندنِ فتنه» اندیشه کند. هیچ شخصیّتی، مهمتر از نگهداشت این خط قرمز نیست. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢تطبیق‌های تاریخیِ ناروا: محمد خاتمی چه کرد؟ ۱. گویا باز هم مسأله روشن نشده است. سخن در این نیست که اگر کسی، دچار «معصیتِ شخصی» شد و یا نسبت به شخص ما و حتّی دین ما، خطا و جفایی انجام داد، وی را به‌طور ضروری و همواره، طرد و نفی کنیم و هیچ راهی برای بازگشت وی، گشوده نگه نداریم. چنین نیست و من نیز چنین نگفته‌ام. مسأله این است که محمد خاتمی، «جُرم نابخشودنی» انجام داده که سیاهه‌اش، نزدیک به سی فقره است و این فقره‌ها در سخنان عمومیِ رهبر انقلاب آمده است. محمد خاتمی، یکی از اضلاع یک «فتنۀ اجتماعی» بود که بر ضد حکومت اسلامی، طرّاحی شده بود و می‌رفت که اصل و اساس حکومت اسلامی، برچیده بشود. بااین‌حال، رهبر انقلاب باز هم مسیر بازگشت را مسدود نکرد و از وی خواست که اعلام برائت کند، اما وی همچنان اصرار و لجاجت ورزید و فتنه را حق و صواب انگاشت. بنابراین: اوّلاً، آنچه‌که در سال هشتادوهشت و با جانبداری محمد خاتمی رخ داد، « » بود، نه معصیت شخصی و محدود که مربوط به رابطۀ یک شخص با خداست. نمی‌توان حکم مناسبات شخصی را به حکم مناسبات اجتماعی و سیاسی تعمیم داد؛ این مغالطۀ تعمیم عام به خاص است. ثانیاً این فتنه، بنیان و کیان «حکومت اسلامی» را هدف گرفت و موجودیّت آن را با چالش جدّی مواجه کرد و این یعنی بر باد دادن دستاوردهای صدها هزار شهید که بزرگ‌ترین خیانت است. ثالثاً، در جریان این فتنۀ اجتماعی، صدها نفر نیز به شهادت رسیدند و یا کشته شدند و مسئولیّت این «جان‌ها» و «خون‌ها»، بر عهدۀ اضلاع فتنه و از جمله محمد خاتمی است. رابعاً، به او فرصت «جبران» و «توبه» داده شد و از وی خواسته شد که از فتنه، برائت بجوید، اما وی چنین نکرد. خامساً، او در سال‌های بعد نیز همان مدار و مسیر پیشین خود را ادامه داد و در عمل نیز، آن جفای بزرگ را جبران نکرد. ۲. از طرف دیگر، کاری که محمد خاتمی به همراه بقیۀ سران فتنه انجام داد، حتی مهدی بازرگان نیز انجام نداد و به‌راستی می‌توان گفت بازرگان نسبت به اینان، صداقت و نجابت داشت و یک «مخالفِ سیاسیِ نجیب» بود. اما اینان، نانجیبانه به میدان سیاست وارد شدند و فتنه انگیختند و مردم را بر ضد نظام اسلامی شوراندند و آن را به لبۀ پرتگاه کشاندند. ۳. «روایتِ تاریخ‌زده» از حسین‌بن‌علی -علیه‌السلام- نیز کارساز و توجیه‌گر نیست؛ چون باید خط و راه حسین را در «امروز» و «اکنون» دید و در عمل و نسبت به آنچه‌که اکنون می‌گذرد، حسینی زیست. به تعبیر علامه مطهری، در «جبهۀ امروزینِ حسین» بودن است که هزینه دارد، نه بسنده‌کردن به نقل آنچه‌که در ظهر عاشورای سال شصت‌ویک هجری گذشت. امروز باید در صف‌بندی‌ها و تقابل‌ها و تضادها و کشمکش‌های میان حق و باطل، در «خط حسین» بود و بازیِ خون را رقم زد، نه این‌که فقط به نقلِ تاریخ سرخِ گذشته پرداخت و اشک ریخت و