eitaa logo
🌱گیومهــ🌱
6.2هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
273 ویدیو
4 فایل
•|﷽| -با‌دست‌خالی‌خریدار‌دلبرم.. -از هرچه که هست باید منقطع شویم، باید برایِ او شَویم.. کپی؟آزاد🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱گیومهــ🌱
#ᖘᥲɾ੮2 " #عمـق‌ِ‌دَریـٰاے‌چشمــٰآنت🌱🫀 مامان نگاه تندی بهم انداخت و از اتاق بیرون زد. روی تخت دراز
. #ᖘᥲɾ੮3 " 🌱🫀" - کی میای؟ دلم برات خیلی تنگ شده! چی میشه یه ترم تابستون برنداری؟ به خدا دیر یا زود وکیل می شی! خنده ای کرد و گفت: - تو همونی نبودی که میگفتی برو، تا همه چیزمو صاحب بشی؟ چی شده که الان میخوای برگردم؟ - حوصلم سر رفته دل میخواد یکی رو اذیت کنم. قه قه اش هوا رفت. - باشه، من که دلم نمیاد به تو نه بگم یه کاریش می کنم! ولی آیسو یه گندی زدم جرات نمی کنم اونورا آفتابی بشم. هینی کشیدم. - خاک برسرم چی کار کردی داداش؟ چند ثانیه سکوت کرد. - ذهن منحرفتو درست کن، اونی که فکر می کنی نیست. بی صبرانه لب زدم. - عه یاکان بگو چی کار کردی؟ - خال...کوبی، مامان بفهمه پوست سرمو می کنه. دستمو روی دهنم گذاشتم و آروم گفتم: - ای وای، قیمه قیمه ات می کنه، میگه اونجا رفتی درس بخونی یا از این غلطا بکنی! - والا موندم برگردم، یا تهران بمونم. گوشی رو با اون دستم جا به جا کردم. - دیر یا زود که میفهمه؟ تا کی میخوای تهران بمونی؟ پس بگو چرا تماس تصویری نمیگیری! حالا کجاتو خال...کوبی کردی؟ - دست، سینه و گردنم. - یه دعوا درست حسابی تو راهه، عکستو برام بفرست، ببینم چه شکلی شدی! - فقط حواست باشه مامان نبینه. - حواسم هست، فقط قبل از اینکه بیای حتما منو در جریان بزار تا با وسایل آرایشیم خودمو بهت برسونم. - مگه عروسم؟ خنده ای کردم. - نه، میخوام این چند روزی که اینجایی با گریم پنهانش کنم. - باشه حالا ببینم چی میشه، کاری نداری؟ - نه عزیزم، مراقب خودت باش. - تو هم همینطور. ᝰ@giioomeh🔗
🌱گیومهــ🌱
. #ᖘᥲɾ੮3 " #عمـق‌ِ‌‌دَریـٰاے‌چشمــٰآنت🌱🫀" - کی میای؟ دلم برات خیلی تنگ شده! چی میشه یه ترم تابستون
. #ᖘᥲɾ੮4 " 🌱🫀" چشمام رو روی هم گذاشتمو پتو رو تا بالای سرم کشیدم که کم کم چشمام سنگین شدن. ... با حس بالا و پایین رفتن تخت اخمام تو هم رفت، خوابم خیلی سبک بود. با دستی که روی موهام نشست آروم لای چشمام رو باز کردم که با دیدن زهرا حرصی لبم رو به دندون گرفت. سریع تو جام نشستم و به تابلویی که چهار روز روش کار می کردم خیره شدم، خداراشکر سالم بود! نگاهم به سمت زهرا برگشت. - دقیقا تو اتاق من چی کار می کنی؟ لب برچیده گفت: - آیسو دلم برات تنگ شده بود خب؟ - برو بیرون من تنگ نشده، دوست ندارم ببینمت. - من که معذرت خواهی کردم. نیشخندی زدم. - با معذرت خواهی تو هیچی درست نشد. خواست چیزی بگه که با تقه ای که به در خورد نگاهم رو ازش گرفت ولی میدونستم دلخور بهم خیره شده. - بله؟ - میتونم بیام تو؟ - اره بابا. درب آروم باز شد و بابا داخل اومد، با دیدن زهرا لب خندی زد. - سلام زهرا خانم، عزیز دل عمو. زهرا از جاش بلند شد و به سمت بابا رفت. - سلام عمو آریو. به همدیگه دست دادن که زهرا گفت: - عمو من برم، آیسو خسته است. دلخور دستی تکون داد. - خداحافظ آیسو. مهلش ندادم که بابا قضیه رو فهمید. - کار خودتو کردی؟ - آخه بابا تو بودی فراموش می کردی؟ کنارم روی تخت نشست. - نه فراموش نمی کردم ولی چون خانوادمم می بخشیدم. پاهام رو توی هم جمع کردم. - ولی من جلوی همه بچه های دانشگاه تحقیر شدم، این به کنار من دو ماه تمام وقتم رو روی این طراحی ها گذاشتم بعد با یه چالش مسخره ای که این دونفر راه انداختن تمام زحمتام به باد رفت. ادامه در پارت بعدی👇@giioomeh🔗
. به رویم چشم می‌بندی، جهان تاریک می‌گردد.. نگاهت را دریغ از من مکن ای ماهِ بی‌رحمم!🌱🫀 ♥️ ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「بِســـم‌ِرَب‌ِّاُـو❥︎」
