💢 قایق کاغذیِ روشنفکریِ تمامیّتخواه:
اخلاق بهعنوان پلۀ اضطراری
[یکم]. گفتگوی آقای حاتم قادری با آقای بیژن عبدالکریمی، در لحظهای که در انتظار شنیدن پاسخها و دفاعهای ایشان بودیم، قطع شد؛ البته نه از سوی حاکمیّت، بلکه از سوی خودش. عبدالکریمی، به اقتضای گفتگویی که طرف مقابلش، یک روشنفکرِ متعلّق به جریان مخالف حاکمیّت بود، به نقد منطق و مبنای روشنفکران پرداخت و اشاراتی نیز به قادری داشت. قادری، شاید مَثَل اعلای همان روشنفکرانی بود که عبدالکریمی، چندین سال است که زبان انتقادیاش را به رویشان گشوده است، اما روشن است که مخاطبش، نوعی از شخصیّت روشنفکری در دوۀ پساانقلاب است و نه شخص قادری. عبدالکریمی، خودش به جریان روشنفکری تعلّق دارد اما روشنفکری، ماهیّتی بهشدّت پیوستاری دارد. بههرحال، این بار مواجهه در درون جریان و #جبهۀ_روشنفکری بود و یک روشنفکر، روشنفکر دیگر را خطاب قرار داد تا نشان بدهد که در این پهنۀ معرفتی، دیگرانی نیز هستند که بهگونهای دیگر میاندیشند. عبدالکریمی، چاره را در تقابلهای نفیمدار و تمامیّتخواهانه نمیبیند و میخواهد در میانۀ همۀ امکانها و امتناعهای عینی، مسیری بیابد که تلاطم و تکانه نیافریند و جامعه را از چاله به چاه نیفکند. او چون هویّتی مستقل و درونزاد دارد و حجّتش را در جایی بیرون از اندیشهاش جستجو نمیکند، میتواند به روشنفکریِ برانداز و بحرانزاد و مطلقبین بتازد و واقعیّتها و عینیّتهایی را پیش روی دیدگان این لایه از روشنفکری بنشاند که آشکارا، مبطل استدلالهای تخیّلی آنهاست. نزاع او با اینان، واقعیّتبنیان و اینجایی است، نه سهمخواهانه و مصلحتاندیشانه. او بهخوبی میداند که چهارچوبشکنی و ساختارستیزی، حاصلی جز غلتیدن به آشوب و اغتشاش و بحران و ویرانی ندارد و فردایی که #روشنفکریِ_جزمیّتزده و همیشهمخالف وعده میدهد، هرگز فرا نخواهید رسید.
[دوم]. و اما قادری. او در دهۀ هفتاد و در همنوایی با جبهه و جریان اصلاحات، برخاست و نامش بر سر زبانها افتاد، اما او حتی در آن زمان نیز آنچنان خویشتنِ معرفتی و غایاتِ روشنفکریاش را شاذ و شدید و بیرونزده تعریف کرد که هیچگاه، جدّی انگاشته نشد. میشد بهروشنی دریافت که نقدها و گفتهها و مواضع وی، کارکردی جز ساختهوپرداختهکردن یک #هویّت_تقابلیِ_ساختارشکن ندارد و نمیتواند هیچ مسیر و معبری را بگشاید. بنابراین، فقط میتوان او را خواند و شنید و بس. تفکّر وی، امکانی برای تحقّق ندارد؛ چون نسبتی با واقعیّت ندارد. او یک قایق کاغذی ساخته بود که به کار بازی سادهسازانۀ روشنفکری میآمد و نه یک طرح فاخر و عینی که بتواند واقعیّت را دگرگون کند. قادری نشان داد که با ریشهها و بنیانها، سرِ ستیز دارد و منطقش، بر نفی و تصادم و تضاد و اصطکاک استوار است و میخواهد همۀ داشتهها و اندوختههای تاریخی را بسوزاند. روشن است که چنین اندیشهای، بیبدنه و بد اقبال میماند و در عمق مهجوریّتِ نظری و اجتماعی، روزبهروز، بر غلظت و نفیپایهگیاش افزوده میشود، اما همچنان به آن اعتنا نمیشود. حادشدگی و غلیان انفجاری، همیشه مخاطبساز نیست. بااینحال، او بر همین مدار اندیشید و به اکنون رسید. اکنونِ او، تکرار همان گذشتۀ ناپخته و بیحاصل است؛ او همان اندیشههای دهههای هفتادی خویش را تکرار میکند و میکوشد چهارچوب نظریِ منسوخ و معیوبش را برای ارائۀ توضیح معرفتی، مطرح کند. این اندیشه، نه در گذشته از کفایت تبیینی برخوردار بود و نه اکنون چنین بضاعتی دارد.
[سوم]. پس از چالشگریِ عبدالکریمی، قادری دچار عصبیّت و برانگیختگی شد و عنان از کف داد، اما برای نهفتن و پوشاندن این حالت انفعالی، فرار به جلو کرد؛ او میخواست از موقعیّت انقباضی بگریزد و دستاویزی بهتر از اخلاقِ گفتگو نداشت. او نمیتوانست از خودش دفاعِ استدلالی کند، پس باید عبدالکریمی را متهم به تندی و غلظت و بیاخلاقی میکرد تا هم بگریزد و هم آبرو و اعتبارش را حفظ کند. ادبیات عبدالکریمی، در سطح گفتگوهای رایج بود و حاجت به عذرخواهی نداشت، اما مسأله این بود که وی توانسته بود قادری را از غار تخیّلات روشنفکرانهاش بیرون بیاورد و تازیانۀ واقعیّتها و امکانها را بر تنِ طرح وی بنوازد. این نواختنِ بیپروا همان و گریختنِ ناموجّهِ قادری از معرکۀ گفتگو، همان. قادری از اخلاق بهعنوان پلۀ اضطراری استفاده کرد، اما مخاطب میفهمد که او از آتشِ استدلالهایی گریخت که به جانِ قایق کاغذیاش افتاده بود. طرح قادری، نهفقط بیگانه با حقیقت و آرمان است، بلکه حتی با واقعیّت و امکان نیز سرِ ستیز دارد؛ این طرحِ غیرقابلدفاع، تنها در موقعیّتی میتواند بیان شود که یکسویه باشد یا در آن سو، طرحی نشسته باشد که همگون و مشابه باشد.
#جمشیدی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 طرحی برای تدبیر ساختار فرهنگی:
تجربۀ مواجهه با مسألهای در عمق جامعه
۱. پس از آنکه رهبر انقلاب، مسألۀ «بازسازی انقلابیِ ساختار فرهنگی» را مطرح کردند، بنده بهعنوان محقّقی که بیش از یک دهه است در زمینۀ «نظریۀ فرهنگیِ متفکّران مسلمان» کار میکنم و مطالعاتم معطوف به حوزۀ «علم اجتماعیِ اسلامی» است، تصمیم گرفتم که به این مسألۀ عینی بپردازم. در مراحل آغازین، ابهامهای مهمی در میان بودند و نمیدانستم باید از کدام نقطه شروع کنم و مسأله را بر اساس چه نقشه و قالبی بگشایم. چندی که گذشت، در اثر تأمّلات و مطالعات جدّی، ذهنم روشنی یافت و توانستم به درک واضحی از مسأله دست یابم. این مسأله، از همان ابتدا، دستخوش یک برداشت نادرست نیز شده بود و آن عبارت از این بود که برخی تصوّر کردند که مقصود از تعبیر بازسازی انقلابیِ ساختار فرهنگی، تجدیدنظر در «نهادهای فرهنگی» است و اشاره به ساختار، به معنی پرداختن به نهادهای فرهنگی است، اما پس از این، رهبر انقلاب تصریح کردند که مقصودشان، « #ذهنیّت_فرهنگیِ_مردم » است؛ یعنی #ذهن_مردم ، بهمثابه یک ساختار درونی و نامحسوس است که اینک باید در چهارچوب ارزشهای انقلابی، بازسازی شود. ریشۀ شکلگیری مسأله نیز این بود که در اثر برخی تحوّلات معرفتی و دستکاریهای شناختی در دهههای گذشته، لایههایی از جامعه دچار #واگراییهایی_هویّتی شدهاند و این امر درونی به واسطۀ سبک زندگی –که جنبۀ بیرونی و عینی دارد– آشکار شده است. ازاینرو، باید ذهنیّت فرهنگیِ مردم را به همان ارزشهای نخستین باز گرداند و هویّت اصیل اسلامی و انقلابی را بازتولید کرد.
