eitaa logo
💫گلچیــــ🌸ــــن شده ها💫
1.3هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
11هزار ویدیو
321 فایل
✨﷽✨ حسین جان❤️ سرخی شهادت تو ناپیدا بود عشق تو امام کربلا زیبا بود تنها سبب زندگی دین قطعاً پیغام نماز ظهر عاشورا بود
مشاهده در ایتا
دانلود
💖✨ 📚📖به وقت کتاب سه دقیقه در قیامت⤵️ 📖کتاب سه دقیقه تا قیامت داستان زندگی یک جانباز مدافع حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد . 🔹اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است... 🌟البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه...🕊 🔴 ✍️ 📣 کانال گلچین شده ها رو به دوستاتون معرفی کنید📣 ....💖✨......✨💖..... 📚‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌@gholch👈🌹🍃
💖✨ ❣﷽❣ 💢 قسمت هفتاد و سه👇 🌷يك دلم می گفت برو، اما با خودم گفتم خانم من خيلی تنهاست. حيفه در جوانی بيوه شود. من خيلی او را دوست دارم... همين كه تعلل كردم و جواب ندادم، 🍁 يكباره ديدم به سمت پايين پرت شدم و با سرعت وارد بدنم شدم. درست در همان لحظه، پيكرهای شهدا را كه من، همراه آن ها بودم، از ماشين به داخل بيمارستان بردند كه متوجه زنده بودن من شدند و... 🌷شبيه اين روايت را يکی از جانبازان حادثه انفجار اتوبوس سپاه داشت. او می گفت: همين كه انفجار صورت گرفت، همراه ده ها پاسدار شهيد به آسمان رفتم! 🍁در آنجا ديدم كه رفقای من، از جمع ما جدا شده و با استقبال ملائك، بدون حساب وارد بهشت می شدند، نوبت به من رسيد. گفتند: 🌷آيا دوست داری همراه آن ها بروی؟ گفتم: بله، اما يکباره ياد زن و فرزندانم افتادم. محبت آن ها يکباره در دلم نشست. 🍁 همان لحظه مرا از جمع شهدا بيرون کردند. من بلافاصله به درون بدنم منتقل شدم. حالا چقدر افسوس می خورم. چرا من غفلت كردم!؟ 🌷مگر خداوند خودش ياور بازماندگان شهدا نيست؟ من خيلی اشتباه كردم. ولی يقين پيدا کردم که شهادت توفيقی است که نصيب همه نمی شود. التماس دعای فرج 🍃🌹 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 داستان شب کانال گلچین شده ها رو به دوستاتون معرفی کنید📣 ‌╭┅── ─ ──┅╮   @gholch👈🌹🍃 ╰┅── ─ ──┅╯
💖✨ ❣﷽❣ 💢 قسمت هفتاد و چهار(حسرت)👇 🌷اين مطلب را يادآور شوم که بعد از شهادت دوستانم، بنده راهی مرزهای شرقی شدم. مدتی را در پاسگاه های مرزی حضور داشتم. اما خبری از شهادت نشد! 🍁 در آنجا مطالبی ديدم که خاطرات ماجراهای سه دقيقه برای من تداعی ميشد. يک روز دو پاسدار را ديدم که به مقر ما آمدند. با ديدن آن ها حالم تغيير کرد! 🌷من هر دوی آن ها را ديده بودم که بدون حساب و در زمره ی شهدا و با سرهای بريده شده راهی بهشت بودند. برای اينکه مطمئن شوم به آن ها گفتم: نام هر دوی شما محمد است؟ 🍁 آن ها تأييد کردند و منتظر بودند که من حرف خود را ادامه دهم، اما بحث را عوض کردم و چيزی نگفتم. از شرق کشور برگشتم. من در اداره مشغول به كار شدم. 🌷با حسرتی كه غير قابل باور است. يك روز در نمازخانه اداره دو جوان را ديدم كه در كنار هم نشسته بودند. جلو رفتم و سلام كردم. خيلی چهره آن ها برايم آشنا بود. 🍁 به نفر اول گفتم: من نمی دانم شما را كجا ديدم. ولی خيلی برای من آشنا هستيد. می توانم فاميلی شما را بپرسم نفر اول خودش را معرفی كرد. تا نام ايشان را شنيدم، رنگ از چهره ام پريد. 🌷ياد خاطرات اتاق عمل و ... برايم تداعی شد. بلافاصله به دوست كناری او گفتم: نام شما هم بايد حسين آقا باشه؟ او هم تأييد كرد و منتظر شد تا من بگويم كه از كجا آن ها را می شناسم. التماس دعای فرج 🍃🌹 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 داستان شب کانال گلچین شده ها رو به دوستاتون معرفی کنید📣 ‌‌╔═.🌿.════╗ @gholch👈🌹 ╚════.🌿.═╝
💖✨ ❣﷽❣ 💢 قسمت هفتاد و پنج👇 🌷 اما من كه حال منقلبی داشتم، بلند شدم و خداحافظی كردم. خوب به ياد داشتم كه اين دو جوان پاسدار را با هم ديدم كه وارد برزخ شدند و بدون حسابرسی اعمال راهی بهشت شدند. 🍁 هر دو با هم شهيد شدند درحاليكه در زمان شهادت مسئوليت داشتند! باز به ذهن خودم مراجعه كردم. چند نفر ديگر از نيروها برای من آشنا بودند. 🌷پنج نفر ديگر از بچه های اداره را مشاهده كردم كه الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند، اما عروج آنها را هم ديده بودم. آن پنج نفر با هم به شهادت می رسند. 🍁 چند نفری را در خارج اداره ديدم که آن ها هم... هرچند ماجرای سه دقيقه حضور من در آن سوی هستی و بررسی اعمال من، خيلی سخت بود و آن لحظات را فراموش نمی كنم، 🌷اما خيلی از موارد را سال ها پس از آن واقعه، در شرايط و زمان های مختلف به ياد می آورم. چند روز قبل در محل كار نشسته بودم. 🍁 چاپ اول كتاب سه دقيقه در قيامت انجام شده بود. يكی از مسئولين از تهران، برای بازرسی به اداره ی ما آمد. همين كه وارد اتاق ما شد، 🌷سلام كرد و پشت ميز آمد و مشغول روبوسی شديم. مرا به اسم صدا كرد و گفت: چطوری برادر؟ من كه هنوز او را به خاطر نياورده بودم، گفتم: الحمدالله التماس دعای فرج 🍃🌹 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 داستان شب کانال گلچین شده ها رو به دوستاتون معرفی کنید📣 ‌╭┅── ─ ──┅╮   @gholch👈🌹🍃 ╰┅── ─ ──┅╯