eitaa logo
گلچین شعر
14.3هزار دنبال‌کننده
830 عکس
285 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
هر که رو انداخت، خاطرجمع، زائر می‌شود قبل زائر کوله‌بار راه، حاضر می‌شود خوش به حال خانه‌ی خشتی نزدیک حرم آخرش یک تکه از صحن مجاور می‌شود دل سپردن ساده اما دل بُریدن مشکل است هر کسی یکبار آمد قم، مهاجر می‌شود شیخ می‌یابد مفاتیح الجنان را پشت در شاطر عباس قمی در صحن شاعر می‌شود از زبان شعر بالاتر در عالم هست؟ نیست در حرم حتی زبان شعر، قاصر می‌شود رو به قم هر بار در مشهد سلامی می‌دهم خادم باب الرضا با من مسافر می‌شود دست را بر سینه‌ات بگذار و چشمت را ببند رو به رویت گنبد و گلدسته ظاهر می‌شود @golchine_sher
در شهر هی قدم زد و عابر زیاد شد ترس از رقیب بود که آخر زیاد شد این قدرهام نصف جهان جمعیت نداشت با کوچ او به شهر، مهاجر زیاد شد یک لحظه باد روسری‌اش را کنار زد از آن به بعد بود که شاعر زیاد شد هی در لباس کهنه اداهای تازه ریخت هی کار شاعران معاصر زیاد شد از بس که خوب چهره و عالم پسند بود بین زنان شهر، سر و سِر زیاد شد گفتند با زبان خوش از شهر ما برو ساک سفر که بست، مسافر زیاد شد @golchine_sher
من ِ گذشته ی خود را به یاد داری که؟ به اصل ِ رجعت مرد اعتقاد داری که؟ منم به پای تو افتاده ام، نگاهم کن به چشمهای خودت اعتماد داری که؟ اگرنه مثل لبت در حصار کن آن را ظریف و ناب و زنانه، مداد داری که؟! غزل غزل قلمم اعتراف کرد به عشق خودت بخوان غزلم را، سواد داری که؟! هنوز حلقه در انگشتم است، از تو کجاست؟ نگو که نیست! که دادی به باد!... داری که؟! @golchine_sher
برای یک سلام ساده، تمرین کرده ام عمری! ولی می دانم آخر هم زبانم بند می آید... @golchine_sher
خاک، سردی با خودش می‌آورد اما چرا .. خاک تو آتش به جان شیعیان انداخته @golchine_sher
سلام فلسفۀ چشم‌های بارانی! سلام آبروی سجده‌های طولانی.. بیا که ما همه چشم از گناه می‌پوشیم چرا تو این همه از خلق رو بپوشانی؟ چقدر بر سر بازارها قدم زده‌ای که یک معامله سر گیرد از مسلمانی چقدر موقع قحطی صدا زدیم تو را و یادی از تو نکردیم در فراوانی قرار بود بسازیم خانۀ دل را چه شد که ساخته شد خانه‌های اعیانی؟ چه عهدها که پس از هر دعای عهد، شکست چه ندبه‌ها که نشد موجب پشیمانی اضافه شد به غم تو چقدر سال به سال و ما چقدر گرفتیم بی‌تو مهمانی.. چقدر در پی ما گشته‌ای چراغ به دست میان همهمۀ کوچۀ چراغانی نه روضه‌های محرم تو را تسلا داد نه شاد کرد تو را جشن‌های شعبانی خودت بیا بنشین و بخوان و اشک بریز خودت خطیب، خودت مستمع، خودت بانی بخوان که روضه از آن حنجره شنیدنی است به لهجۀ عربی، با زبان قرآنی.. بگو چگونه به هنگام آب نوشیدن همیشه می‌رسی از تشنگی به حیرانی فدای سرخی چشم سیاه تو که هنوز درون گودی مقتل نماز می‌خوانی.. @golchine_sher
خاطرت باشد کسی را خواستی مجنون کنی زخم قدری بر دلش بگذار، مرهم بیشتر... @golchine_sher
من ِ گذشته ی خود را به یاد داری که؟ به اصل ِ رجعت مرد اعتقاد داری که؟ منم به پای تو افتاده ام، نگاهم کن به چشمهای خودت اعتماد داری که؟ اگرنه مثل لبت در حصار کن آن را ظریف و ناب و زنانه، مداد داری که؟! غزل غزل قلمم اعتراف کرد به عشق خودت بخوان غزلم را، سواد داری که؟! هنوز حلقه در انگشتم است، از تو کجاست؟ نگو که نیست! که دادی به باد!... داری که؟! @golchine_sher
دفاعِ از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد زمین کارزار ما تلاویو است، تهران نه! @golchine_sher
