eitaa logo
گلچین شعر
13.7هزار دنبال‌کننده
709 عکس
254 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رباعی_تک بیت
در دامن واژه ها اسیرم کردی با هر غزلی بهانه گیرم کردی در قافیه و ردیف ماندم بی تو شاعر شدم  و چه زود پیرم کردی (رهگذر) @robaiiyat_takbait
صبح طلوع آفتاب است در نگاه تو و من بزرگترین مزرعه ی آفتاب گردان @golchine_sher
نسیمی آمد و آغاز شد عشق تری در ما شکفت از گام های تو بهار دیگری در ما کنارت کاش می ماندیم خورشید و تماشا را نشاط لحظه های ساحل بابلسری در ما شفامان در توان قرص ماهی نیست با این شب ندارد جز تو نوری بهمن فجر آوری در ما چه ماند از اشکهای ما به جز آیینه ای نشکن مباد از آتشت روزی به جز خاکستری در ما به هرکس می رسی از تو روایت بر زبان دارد تو معنای ظهور آخرین پیغمبری در ما چه خون دل که خوردیم و مثال کوه برپاییم اگر امروز می بینی شکوه برتری در ما به پایان می‌رسد این داستان زل می زند شاعر به تصویر دل انگیز طلوع دیگری در ما شکوه خاطراتت آسمان را قاب می گیرد نسیمی می وزد قد می کشد بال و پری در ما @golchine_sher
چشم‌هایم خیره در آن چشم‌های روشن است عادت آیینه‌ها حیرت به بار آوردن است باید از آن چشم بی‌احساس می‌فهمیدمت ای که با من بودنت از ترس تنها ماندن است! خواستم با عشق پابندت کنم، اما نشد خصلت رود خروشان، بی‌محابا رفتن است باورت هرگز نخواهد شد، ولی ای سنگدل آنچه از دستش گریزی نیست، نفرین من است عشق روزی آتش جان را گلستان می‌کند چاره تنها با غم دنیا مدارا کردن است @golchine_sher
‏به محشر چون سرِ خِجلَت برآرم از کفن، گویم: که یارب! داغ هجران دیده‌ام، دیگر مسوزانم... @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بختت بلند باد و بلندا ببینمت! ایرانِ من مباد که تنها ببینمت! یک عمر روی پای خودت ایستاده ای بگذار چون گذشته سرِ پا ببینمت زیبای چار فصلِ انار و بهارِ من بر شاخه های شوق، شکوفا ببینمت همچون حماسه های خودت با شکوه باش تا هم چنان در اوج تماشا ببینمت پُر حوصله چو خاک خراسان و سیستان یک رنگ مثل آبی دریا ببینمت پیش هزار رنگ شغالان شومِ شب ای شیرِ نر، شکسته مبادا ببینمت من رأی می دهم به تو ای خاک جاودان! در خاک و خون معرکه حاشا ببنیمت!   @golchine_sher
یوسفِ گم گشته بازآید به کنعان، غم مخور کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب باشد اندر پرده بازی‌هایِ پنهان غم مخور ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَرکَنَد چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم سرزنش‌ها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست، کـ‌آن را نیست پایان، غم مخور حال ما در فُرقت جانان و اِبرامِ رقیب جمله می‌داند خدایِ حالْ‌گردان غم مخور حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شب‌هایِ تار تا بُوَد وِردَت دعا و درس قرآن غم مخور @golchine_sher
پرنده باش خودت را به بادها بسپار برو به اوج نگو حال پرکشیدن نیست و عشق مثل کتابیست خوب و بی پایان  که در نگارش آن واژه رسیدن نیست @golchine_sher