مرثیه خواند. حسین، «کربلایی» و «مبارزه» و «مجاهد» و «رزمنده» می‌خواهد، نه اشک‌های بی‌هزینه‌ای که هیچ نسبتی با اکنون و اینجا ندارند. عاشورا، «خط» و «راه» و «مکتب» است و فلسفه و غایتش، «عمل» و «کنش» و «مواجهه» است. حسین، راه تاریخِ قدسی را گشود و مسیر را برای تحقّق «اسلامِ سیاسی» باز کرد، اما لیبرال‌های ایرانی، و از جمله محمد خاتمی، در برابر منطق و مبنای عاشورا ایستادند و طاغوت تجدّد را ترجیح دادند و «نایب حسین» را در تنگنا و انقباض افکندند. این‌ حجم از واقعیّت‌های تلخ را ندیدن و باز هم خویش را به حسین منتسب‌کردن، برخاسته از تقلیل‌دادن حادثۀ عاشورا و خطِ سرخِ حسین است. قیام حسین، برپاییِ «حاکمیّت» بود و نه «هیأت». نباید فرع را بر جای اصل نشانید و نظریۀ انقلابیِ حسین و جهت‌گیریِ اجتماعی او را ندید و تمامیّت آن را در ذکر مصیبت خلاصه کرد. حسین برای «اقامۀ حق» برخاست و شمشیر کشید، نه «ذکر مصیبت». و اگر او نیز می‌خواست روضه‌خوانِ گذشته‌های ازدست‌رفته باشد و نسبت به «طاغوت‌های زمانه»‌اش، بی‌طرف و بی‌موضع باشد، شمشیر بر وی نمی‌کشیدند. حتی روضه نیز باید - آنچنان که امام خمینی می‌گفت - «سیاسی» باشد تا خط‌کشی‌ها و مرزبندی‌ها و دیگری‌ها مشخص بشوند و انقلاب و مبارزه و قیام، جان تازه بگیرد و جامعه به سوی طرح دینی به حرکت درآید. حسین، نیروی پیشران تاریخِ اسلامی است؛ چون به تعبیر علامه مطهری، روح حماسه و حرارت و تحرّک و خیزش و جنبش را احیا کرد و می‌کند. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
👈نه‌فقط ، بلکه همزیستی با سگ در خانه _که حاصلش نجس‌شدن زندگی انسان است_ برخاسته از است. این عادت فرهنگی، در دهۀ اخیر در جامعۀ ما رواج یافته. بخشی از جامعۀ ما که قدرت فهم و تحلیل ندارد، چون نمادها و نشانه‌های فرهنگ غربی را مایۀ تفاخر و‌ منزلت می‌انگارد، طوطی‌وار تقلید می‌کند. پ.ن.پ: ۱. هیچ‌گاه در فرهنگ ما ایرانیان، همزیستی و هم‌خانگی با سگ وجود نداشته است. بیش از هزار سال است که ما ایرانیان، با وجود اینکه در سگ، خصوصیات مطلوبی می‌بینیم و برای نگهبانی و شکار، از آن استفاده می‌کنیم، اما هرگز در اندرونیِ زندگی خویش، آن را جا نداده‌ایم و به‌واسطۀ نجس‌بودنش، فاصلۀ خود را با آن حفظ کرده‌ایم. سگ از نظر شریعت اسلام، نجس است و نجاست شئ نجس به‌واسطۀ رطوبت، قابل‌انتقال است. ازاین‌رو، ما در هنجارهای فرهنگی خویش، با وجود اینکه بسیاری از حیوان‌های اهلی و نافع را پذیرا بوده‌ایم، اما نسبت به سگ، حساسیت خاص و منحصربه‌فرد داشته‌ایم. ۲. در دهۀ اخیر که سبک زندگی غربی با شتاب فراوان در اثر رهاسازی فضای مجازی، سیل‌آسا به جامعۀ ما حمله‌ور گردید، همزیستی و هم‌خانگی با سگ نیز در جامعۀ ما و در میان برخی از مردم، رواج یافته است. این رفتار شگفت‌انگیز و تمسخرآمیز، در عین اینکه از ضعف در شناخت دین و الزام به آن حکایت دارد، برآمده از قشری‌گری و حماقت در برابر فرهنگ غربی است. نفهمی