سرم بلندی جولان، دلم فلسطین است غریب در وطنم، آه... درد من این است غذای کودک من ترکش است و خمپاره برای مردم من مرگ مثل تمرین است عروس و داماد این جا حنا نمی بندند دلی به داغ عزیزی همیشه خونین است ولی زمان تولد به گوش ما خواندند که مرگ سرخ بِه از زندگی ننگین است هزاربار سر از تن جدا شرف دارد به آن سری که به تن مانده است و پایین است چه سنگ ها که زدیم و کسی دری نگشود دریغ! بعضی ها خواب شان چه سنگین است شهادت است دعامان، به چشم ما موشک نه پیک مرگ، که انگار مرغ آمین است بزن که آن چه به پاخاست آه مظلوم است بزن که آن چه زدی زخم نیست، تسکین است بزن که تلخ تر از قبل می شود کامت بزن که آخر این شاهنامه شیرین است گرفتنی ست همین آه اگر خداست خدا لوای ظلم می افتد اگر که دین دین است @golchine_sher
من ِ گذشته ی خود را به یاد داری که؟ به اصل ِ رجعت مرد اعتقاد داری که؟ منم به پای تو افتاده ام، نگاهم کن به چشمهای خودت اعتماد داری که؟ اگرنه مثل لبت در حصار کن آن را ظریف و ناب و زنانه، مداد داری که؟! غزل غزل قلمم اعتراف کرد به عشق خودت بخوان غزلم را، سواد داری که؟! هنوز حلقه در انگشتم است، از تو کجاست؟ نگو که نیست! که دادی به باد!... داری که؟! @golchine_sher
قهوه را بردار و یک قاشق شکر.‌..سم بیشتر پیش رویم هم بزن آن را دمادم بیشتر قهوه قاجاری ام همرنگ چشمانت شده ست می شوم هر آن به نوشیدن مصمّم بیشتر صندلی بگذار و بنشین رو به رویم، وقت نیست حرف ها داریم، صدها راز مبهم ، بیشتر راستش من مرد رویایت نبودم هیچ وقت هر چه شادی دیدی از این زندگی، غم بیشتر ما دو‌ مرغ عشق اما تا همیشه در قفس ما جدا از هم غم انگیزیم ، با هم ‌بیشتر عمق فنجان هر چه کمتر می شود حس می کنم عرض میز بینمان انگار کم کم بیشتر خاطرت باشد، کسی را خواستی مجنون کنی زخم، قدری بر دلش بگذار ، مرهم بیشتر حیف باید شاعری خوشنام بودم در بهشت مادرم حوّا مقصّر بود ، آدم بیشتر سوخت نصف حرفهایم در گلو...اما تو را هر چه می سوزد گلویم دوست دارم بیشتر @golchine_sher
تا به دست باد می‌ریزند گیسوها به هم می‌خورند از لرزش بسیار، زانوها به هم نیست در دنیا پلی از این شگفت انگیزتر می‌رسد با یک نخ باریک، ابروها به هم چشم‌ها دریا و ابروها دو تا قوی سیاه اخم کن نزدیک‌تر باشند این قوها به هم با خیالش در بغل دارد تو را دیوانه‌ای هر کجا دیدی گره خورده‌ست بازوها به هم می‌رسد روزی که ما همسنگ یکدیگر شویم می‌خورد یک روز قانون ترازوها به هم عاشقیم اما چرا از هم خجالت می‌کشیم؟ کاش اصلا دل نمی‌بستند کمروها به هم! @golchine_sher
چیزی نمانده خاطرم از نان مادرم چیزی به‌غیر تاول دستان مادرم تنها اتاق خلوت رؤیای کودکی... شاهانه بود چادر ارزان مادرم قایم که می‌شدیم کسی کارمان نداشت در چادر گرفته به‌دندان مادرم وقتی که از زمین و زمان خسته می‌شدیم سر می‌گذاشتیم به دامان مادرم اقساط ماهیانه بابای کارگر کم بود در مقابل ایمان مادرم غیر از دعا به حال من و خواهران من چیزی نبود در تب و هذیان مادرم یادش به‌خیر... شانه به موهام می‌کشید قربان گیسوان پریشان مادرم یک سفره پر از برکت پهن کرده‌ام با پول تانخورده قرآن مادرم هرگز قسم به جان عزیزش نخورده‌ام دلتنگ مادرم شده‌ام... جان مادرم کو شانه‌ای که سر بگذارم به‌روی آن حالا که آمده‌ست سر شانه مادرم از روزگار درس فراوان گرفته‌ام اما هنوز طفل دبستان مادرم وقتی که از زمین و زمان خسته می‌شدیم سر می‌گذاشتیم به دامان مادرم @golchine_sher
