eitaa logo
گلچین شعر
14.5هزار دنبال‌کننده
904 عکس
310 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت، زهرا! نه مثل ساره ای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت، زهرا! اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه شب قدری شبیه آیه ی تطهیری، شبیه سوره ی «اعطینا» شناسنامه ی تو صبح است، پدر؛ تبسم و مادر؛ نور سلامِ ما به تو ای باران، درودِ ما به تو ای دریا کبودِ شعله ور آبی! سپیده طلعتِ مهتابی به خون نشستن تو امروز، به گُل نشستنِ تو فردا مگر که آب وضوی تو، ز چشمه سارِ فدک باشد وگرنه راه نخواهی برد، به کربلا و به عاشورا @golchine_sher
اگر درد مرا درمان فرستی وگر كشت مرا باران فرستی وگر آن میر خوبان را به حیلت ز خانه جانب میدان فرستی وگر ساقی جان عاشقان را میان حلقه مستان فرستی همه ذرات عالم زنده گردد چو جانم را بر جانان فرستی وگر لب را به رحمت برگشایی مفرح سوی بیماران فرستی به دربان گفته‌ای مگذار ما را مرا هر دم بر دربان فرستی منم كشتی در این بحر و نشاید كه بر من باد سرگردان فرستی همی‌خواهم كه كشتیبان تو باشی اگر بر عاشقان طوفان فرستی مرا تا كی مها چون ارمغانی به پیش این و پیش آن فرستی دل بریان عاشق باده خواهد تو او را غصه و گریان فرستی یكی رطلی گران برریز بر وی از آن رطلی كه بر مردان فرستی دل و جان هر دو را در نامه پیچم اگر تو نامه پنهان فرستی تو چون خورشید از مشرق برآیی جهان بی‌خبر را جان فرستی چه باشد ای صبا گر این غزل را به خلوتخانه سلطان فرستی @golchine_sher
تا می‌کشم خطوطِ تو را پاک می‌شوی داری کمی فراتر از ادراک می‌شوی هرلحظه از نگاهِ دلم می‌چکی ولی با دستمالِ کاغذی‌ام پاک می‌شوی این عابران که می‌گذرند از خیال من مشکوک نیستند تو شکاک می‌شوی تو زنده‌ای هنوز برایم گمان نکن در گورِ خاطرات خوشم خاک می‌شوی باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت وقتی که عاشقی چه خطرناک می‌شوی @golchine_sher  
درخت پیر تن من دوباره سبز می شود هرچه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد @golchine_sher
کسی را می شناسی چهره ی شاداب بفروشد؟ به یک بیمار افسرده کمی اعصاب بفروشد؟ گلویَم سخت خشکیده، خریدار دوخط شعرم کسی‌ را می شناسی شعر جایِ آب بفروشد؟ در این تاریکیِ مطلق که خورشیدی نمی تابد یکی پیدا نشد تا اندکی مهتاب بفروشد به عکس مبهم اسطوره های شهر می خندم کسی را می شناسی قصه هایِ ناب بفروشد؟ که از تکرار این افسانه هایِ پوچ بیزارم دکانی می شناسی رستم و سهراب بفروشد؟ دهان باغ را بسته غم گُل هایِ خشکیده یکی باید به ما نیلوفرِ مرداب بفروشد من از بیداریِ کابوس وارم سخت می ترسم کسی‌را می شناسی این حوالی خواب بفروشد؟ @golchine_sher
من از ترس زمستان سمت آغوش تو می آیم که باتو گُل کند ، مفصل به مفصل استخوان هایم ... @golchine_sher
ای قهوه ی شیرین شده باقاشق رویا تلخ است تو را از دهن افتاده ببینم من بغض فرومی خورم وجای تو خالیست هر جاکه دو تا صندلی ساده ببینم @golchine_sher
عالم صدف وجود تو مانند گوهر است شان تو از تمام خلایق فراتر است بابا اگر علی بشود پس تو مادری از این جهت ولادت تو روز مادر است سوگند میخورم که تو همتا نداشتی غیر از علی که هست که با تو برابر است؟! وقتی خدا به عرش خوش مدح خوان توست وقتی که دست بوس تو شخص پیمبر است دیگر چگونه از تو بگویم که وصف تو با این زبان الکن من نامیسر است... دنیا که جز عذاب برایت نداشته اوج ظهور شان تو فردای محشر است مانند یک پرنده که دنبال دانه است چشم تو مادرانه بدنبال نوکر است قرآن تمام وصف مقامات فاطمه است یک گوشه از تجلی آن قدر و کوثر است این گوشه ای ز شان و مقام کنیز اوست با یک نگاه فضه ی او خاک ها زر است پس کیمیا خاک کف پای فضه است پس توتیا غبار قدم های قنبر است هرکس گدای فاطمه شد بی نیاز شد عالم گدای سفره ی زهرای اطهر است حافظ که خوب گفته ولی فکر می کنم این گونه ما اگر که بگوییم بهتر است "ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم" وقتی بدست فاطمه روزی مقدر است @golchine_sher
برای من حسابت باید از مردم جدا باشد که خوشبختی کنارت قصه ای بی انتها باشد خیالت هم نشین هر شبم هست و نمی خواهم که شمعی اشک ریزان شاهدِ این ماجرا باشد سکوتت حرفهای دلنشینی در خودش دارد نباید دل اسیر جمله هایی نخ نما باشد پناه آوردم از دنیا به شهر امنِ تنهایی جنون خسته ام تصمیم دارد بی صدا باشد تو در رویا نمی گنجی و با دنیا نمی خوانی کنارت آزمون عشق ، باید در خفا باشد مرا پرواز دادی، آسمان را با تو حس کردم چه خوبست آدمیزاد از تعلق ها رها باشد ‎‌‌‌‌‌‎ @golchine_sher
اسرار غمش گفتم در سینه نهان دارم رسوای جهانم کرد این رنگ پریدن‌ها @golchine_sher
گل اگر خار نداشت دل اگر بی غم بود اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود، زندگی، عشق، اسارت، قهر و آشتی، همه بی معنا بود @golchine_sher
چیزی نمانده خاطرم از نان مادرم چیزی به‌غیر تاول دستان مادرم تنها اتاق خلوت رؤیای کودکی… شاهانه بود چادر ارزان مادرم قایم که می‌شدیم کسی کارمان نداشت در چادر گرفته به‌دندان مادرم وقتی که از زمین و زمان خسته می‌شدیم سر می‌گذاشتیم به دامان مادرم اقساط ماهیانه بابای کارگر کم بود در مقابل ایمان مادرم غیر از دعا به حال من و خواهران من چیزی نبود در تب و هذیان مادرم یادش به‌خیر… شانه به موهام می‌کشید قربان گیسوان پریشان مادرم یک سفره پر از برکت پهن کرده‌ام با پول تانخورده قرآن مادرم هرگز قسم به جان عزیزش نخورده‌ام دلتنگ مادرم شده‌ام… جان مادرم کو شانه‌ای که سر بگذارم به‌روی آن حالا که آمده‌ست سر شانه مادرم از روزگار درس فراوان گرفته‌ام اما هنوز طفل دبستان مادرم وقتی که از زمین و زمان خسته می‌شدیم سر می‌گذاشتیم به دامان مادرم @golchine_sher