۲. چنانکه جستجوهایم نشان میدهند، اثری که نگاشتهام، تنها اثر در این باره است و همچنان این مسأله، با پاسخ معرفتی و علمی مواجه نشده است. فضای علوم اجتماعی و فرهنگی در جامعۀ عملی ما، چندان به این قبیل مطالعات عینی که جنبۀ کلان و سیاستی دارند، نزدیک نیست و دغدغههای دانشگاهی و شخصی را ترجیح میدهد؛ دغدغههایی که برآمده از مسألههای جزئی یا حتی غیرواقعی هستند و نسبتی با آنچه که در جامعه میگذرد، ندارند. یکی از دلایل بومینشدن علوم اجتماعی و فرهنگی در جامعۀ ما، همین فاصلهگیری و گسستگی است. این در حالی است که باید اندکی پس از مطرحشدن این مسأله در سال ۱۴۰۱، نیروهای فکری به آن میپرداختند و میکوشیدند از چشماندازهای مختلف، پاسخهایی را برای آن ساختهوپرداخته کنند. وقتی دانشگاهها و پژوهشگاه، درگیر عینیّت نباشد و علوم اجتماعی به کالای تجاری و سببسازِ منزلت صوری تبدیل شود، چنین وضع ناخوشایندی پدید میآید.
۳. در این اثر، از مباحث مفهومی و نظری دربارۀ فرهنگ و #بازسازی_انقلابیِ_ساختار_فرهنگی ، آغاز شده و آنگاه به ریشهها و زمینهها پرداخته شده است؛ بهطوریکه به تاریخ فرهنگی در دورۀ پساانقلاب، اشاره شده و علل ظهور آفتِ زاویهدارشدن ذهنیّتها برشمرده شدهاند. پس بهعنوان زیربنای مطالعه، هم به جنبۀ نظری و معرفتی پرداخته شده و هم به جنبۀ عملی و عینی. در این میان، یک چهارچوب بینشی که مقاومت فرهنگی نام نهاده شده، تحلیل شده است که نشان میدهد ما بهعنوان جامعهای که خود را ذیل و در سایۀ عالَم تجدّد تعریف نمیکنیم، چه نسبتی با روند جهانیسازی و #تهاجم_فرهنگی برقرار کردهایم و چه غایات متفاوتی داریم. همچنین به مجموعهای از چالشهای فرهنگی نیز اشاره شده است که تعیینکننده و ریشهای هستند و باید آنها را مولّد و خاستگاه پدید آمدن شکافها و گسستها در ذهنیّت اجتماعی بدانیم. در نهایت نیز، سلسلهای از تدابیر و راهکارها برشمرده شدهاند که هم معطوف به ساختارهای رسمی هستند و هم معطوف به کارگزاران فرهنگی در عرصۀ غیررسمی. این تجویزها و توصیهها، تا حد زیادی، نوآورانه هستند و میتوانند در مقام راهبردپردازی، به کار گرفته شوند.
۴. در عین حال، باید اظهار ناخشنودی کنم که پس از انتشار این اثر در ماههای نخست امسال، تاکنون هیچیک از نهادهای فرهنگی از آن استقبال نکردهاند و نشست و گفتگو و نقادی و مباحثهای را دربارۀ آن سامان ندادهاند. این امر برای یک محقّق، تلخ و تأسفبار است. #شورای_عالی_انقلاب_فرهنگی که باید خودش عهدهدار انجام چنین مطالعهای میشد، نهفقط چنین نکرد، بلکه پس از انتشار این اثر هم واکنشی نشان نداد. همچنین سازمان تبلیغات اسلامی نیز که در این زمینه، نقشآفرین است و باید برای مواجهه با آن، سیاست و تدبیر اندیشه کند، واکنشی نشان نداد. روشن است که این اثر میتواند موجبات پیشروی اجتماعیِ نهادهای فرهنگی را فراهم سازد و برای آن، مقدّمۀ تدوین نقشۀ راه باشد، اما افسوس نگرشهای دیوانسالارانه و بسته و غیراجتماعی، سبب در انزوا ماندن و غبارگرفتگی مطالعاتی از این دست شده است.
#جمشیدی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢تنبّه به ضرورت تاریخیِ حلقههای میانی
[یکم]. واقعیّتی که در عمل با آن مواجه هستیم، «نیروهای انقلابی» است و نه «جبهۀ انقلاب».
چسبندگیها و پیوستگیها، اندک هستند و هر نیرویی، بنا به تشخیص و بضاعت خودش، کنش دارد و نمیداند دیگران چه طرحی دارند. نقشۀ عملیاتیِ واحدی در میان نیست؛ چون یک «قرارگاه مرکزی» در عرصۀ فرهنگ و معرفت وجود ندارد. اگر در #جنگ_هویّتی و شناختی به سر میبریم، بهحتم باید در پی انجام عملیات مشترک و تقسیمکار باشیم و این مستلزم وجود قرارگاه هست. شوکها و موجهای فرهنگی در سالهای آغازین دهۀ هفتاد، نیروهای انقلابی را برانگیخت تا به تشکیلات و همبستگی و همافزایی رو بیاورند و طرحهای ذهنیشان را با یکدیگر در میان بگذارند و همگی، در یک خط واحد به حرکت درآیند. در آن سو، حلقۀ کیان قرار داشت که از سالهای پیش، حیات گروهی و حلقهای خویش را آغاز کرده بود و بهصورت جمعی و تشکیلاتی عمل میکرد، اما در این سو، تازه چنین تنبّه و توجّهی پدید آمده بود. بااینحال، متأسفانه این اجتماعاتِ انقلابیِ نخبگانی نیز دوام نیاوردند. هنگامیکه علامه مصباح، به تقابل با موج #اصلاحطلبیِ_سکولار رو آورده بود و میکوشید با رویکرد فلسفی خویش، بنیانهای معرفتی آنها را بیثبات کند، رهبر انقلاب به ایشان گفته بودند که برای این مواجهه و تقابل، نیاز به یک اجتماعِ معرفتی دارید و باید از طریق تشکیلاتِ منسجم پیش بروید تا شخص شما، کمتر در معرض ترور شخصیّت و تخریب قرار بگیرید. بر همین اساس بود که ایشان، #کانون_طلوع را تأسیس کرد. البته سالها طول کشید تا این کانون، فعلیّت و عینیّت بیابد و به میدان مواجهه وارد بشود. پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی نیز طرح دیگری برای مواجهۀ معرفتی با جریان دگراندیشِ #حلقۀ_کیان بود و هرچه که در توان داشت را برای ایجاد یک جبهۀ معرفتی به کار گرفت و خوش درخشید، اما در دهههای بعد، بهتدریج دچار سردی در میدان و عینیّت شد و تا حدی، ماهیّت و غایت دانشگاهی یافت. #مؤسسۀ_امام_خمینی نیز که علامه مصباح در رأس آن قرار داشت، از چنین آفتی مصون نماند. بهاینترتیب، عرصۀ عمومی از دست رفت و ذهنیّت اجتماعی به فراموشی سپرده شد. فتنۀ سال هشتادوهشت، تکانۀ بزرگ و خطرناکی بود که نیروهای انقلابی را به بازیابی و خودانتقادی و ایجاد تشکیلات سوق داد و این وضع، تا سالهایی ادامه یافت، ولی دوباره روزمرّگی و فرسودگی حاکم گردید و «حیات جبههوار»، از دست رفت.