چیزی نمانده خاطرم از نان مادرم چیزی به‌غیر تاول دستان مادرم تنها اتاق خلوت رؤیای کودکی… شاهانه بود چادر ارزان مادرم قایم که می‌شدیم کسی کارمان نداشت در چادر گرفته به‌دندان مادرم وقتی که از زمین و زمان خسته می‌شدیم سر می‌گذاشتیم به دامان مادرم اقساط ماهیانه بابای کارگر کم بود در مقابل ایمان مادرم غیر از دعا به حال من و خواهران من چیزی نبود در تب و هذیان مادرم یادش به‌خیر… شانه به موهام می‌کشید قربان گیسوان پریشان مادرم یک سفره پر از برکت پهن کرده‌ام با پول تانخورده قرآن مادرم هرگز قسم به جان عزیزش نخورده‌ام دلتنگ مادرم شده‌ام… جان مادرم کو شانه‌ای که سر بگذارم به‌روی آن حالا که آمده‌ست سر شانه مادرم از روزگار درس فراوان گرفته‌ام اما هنوز طفل دبستان مادرم وقتی که از زمین و زمان خسته می‌شدیم سر می‌گذاشتیم به دامان مادرم @golchine_sher
قهوه را بردار و یک قاشق شکر.‌..سم بیشتر پیش رویم هم بزن آن را دمادم بیشتر قهوه قاجاری ام همرنگ چشمانت شده ست می شوم هر آن به نوشیدن مصمّم بیشتر صندلی بگذار و بنشین رو به رویم، وقت نیست حرف ها دارم، صدها راز مبهم ، بیشتر راستش من مرد رویایت نبودم هیچ وقت هر چه شادی دیدی از این زندگی، غم بیشتر ما دو‌ مرغ عشق اما تا همیشه در قفس ما جدا از هم غم انگیزیم ، با هم ‌بیشتر عمق فنجان هر چه کمتر می شود حس می کنم عرض میز بینمان انگار کم کم بیشتر خاطرت باشد، کسی را خواستی مجنون کنی زخم، قدری بر دلش بگذار ، مرهم بیشتر حیف باید شاعری خوشنام بودم در بهشت مادرم حوّا مقصّر بود ، آدم بیشتر سوخت نصف حرفهایم در گلو...اما تو را هر چه می سوزد گلویم دوست دارم بیشتر @golchine_sher
موشک کاغذی بلند شد و پدرم را به اشتباه انداخت پدرم داد زد: هواپيما بمب روی قرارگاه انداخت پدر از روی صندلی افتاد پا شد و گفت يا علی، افتاد سقف با بمب اوّلی افتاد او به بالا سرش نگاه انداخت تانک از روی صندلی رد شد شيشۀ عينکم ترک برداشت يک نفر اسلحه به دستم داد طرفم چفيه و کلاه انداخت خاکريز از اتاق خواب گذشت من و او سينه‌خيز می‌رفتيم او به‌جز عکس خانوادگی‌اش هرچه برداشت بين راه انداخت :: به خودم تا که آمدم ديدم پدرم روی دست‌هايم بود يک نفر دوربين به دست آمد آخرين عکس را سياه انداخت موشک آرام روی تخت افتاد زنی از بين چند دست لباس يونيفرم پلنگی او را توی ايوان جلوی ماه انداخت @golchine_sher
اول هر بهار عادت داشت با خودش یک قرار بگذارد برود چند شاخه گل بخرد روی سنگ مزار بگذارد ‌ هفت سین را همیشه عادت داشت روی سجاده ات بیاندازد دم تحویل سال بغض کند همه مان را خمار بگذارد روی آئینه را بپوشاند که نیفتد به عمق تنهایی جای شمع ِ کنار آئینه، لاله ای داغدار بگذارد وقت تحویل سال عادت داشت قاب عکس تو را بغل بکند داغ یک سال بی تو بودن را به دل روزگار بگذارد آن زمان ها که سفره می چیدی، سیب در ظرف آب بود ولی او به ما گفت سال نو در آب دوست دارد انار بگذارد آخرین هفت سین عمرش بود پدر از بس پرنده بود پرید رفت اما نرفت از یادش سهم ما را کنار بگذارد این وصیت وصیت پدر است هر که فرزند دختری آورد دوست دارم به یاد مادرتان نام او را بهار بگذارد @golchine_sher
