eitaa logo
گلچین شعر
15.2هزار دنبال‌کننده
951 عکس
322 ویدیو
13 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad سه تا کانال شعرهای ما @golchine_sher @robaiiyat_takbait @noroz_ramezani
مشاهده در ایتا
دانلود
اینقدر قاصد که از من سوی جانان رفته است جمع اگر گردد به یکجا، کاروانی می شود @golchine_sher
«عاشق شده است دانه به دانه هزار بار دل خون و سينه چاک و برافروخته انار فرياد بي صداست ترک‌هاي پيکرش از بس که خورده خونِ دل از دست روزگار پاشيده رنگ سرخ به پيراهنِ خزان بسته حنا به پينه دستان شاخسار در سرزمين گرم، انار آتشين شود ياقوت را مي‌آورد آتشفشان به بار با دست خود به حوصله پنهان نموده است يک دانه از بهشت در او آفريدگار آن ميوه‌اي که ساخته تسبيحي از خودش شُکر است بر زبانش، في اليل و النهار آن ميوه اي که فاطمه آن را طلب نمود چون باب ميل اوست شد اين ميوه تاجدار آن بانويي که نام خودش شعر مطلق است در وصفش استعاره نيايد به هيچ کار نامي که داده است به زن قيمتي دگر نامي که داده است به مردان هم اعتبار آن نام را مي‌آورم ،اما نه بي‌وضو دل را به آب ميزنم ،اما نه بي گدار جبر آن زمان که پشت در خانه‌اش نشست برخاست آن قيامت عظمي به اختيار رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئيل گويي محمد است به معراج رهسپار شد عرصه گاه تنگ، ولي ماند پشت در چون ماندن علي به اُحد ماند، استوار برگشت زخم خورده ،ولي فاتح نبرد چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار در خون خضاب شد تن ياران بعد از او آنها که نام "فاطمه" را مي‌زنند جار من از کدام يک بنويسم که بوده‌اند حجاج‌ها به ورطه تاريخ بي‌شمار آنها که با غرور نوشتند ساختيم درياچه هاي احمري از خونِ اين تبار از کربلا به واقعه فَخ رسيده‌ايم از عمق ناگوارترين‌ها به ناگوار محمود غزنوي به عداوت مگر نساخت از استخوان فاطميان چوبه‌هاي دار بوسهل زوزني به شرارت هنوز هم محکوم مي کند حسنک را به سنگسار در لمعه الدمشقيه جاريست همچنان خون شهيد اول و ثاني چون آبشار اما هنوز هم به تأسي ز فاطمه نام عليست روي لبِ شيعه آشکار بيت از هلالي جُغتايي نشسته است از آن شهيد شيعه به ذهنم به يادگار "جان خواهم از خدا نه يکي، بلکه صد هزار تا صد هزار بار بميرم براي يار" فرق است، فرق فاحشي از حرف تا عمل راه است، راه بي‌حدي از شعر تا شعار اينک مدافعان حرم شعله پرورند تا در بياورند از آن دودمان دمار با تيغ آبديده‌اي از نوع اعتقاد با اعتقاد محکمي از جنس ذوالفقار زهراست مادر من و من بي قرار او آن نام را مي آورم آري به افتخار آن بانويي که وقت تشرف به رستخيز پيغمبران پياده مي آيند و او سوار فرياد مي‌زنند که سر خم کنيد، هان تا از صراط بگذرد آيات سجده دار هرجا نگاه مي‌کنم آنجا مزار اوست پنهان و آشکار چنان ذات کردگار‌ اينها که گفته‌ايم يکي بود از هزار اما هنوز شيعه مصمم، اميدوار... برقعي @golchine_sher
گل شد برآمد پیکرم آهسته آهسته انگار دارم می‌پرم آهسته آهسته انگشترم، مُهرم، پلاکم ، چفیه‌ام، عطرم پیدا شد از دور و بــــــرم آهسته آهسته آهسته آهسته سرم از خاک می‌روید از خاک می‌روید سرم آهسته آهسته جز نیمه‌ای از من نمی‌یابید، روزی سوخت در شعله نیـــــــــــم دیگرم آهستـــه آهستـــه امروز بعد از سال‌ها زاییده خواهد شد ققنوسی از خاکسترم آهستــــه آهستـه خوابیده‌ام بر شانه‌ها و می‌برندم... نه تابـوت را من می‌برم آهسته آهستـه آن پیرزن، این زن به چشمم آشنا هستند دارم بــــــه جا می‌آورم آهستـه آهستــه خواندم؛ پدر خالی‌ست جایش، این خبر می‌ریخت از چشـم‌هـــــــای خواهـرم آهستــــــه آهستـــه دیگر برای آستین بالا زدن دیر است این را بگو بـــــا مادرم آهسته آهسته @golchine_sher