[دوم]. پس از آنکه رهبر انقلاب در سال نود و هشت، از «حلقههای میانی» سخن به میان آوردند و نخبگان و سرآمدان و فرهیختگان انقلابی را به کنشگری در عرصۀ غیررسمی و هدایت جریان اجتماعی و عمومی دعوت کردند و سازوکار تحقّق #گام_دوم_انقلاب را راهاندازی همین حلقهها معرفی کردند، اندک اعتنا و اهتمامی نمایان شد ولی هرگز به مرحلۀ عمل و اجرا نرسید. ازاینرو، ما همچنان گرفتار سستی و ضعف در عرصۀ عمومی هستیم و نمیتوانیم ذهنیّت اجتماعی را راهبری و صورتبندی کنیم. اکنون، نه کسی بهعنوان #پدر_فکری و معنوی در جمع و جریان نیروهای انقلابی حضور دارد، نه #نقشۀ_راه نگاشتهایم، نه به #اجماع و اتّفاق دست یافتهایم، نه ظرفیّتها و قابلیّتهای یکدیگر را میشناسیم و به کار میگیریم، و نه... . فقط پارهای رخدادهای گذرا، موجب میشوند که فعالیّتها و تحرّکاتی انجام شوند که البته آنها هم جنبۀ جمعی و تشکیلاتی ندارند. بهترین کسیکه میتوانست جریان انقلابی را در یک راستا، بسیج و متفق گرداند، #علامه_مصباح بود که از میان ما رفت. اینک هیچیک از نیروهای فکری و فرهنگی، در سطح ایشان نیستند و چنین قدرتی را ندارند. ازاینرو، بهناچار باید به حداقلها اکتفا کرد و مسیر را از طریق ساختار شورایی طراحی کرد. میتوان نیروهای فکری و فرهنگی انقلاب را – و نه نیروهای سیاسی و مدیر را که دغدغههای دیگری دارند و ذهنیّت معرفتی و بدنۀ اجتماعی ندارند – در قالب مجموعهای از حلقههای میانی، گرد هم آورد و جریان حلقههای میانی را پدید آورد. نیروهایی که زمینههای کنشیِ مشترک و مشابه دارند، باید حلقهبندی و جایابی ساختاری بشوند و در نسبت با تحوّلات و رخدادها و اقتضاها، موضعگیری و هدایتگری کنند. این امکان، اکنون وجود دارد، بلکه باید گفت ما با یک ضرورت تاریخی، مواجه هستیم. نباید به تحزب و انتخابات و قدرت رسمی و نهادهای حاکمیّتی، دل بست، بلکه باید عرصۀ غیررسمی را جدّی انگاشت و ذهنیّت جمعی را #بازسازی_انقلابی کرد. باید در عمق جامعه، #گفتمان_انقلابی آفرید و آن را بسط داد.
#جمشیدی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 موانع بازآفرینیِ اجتماعیِ #حجاب
[یکم]. نهفقط بخشی از جریان خواص در عرصۀ رسمی و غیررسمی، حامی استقرار حجاب نیستند، بلکه به رهاسازی، ترغیب میکنند. مشکل نیز همین خواص و نخبگان سیاسی و فکری و رسانهای هستند که در برابر بازسازی فرهنگی، ادبیات تخریبی و #روایت_وارونه میآفرینند و به این واسطه، در بخشی از جامعه، مقاومت منفی تولید میکنند. این لایه از خواص که تجدّدی و غربزده هستند، همواره به جامعه، خط و جهت میدهند و برای آنها، تصوّر خلق میکنند. پارهای از جامعه نیز، طوطیوار و بیتأمّل، منطق آنها را تکرار میکند. در واقع، سازکار تدبیر جامعه، بهشدّت دچار اختلال شده است و «خواص جلّال»، تا حدی و در لایههایی، جای امام جامعه را گرفتهاند و ذهنیّت امّت را مخدوش و زاویهدار کردهاند. پارهای از جامعه، دچار #چرخش_هویّتی شده و از باورهای گذشته، عبور کرده است. اینهمه، حاصل اثرگذاری رسانهای و روایتیِ خواص جلاّل است که در لحظههای تغییر انقلابی، ناگهان فعّال و بسیجگر و زباندار و روایتپرداز میشوند و ذهنیّت اجتماعی را شخم میزنند. یک دهه برای برچیدن حجاب کوشیدند و اینک حاصل کنشهای روایتیشان را میبینند. به زبان ساختاری باید گفت از اساس، زمینِ روایت، کج است.
[دوم]. قانون، محتاج «روایت» است تا جامعه، متقاعد شود و در اینجاست که امکان اجتماعی برای #استقرار_شریعت فراهم میشود؛ حالآنکه نهتنها چنین روایتی ساختهوپرداخته نشده است، بلکه نیروهایی که باید آنها را خواص جلّال دانست، زمینهسازیِ منفی و مخرّب کردهاند و ذهنیّت مردم را مسموم نمودهاند. در اینباره، در درجۀ نخست، خود مجلس مقصر است که نیروهای فکری و فرهنگیِ جبهۀ انقلاب را بسیج نکرد و در این سه ماه، آنها را به میدان روایتپردازی نفرستاد. مرکز پژوهشهای مجلس نیز متهم دیگر است. این امر، نیازمند همراهیهای گستردۀ همۀ نهادهای حاکمیّت است؛ چراکه جنبۀ ملّی و حتی امنیتی دارد و باید با هوشمندیِ تمام، در متن جامعه نشانده شود. جریان انقلابی باید رسانه و روایت را دریابد؛ هیچ حرکتی بدون این دو، مؤثّر و نافذ نخواهد بود. دورۀ بسندهکردن به محفلهای کوچک و خودمانی گذشته است؛ باید در رسانه حاضر شد و زبان روایت داشت. ظهور رسانهای و تجلّی روایتی، شرط لازم و قطعی برای کنشگری است. در دهههای گذشته، ما به کاستیها و سستیهای خود در رسانه باختیم و ندانستیم که باید در عرصۀ عمومی بود و با مردم سخن گفت و گفتمانسازی کرد. تحوّل، حاصل تصمیمهای محفلی و بسته و محدود نیست، بلکه باید رسانه در دست گرفت و در قالب رسانه، سخن گفت. فقط تلاشی کامیاب خواهد شد که در قاب رسانه نشسته باشد. البته اکنون بخش عمدهای از نیروهای انقلابی، در #بایکوت_رسانهای به سر میبرند و تحرّکات و تکاپوهایشان، شخصی و غیرساختاری است.
[سوم]. ظرفیّت انسانی و فکریِ جبهۀ انقلاب نیز محدود است و چهرههای معرفتیِ سرشناس و متقن در این زمینه، اندک هستند. لازم بود در دورههای گذشته، نهادهای فرهنگی و رسانهای، به طرحِ چهرهسازی از نخبگان فکری و معرفتی انقلاب رو میآوردند تا قابلیّت تولید رخدادِ هویّتی و معنایی برای آنها فراهم گردد، اما برعکس، کوشش آنها معطوف به تولید #سلبریتیهای_بیاعتقاد و متزلزل و رنگپذیر شد و زمام و عنانِ هدایت ذهنیّت اجتماعی، به دست اینان سپرده شد. نهادهای فرهنگی، نه چهره ساختند و نه چهرههای موجود و بالفعل را کمک کردند و نه از تولیدات جهادیِ آنها استقبال کردند. نهادهای فرهنگی، در سستی و بیتصمیمی و حاشیهنشینی به سر میبرند و قدرت هدایت عرصۀ عمومی و همافزایی با عناصر فکری و فرهنگیِ جبهۀ انقلاب را ندارند. در مقابل، باید در قالب «حلقههای میانی» به فعّالیّت پرداخت؛ باید جمعهای خودجوش و پُرنشاط ایجاد کرد و این حلقهها را در مواجهه با مسألهها به کار برد. منطق کنشگری در وضع کنونیِ انقلاب، حلقههای میانی است؛ باید این فنآوری را شناخت و در عمل به کار بست. باید معطوف به مسألههای کلان و فربۀ انقلاب، حلقۀ میانی ایجاد کرد و از متن این حلقهها، نقادیهای صریح و گزنده و راهکارهای عاقلانه و فاخر تولید کرد. باید جریان انقلابی، خط تولید و آفرینشِ اندیشۀ اثباتی و انتقادی شود و به جامعه و حاکمیّت جهت بدهد. در زمانۀ رسانهایشده، «موضعمندی» یعنی بودن. کسیکه در عرصۀ عمومی سخن نمیگوید و نقد نمیکند، یعنی نیست. #متفکّر_اتاقکنشین ، چونان عدم است؛ #متفکّر_پروژهبگیر ، کاسب و کارمند علم است؛ متفکّر صامت، مرده است؛ متفکّری که از نقادی و صراحت میهراسد، امتداد سیاست است نه سیاستپرداز؛ #متفکّر_محافظهکار ، ناناندیش است نه حقیقتاندیش. مسأله، در میدان و عینیّت است و از متن مواجهه و تقابل برمیخیرد، نه اتاقهای محفلی و اتاقکهای شخصی.