. ڪاش صبح ِ هر روزِ من از عطرِ حضورت پُـر بود  ..!🌱 ♥️ ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. در قلبم کسی را پنهان کرده ام... که شنیدن صدایش،طرز نگاه کردنش، حتی راه رفتنش را خیلی دوست دارم! و او شاید نداند که شیرین ترین میوه ممنوعه ی جهانِ من است...🌱♥️ ‌ ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. اونجا که حسین پناهی میگه: یک روز من سکوت خواهم کرد و تو؛آن روز برای اولین بار مفهوم "دیر شدن" را خواهی فهمید...🌱 @giioomeh🔗
. برون نمی رود از خاطرَم، خیالِ وصالت اگر چه نیست وصالی، ولی خوشم به خیالَت...🌱♥️ @giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. با تو بودن ... تنها چیزی که من بهش میگم : خوشبختی 😍♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ᝰ@giioomeh🔗
. تویی‌که شهره‌ی شهری به شعر و خوش‌سخنی خـودت به مدعیـانت بگو که مـالـه منـی...🌱🫀 ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دل من که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا...🌱🫀 ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🌱🫀 مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم چند ساعت شده از زندگی‌ام بی خبرم... ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. دست‌های تو انگار پرچم‌های صلح‌اند بر خرابه‌ی روزهای من که جز نشانه‌ای از گنج‌ها در او باقی نیست🌱 شمس_لنگرودی ᝰ@giioomeh🔗
🌱گیومهــ🌱
. #ᖘᥲɾ੮4 " #عمـق‌ِ‌دَریـٰاے‌چشمــٰآنت🌱🫀" چشمام رو روی هم گذاشتمو پتو رو تا بالای سرم کشیدم که کم کم
#ᖘᥲɾ੮5 " 🌱🫀" بابا دستمو فشرد و گفت: - ولی تو دختر منی، میدونم که از پسش برمیای. سری تکون دادم. - من تمام تلاشمو میکنم. چشمکی زد. - حالا شد، وقتشه که اینبار هنرت رو به همه نشون بدی. اشاره ای به تابلو کردم. - حس میکنم خوب نشده، نظر تو چیه بابا؟ - اینکه معرکه است! کجاش بد شده؟ خندیدم. - بابا من زشت ترین نقاشی دنیا هم بکشم باز شما از من تعریف میکنی. از جاش پاشد. - جدی میگم، من اگه جای استادت باشم نمره کاملُ بهت میدم. - بابا اینقدر حرفه ای تر از من توی کلاس هست که استاد این به چشمش نمیاد. دستی به سرم کشید. - تو هم یه روز حرفه ای میشی تازه اول راهی دختر، اصلا نباید ناامید بشی. - چشم. - بی بلا عزیزم، نمیخوای با زن عموت سلام کنی؟ یا با اونم قهری؟ - نه زن عمو که کاری نکرده تازه اون روز کلی زهرا رو دعوا کرد. @giioomeh🔗
🌱گیومهــ🌱
#ᖘᥲɾ੮5 " #عمـق‌ِدَریـٰاےچشمــٰآنت🌱🫀" بابا دستمو فشرد و گفت: - ولی تو دختر منی، میدونم که از پسش برم
#ᖘᥲɾ੮6 " 🌱🫀" - زهرا هم از کارش پشیمون شده نمیخوای ببخشیش؟ - وقتی یاد کارش میوفتم عصبی میشم ولی از طرفی این مدتی که ندیدمش دلم براش تنگ شده بود. - به نظرم دیگه حسابی تنبیه شده، حالا برو از دلش در بیار. - چشم، من لباسمو عوض کنم میرم. ... با زن عمو احوال پرسی کردم و کنار زهرا نشستم، معلوم بود که حسابی تعجب کرده. - چیه چرا اینجوری نگام می کنی؟ - بخشیدی منو؟ ذوقش از لحن صداش مشخص بود. ابرویی بالا انداختم. - فقط یه خورده، پرو.... نزاشت حرفم کامل شه سریع منو تو بغلش کشید. - همین یه خورده هم برام کافیه. دستمو روی سینه اش فشردم. - زهرا موهامو کندی، این چه عادت بدیه که تو داری؟ ازم جدا شد. - ببخشید اصلا باورم نمیشد قول میدم جبران کنم. سریع گوشیش رو از روی میز برداشت و از جاش بلند شد. - یه چند دقیقه دیگه میام. متعجب سری تکون دادم، یهو چش شد! یه شکلات از توی ظرف برداشت و توی دهنم گذاشتم که با مزه تلخی که توی دهنم پیچید صورتم رو جمع کردم. اصلا حواسم نبود شکلات تلخه، به زور قورتش دادم و یه لیوان چایی برا خودم ریختم. مامان و زن عمو توی بالکن بودن و گلای جدیدی که خریده بود رو نشونش میداد. ادامه در پارت بعدی 👇@giioomeh🔗
. ‌‌‌‌‌یڪ شب تب دار دیڪَر عطر آغوشت ڪجاست...!! ؟🌱 ♥️ ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「بِســـم‌ِرَب‌ِّاُـو❥︎」
. بر طلوع صبح چشمانت سلام...🌱🫀 ♥️ ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا