ادامه #لیست_همه_قسمتها
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_پنجاه_و_هفت
#قسمت_پنجاه_و_هشت
#قسمت_پنجاه_و_نه
#قسمت_شصت
#قسمت_شصت_و_یک
#قسمت_شصت_و_دو
#قسمت_شصت_و_سه
#قسمت_شصت_و_چهار
#قسمت_شصت_و_پنج
#قسمت_شصت_و_شش
#قسمت_شصت_و_هفت
#قسمت_شصت_و_هشت
#قسمت_شصت_و_نه
#قسمت_هفتاد
#قسمت_هفتاد_و_یک
#قسمت_هفتاد_و_دو
#قسمت_هفتاد_و_سه
📣 کانال گلچین شده ها رو به دوستاتون معرفی کنید📣
....💖✨......✨💖.....
📚@gholch👈🌹🍃
💖✨
❣﷽❣
#سه_دقیقه_در_قیامت 💢
#قسمت_شصت_و_پنج
قسمت شصت و پنج👇
🌷چند روز بعد، آماده عمليات شديم. جيره جنگی را گرفتيم و تجهيزات را بستيم. خودم را حسابی برای شهادت آماده كردم. من آرپی جی برداشتم و در كنار رفقايی كه مطمئن بودم شهيد می شوند با تمام اين افراد قرار گرفتم.
🍁 گفتم اگر پيش اين ها باشم بهتره. احتمال همگی با هم شهيد می شويم. نيمه های شب، هنوز ستون نيروها حركت نكرده بود كه جواد محمدی خودش را به من رساند.
🌷او كارها را پيگيری ميكرد. سريع پيش من آمد و گفت: الان داريم می رويم برای عمليات، خيلی حساسيت منطقه بالاست. او می خواست من را از همراهی با نيروها منصرف كند.
🍁 من هم به او گفتم: چند نفر از اين بچه ها به زودی شهيد می شوند. از جمله بيشتر دوستانی كه با هم بوديم. من هم می خواهم با آن ها باشم، بلكه به خاطر آنها، ما هم توفيق داشته باشيم.
🌷دستور حركت صادر شد. من از ساعت ها قبل آماده بودم. سر ستون ايستاده بودم و با آمادگی كامل می خواستم اولين نفر باشم كه پرواز ميكند.
🍁 هنوز چند قدمی نرفته بوديم كه جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا كرد. خيلی جدی گفت: سوارشو، بايد از يك طرف ديگر، خط شكن محور باشی.
🌷بايد حرفش را قبول می كردم. من هم خوشحال، سوار موتور جواد شدم. ده دقيقه ای رفتيم تا به يك تپه رسيديم. به من گفت: پياده شو زود باش.
التماس دعای فرج 🍃🌹
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
داستان شب
کانال گلچین شده ها رو به دوستاتون معرفی کنید📣
╔═.🌿.════╗
@gholch👈🌹
╚════.🌿.═╝