#جمشیدی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢انقلاب در قاب کنش رسولانه:
تکاندادن #تاریخِ_منجمدشده
• [یکم]. امام خمینی، یک آرمانگرای انقلابی بود که توقع حداکثری داشت؛ یعنی امکانها و بضاعتها را فراوان میدانست و معتقد به شدن و تحقّق بود. در همان شرایط، دیگرانی بودند که از نشدن و امتناع سخن میگفتند و تحقّق انقلاب یا پیشروی پساانقلاب را توهم تصوّر میکردند، اما امام خمینی، نهفقط مصلحِ امکانها بود، بلکه امکانها را نیز حداکثری و گسترده میانگاشت. ایشان متعرضِ بیعملی برخی بزرگان بود و به آنها انتقاد میکرد و از آنها، مبارزه و موضعگیری را میطلبید، اما چون درک دیگران از شرایط، محدود و حداقلی بود، وارد وادی عمل نمیشدند و کنارهگیری و خاموشی را ترجیح میدادند. اینگونه نبود که نقطۀ آغاز شکلگیری شرایط انقلابی، همان نقطهای باشد که امام خمینی شروع به مبارزه کرد، بلکه این بستر، از چند دهه پیش فراهم شده بود، اما چهرهها و شخصیّتها از آن بهره نمیبردند. پس تفاوت در «عاملیّتها» بود و نه «شرایط». چنین نبود که در دورۀ کنشگری امام خمینی، ناگهان شرایط مساعد پدید آمده باشد، بلکه این شریط، چهبسا در گذشته، هموارتر نیز بودند، اما آنان که باید برمیآشفتند، نگاه حداقلی داشتند. #امام_خمینی در انتظار شرایط ننشسته بود، بلکه شرایط را برای کنشگری، فراهم میدید و به انفعال و خاموشی بزرگان، معترض بود. ازاینرو، چنین نبود که امام خمینی در نخستین واکنشهای انتقادی خود نسبت به حکومت پهلوی، دریابد که شرایط برای قیام و نهضت، مساعد است و میتوان پیش رفت. طرح ذهنی ایشان، در همان یادداشت سال ۱۳۲۳ مشهود است و این متن از منطق متقن امام خمینی برای درافکندن انقلاب و ستاندن حکومت از طاغوت حکایت میکند. ایشان پیش از عمل، امکان و شدن را دریافته بود و آنگاه وارد میدان عمل و عین شد.
• [دوم]. برخلاف روایتهایی که در دهههای اخیر از امام خمینی ارائه میشود، مقصد ایشان از انقلاب، «توحید» بود و نه «مردمسالاری». #توحید در نظر ایشان، اصالت داشت و در حکم هدف غایی بود، اما ایشان بر این باور بودند که باید این مقصد اعلی را از طریق حضور و کنشگری مردم، محقّق کرد و جامعه را در راستای آرمانهای قدسی و انقلابی برانگیخت. به بیان دیگر، ایشان #برای_مردمسالاری ، جنبۀ «طریقیّت» در نظر گرفته بود و آن را در کنار و در عرض توحید ننشانده بود. فهم تاریخی ایشان این بود که «تحقّق اجتماعیِ شریعت»، وابسته به در اختیار گرفتن حکومت است و تا زمانی که حکومت در دست قدرتهای طاغوتی باشد، آرمانهای دینی، در تعلیق خواهند ماند. ازاینرو، باید حکومت را در اختیار گرفت تا تحوّل بنیادی رخ بدهد و ساختارها و نظامات اجتماعی در خدمت هدفهای دینی قرار بگیرند. پس در انقلاب ایران، توحید جنبۀ عالی و غایی داشت و هیچ امر دیگری در عرض آن قرار نگرفت.
• [سوم]. در میان لیبرالهای رسمی، از آنجا که میل به عبور از روایت امام خمینی از انقلاب وجود دارد، کوشیده میشود با تاریخی تفسیر کردنِ منطق نظری و عملی ایشان، زمینه برای چنین گذاری فراهم شود. اینان بر این باور هستند که امام خمینی در نسبت با موقعیّتهای خاص و منحصربهفردی که در آنها قرار داشت، موضعگیری میکرد و از این جهت، مواضع ایشان، «فراتاریخی» نیست؛ جز مجموعهای از کلّیّات که جنبۀ تاریخی ندارند. در واقع، اینان نمیتوانند به صراحت، تفکّر امام خمینی را کنار بگذارند و در برابر ایشان، پرچم انکار و نفی و عبور برافراشته کنند، اما میتوانند با ساختن یک برداشت بهشدّت تاریخی و موقعیّتی و اقتضایی، ایشان را در گذشته و تاریخ و وضعیّتهایی که تکرار نمیشوند، محصور و محدود کنند و به این واسطه، دستاویزی برای #چرخش_فکری و هویّتی خویش بیابند. این در حالی است که آنچه که آنها، عَرَضیات تفکّر امام خمینی میشمارند، بارهاوبارها تکرار شدند و چه در دورۀ پیشاانقلاب و چه در دورۀ پساانقلاب، در کنش ایشان بازتاب یافتند؛ بهطوریکه شخصیّت فکری و سیاسی امام خمینی، گرهخورده با همین مواضع قطعی و تکرارشونده است. به بیان دیگر، این قطعات از کنشهای امام خمینی، «سنّت» و «منطق» ایشان بودهاند و نه پارهای «کنشهای اقتضایی». امام خمینی در موقعیّتهای مشابه، از جمله مواجهه با نهضت آزادی، قائممقام رهبری، گروهکها، #سلمان_رُشدی و انحرافهای فرهنگی، آنچنان قاطع و صریح و جدّی موضعگیری کردند که نمیتوان این مواضع را به تاریخ خاص، نسبت داد. مسأله، تاریخ و شرایط متغیّر آن نیست، بلکه این است که کسانی در درون ساختار رسمی، دچار استحاله و دگردیسی شدهاند اما چون نمیتوانند امام خمینی را انکار کنند، او را به تاریخ حواله میدهند تا تناقضها و تعارضهای خویش را در دیدۀ مخاطب، مستحیل نمایند.
#جمشیدی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
🗒 سیاهمشق طرح تهدیدات نرمافزاری:
۱. فهم معنا و مصادیق تهدید نرمافزاری برای جلوگیری از جنگ برداشتها و تفاسیر.
۲. فعالسازی نیروهای عرصهی غیررسمی که دچار خمودی و سردی شدهاند.
۳. فلجسازی جریان روشنفکری سکولار از لحاظ تأثیر بر بدنهی اجتماعی و قدرت ذهنیتسازی وارونه.
۴. چهرهسازی و شخصیتپروری رسانهای از نیروهای اصیل جبههی انقلاب که در مهجوریت و انزوا به سر میبرند.
۵. ایجاد یک بستر رسانهای مستقل برای برپایی مناظرات جدی و چالشی در قالب کرسیهای آزاداندیشی برای نقادی اندیشهای و فروکاهش روانی.
۶. بازیابی روایت اصیل از رهبر انقلاب به واسطهی زدودن لایهی تحریفی از ایشان که موجبات تمرکز موج تخریب بر ایشان شده است.
۷. تولید دانش فیالذاته برای طرح بازسازی انقلابی ساختار ذهنیت اجتماعی که محتاج نگاشتن طرح راهبردی است.
۸. علاج مشروطشدگی ذهنیت فرهنگی به وضع اقتصادی که منطق و زبان نیروهای فکری را تضعیف کرده است.
۹. ترمیم اقتدار و عزم و ارادهی نظام در حوزهی استقرار اجتماعی شریعت و پایاندادن به دورهی انفعال و تعلیق هویتی.
۱۰. ساختارسازی از نیروهای فکری و نظریهپرداز در قالب حلقههای میانی برای ایجاد بسیج اجتماعی.
۱۱. مهار حداکثری نیروهای لیبرال در درون قدرت از طریق نقادی و روایتپردازی در عرصهی عمومی.
۱۲. مقاومت در برابر تشدید وابستگی جامعهی ایران به شبکههای اجتماعی غربی که به صورت بافتمند و پهندامنه در عمق جامعه، شکاف نسبت به حاکمیت میآفریند.
۱۳. واسازی جریان بدلی و پوشالی در درون جبههی انقلاب که دچار التقاط لیبرالی و عملگرایی است و آشکار و پنهان، لیبرالها را تقویت میکند.