مانده‌ام در حسرت دیدار، امّا بگذریم بار دیگر می‌کنم تکرار امّا بگذریم این مسافر را گمانم برده‌ای دیگر ز یاد گرچه دارم می‌شوم انکار امّا بگذریم دیگر از دوریِ تو کم‌کم،کم آوردم عزیز گرچه دارم می‌کنم اقرار امّا بگذریم بین ما جز عشق هرگز صحبتی دیگر نبود گشته‌ای همصحبت اغیار امّا بگذریم گفته بودم دوستت دارم ولی این جمله هم عاقبت شد بر گلویم دار امّا بگذریم رفته‌ای امّا برایت بی‌قراری می‌کنم گفته‌ای دست از سرم بردار امّا بگذریم این غزل را از سر دلتنگیِ خود گفته‌ام گرچه گویی می‌کنم اصرار امّا بگذریم ختم قرآن کرده‌ام شاید که برگردی، ولی عشقت آخر شد عذاب‌النّار امّا بگذریم کار من پیش ستم‌هایت سکوت و‌ گریه بود می‌کنی با عاشقت پیکار امّا بگذریم اخم‌هایت هم به جانم می‌نشیند بی‌وفا گرچه دائم می‌دهیم آزار امّا بگذریم با صدایت می‌شدم در خواب، لیکن بعدِ تو می‌شوم با گریه‌ام بیدار اما بگذریم گفته بودی مؤمنی بر عشق من اما دریغ کرده‌ی از عشقم استغفار اما بگذریم این جفا هرگز روا با چون منی شیدا نبود دود گشتم چون نخی سیگار اما بگذریم @golchine_sher
دیده ام در دیدگانت عمق اقیانوس را می دهد رونق جمالت بی گمان فردوس را می نشاند ماه عالمتاب را اندر محاق تا که روشن میکند رخساره ات فانوس را سرو، میگردد خجل از قامتت هر بامداد تار گیسویت پریشان میکند طاووس را طاق ابرویت که کافر میکند بر آن طواف می زند برهم یقیناً تخت کیکاوس را کی رسد عنقا بدان عشقی که میسوزد جگر جز به آتش برنشاند عاقبت ققنوس را میکنی از من دریغ ار آسمان را باک نیست از لبم منما جدا آنی تو آخر بوس را میبری ساعت به ساعت دل زهر انس و پری تا زنی بر سنگ خارا حرف نامانوس را کاش میشد در دلم کاشانه میکردی ز عشق بشکنم گردن ، در این پیرانه سر کابوس را حرمتم را چرخ بازیگر ز دستانم گرفت آه و حسرت را چه باید کرد و این افسوس را @golchine_sher
هر چند خودت از همه عالم گِله دارى تا صبح اگر شكوه كنم حوصله دارى آشوب دلم گوش به فتواى كسى نيست جز حرف تو كه دست در اين غائله دارى من عاشقم و ترس ندارم تو وليكن اقرار كنى عاشقى از من صله دارى نه مثل پرى هستى و نه مثل فرشته يك نوع جديدى و خودت شاكله دارى اى خاطره ى مبهم از ياد نرفته در قلبى و از دست ولى فاصله دارى @golchine_sher
هدایت شده از احمد ایرانی نسب
📙 کانال اشعار 💠 اشعار _سرود و نوحه 💠 تکی بیتی _ طرح استوری 💠 اطلاع رسانی کارگاه های آموزش شعر 💠 اطلاع رسانی جلسات و اجراها _مصاحبه‌ها 💠 گزارش تصویری عکس و کلیپ اجراها کانال اشعار احمد ایرانی نسب در ایتا👇 https://eitaa.com/ahmadiraninasab کانال اشعار احمد ایرانی نسب در تلگرام👇 https://t.me/ahmadiraninasab
دور باش و غرق رویاهای خود زندگی چیزی به جز تکرار نیست! (پرنده شرقی) @golchine_sher