نامه ات را هنوز میخوانم، گفته بودی بهار می‌آیی می‌نویسم قطار اما تو، با کدامین قطار می‌آیی؟ @golchine_sher
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست می نشینی روبرویم خستگی درمیکنی چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست باز ميخندی و ميپرسي كه حالت بهتر است؟! باز میخندم که خیلی...! گرچه میدانی که نیست شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست چشم میدوزم به چشمت مي شود آیا کمی دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست..؟! وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو… پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست می روی و خانه لبریز از نبودت می شود باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست…! رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست @golchine_sher
مثل هر روز نشستم سَر میزی که فقط خستگی های من و چایِ کسی هست که نیست @golchine_sher
‏به جستجوی تو در چشم خلق خیره شدم غریبه‌اند برایم تمام رهگذران نظری @golchine_sher
چه کنم ؟ دل به که بندم؟ به کجا روی کنم؟ باز گو ای به کنار دگری خفته ی من...!! بهبهانی @golchine_sher
خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان انتخابــی است كـــه كرديم برای خودمان‌ اين و آن هيچ مهم نيست چه فكری بكنند غـــم نداريم‌، بــــزرگ است خدای خودمان‌ بگذاريم كه با فلسفه‌شان خوش باشند خودمان آينــــه هستيــــم برای خودمان‌ ما دو روديم كــــه حالا سرِ دريا داريم‌ دو مسافر يله در آب و هوای خودمان‌ احتياجی بـــه در و دشت نداريم‌، اگـر رو به هم باز شود پنجره‌های خودمان‌ من و تـو با همه ی شهر تفاوت داريم‌ ديگران را نگذاريم بــه جـــای خودمان‌ درد اگر هست برای دل هم می گوييم‌ در وجــود خودمان است دوای خودمان‌ ديگران هرچه كــه گفتند بگويند، بيا خودمان شعر بخوانيم برای خودمان‌ @golchine_sher
می خواهمت چنانكه شب خسته خواب را می جويمت چنانكه لب تشنه آب را محو توام چنانكه ستاره به چشم صبح يا شبنم سپيده دمان آفتاب را بی تابم آنچنان كه درختان برای باد يا كودكان خفته به گهواره خواب را بایسته ای چنان که  تپیدن برای دل یا آنچنان که بال پریدن عقاب را حتی اگر نباشی می آفرينمت چونان كه التهاب بيابان سراب را ای خواهشی كه خواستنی تر ز پاسخی با چون تو پرسشی چه نيازی جواب را؟! پور @golchine_sher
رد شدی از من، شدم هر ثانیه بیمار تر روزگارم تیره تر شد، چشم هایم تارتر شعرهایم تحت تأثیر حضورت بوده است رفتی و دور از تو این شاعر شده کم کار تر خاطراتت شب به شب از پا می اندازد مرا ای که رویای تو از کابوس، لاکردار تر! حسرتی در سینه برجا مانده از یاد تو که چشمهایم با مرورت می شود هربار، تر! شعر گفتم تا بسوزانم تو را، خود سوختم هرچه شاعر مردم آزار است، خودآزارتر! @golchine_sher
همان شب که چشم تو تابیده بود «به صحرا شدم، عشق باریده بود» بناگاه آن نیمه شب صبح شد نگاه تو خورشید پاشیده بود در آن بهت سرشار اشراق و عشق مپرسید چشمم چه‌ها دیده بود به زیر زبانم در آن نیمه شب غزل در غزل شعر خوابیده بود ستاره ستاره به کف داشتم و انگشت من ماه را چیده بود @golchine_sher