من ِ گذشته ی خود را به یاد داری که؟ به اصل ِ رجعت مرد اعتقاد داری که؟ منم به پای تو افتاده ام، نگاهم کن به چشمهای خودت اعتماد داری که؟ اگرنه مثل لبت در حصار کن آن را ظریف و ناب و زنانه، مداد داری که؟! غزل غزل قلمم اعتراف کرد به عشق خودت بخوان غزلم را، سواد داری که؟! هنوز حلقه در انگشتم است، از تو کجاست؟ نگو که نیست! که دادی به باد!... داری که؟! @golchine_sher
خدا این بار می‌خواهد سپاهش خار و خس باشد برای خواری دشمن همین بایست بس باشد خدا اهل ستم را بر زمین گرم خواهد زد و شاید از زمین گرم منظورش طبس باشد طبس را شهر بی‌دیوار می‌پنداشتید اما گمان هرگز نمی‌بردید مانند قفس باشد طبس با خاکریز جبهه یکسان است تا وقتی که ما را دشمنی همچون شما در پیش و پس باشد غم این خاک بالین شما را سخت می‌گیرد غمش حتی اگر اندازۀ بال مگس باشد.. برای جبهه دلتنگیم و می‌جنگیم و می‌جنگیم و می‌جنگیم و می‌جنگیم تا وقتی نفس باشد @golchine_sher
سلام فلسفۀ چشم‌های بارانی! سلام آبروی سجده‌های طولانی.. بیا که ما همه چشم از گناه می‌پوشیم چرا تو این همه از خلق رو بپوشانی؟ چقدر موقع قحطی صدا زدیم تو را و یادی از تو نکردیم در فراوانی قرار بود بسازیم خانۀ دل را چه شد که ساخته شد خانه‌های اعیانی؟ چه عهدها که پس از هر دعای عهد، شکست چه ندبه‌ها که نشد موجب پشیمانی اضافه شد به غم تو چقدر سال به سال و ما چقدر گرفتیم بی‌تو مهمانی.. چقدر در پی ما گشته‌ای چراغ به دست میان همهمۀ کوچۀ چراغانی نه روضه‌های محرم تو را تسلا داد نه شاد کرد تو را جشن‌های شعبانی خودت بیا بنشین و بخوان و اشک بریز خودت خطیب، خودت مستمع، خودت بانی بخوان که روضه از آن حنجره شنیدنی است به لهجۀ عربی، با زبان قرآنی.. بگو چگونه به هنگام آب نوشیدن همیشه می‌رسی از تشنگی به حیرانی فدای سرخی چشم سیاه تو که هنوز درون گودی مقتل نماز می‌خوانی.. @golchine_sher
فدای آن گل پژمرده در موی پریشانت بر این آشفتگی دستی بکش دستم به دامانت اگر از مو طناب محکمی می بافتی، حافظ نمی افتاد بی تردید در چاه زندانت اگر قد قامتت را با صف مستان نمی بستی یکی خیام را می دید با تکبیر گویانت پی ات افتاده اند از مولوی ها تا غزالی ها ملاک عارفان و فیلسوفان است چشمانت! به آتش می کشد پیش تو، سعدی بوستانش را که توفیقی نه چندان است از وصف دو چندانت کسی سر در نیاورد از پریشانی شاعرها تو هرگز در نیاوردی سرت را از گریبانت زبان حال هر شعری همین جمله ست، می دانم همین یک سطر کوتاه: «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا» حالا که بازی می کند پیری شبیه کودکان هر روز در عرض خیابانت... @golchine_sher
موعود خدا، مرد خطر می‌خواهد آری سفر عشق، جگر می‌خواهد ای جامعه‌ی میلیونی عصر ظهور! او سیصد و سیزده نفر می‌خواهد! @golchine_sher
در شهر هی قدم زد و عابر زیاد شد ترس از رقیب بود‌، که آخر زیاد شد این قدرهام نصف جهان جمعیت نداشت با کوچ او به شهر، مهاجر زیاد شد یک لحظه باد روسری‌اش را کنار زد از آن به بعد بود که شاعر زیاد شد هی در لباس کهنه اداهای تازه ریخت هی کار شاعران معاصر، زیاد شد از بس که خوب‌چهره و عالم‌پسند بود بین زنان شهر سَر و سِر زیاد شد گفتند با زبان خوش از شهر ما برو ساک سفر که بست، مسافر زیاد شد @golchine_sher
من ِ گذشته ی خود را به یاد داری که؟ به اصل ِ رجعت مرد اعتقاد داری که؟ منم به پای تو افتاده ام، نگاهم کن به چشمهای خودت اعتماد داری که؟ اگرنه مثل لبت در حصار کن آن را ظریف و ناب و زنانه، مداد داری که؟! غزل غزل قلمم اعتراف کرد به عشق خودت بخوان غزلم را، سواد داری که؟! هنوز حلقه در انگشتم است، از تو کجاست؟ نگو که نیست! که دادی به باد!... داری که؟! @golchine_sher