#جمشیدی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 سیدحسن نصرالله و منِ هویّتیِ ما:
ظهورات تاریخی در آن سوی مرزهای ملّی
[یکم]. بیپروا باید از این گزاره آغاز کرد که «این وطن، مصر و عراق و شام نیست». نسبتی که اکنون پارۀ مؤمن و انقلابیِ جامعۀ ایران با شهید سیدحسن نصرالله برقرار کرده، چنین نسبتی است؛ نوعی شیدایی و شیفتگی فراملّی و عبور کرده از مرزهای سیاسی و رسیده به ساحت جان و دل و حقیقت. مرزهای ملّی و قومی و نژادی، جملگی اعتباری هستند و از هیچ حقیقت قدسیای حکایت نمیکنند، اما با این حال، در محاسبۀ ذهنیِ بسیاری، تعیینکننده هستند. انسانهایی که بر عقل اینجهانی و ظاهربسنده تکیه میکنند، به چنین معادلات و مناسباتی دلخوش دارند، اما آنان که از عالَم باطن و معنا بهره بردهاند و خویشتنشان را در نسبت با حقیقت قدسی یافتهاند، از اعتبارات و ظواهر گریزانند و مجال نمیدهند که پردۀ چشم مادّی، آنها را کور کند. در دهۀ شصت، امام خمینی خطاب به نیروهای مقاومت لبنان گفت در ذهن ما، مرزبندی و تفکیک میان ایران و لبنان نیست و همه مسلمانیم و حاملان و قائلان یک عهد تاریخی. آن گفتۀ شیرین، امروز به گستردهترین شکل، تجّلی یافته است؛ چه در وضع انفسی و درونی ما و چه در وضع آفاقی و عینی. امروز به عیان مشاهده و احساس میکنیم که سیدحسن نصرالله، از ما بوده و گویا ما پارهای از هستیِ مقاومتیِ خویش را از دست دادهایم. ما میان خود و او، هیچ فاصلهای را احساس نمیکنیم. روشن است که این اتّفاق ذهنی و دلی، حاصل گذار از مرزها و حصارها و خطکشیهای ملّی و اینجهانی است و نگاه امّتی و دینی و ملکوتی را بیان میکند.
[دوم]. در این نگاه، ما از هر ملّیّتی که باشیم، امّت رسولالله هستیم و رسولالله، همۀ هویّت و تاریخ و معنا و منزلت ماست. این یعنی برخلاف تاریخها و هویّتهای اینجهانی که بر توافقات و معادلات مادّی و سیاسی تکیه دارند، در اینجا سخن از عهد دینی به میان آمده و تاریخ بر اساس ظهورات قدسی و انوار ملکوتی، تقسیم و تفکیک شده است. ما، خویشتنمان را ذیل نور محمّدی، تعریف کردهایم و آن را یک عهد تاریخی میشماریم که بهتدریج، بسط یافته و اینک در قالب و هیئت یک امّت، محقّق شده است. این امّت، برآیند یک تاریخ قدسی و ربّانی است و نه همانند ملّت که جز در سایۀ محاسبات سیاسی و اعتباری و شخصی، وجود نمییابد. منِ ما، ریشه در ملکوت و حیات باطنی دارد و اینهمه، حاصل تعلّقخاطر جمعی به نور محمّدی و تاریخِ برخاسته از تجلّیّات و ظهورات بیرونی آن است. منِ ما، حاصل طرح تکوینیِ قدسی است و اینچنین است که ما در نسبت با سیدحسن نصرالله، اینهمه آغشته به عشق و مودّت و حسرت و گداز هستیم و در لحظه، تعلّقات ملّی خود را به فراموشی سپردهایم. این همان عالَم نور محمّدی است که ما را ذیل حقیقت ملکوتی، گرد آورده و وجودمان را یکپارچه و همگون کرده است.
[سوم]. آن جنبۀ قدسی که به اشارت بیان شد، روح و باطن این تاریخ را تشکیل میدهد، اما در متن آن و به دلیل مواجهۀ چالشی با عالَم تجدّد، در صورت «مقاومت» ظاهر شده است. مقاومت، جوهر تاریخ جدیدِ ماست؛ چنانکه همۀ ساحات وجودی ما را به تصرّف خود درآورده و به وجه نمادین و غلیظِ حیات هویّتی ما تبدیل شده است. اگر در برابر ما، عالَم تجدّد و زیادهخواهی و استکبارگری و تفرعن آن قرار نداشت، چنین وجهی نیز عیان نمیشد، اما روشن است که حیات جمعی ما در تاریخ متأخّر، بسیار مماس با این امر مزاحم و مخرّب بوده و برایناساس، ضرورت تاریخی ایجاب کرده که ما «جلالتِ» خویش را آشکار سازیم و در قامت مبارزه و رویارویی و اصطکاک، خویش را نمایان سازیم. هیچیک از جوامع مسلمان در این دورۀ تاریخی، بینصیب از تعدّی و تطاول عالَم تجدّد نبودهاند و هر یک به نوعی، در تلاطم و تکانۀ این تعارض و ستیز، گرفتار بوده و هستند. ازاینرو، چهرههایی از متن تاریخِ تجدیدشدۀ حیات دینی برخاستهاند که جنبشهای درونخیز و واکنشی را پرچمداری کردهاند و به تحرکات و تکاپوها، جهت دادهاند. ازاینجمله، #سیدحسن_نصرالله بود که بهمثابه یکی از فرزندانِ وجه مصلحانه و حماسیِ انقلاب اسلامی، پرچم مقاومت را به دست گرفت و حرارت و هیجان و شور اسلامی آفرید و تاریخِ تحقیرشدۀ اسلامی را احیا و پیشرو کرد. او در مدّت اندکی، تاریخ مستمرِ روبهعقب و انفعالی و سلطهزدۀ اسلامی را عزّت و اقتدار و تفوّق بخشید و عالَم تجدّد را وادار به تسلیم و تمکین نمود.
#انا_علی_الهعد
#جمشیدی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 درد و داغِ جبهۀ انقلاب
[یکم]. اینهمه تاختنِ جریانهای سیاسیِ راست و چپ به انقلابیها، و به بدترین وجه، آنان را خواندن و به چوب تحقیر و ملامت راندن، صواب و صلاح نیست. #رئیس_مجلس - که از قضا، در جایی نشسته که کمترین نسبتی با آن ندارد – آغازگر این #خطِ_غلط بود؛ وی بود که بارها، انقلابیهای اصیل را سوپرانقلابی خواند و آنها را از خود راند. صدالبته، پاسخش را هم در انتخابات گرفت و طعم تلخِ میوۀ مشاورانِ لیبرالش را دریافت کرد. او که سعی کرد از طریق نشستن در میانۀ دو صندلی، قدرت را از آنِ خود کند، از هر دو سو، رانده شد. او اکنون نه در میان انقلابیها، منزلتی دارد و نه در میان اصلاحطلبان. این است #عاقبت_وسطگزینی و محافظهکاری. دیگران نیز که تعبیر انقلابینما را دربارۀ منتقدان سیاستهای جاری به کار بردهاند، خواسته یا ناخواسته، اصطلاح انقلابی را وارد بازی سیاسی خویش کردهاند و آن را به سوءفهم و کجروایت، آغشته ساختهاند. اینان از انقلابیها، شعبانبیمخهایی ساختهاند که نمیفهمند و نمیدانند و جز به زبان چماق و اهانت سخن نمیگویند. این منطق رسانهای، خیانت به اصالتهای انقلابی است. و اسباب تأسّف اینکه رسانههای متعدّد را نیز در اختیار دارند و موج میآفرینند. درعینحال، کسی چون من که – خوشبختانه - از سوی همۀ رسانههای اصولگرا، بایکوت هستم، اگر ماهی یکی دو بار در #رسانۀ_ملّی ظاهر بشوم، متهم و مؤاخذه خواهم شد؛ درحالیکه رسانۀ ملّی، از یک چهرۀ بالفعل استفاده کرده و روشن است که قصد چهرهسازی ندارد و میخواهد اندوختۀ طبیعی و خودجوش جبهۀ انقلاب را مصرف کند.