و حمق، موجب می‌شود که انسان، عقل را به کنار بنهد و مرعوبانه و حقیرانه، تقلید کند و ادا درآورد. در این بخش از جامعه، فکر و عقل و فهم، هیچ معنایی ندارد و فقط تظاهر به سبک زندگی غربی، فضیلت تصور می‌شود. آدمی اگر از تعقل و تحلیل و اندیشه تهی شود و دچار خودکمتربینی و ضعف‌نفس نیز باشد، این‌چنین اسیر دنباله‌روی کورکورانه و حماقت‌بار می‌شود. ازیک‌سو، اینان، فرهنگ غربی را بر حکم خدا ترجیح می‌دهند و ازسوی‌دیگر، اندیشۀ مستقل‌شان را به مسلخ برده‌اند. نه التزام به دیانت دارند و نه تعهد به عقلانیت. تجسم تبعیت حماقت‌زده از سبک زندگی غربی هستند. ۳. هرچند سگ‌گردانی، آشکارا تضییع حقوق مؤمنان در عرصۀ عمومی است، اما نگهداری سگ در خانه‌های آپارتمانی به معنی برای دیگران نیز هست. چه‌بسیار مناقشه‌ها و درگیری‌هایی که در این باره شکل گرفته، اما بی‌نتیجه مانده‌اند. اینک ما در یک جامعه و حاکمیت اسلامی، امکان و طیب را از دست داده‌ایم و هر یک در آپارتمان‌هایی زندگی می‌کنیم که در آنها سگ نگهداری می‌شود. روشن است که آپارتمان نیز فضای مشترک و عمومی است و حضور سگ در آن، خواه‌ناخواه موجب نجس‌شدن جغرافیای مشترک می‌شود. نخست باید تأسف خورد که بخشی از مردم، این اندازه دچار و شده‌اند که با سگ، قرین و همنشین و مصاحب گردیده‌اند (و حتی آن را فرزند خود می‌شمارند)، و دیگر باید از وضع بی‌قانونی و اهمال رسمی، متأسف بود. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢جنگِ ناگهانی و مواجهۀ لحظه‌ای: آیت‌الله خامنه‌ای چه کرد؟ ۱. چالش خلاء فرماندهان. در فاصلۀ زمانیِ بسیار اندک، بسیاری از فرماندهان نظامی ایران، ترور شدند؛ اتفاقی که قابل‌پیشینی نبود و ناگهان، همۀ معادلات را درهم‌ریخت و ایران را با وضعیّت فقر فرمانده روبرو کرد. کافی‌ست تصوّر کنیم که جنگ، به راه افتاده، اما از آن سو، فرماندهانی در میان نیستند که بتوانند طرحی برای مواجهه و مقابله درافکنند. ما به‌صورت دفعی و لحظه‌ای، درگیر جنگی شدیم که در نقطۀ آغاز آن، عالی‌ترین مقامات نظامی‌مان را از دست دادیم. در این ساعاتِ حسّاس بود که آیت‌الله خامنه‌ای، بی‌درنگ و در همان لحظه‌های نخست، با انتصاب‌‌هایی که انجام داد، ساختار نظامی ایران را از لحاظ انسانی، دوباره بازسازی کرد. در اینجا بود که چالش مهمِ خلاء فرماندهان، علاج گردید و مقدّمه برای تهاجمِ متقابل، فراهم گردید. هر نوع تعلل و تأخیری در این‌باره، زمان را از ایران می‌گرفت و به رژیم صهیونی، امکان پیشروی می‌داد. ۲. چالش حضور عینی. جامعه، درگیر یک جنگِ واقعی شده بود و سعی می‌شد این‌گونه وانمود شود که آیت‌الله خامنه‌ای، در میدان و عرصه نیست و به پیام مکتوب، بسنده کرده است، اما ایشان، در ساعات پایانیِ همان روز نخست، در جلوی دوربینِ تلویزیون ظاهر شد و به‌جای حضور متنی، حضوری تصویری را ترجیح داد. ایشان باید به‌صورت عینی، دیده می‎‌شد تا جامعه، باور و اعتماد و اطمینان خود را از دست ندهد و