eitaa logo
گلچین شعر
14.4هزار دنبال‌کننده
848 عکس
295 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
از لاله و یاس و نسترن باید گفت از مُسلِم و قاسمِ حسن باید گفت در مجلسِ اشک و روضه ی کربُبلا از غیرتِ هفتاد و دو تن باید گفت @golchine_sher
چقدر ساده به هم ریختی روان مرا! بریده غصه ی دل کندنت امان مرا قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد به هر زبان بنویسند داستان مرا گذشتی از من و شب های خالی از غزلم گرفته حسرت دستان تو، جهان مرا! سریع پیر شدم! آنچنان که آینه نیز شکسته در دل خود صورت جوان مرا! به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه- خدا گرفت به دست تو امتحان مرا! نه تو خلیل خدایی، نه من چو اسماعیل بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا! چه روزگار غریبیست، بعد رفتن تو بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد بیا و تلخ تر از این نکن دهان مرا تو نیم دیگر من نیستی؛ تمام منی تمام کن غم و اندوه سالیان مرا @golchine_sher
نیامدی وَ من نمی دانم باید چند کلبه ی چوبی دیگر به موریانه ها وعده بدهم تا کاغذهایی را که در آنها از تو نوشتم نجوند؟ @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا_علی_اصغر نگاه کن پسرت را چگونه مرد شده بدون تیغ و سپر راهی نبرد شده بگو به حرمله‌ها شیرخواره می‌‌آید صدای غرش شیری دوباره می‌آید بگو سه‌شعبه برای مصاف برگیرد بگو به حرمله تیغ از غلاف برگیرد شبیه چلچله‌ای با بهار می‌آید شبیه آینه در دست یار می‌آید سپیده خیمه زده بر گلوی نازک او گرفته عرش خدا را دو دست کوچک او فلق به سمت نگاهش ستاره آورده است شفق به خون گلویش چه غبطه‌ها خورده است سه روز تشنه‌لب است و سه روز بی‌خواب است میان خلوت گهواره‌اش چه بی‌تاب است به روی دست پدر او کبوتر صلح است حسین جنگ ندارد، پیمبر صلح است نگاه کن پسرت را که شیرمرد شده بدون تیغ و سپر را هی نبرد شده به خشم و کینه و نفرت، به قهر آغشته است سه‌شعبه‌ای که می‌آید، به زهر آغشته است کنار خیمه نشسته است مادری بی‌تاب تمام دشت سراب است در نگاه رباب تمام حسرت او جرعه‌ای زلالی شد نگاه اوست به گهواره‌ای که خالی شد نگاه اوست به گهواره‌ای که بی‌تاب است خیال می‌کند اصغر هنوز هم خواب است @golchine_sher
با آنکه دل از روز ازل یار حســین اســت پیوســته ولی بــاز بدهــکار حســین اســت اربــاب بــه هــر تــازه مقامــی نتــوان گفــت زیــرا فقــط ایــن نــام ســزاوار حســین اســت سرمایۀ مـن نیســت بــه جــز مهــر حســینی در سـینه دلم روشـن از انوار حسـین اسـت تــا آخــر عمــرم اگــر از او بنویســم دل باز پر از نوحە و اشـعار حسـین اسـت ای کاش بداننــد همــه در صــف محشــر آزاد بود آنکــه گرفتــار حســین اســت فرمــود پیمبــر نشــود طعمــۀ آتــش آن مـردم چشـمی کـه عـزادار حسـین اسـت هــر چنــد شــکفته نبــود لایــق ایــن لطــف در روز جــزا طالــب دیــدار حســین اســت بــر حاشــیۀ ســنگ مــزارم بنویســید ایـن سـوخته دل نوکـر دربـار حسـین اسـت @golchine_sher
بزرگی یاد من داده جهانت ندیدم غیر زیبایی به جانت تو کردی قصر دل را خوب تسخیر حسینیه است قلب عاشقانت @golchine_sher
می‌گویم اما درد دل سربسته‌تر بهتر بغض گلوی مردها نشکسته‌تر بهتر وقتی که چای چشم پررنگ تو دم باشد مردی که پیشت می‌نشیند خسته‌تر بهتر در مکتب چشمت گرفتم «کاردانی» را ابروی تو هرقدر ناپیوسته‌تر بهتر سخت است فتح کشوری که متحد باشد موهای تو آشفته و صد دسته‌تر بهتر از دور می‌آیی و شعرم بند می‌آید موی تو وا باشد دهانم بسته‌تر بهتر @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گریه کرد و خِیام در هم ریخت قصه ای ناتمام، در هم ریخت بعد اصغر، تمام زندگی‌ام همه چیزم مدام در هم ریخت @golchine_sher
حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت چشم‌هایش همه را یاد مسیحا انداخت در حرم زلزله‌ی شور تماشا انداخت هیچ چیزی که نمی‌گفت، فقط با گریه جلوی پای عمو بود خودش را انداخت با تعجب همه دیدند غم بدرقه‌اش کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت بی زره رفت و بلا فاصله باران آمد هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت نیزه‌ای از بغل آمد، زد و او را انداخت اسب‌ها تاخته و تاخته و تاخته‌اند پس طبیعی‌ست چه چیزی به تنش جا انداخت با عمو گفتن خود، جان عمو را برده آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت @golchine_sher
حضرت قاسم(ع) با تمام فصل‌ها گذاشت سر به سر پسر سیزده بهار را گذاشت پشت سر پسر از عمو اجازه خواست تا که دلبری کند قبل دشمن زده است، تیر بر جگر پسر عشق این وسط نمی‌رسد به وحدت نظر یک نظر پدر مقابل است و یک نظر پسر میرود فنا شود به زیر سم اسب‌ها پیر عشق را ولی نموده شعله ‌‌ور پسر در میان تیرها چه می کند خم شراب؟ جام را چگونه در هوا کشیده سر پسر شیشه عسل شکست و دشت را فرا گرفت ریخت در مذاق تلخ تیرها، شکر پسر در کلاس درک او نشسته‌اند پیرها مرحبا و آفرین! هزار بار بر پسر