[دوم]. جریان انقلابی، وقتی مشاهده میکند که هم اقتصاد و هم فرهنگ، قربانی معادلات سیاسی شدهاند و حاکمیّت در وضع قفلشدگی و انقباض و فروبستگی گرفتار آمده، چارهای جز نقادیِ صریح ندارند. رؤسای سه قوّه، کمترین بهرهای ملکۀ عصمت ندارند که نتوان به نقد آنها پراخت. هالۀ قداست به دور آنها پیچیدن و زبان به ستایش ضعفهای آنها گشودن، خدمت به مردم نیست و مردم از این رویکرد، خشنود نیستند. اکنون بهجز روزنهای از نقادی، امکان و مجالی برای جریان انقلابی نمانده و همین را نیز به اسم تندروی و افراطیگری و سوپرانقلابی و انقلابینمایی و خوارج و تحجّر و رادیکال، میکوبند و ملامت میکنند. خطر اصلی این نیست که جماعتِ بسیار اندک و بیبدنه، خاطرات انصار حزبالله را در دهۀ هفتاد، زنده میکنند و تصوّر قشری و سادهانگارانه از مسائل دارند. این عدّه، نه سرآمدان و #نخبگان_جبهۀ_انقلاب هستند و نه برآیند و برآمد آن. منِ هویّتی و انسانیِ جبهۀ انقلاب، اینان نیستند و مخالفان نمیتوانند با ملامت و تحقیر اینان، جبهۀ انقلاب را بیاعتبار سازند. جبهۀ اصیل انقلاب، انسانهای فرهیخته و فاضلی دارد که اهل فکر و علم و نظر و عقلانیّت و گفتگو و نوشتن و مباحثه و مناظره هستند و بدون شک، اکنون قوّیترین و جدّیترین و پُرمایهترین نیروی معرفتی به شمار میآیند. ما در مواجهات صریح فکری و نظری نشان دادیم که استدلالهایمان، مستحکم و نشکن و مقاوم است و دیگریها و رقیبان، هیچیک از عهدۀ نقض و رد آنها برنمیآیند. اینهمه برجستگی و عظمت را ندیدن و جبهۀ انقلاب را به فلان شخصیّت کوتهفکر و فلان تجمع ناچیز و... تقلیلدادن، خطای بزرگِ تحلیلی است. هم بدنۀ اجتماعیِ گفتمان انقلابی، گستردگی کمّی و عمق کیفی دارد و هم چهرهها و متفکّران آن، توانمندترینها هستند.
[سوم]. ما خود را به فلان مجلس و فلان دولت گره نزدهایم که آمدن و رفتنشان، هویّت ما در هم بریزد. گرانیگاه جبهۀ اصیلِ انقلاب، معرفت و اندیشه است و به سیاست نیز از این دریچه مینگرد. قضاوت دربارۀ کارگزاران نیز فقطوفقط بر اساس نظریۀ نظام انقلابی است. انتقادها و اعتراضهای اخیر جبهۀ انقلاب به کارگزاران، بدان سبب است که گفتهها و رفتارشان، حاکی از میل به گذار از انقلاب به نظام است. ما متعهد به #نظریۀ_نظام_انقلابی هستیم و نهفقط نظام. نظام منهای انقلاب، همان #سکوریسمِ_پنهان است و بقای صورت بدون سیرت، و زوال ساخت حقوقی با وجود تداوم ساخت حقیقی. این نقطه، نقطۀ تفاوت ما با محافظهکاران است. مسألۀ جریان انقلابی، دفاع قاطع از استمرار روح و هویّت انقلابی در حاکمیّت است و همۀ نقدها و اعتراضهایش نیز به همین بازمیگردد. ما محتاج #بازسازی_انقلابی هستیم و نه انقلابزدایی و عرضۀ روایت لیبرال از انقلاب و تاختن همیشگی به نیروهای انقلابی. آنکه سد راه نظریۀ نظام انقلابی است، #تکنوکراتهای_شبهانقلابی و لیبرالها هستند، نه انقلابیهایی که میخواهند مفاهیم و معارف امام خمینی، اسیر مهجوریّت نشوند.
#جمشیدی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 انقلاب کنونی و آرمانشهر غایی:
غلبۀ غیب در عهد تاریخی جدید
[یکم]. تجربۀ انباشتۀ نظری و معرفتی نشان میدهد که جنبۀ تقدیری در حیات و استمرار این انقلاب، بسیار برجسته است؛ چنانکه امام خمینی در تبیین رویدادهای تاریخی این انقلاب، همواره به ملکوت ارجاع میداد و حتی اصل انقلاب را «هدیۀ الهی» و «تحفۀ غیبی» میخواند و تصریح میکرد که در پشتصحنۀ این انقلاب، دست تدبیر الهی در میان است. مرتضی مطهری نیز از «بُعد معنویِ تاریخ» سخن میگفت و حسین کچویان نیز تعبیر «فلسفۀ دینیِ تاریخ» به کار میبرد. چه مطهری و چه کچویان، هر دو به طرح جدیدی از فلسفۀ تاریخ دست یافتهاند و بر این باور هستند که باید ساختارشکنی نظری را به سطحی کمتر از فلسفۀ تاریخ، فرو نکاست. این استنادات و ارجاعات به این معنی است که از نقطهای به بعد، پای تبیینهای اینجهانی میلنگد و دیگر نمیتوان به پوستۀ ظاهری و نمودهای عینی، اشاره کرد و بر اساس اقتضای آنها، فهم موجّه عرضه داشت. حقایق بیرون از نظم اجتماعیِ اینجایی و زمینی، تدبیر را در اختیار دارند و سرنوشت را به سوی تقدیر تکوینی و قدسی سوق میدهند. ظهور و تداوم معمایی این انقلاب، ریشه در این امر دارد و بدین جهت است که تحلیلهای مادّی و معطوف به محسوسات، قادر به فهم نیستند و ناکام میمانند. این جامعه، خودبنیاد نیست و نمیتوان در چهارچوب عوامل مادّی و ظاهریاش، دربارۀ فرجام آن قضاوت کرد. ارادۀ الهی، این تاریخ را به حرکت درآورده و به سوی یک مقصد خاص، پیش میبرد. تحلیلهای اینجهانی، همۀ متغیّرهای سیاسی و اجتماعی را در نظر میآورند و ربطهای علّی میسازند و شرایط و امکانها و امتناعها را مییابند، اما باز دچار انسداد میشوند و اتّفاق، چنین نیست که آنها در نظر گرفتهاند. این مسیر تاریخی، عناصری دارد که به چنگ چنین تحلیلهایی نمیافتد. این تاریخ، سکولار نیست و امر قدسی و ملکوتی در آن، بسیار غلیان و جوشش دارد و تدبیر خودش را بر سلوک رویدادها و زنجیرۀ رخدادها، حاکم میگرداند.
[دوم]. این انقلاب، همچون یک گشودگی برای تاریخ قدسیِ فردا است. حد وجودی این انقلاب، منحصر به عالم سیاست نیست، بلکه باید آن را یک انقلاب تاریخی دانست. تاریخ به تمامیّتش رسیده است و اکنون یک تحوّل بنیادین در راه است. تاریخ، ورق خورده است و #عهد_نو ، آغاز شده است. سخن اصحاب شهودِ حقایق قدسیِ تاریخ این است که انقلاب، متّصل به عهد نهایی خواهد بود. این انقلاب، حلقۀ وصل میان #دیروز_محمّدی و #فردای_مهدوی است. آن تاریخ قدسیِ موعود، محتاج زمینه و بستر است و این انقلاب، در حکم همین مقدّمه است. چیدمان تاریخیِ جهانِ کنونی، دستخوش دگرگونیهای بزرگ شده و میرود که مناسبات، زیرورو بشوند و نظم دیگری سربرآورد. پس ما در وضع برزخی به سر میبریم؛ جایی میان #برافتادن_تاریخ_طاغوتی و #برآمدن_تاریخ_الهی . این رویداد، در حال وقوع است و قطعههای آن، اگر در درون یک بافت تاریخی قرار داده شوند، دلالت بر این معنا دارند. این احساس و ادراک، در درون جانهای آشنا به غیب و سیراب از شهود و سلوک، پدید آمده و میتوان به آیندۀ نزدیک، امید بست.
[سوم]. دشواریها در درون این عالَم انقلابی خواهند بود، اما به گسستگی و زوال نخواهند رسید. انقلاب خواهد ماند؛ هرچند تنشها و تکانهها، رنجوریهای دردناک به همراه خواهند داشت. شاید بر حجم تضادها و کشمکشهای داخلی نیز افزوده شود و عقبۀ اینجاییِ عالَم تجدّد، آخرین تلاشهایش را برای استحالۀ انقلاب، به انجام برساند. این تکههای پایانی، تعیینکننده خواهند بود و کسانی از مسیر حق، جدا خواهند شد. موقعیّت کنونی، بهشدّت آمیختۀ با #پالایش_درونی و ریزشها و افولها و سقوطهاست. چارهای جز این نیست که در متن عینیّتها، ابتلائات بر سر راه قرار بگیرند و #اصحاب_مؤمن و مستقیمِ عهدِ نهایی، برگزیده شوند. پس این ریسمان، شاید به باریکی یک تار مو برسد، اما پاره نخواهد شد. برکندن انقلاب، میسّر نخواهد بود و این مقدّمۀ تاریخی، برچیده نخواهد شد، اما موقعیّتهای انتخابی، کسانی را دچار زوال و فروافتادن خواهند کرد و صفها بر اساس ماهیّتها، تفکیک خواهند شد. اینک، زمانۀ جدایی و انفکاک و تصفیه است و باید برای دورۀ تاریخی جدید، انسانهایی که ایمانشان ریشه در استقامت دارد، بازشناخته شوند. بهناچار، جهان اجتماعیِ انقلابی، باید متلاطم و موجخیز باشد تا ضمایر آشکار گردند، اما این تکانهها و ابتلائات، خودِ انقلاب را با شکست و فروپاشی روبرو نخواهد کرد. انقلاب، از جای دیگری تدبیری میشود؛ جایی که بازی عصیانگونۀ معادلات و مناسبات ظاهری را در هم میریزد و در لحظۀ نهایی، ورق را به نفع #تداوم_حیات_انقلاب برمیگرداند.