گمان نکند که بی‌پناه، رها شده است. این عینیّت، نشان داد که ایشان هست و در پسِ پرده، ننشسته است. ۳. چالش ذهنیّت جامعه. بازی رسانه‌‌ای در فضای روایتیِ دشمن‌ساخته، فکر و باطن جامعه را آزار می‌داد و این‌گونه القا می‌کرد که کار از کار، گذشته و نظام ایران، در اثر شوکِ مهلکی که به آن وارد شده است، دیگر توان برخاستن و ندارد و به‌احتمال قوی، به سرنوشت دولت سوریه دچار خواهد شد. این گمانه‌ها، بسیار از واقعیّت، دور هستند، اما قدرت رسانه و را نباید ساده انگاشت. ذهنیّت‌ها و پنداشته‌های اجتماعی در اثر همین شگردها و القاهای رسانه‌ای، ساخته‌وپرداخته می‌شوند و جامعه، ناگهان خود را تنها و گرفتار و پریشان می‌بیند و روحیۀ خویش را می‌بازد. در اینجا بود که آیت‌الله خامنه‌ای در گفتگوی تلویزیونی‌اش با جامعه، آنچنان قاطع و مصمّم سخن گفت که توانست به جامعه، اعتمادبه‌نفس بدهد. سخنان ایشان، کوتاه بود، اما چه در چهرۀ ایشان و چه در لحن ایشان و چه در ادبیات ایشان، حماسه و حرارت و شور و قدرت و جسارت، موج می‌زد. در عمقِ نگاه ایشان و به‌خصوص در چشم‌ها، خشم و قاطعیّتِ فراوانی نشسته بود که با آرامش و اطمینانِ یک رهبر معنوی و دینی، درآمیخته بود. لحن ایشان نیز، همچون یک فرمانده که آماده است و رزم‌جامه به تن کرده، به‌شدّت فضای گفتار را به‌سوی مقاومت، سوق می‌داد. و اما واژه‌ها و جمله‌ها، همگی از بُرندگی و تیزی و ستیز حکایت می‌کردند؛ گویا ایشان شمشمیرِ آخته در دست گرفته و مترصدِ نشاندنِ زخم بر پیکر دشمن است. این ترکیب، حس امید و انگیزه و گشودگی را در مخاطب ایجاد می‌کرد و او را از تزلزل و تردید، می‌رهانید. آن اطمینان و قاطعیّت درونی، این‌طور تمام‌عیار و مثال‌زدنی، در جنبه‌ها و لایه‌های مختلف گفتار ایشان نمایان شده بود. ۴. چالش تصمیم نهایی. اینک ایران در موقعیّت تازه و عجیبی قرار گرفته بود که باید آن را معنادار و موجّه می‌کرد. آیت‌الله خامنه‌ای در این گفتار، آشکار تعبیر جنگ را به‌کار برد و گفت رژیم صهیونی، جنگ را آغاز کرد؛ این یعنی هم ما آغازگر نبودیم و هم تهاجم دشمن را به کمتر از جنگ نمی‌کاهیم. اما در برابر این وضعیّت پیچیده و ناگهانی، نباید کلّی و مبهم سخن گفت و ارادۀ خود را آشکار نکرد و تصمیم را به ساعات و روزهای بعدی واگذار کرد. ازاین‌رو، آیت‌الله خامنه‌ای، مجال نداد که نوع مواجهه، در ابهام و تعلیق قرار بگیرد و جامعه، پریشان و سرگردان باقی بماند، بلکه با کاربست تعبیر جنگ، مقدّمه‌ای را فراهم کرد که نتیجۀ آن، حدس‌زدنی بود؛ ایران به‌هیچ‌رو، مماشات و تعلل نخواهد کرد، بلکه پاسخی به رژیم صهیونی خواهد داد که آنها را دچار بیچارگی کند. کلمۀ بیچاره، حاکی از اوج استیصال و سرگشتگی است و مقصود ایشان این بود که آنچنان مواجهه‌ای خواهیم داشت که رژیم صهیونی، در بن‌بستِ مطلق گرفتار بشود و راه مفرّی نیابد. چندی پس از انتشار این پیام، حملۀ ایران آغاز شد و این تقارن نشان داد که فرماندۀ مستقیم این جنگ، شخص است. