به خود گفتم دل از اندیشهٔ دیدار بردارم
تمامِ عمر «تنها» دست روی دست بگذارم
نباید مینوشتم پاسخ آن نامه را اما
نشد از دستخط دوست یکدم چشم بردارم
نوشتم هرچه از هم دورتر، آسودهتر اما
کسی در گوش من میگفت من دلتنگِ دیدارم
کسی از دور میآید به جنگِ عقل و میترسم
مبادا عشق باشد اینکه میآید به پیکارم
اگر شبهای دلتنگی نمیآیم به دیدارت
نمیخواهم تو را با گریههای خود بیازارم
#عطیهسادات_حجتی
@golchine_sher
فرج یعنی دعای عهد خواندن، عهد را بستن
دعا یعنی پلی از فرش تا عرش خدا بستن
فرج یعنی دلِ سجاده را با اشکها شستن
دهان هرچه شیطان است را با ربنا بستن..
در امواج بلندِ آل یاسین غوطهور بودن
دلِ خود را در این طوفان به لطفِ ناخدا بستن
فرج یعنی به سوز ناحیه، حق را قسم دادن
دخیلِ اشک را بر تکیههای کربلا بستن
توسلهای ما در هر سهشنبه معنیاش این است
درِ دل را به روی هرچه غیر از اِنَّما بستن
خوشا مثل شهیدانِ مدافع زندگی کردن
به سر سربند یا مهدی و یابن المصطفی بستن
#احمد_علوی
#امام_زمان_عج_مناجات
@golchine_sher
هر بار با صدای تو از پشت سیمها
پل میزنم به خاطرهای از قدیمها
لبخند تو تلافی یک عمر خستگیست
لبخند من تلاقی امّید و بیمها
آه! ای تمام آنچه که باور نداشتم
ای حسرت همیشگیِ «میرسیم»ها
این ماجرا برای همیشه تمام شد
وقتی شکست بین من و تو حریمها
پرواز هم غبار دلم را نمیبرد
مانند گرد روی تن یاکریمها
امشب شبیه قاصدکی کوچ میکنم
فردا بپرس حال مرا از نسیمها
دستم اگر به سوی تو کوتاهتر شده
پایم درازتر شده باز از گلیمها
#پوریا_شیرانی
@golchine_sher
درسِ شیرینی که از فواره ها آموختیم:
در درختِ سربُلندی میوه یِ افتادگی ست
#علیرضا_شیدا
#عضوکانال
@golchine_sher
کاری با تو نداشتم!
گوشه دنج کافه همیشگی
خلوت کرده بودم
آمدی
قهوه ات را خوردی
چشم هایت را جا گذاشتی
و رفتی
حالا من ماندم
با ازدحام کافه ای شلوغ
با تقدیر و فال همیشگی ام
چشم هایت...
#علیرضا_اسفندیاری
@golchine_sher
گاهی هم باید
یک میخ برداشت
و کوبید جلویِ عقربههایِ ساعت !
تا تمام نشود
این لحظاتِ با هم بودن ...
#سینا_صحرایی
@golchine_sher
گاهی به شوق دیدن من بال و پر بخواه
اینجا دلی گرفته برایت... سفر بخواه!
وقت قنوت نام مرا زیر لب ببر
اشکی بریز و آه... مرا در سحر بخواه!
ای آینه! بیا و در این روزگار سنگ
تصویری از ظرافت و شعر و هنر بخواه
برف است و برف... دست تو را گرم میکنم
من آتشم! کناره نگیر و خطر بخواه
عشق آنچه کنج سینه بماند نبوده است!
از دکّه ی کنار خیابان خبر بخواه
تصویر تو به سینه ی هر غار حک شده ست
این عشق را به قدمت عصر حجر، بخواه
میخواهمت به قدمت تاریخ عاشقان
میخواهی ام اگرچه، از این بیشتر بخواه...
#راضیه_مظفری
@golchine_sher
فدای آن گل پژمرده در موی پریشانت
بر این آشفتگی دستی بکش دستم به دامانت
اگر از مو طناب محکمی می بافتی، حافظ
نمی افتاد بی تردید در چاه زندانت
اگر قد قامتت را با صف مستان نمی بستی
یکی خیام را می دید با تکبیر گویانت
پی ات افتاده اند از مولوی ها تا غزالی ها
ملاک عارفان و فیلسوفان است چشمانت!
به آتش می کشد پیش تو، سعدی بوستانش را
که توفیقی نه چندان است از وصف دو چندانت
کسی سر در نیاورد از پریشانی شاعرها
تو هرگز در نیاوردی سرت را از گریبانت
زبان حال هر شعری همین جمله ست، می دانم
همین یک سطر کوتاه: «آمدی جانم به قربانت
ولی حالا چرا» حالا که بازی می کند پیری
شبیه کودکان هر روز در عرض خیابانت...
#محمدحسین_ملکیان
@golchine_sher