#جمشیدی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
🗒 اختلال ساختاریِ عام -۱
فهم موقعیّت کنونی؛ در محاصرۀ امتناعها ؟
۱. چالش حجاب، بهراستی در «موقعیّت پیچیده» قرارگرفته و همین پیچیدگی است که علاج آن را دشوار کرده است. این موقعیّت پیچیده را میتوان از طریق مواجهه با «مسألههای عصیانگر» فهم کرد که در اینجا، اشارهای به آنها میشود. مسألههای عصیانگر، مسألههایی هستند که در برابر راهحلها، مقاوم و سرکش هستند و تسلیم نمیشوند و میخواهند بهعنوان پارهای از وضع، باقی بمانند؛ میخواهند خود را بهمثابه، هنجار و امر عادی، تحمیل کنند؛ میخواهند نشان بدهند که برطرفشدنی نیستند و هرچه دستکاری بشوند، فقط بر حجم دشواری و عجز، افزوده خواهد شد. در این مجال، چالش تحمیلیِ حجاب را از دریچۀ این رویکرد، بازخوانی میکنم تا مسألههای عصیانگر آن آشکار شوند.
۲. نمیدانیم باید از کدام نقطه آغاز کنیم و علّتالعلل چیست. هرچه بر تعدادِ نقاط آغاز نیز میافزاییم، باز قانع نمیشویم و احساس میکنیم که زمام و عنانِ کار اصلاح، از نقطهای دیگر، از دست خواهد رفت و وضع، دشوارتر خواهد شد یا دستکم، تغییر چندانی رخ نخواهد داد. با یک کلافِ سردرگم روبرو هستیم که حاصل انباشتِ گرههای گشودهنشده است؛ تا آنجا که که برخی احساس میکنند که باید از خیرِ این کلاف گذشت و آن را به حال خویش رها کرد و یا فقط قطعاتی از آن را که تا حدی گشودنی هستند انتخاب کرد و باقی را وانهاد. گویا چالش به مرحلهای رسیده که بازگشت به گذشته را به خیال خام تبدیل کرده و ما در محاصرۀ مجموعۀ درهمتنیدهای از امتناعها قرار گرفتهایم. هیچ راهحلِ منحصربهفردی وجود ندارد و تکگزینهها، در همان نگاه اوّل، بیحاصل و عقیم به نظر میرسند، اما از آن سو، راهحلهای ترکیبی و چندگانه نیز نشدنی به نظر میرسند. شرایطِ اتّفاقافتاده، انتخابهای ساختنی را دور از دسترس کردهاند. هر نوع مواجههای با چالش، موقتی و موسمی به نظر میرسد و از هماینک احساس میکنیم که وضع گذشته، بهطور کلّی و برای همیشه، از دست رفته و حداکثر کاری که از ما ساخته است، متوقفساختن این روند انحطاطیِ فزاینده در نقطۀ اکنون است. و تازه همین نیز، افسانهنماست؛ چنانکه به پندار برخی، باید آرامآرام با دگرگونیهای فرهنگی، همراه و همداستان شد و از مدار مقاومت و بازدارندگی و مخالفت خارج شد. توقف، سودای محال است و فقط میتوان از شتاب سیرِ نزولی کاست و آن از انفجارهای لحظهای و ساختارشکنانه دور کرد. #مهندسی_فرهنگی نیز معنای دیگری یافته که عبارت است از نشاندن ارادۀ ناهمدلانۀ جامعه در بستر سیاستهای رسمی و پرهیز از #اصطکاک_تنشزا و بحرانآفرین. باید جامعه و انتخابهای فرهنگیاش را همانگونه که هست، پذیرفت و از دستکاری و تصرّف در آن پروا داشت. جامعه، بهشدّت حسّاس و برانگیخته شده و نمیخواهد انتخابهای فرهنگیاش، مهندسی شوند. جامعه، پوستاندازی کرده و دیگر همچون گذشته، مطیع و منقاد نیست و در برابر سیاستگذاری و مهندسی و تدبیر حکمرانانه، مسیر نافرمانیِ مدنی را در پیش میگیرد. بنابراین، اینک این خودِ جامعه است که در برابر حاکمیّت ایستاده و ارادۀ ساختارشکنانۀ خود را به آن تحمیل میکند. حاکمیّت نیز بیش از همیشه، احساس انفعال و مرعوبیّت دارد و #حجاب را به گفتارهای رسانهای و خطابی محدود کرده و عرصۀ عمل را رها کرده است. این یعنی میداند که نمیشود و نمیتوان، اما شهامت اقرار به آن را در عرصۀ عمومی ندارد و میخواهد دستکم در ساحت سخن، وادادگی و سردرگمی خویش را عیان نکند. این گزارهها، برآمده از حسوحالی است که غور در چالش حجاب، میآفریند.
۳. آنچهکه روایت شد، فقط یک خوانش توصیفی بر اساس مسألههای عصیانگر بود، و نه نگاه نویسندۀ این سطور به مسألۀ حجاب. این روایت حادّ، یک تفسیر حداکثری و فاجعهآمیز از وضع کنونیِ ماست که در عین حال، دستکم رگههایی از آن میتوانند درست باشند. من نظریۀ پیچیدگی را به وادی نظریۀ فرهنگی آوردم تا در مقام فهم یک مسألۀ دیرینه و فرسوده، از بضاعت آن استفاده کنم. اگر چنین روایتی را بپذیریم، باید گفت در موقعیّت جدید و متفاوتی قرار گرفتهایم که آغشته به امتناع و انقباض است؛ چنانکه تواناییِ کنش سیاستی و عملی از حاکمیّت ربوده شده و ازاینرو، باید در انتظار فردایی نشست که هوا، آفتابی باشد. البته در ضمیر خودآگاه خویش نیز میدانیم که این فردا، از راه نخواهد رسید؛ چون ما هیچگاه از برزخِ شرایطِ حسّاسِ کنونی خارج نشدیم و همواره، چندین متغیّر بیرونی و بیگانه، آرمانگراییِ انقلابی را به زنجیر کشیدند و احتیاط و محافظهکاری را توصیه کردند.
#جمشیدی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
فتـحقلّهها بسویظهور«🚩»
🗒 اختلال ساختاریِ عام -۱ فهم موقعیّت کنونی؛ در محاصرۀ امتناعها ؟ ۱. چالش حجاب، بهراستی در «موقعیّ
🗒 اختلال ساختاریِ عام -۲
درد مزمن؛ زیستجهانِ ساختاریِ دوگانه
۱. اما چرا چنین شده است؟ این موقعیّت پیچیده، نتیجۀ چه کنشها و سیاستهایی است؟ چرا نظام سیاسی در برابر چالش حجاب، احساس ضعف و عجز میکند و میداند راهحلهایش، تغییرساز نخواهند بود و اگر چالش، در قطعهای از موقعیّت برطرف شود، از قطعهای دیگر سر بر خواهد آورد؟ چرا هم ارادۀ فرهنگی و هم ارادۀ قانونیِ حاکمیّت برای مواجهه، متزلزل شده است؟ چرا ارادۀ رسمی، خطابی و گفتاری شده و واقعیّت و عینیّت، تهی از تحقّق آن است؟ چرا یک تکمسأله، این اندازه هیبت و شوکت دارد و هراسافکن و اجتنابزا است؟ اینهمه پیچیدگی و درهمتنیدگی و غلظت، حاصل چیست؟ چرا در زمینۀ حجاب، به موقعیّت سال پنجاهوهشت بازگشتیم؟ چرا در اینهمه سال، حجاب به مرحلۀ تثبیت و تحکیم نرسید؟ چرا خُردهرخدادهای ضدّهویّتی در دهۀ نود که به چنین وضعی میانجامیدند، احساس نشد؟ چرا لیبرالها در قدرت هستند و چرا محافظهکارها، لیبرال شدهاند؟
۲. در یک تعبیر گویا و تمامکننده باید گفت این فهمِ ناگفته در عمق ذهنها شکل گرفته که حاکمیّت، مبتلا به «اختلال ساختاریِ عام» هست و چالش حجاب، نوعی ظهور خیابانی و موردی و تودهایِ این امر است. کلّیّت حیات فرهنگیِ ما در سه دهۀ اخیر و در اثر «واگراییهایی دهۀ هفتاد»، دستخوش نابسمانی و پریشانی شده و چالش حجاب، فقط یک پاره از مسأله است که نمود و تعیّن بیشتری دارد؛ وگرنه با مجموعۀ خوفانگیزی از آسیبهای اجتماعی مواجه هستیم که ما را غافلگیر و دستپاچه کردهاند. فرهنگ در همۀ لایهها و عرصههایش، گزندهای بنیانی دیده و گرفتار آفات مهلک شده و این امر، یک جریان عمومی و روند اجتماعی است که بهتدریج، خویش را به ما نشان داده است. فرهنگ، نهفقط در نقطهای نیست که اقتضای آرمانهای آغازین بوده، بلکه شاهد ظهور دوبارۀ گذشتۀ فرهنگیِ طاغوتی هستیم و بدینجهت است که سخن از « #بازسازی_انقلابیِ_ساختار_فرهنگی » به میان آمده است. بخشهای مهمی از جامعه، دچار دگردیسی هویّتی شدهاند و هویّت تجدّدی، بیشوکم در دل و جانشان رخنه کرده است. #چالش_حجاب ، فقط یکی از نتایج این وضع باطنی و انفسی است که به واسطۀ تجلّیّات عینی و محسوسش، حسّاسیّتبرانگیز شده است؛ وگرنه در زیر پوست جامعه، خبرهای دیگری نیز هست.