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢ریزبدنۀ اجتماعی به‌مثابه راویان فتح: زبان جنگ بشویم ۱. در پاسخ به این پرسش که از ما نیروهای غیرنظامی، چه کاری ساخته است، باید به این مسأله اشاره کرد که در بخشی از مردم، مقداری حس خوف و هراس ایجاد شده. لایه‌هایی از جامعه، قدری دچار تزلزل شده‌اند. باید این حالت را جبران کرد. راهکار نیز موضع‌گیری در فضای واقعی و مجازی است. بگویید و بنویسید. سکوت نکنید. باید موفقیت‌های نظامی گفته بشود؛ البته با روش‌های رسانه‌ای و هنری و با حس و حال شخصی. در واقع، باید فتوحات را روایت کنیم و هر یک، رسانه بشویم. رسانه‌های رسمی و حرفه‌ای، فقط بخشی از داستان جنگ هستند. در کنار این لایه، خود مردم و روایت‌شان، حوزۀ رسانه‌های غیررسمی و اجتماعی را صورت‌بندی می‌کنند که البته بسیار مؤثر و تعیین‌کننده‌اند. ۲. رسانه در جنگ، نقش مکمل را بر عهده دارد و به جامعه، روحیه می‌بخشد. جنگ، منهای مردم و منهای حمایت و انگیزه و اراده و خواست آنها معنا ندارد. پس این امر را باید هرچه بیشتر، ایجاد و تشدید کرد. باید در دل‌شان، امید به آیندۀ جنگ آفرید.‌ رسانه‌های دشمن، آنها را وادار به فرار و هراس و ناامیدی می‌کنند، و ما در مقابل، باید به آنها اطمینان بدهیم که هستیم و می‌مانیم و پیروزیم. خودمان باور کنیم و به دیگران هم بباورانیم. جنگ، زدوخورد دارد و یک‌طرفه نیست. ما نیز آسیب می‌بینیم، اما باید برآیندها را دید و بر اساس آنها قضاوت کرد. جزئیات، مهم نیستند. ۳. بسیاری از مردم، متأثر از رسانه و روایت هستند و به قضاوت‌ها و تحلیل‌ها می‌نگرند و نه واقعیت‌ها. واقعیت‌ها برای آنها به‌طور مستقل، معنادار نیستند. پس باید ما، مرحلۀ معنادار ساختن واقعیت‌های‌ جنگ را بر عهده بگیریم. معنای این جنگ، نزاع حق و باطل است؛ استقلال و شرافت و حیثیت ملی است؛ دفاع از حقوق قطعی ملی است؛ ایستادن در برابر ظلم و زورگویی و زیاده‌خواهی است؛ و ... . باید این حقایق را به مردم گفت. ۴. مردم باید به مردم بگویند؛ یعنی افزون بر رسانه‌های رسمی، باید در متن جامعه، خط تولید روایت‌های همدلانه شکل بگیرد و همگان توجیه و همراه و متقاعد بشوند. باید جامعه را به‌صورت حداکثری، در یک جهت به حرکت درآورد. مفهوم ارادۀ واحد باید شکل عینی به خود بگیرد. و این امر با گفتن و موضع‌گیری و حمایت و تبیین و روشنگری، میسر است. این بخش مهمی از جنگ است؛ جزو معماری ذاتی جنگ، همین روایت‌ها و روایت‌گری‌ها نیز هست. جناب عمار در جنگ صفین، این‌چنین عمل کرد؛ گفت و تبیین کرد و شکوک و شبهات و تردیدها را از ذهن و دل خودی‌ها زدود. امروز چنین نقش و رسالتی، صدها برابر اهمیت بیشتر یافته است. ۵. همۀ ما می‌توانیم بگوییم و بنویسیم؛ در جهان واقعی، مصاحبان و معاشران و اطرافیانی داریم و در جهان مجازی نیز در شبکه‌های اجتماعی، با انبوه مخاطبان مواجه هستیم. پس بهانه‌ای برای سکوت و خاموشی در دست نداریم. باید