هنوز از خوبی ات پُر می شود دُکان عطاری تمام حُسن را ای گُل درون سینه ات داری بیا آغوش گرمت را برای عاشقان وا کن دگر هرگز نمی سوزد دلی از درد بی یاری تویی شیرین ترین لبخند دنیا با همه تلخی دگرگون می کند یادت به هنگام گرفتاری بیا ای‌عشق با ما هم‌کنار‌‌ سفره‌ای بنشین بیا تا کام ما رنگین شود حتی به مقداری به گوش جان خود هرکس‌ صدای نرم تو دیده شده‌ مدهوش از عطرت ،ولی در اوج هوشیاری به تَن پیراهنی از صبر پوشاندیم می آیی؟ بیا ای عشق ما جز تو نمی خواهیم غمخواری (مهمان خدا) @golchine_sher
ای عشق! ای شکنجه‌گر مهربان من دلسوزی تو می‌زند آتش به جان من من راضی‌ام به مرگ، مرا زجرکش مکن درد فراق بیشتر است از توان من کام از هزار جام گرفتم ولی هنوز خالی‌ست جای بوسهء تو، بر لبان من ویرانه است خانه من بی حضور تو آشفته است بی‌سر زلفت جهان من بازآ و قفل بشکن و آزاد کن مرا ای قهرمان گمشدهء داستان من بر تربتم دو غنچه به هم بوسه می‌زنند عشق است و زنده است هنوز آرمان من @golchine_sher
برف آمد و آفتاب جادو میکرد دستان ِسپید ِباغ را رو میکرد خورشید به قصدِ پایکوبی سر زد هی خانه به خانه برف پارو می کرد! @golchine_sher
ما از امیدها همه یک‌جا گذشته‌ایم از آخرت بریده، ز دنیا گذشته‌ایم از ما مجو ترددِخاطر که عمرهاست کز آرزوی وسوسه فرما گذشته‌ایم گشته است در میانه روی عمر ما تمام ما از پلِ صراط همین جا گذشته‌ایم عزم درست کار پر و بال می‌کند با کشتی شکسته ز دریا گذشته‌ایم از نقش پای ما سخنی چند چون قلم مانده است یادگار به هرجا گذشته‌ایم ما چون حباب منت رهبر نمی‌کشیم صدبار چشم بسته ز دریا گذشته‌ایم صائب ز راز سینه‌ی بحریم با خبر چون موج اگر چه تند ز دریا گذشته‌ایم @golchine_sher
نزدیکی‌ام آموخت که از دیدۂ معشوق هرقدر شوی دور، همان قدر عزیزی... @golchine_sher
کلامش واژه واژه خط به خط مثل پیمبر بود به وقت خطبه خوانی روی منبر نیزحیدر بود چنان آئینه‌ی « والکاظمین الغیظ» شد حلمش که در خندیدنش آیات رحمانی مصور بود ربود از خلق عالم دل به حسن خلق و ثابت کرد که تاثیر محبت بیشتر از زور و زیور بود کرامت داشت آنگونه که در هنگام بخشیدن غریب و آشنا در چشم او با هم برابر بود برای آب و نانت هم بخوان باب الحوائج را کسی که روزی عالم به یمن او مقدر بود زبان روزه شب میکرد صبحش را میان بند و شب تا صبح بر روی لبش الله اکبر بود غلط گفتند زندانی شده در اصل باید گفت که زندان خود اسیر حضرت موسی بن جعفر بود یهودی زاده‌ای که دم به دم آزار داد او را میان سینه‌اش بغض علی از فتح خیبر بود شکستند استخوانش را و رویش شد کبود اما تمام غصه‌اش از روضه‌ی پهلو و مادر بود خداراشکر اگر کشتند، جسمش را کفن کردند خداراشکر که رأس شریفش روی پیکر بود @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آبشارم که فروریخته بر دوشِ خودم در خودم ریخته‌ام دست در آغوشِ خودم اگر از چشمِ تو افتاده‌ام ای قلّه چه باک مانده‌ام پایِ تو در کوه فراموشِ خودم مثلِ خاکستری از قافله‌ای سوخته‌ام که خودم ساخته با نغمه چاووش خودم تو دراین معرکه هم کاسه ی سودابه ی شهر من در این مظلمه خونخواه سیاووش خودم بس که بر سینه زدم سنگ شماراهربار بت تراشیده ام از سینه ی منقوش خودم سکه بریخ ،سرخورشید کشیدی فریاد سکه بریخ ،من و هنگامه ی