۳. آنچه که در مختصرترین حالت بیان شد، فقط معطوف به ساحت فرهنگ است که مشتمل بر اختلالهای نظام خانوادگی، نظام آموزشی، نظام ارتباطی و... است، اما اختلال ساختاری، منحصر به نظام فرهنگی نیست، بلکه نظام اقتصادی و نظام سیاسی را نیز در بر میگیرد و از این جهت است که تعبیر اختلال ساختاریِ فراگیر به کار برده شد. نظامات اجتماعیِ ما، جملگی دچار تلاطم و تکانه هستند و منطق دوگانۀ دینی/ سکولارِ آنها، خود را بهصورت اختلالهای فزاینده و قفلکننده نشان میدهد. این نظامات اجتماعی، همچنان در نوسان میان «سنّت اینجایی» و «تجدّد آنجایی» به سر میبرند و میخواهند با منطق دوتکه و وجود دوپاره، جامعۀ ایران را تدبیر کنند. نظام اجتماعی ما، مبتنی بر انگارۀ «توسعۀ تجدّدی» هستند و نه «پیشرفت دینی»، و چنین است که تناقضها سر برمیآورند و غایات انقلابی در تعلیق فرو میروند. انقلاب، تحوّل ساختاری را تجربه نکرده و در اثر واگراییهایی دهۀ هفتاد، وارد لحظۀ غیبت معنا و نسیان هویّت و تعلیق آرمان شده و در قامت یک نظام تکنیکی و تکنوکرات با طعم #لیبرالیسم_مذهبی ، جلوهگر شده است. دورۀ پساانقلابی، محتاج «تحوّل ساختاری» بود و نه «اختلاط ساختاری». منطق ساختاری ما، مولّد حیات دینی نیست، بلکه یا نسبت به آن، بیطرف و خنثی است و یا در برابرش صفآرایی میکند؛ این در حالی است که انقلاب در معنای واقعی و تمامش، بدون تحوّل ساختاری، ممکن نیست. و چون ساختارها در خدمت غایات دینی نیستند، «عالَم دینی» نیز شکل نگرفته و جامعه دچار تذبذب و دوتکهگی و نوسان است و اگر هم در لحظههایی، حال قدسی را تجربه میکند، اما این حال، به مقام تبدیل نمیشود و دوباره حالات نفسانی از راه میرسند. اینهمه، حاصل تجدیدنظرنکردن در ساختارهایی است که جامعه را در بر گرفتهاند و آن را تدبیر میکنند. این عالَم منقطع و بریدهبریده و گسسته، تلفات و لطماتی از قبیل کشف حجاب را در خویش دارد و اقتضای ذاتی و قهریاش، همین بیرونزدگیها و اعوجاجهاست. در این بستر، همۀ علاجها و چارهها، سطحی و پوستی خواهند بود و رخنهها از موضعی به موضع دیگر منتقل میشوند. راهحل بنیادی و تاریخی که در افق #بیانیۀ_گام_دوّم_انقلاب قرار دارد و میتواند عهد انقلابی را بازسازی کند، ترکیبی از دو اندیشۀ «دولت جوان حزباللهی» و «حلقههای میانی» است.
#جمشیدی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─
💢 خیالات تازۀ روشنفکریِ سکولار
۱. محمدجواد غلامرضاکاشی نوشته است: «یک دهه پس از انقلاب به عصر مابعدایدئولوژیها منتقل شدیم. سروش مهمترین چهرهای بود که در ایران، معاصر کلام مابعد ایدئولوژیک را پایه گذاشت. شاهکلید سخن او عقل بود. از آزمونپذیری آموزهها سخن گفت. حاصل آنچه در اوایل دهۀ هفتاد با فروپاشی دیوار برلین، جهانیشدن لیبرالیسم و تلاشهای سروش در ایران اتفاق افتاد، رهاکردن افراد در ساحت گمنام و بیمعنای شهری بود. آنها واجد فردیّت شدند، اما فردیّتی که در یک فضای معناگسیخته و ناشناخته، رها شده بود. آنها طالب دفاع از آزادی و حقوق بنیادی خود و مناسبات عادلانه بودند، اما در فضای شهری مخیلهای در کار نبود تا به آنها جمعیت و قدرتی عطا کند تا بتوانند از این فردیّت و آزادی و خواست عدالت دفاع کنند. تجدّد در اروپا، به مدد نیروی یک مخیلۀ جمعیِ تازه ظهور کرد. ما نیز نیازمند یک مخیلۀ جمعیِ تازه پس از افول ایدئولوژیها هستیم. برساخت یک مخیله و ذهنیّت جمعیِ مدنی، نیازمند تأسیس یک فهم الهیاتیِ تازه است.»
۲. مدعاهای وی اینهاست:
الف. ایدئولوژی انقلابیِ اسلام سیاسی فروپاشیده است.
ب. ایدئولوژی نمیخواهیم اما مخیلۀ جمعی میخواهیم: هویّت جمعی، درد مشترک، منِ اجتماعی.
ج. دچار فردیّتهای رها شدهایم. فقدان بسیج اجتماعی، بیمعنایی و بیهویّتی، خویشمداری.
د. الهیات که چیزی مستقل از دین است، قابلیّت تولید مخیلۀ جمعی را دارد؛ الهیات هویّتساز و معناپرداز.
۳. 👈 برخلاف نظر او باید گفت لیبرالیسم در ذات خویش، هویّت جمعی را برنمیتابد، چون فردیّت، جوهرۀ آن است. جمع و جماعت و جامعه را ذوب میکند. چنین ترکیبی، خیالی است. حتی عالَم تجدّد هم بیمعنا و فردی شده. هیچ مای جدّیای در آنجا وجود ندارد. پس مشکل، لیبرالشدن جامعۀ ماست، نه اینکه میتوان میان لیبرالیسم و ساخت هویّت جمعی، سازگاری برقرار کرد.
۴. او برای گریز از اقتضائات دین، از الهیات سخن میگوید و مقصودش از این تعبیر، خوانشهای لیبرالی از متن مقدس است. میخواهد در خوانش دین، دستش گشوده باشد. این، نگاه کارکردیِ محض به دین و اعتبارسازی برای کثرت خوانشها از آن است.
۵. وقتی در دهۀ هفتاد، تمامیّت هویّت را نشانه گرفتند و فردیّت را فربه ساختند باید در فکر فردایی میبودند که جامعه، گسیخته شود. خودشان، معماران اکنونِ فرهنگی هستند. در حلقۀ کیان، ذوقزده و ناپخته، همۀ اندوختههای معنایی و هویّتی را منهدم کردند و امروز نیز بیاعتنا به گذشتۀ خویش، دوباره نسخه میپیچند و جامعه را گرفتار اوهام خویش میسازند.
#جمشیدی
#ققنوس_آتشین
🌐 @ghoghnuos13
─┅═ঊঈ🔥🦅🦅ঊঈ═┅─