دریابیم که قدرت از همین ریزبدنه‌های اجتماعی شکل می‌گیرد و هرچه موج همدلی و حمایت و موافقت در عمق جامعه، بیشتر پدید بیاید، ما در موقعیت جنگ، وضع بسیار بهتری خواهیم داشت. ۶. این‌گونه نیست که روایت‌گری در این مجال اندک و حساس، توان حرفه‌ای بطلبد، بلکه فقط باید گفت و طبیعی نیز باید گفت. باید حرف دل را زد و بی‌پرده و شفاف، حقیقت را بیان کرد. همین حال و وضع طبیعی و دستکاری‌نشده و غیرحرفه‌ای است که اثر می‌گذارد و دیگران را متقاعد می‌سازد. این جنبۀ مردمی و طبیعیِ روایت است. پس نباید خود را دستکاری کرد و ادا درآورد، بلکه باید خودمان باشیم. باید آنچه که در درون‌مان می‌گذرد را آشکار کنیم؛ خالص و صمیمی. ساختن روایت‌هایی صمیمی و صادقانه، خودش هنر است. چه‌بسا حرفه‌ای‌اندیشی، سد و مانع بشود و این خلوص و طراوت را بستاند. ۷. همگرایی اجتماعی، حالت تصاعدی دارد؛ هر کسی احساس کند که دیگران، جنگ را پذیرفته‌اند و اعتماد و اطمینان دارند و خوشبین هستند، خواه‌ناخواه، نظرش را به آنها نزدیک می‌کند و در نهایت، یک گفتمان اجتماعی شکل می‌گیرد. باید جریان عمومی جامعه را به این سو هدایت کرد؛ یعنی باید در پی ایجاد اجماع اجتماعی و هم‌افقی مردمی بود. باید ثابت کرد و نشان داد که آنچه می‌گذرد، مطابق خواست جمعی است. این امر از طریق حرکت پلکانی در عمق خود جامعه می‌گذرد؛ یعنی هر قطعه از پذیرش اجتماعی، قطعات دیگری از پذیرش را تولید می‌کند و به این ترتیب در عمق جامعه، گفتمان هم‌سو و هم‌داستان شکل می‌گیرد. جامعه می‌تواند جامعه را بازتولید کند و نگرش و جریان معنایی و روند هویتی بیافریند.‌ جامعه، امر منفعل و خاموش نیست، بلکه قدرت بازسازی و بازآفرینی دارد و اگر بجوشد و بخواهد و اراده کند، به یک قدرت روایتی بسیار تعیین‌کننده تبدیل خواهد شد. تجربۀ وجه مردمیِ دفاع مقدس در دهۀ شصت، قلۀ چنین رویکردی است. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 تأمّل دربارۀ نحوۀ مواجهه با جنگ کنونی: معنادهی به داستان جنگ 👈 ۱. مسألۀ معناپردازی مسئولیّت تاریخی بر عهدۀ ماست و با این پرسش مواجه هستیم که تدبیر عملی چیست و چه باید کرد؟ دراین‌باره، مهم‌ترین واکنش، معنادهی به داستان جنگ است؛ یعنی تولید معنا و ساختن دلیل و نسبت‌دادن هویّت به آنچه‌که می‌گذرد. این‌که جنگ برای چیست؟ نزاع بر سر چیست؟ دلیل جنگ چیست؟ باید به این مسأله پرداخت تا آشکار شود که چرا به این نقطه رسیدیم؟ این مقوله، ازاین‌جهت مهم‌ترین گره و مسأله است که ایران را بر جایگاه متهم نشانده‌اند و به‌طور خاص، شخص رهبر انقلاب را متهم به سوق‌دادن ایران به‌سوی جنگ معرفی می‌کنند. 👈۲. غایات معناپردازی [یکم]. واکنش تقابلی و تهاجمیِ تمام‌عیارِ ما را موجّه‌تر می‌سازد. [دوم]. ذهنیّت اجتماعی را از سرگردانی و بازی رسانه‌ای و روایتیِ دشمن دور می‌کند و پراکندگی‌ها و تعدّدها را به وحدت و همگرایی تبدیل می‌کند و جنگِ شناختی را خنثی می‌سازد. به‌بیان‌دیگر، انسجام اجتماعیِ هویّتی ایجاد می‌کند و تعهّد و تعلّق‌خاطر می‌آفریند. [سوم]. امید و حماسه، فرع بر معنا است و متناسب با غلبه و غلظت معنا، انگیزه و شور پدید می‌آید. 