خاموش خودم من اگرجامه کبودم بنویسیدکه من آخرین گمشده ی شهرسیه پوش خودم قاضی معرکه کردید کلاه خودتان پنبه ها کردم از آن همهمه درگوش خودم با شراب غزلم خلق به نوشانوشند نیست جز خون جگر سهمی ازاین نوش خودم پیرتان دست مرا پیش دوعالم رو کرد « آفرین بر نظر رند خطاپوش خودم » باز با پای خودم آمده درحلقه ی تان باز با دست خودم دوخته پاپوش خودم آخرین تیر مبادا نشود خرج شغاد منم و آخر شهنامه ی خونجوش خودم . @golchine_sher
باید که ز داغم خبری داشته باشد ، هر مرد که با خود جگری داشته باشد حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش در لشکر دشمن پسری داشته باشد ! حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل بازیچه ی دست تبری داشته باشد سخت است پیمبر شده باشی و ببینی فرزند تو دین دگری داشته باشد ! آویخته از گردن من شاه کلیدی این کاخ کهن بی که دری داشته باشد سردرگمی ام داد گره در گره اندوه خوشبخت کلافی که سری داشته باشد! @golchine_sher
هدایت شده از احمد ایرانی نسب
مادربزرگم خانه‌ای از جنس باور داشت آجر به آجر در دلش سوغات قمصر داشت کنج حیاط کوچکش باغ بزرگی بود گلدان به گلدان شعرهای روح پرور داشت از بیت های بوستانش معرفت می‌ریخت بر شاخه‌‌ی سبز گلستانش کبوتر داشت بوی خوش گل‌های قالی بس که می‌پیچید چون بارگاهی بود که صحنی معطر داشت حتی به جای پرده، پرچم دلبری میکرد حتی به جای صندلی، آن خانه منبر داشت آن خانه‌ای که ابرها همسایه‌اش بودند از هر طرف رفتم به سمت آسمان در داشت از پنجره هم‌دست باران میشدم هر بار بال خیالم تا بلندای فلک پر داشت قطعا ملائک استجابت را می‌آوردند وقتی قنوت ناودان ها عطر کوثر داشت مادربزرگ دائم الذکرم سحر تا شام هر روز ختم چارقل را با سماور داشت همسایه ها حاجت روای خانه اش بودند روزی که نذر سفره‌ی موسی بن جعفر(ع) داشت صفحه به صفحه روضه خوان غم را نفس می‌زد قطره به قطره چشم ها، آیینه ای تر داشت می‌گفت آن مردی که دنیایی اسیرش بود سجاده‌ای در کنج زندانی محقر داشت با اشک‌هایش پایه های عرش میلرزید در سجده‌ی نیمه شب خود صبح محشر داشت با یک اشاره خیر و شر را جابجا می‌کرد آنقدر که بدکاره‌ دست از کار خود برداشت هرگز نباید سر به خاک حجره بگذارد مردی که خاک مقدم او قیمت زر داشت زنجیرها حتی دخیل دست او بودند باب الحوائج با همه، لطفی برابر داشت مادربزرگم گریه کرد و شانه اش لرزید بغضی شکست و استکان از غم ترک برداشت مولای مظلوم و غریب شیعیان در بند ای کاش سلمان داشت و ای کاش قنبر داشت آن روزه‌داری که طعام سفره اش غم بود آن روضه‌داری که همیشه ذکر مادر داشت بر شانه‌ی شب پیکر خورشید را بردند تقدیر روی شانه‌هایش در و گوهر داشت پای گریز روضه خوان تا کربلا می‌رفت می‌گفت صد رحمت که مولا پیکرش سر داشت از بوریا و نعل تازه زود رد می‌شد از بس که در دل غیرت آل پیمبر داشت صفحه به صفحه روضه خوان غم را نفس می‌زد قطره به قطره چشم ها، آیینه ای تر داشت گفتم که آن خانه چنان صحنی معطر بود باید بگویم چون حرم صحنی مطهر داشت @ahmadiraninasab