👈 ۳. لایه‌های معناپردازی [یکم]. آیا مسأله، معطوف به خُرده‌داستانِ هسته‌ای است؟ آیا فقط یک قطعه، مناقشه‌برانگیز است و چنانچه حل بشود، درگیری پایان می‌یابد؟ [دوم]. یا این‌که مسأله، معطوف به داستانِ انقلاب و ماهیّت تمدّنی و تاریخی آن است؟ آیا عالَم انقلاب، خواه‌ناخواه، چنین وضع و موقعیّتی خواهد داشت و این تضادها و کشمکش‌ها و تلاطم‌ها، اجتناب‌ناپذیر است؟ اگر اولی باشد که ماجرا، محدود است و تدبیرشدنی، و اگر دومی باشد، منازعه، هم بنیادین و عمیق و کلان است و هم قهری و طبیعی. 👈 ۴. مسیرهای معناپردازی [یکم]. پرداختن به ماهیّت انقلاب و ارادۀ آن برای طرّاحیِ نظم تاریخیِ جدید و قرارگرفتن در برهۀ پیچ تاریخی. [دوم]. پرداختن به نسبت میان ایدئولوژی انقلابی و منافع ملّی. [سوم]. پرداختن به تجربه‌های عینیِ کشمکش در دورۀ پساانقلاب و از جمله، دفاع مقدس برای اثبات و توجیه امکان مواجهه و مقاومت. [چهارم]. پرداختن به ماهیّت یهودِ صهیونی و اوصاف فرهنگی و سیاسی این قوم. [پنجم]. پرداختن به نسبت ما با فلسطین برای توجیه نقش‌آفرینی دربارۀ سرنوشت آن. [ششم]. پرداختن به وجه قدسیِ انقلاب و حضور دست غیبیِ الهی در تحوّلات و تطوّرات آن. [هفتم]. پرداختن به غیرت دینی و شرافت ملّی به‌عنوان درون‌مایه‌های تاریخی-هویّتیِ جامعۀ ایران در مواجهه با تهاجم‌ها. [هشتم]. کج‌روایت‌های لیبرال‌های داخلی دربارۀ نغلتیدن به تلۀ جنگ و ترجیح مذاکره. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
فتـح‌قلّه‌ها بسوی‌ظهور«🚩»
👈اساسا ذاتِ دیپلماسی در دوران مدرن، نشان دادنِ به ظاهر چهره‌ی معقول و صلح‌طلبِ کشورهاست. بنابراین از
💢 بلایای مذاکره، برکات مقاومت: از دستکش مخملی تا دست چُدنی ۱. شبکه‌سازی نظامی و امنیتی در درون ایران، کاری نیست که در کوتاه‌مدت، ممکن باشد، بلکه شواهد نشان می‌دهد که حدود هشت ماه است که طرح نفوذ داخلی در ایران و انجام عملیات فروپاشی درونی، به اجرا در آمده است.‌ این تعداد عناصر مستقیم و غیرمستقیم موساد و شبکه‌سازی آنها و واردکردن تجهیزات نظامی به داخل کشور و حتی ایجاد کارگاه‌های نظامی در درون ایران، به‌قطع، حاصل یک طرح میان‌مدت بوده است. این یعنی رژیم صهیونی، از مدت‌ها پیش در پی حملۀ جدی و بنیان‌برافکن به ایران بوده و می‌خواسته گرانیگاه مقاومت را وادار به تسلیم کند. این‌همه سرمایه‌گذاری و شبکه‌سازی و توزیع نیروها و تجهیزات در ایران، همگی حاکی از یک ضربۀ ویران‌گر و مهلک است. ۲. روشن است که آمریکا نیز از این طرح، مطلع بوده، بلکه فراتر از این، باید گفت نوعی تقسیم‌کار صورت گرفته و آمریکا در این میان، طرح مذاکره را روی میز نهاده تا سفیدسازی کند و خیال ایران را از حملۀ نظامی، آسوده سازد. آمریکا در صحنۀ سیاسی، فعال شد و ذهن ایران را مشغول مذاکره کرد تا در پس پرده، رژیم صهیونی بتواند آمادۀ یک «حملۀ غافل‌گیرانه» بشود. به‌این‌ترتیب، مذاکره، هیچ واقعیتی نداشته و جز عملیات فریب و یک طرح پوششی، معنایی نداشته است. حتی ترامپ، آشکارا هشدار داده بود که تا دو ماه برای مذاکره و توافق، فرصت دارید و حملۀ رژیم صهیونی نیز در پایان همین دو ماه بود. این یعنی او از ارادۀ رژیم صهیونی مطلع بوده و نقش دوم این طرح را بازی می‌کرده است. آنها نمی‌خواستند امتیازی از ایران بگیرند و امتیازی به او بدهند، بلکه طرح اصلی، فروپاشی و فلج‌سازی ایران از طریق یک و ناگهانی بود. قصد داشتند کار ایران را برای همیشه، یکسره کنند، اما میز مذاکره، توجیه خوبی برای فریب‌کاری و اغفال بود. ۳. دیگر نمی‌توان گفت که این خطای ویران‌گر نیز تجربه است و به این واسطه، آن را توجیه کرد. تا چه زمانی باید در پی تجربه باشیم و چرخۀ باطل تجربه‌های کودکانه را تکرار کنیم و‌ هزینه‌های گزاف و جبران‌ناپذیر بپردازیم؟! چرا آنچه را که تجربه کرده‌ایم، دوباره و چندباره، تجربه می‌کنیم و عبرت نمی‌اندوزیم؟! نقطۀ پایان تجربه کجاست؟! چه زمانی بر اساس عقل و قیاس و حدس حکیمانه و عاقبت‌اندیشی، عمل خواهیم کرد و ساده‌انگارانه و خام‌اندیشانه، تجربه نمی‌کنیم؟! مگر همۀ فهم‌ها، باید برخاسته از تجربۀ عینی باشد؟! از همان آغاز، امکان توافق با شخصیت احمق و محاسبه‌ناپذیری مانند ترامپ، ممکن و معقول به نظر می‌رسید؟! البته لیبرال‌های ایرانی نیز ذوق‌زده و خائنانه، ادوار اخیر مذاکرات را آنچنان برجسته و عمده کردند که ذهنیت جامعه، معطوف به آن شد و فضای عمومی و حتی نظامی و امنیتی، دچار بی‌حسی و اعتماد گردید. ۴. متأسفانه اینک نیز جریانی رسوا و بدنام در داخل، ایدۀ مذاکره را برجسته می‌کند و از صلح و توقف جنگ سخن می‌گوید. این جریان، می‌خواهد دوباره ایدۀ مذاکره را بازتولید کند؛ حتی در متن یک . ما در نیمۀ راه قرار داریم و باید جنگ و قدرت خویش را به سطحی از فعلیت و ظهور برسانیم که به‌واقع، بازدارندگی ایجاد کنیم، نه این‌که نارس و ناتمام، آن را رها کنیم و میز مذاکره را ترجیح بدهیم. مذاکره با غرب، و غلبه و تفوّق است، نه و انصاف و عقل. منطق عالم تجدد، زور و قهر و نزاع است و نباید فریب ادعاها را خورد. جامعه، انتظار پختگی و سنجیدگی دارد و نمی‌خواهد میز مذاکره، دوباره و چندباره برایش و جنگ و تحقیر را رقم بزند و داشته‌ها و اندوخته‌هایش در میدان را صرف خود کند. این دریچه، و خدعه و غافل‌سازی است و گشوده‌بودنش، زهر به پیکر جامعه وارد می‌کند. عقل تجددی، عقل منازعه و کشمکش و تسلط است و هرچه در طرف مقابل، ضعف و سستی ببیند، پیش خواهد آمد. منطق انقلاب، ستیز با عالم تجدد است و نه گفتگوی با آن. «انقلاب در برابر تمدنی که بر تغلب و تعدی استوار است، مقاومت می‌کند و مذاکره را معبر نفوذ و بی‌حس‌سازی و‌ تولید غفلت می‌شمارد.» ! 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─