مرگ_بر_اسرائیل؛ یکایک سر شکست آن روز، اما عهد و پیمان نه غم دین بود در اندیشه‌ی مردم، غم نان نه شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران به لطف حضرت خورشید اما بر خراسان نه کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر پریشان کرد جمع یکدل ما را، پشیمان نه سراسر، صحن از فوج کبوترها چنان پُر شد که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان نه یکی فریاد می‌زد شرمتان باد آی دژخیمان! به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان نه یکی فریاد سر می‌داد بر پیکر سری دارم که آن را می‌سپارم دست تیغ و بر گریبان نه برای او که کشتن را صلاح خویش می‌داند تفاوت می‌کند آیا جوان یا پیر؟ چندان نه دیانت بر سیاست چیره شد، آری جهان فهمید رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه! کلاه پهلوی هم کم کم افتاد از سر مردم نرفت اما سر آن‌ها کلاه زورگویان، نه! گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم نخواهد شد ولی این‌بار جمع ما پریشان، نه! به جمهوری اسلامی ایران گفته‌ایم "آری" به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران: "نه" کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد اگرچه قدرت ما می‌شود تحریم، کتمان نه دفاعِ از حرم یعنی: قرار جنگ اگر باشد زمین کارزار ما تلاویو است، تهران نه! @golchine_sher
من ِ گذشته ی خود را به یاد داری که؟ به اصل ِ رجعت مرد اعتقاد داری که؟ منم به پای تو افتاده ام، نگاهم کن به چشمهای خودت اعتماد داری که؟ اگرنه مثل لبت در حصار کن آن را ظریف و ناب و زنانه، مداد داری که؟! غزل غزل قلمم اعتراف کرد به عشق خودت بخوان غزلم را، سواد داری که؟! هنوز حلقه در انگشتم است، از تو کجاست؟ نگو که نیست! که دادی به باد!... داری که؟! @golchine_sher
شـــاعـــر شـــده­ ام اوج در اوهــام بگیـــرم هی رقص کنـــی از تنـــت الهــــام بگیـــرم شـــاعـر شـــده ­ام صبــر کنــم بــاد بیــایــد تــا یــک غـــزل از روســـری ­ات وام بگیـــرم هــی جام پس از جام پس از جام بیــــاری هــی جام پس از جام پس از جام بگیــــرم آشـــوب شـــوی در دلــــم آشـــوب بیفتـــد آرام شــــــوی در دلـــت آرام بگیـــــــرم سهمم اگـــر افتـــادن از ایـــن بـــام بیفتــم سهمم اگــر اوج اسـت از ایــن بــام بگیــرم سنگـی زدم و پنجــــره ­ات بــاز...ببخشیــد پیغــــــام فــــــرستــــــادم پیغـــــام بگیـــرم شاعر شدم اقرارکنم وصف تو سخت است شاعر شدم از دسـت تو سرسـام بگیـــرم @golchine_sher
امام_زمان_عج_مناجات کرامت پیشه‌ای بی مِثل و بی مانند می‌آید که باران تا ابد پشت سرش یک بند می‌آید کسی که نسل او را می‌شناسد، خوب می‌داند که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می‌آید همان تیغی که برقش می‌شکافد قلب ظلمت را همان دستی که ما را می‌دهد پیوند می‌آید همه تقویم‌ها را گشته‌ام، میلادی و هجری نمی‌داند کسی او چندِ چندِ چند می‌آید جهان می‌ایستد با هرچه دارد روبروی او زمان می‌ایستد، بوی خوش اسفند می‌آید ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله علی را گرچه بعضی بر نمی‌تابند، می‌آید بله! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهب‌ها برای بیعت با او نمی‌آیند، می‌آید برای یک سلام ساده تمرین کرده‌ام عمری ولی می‌دانم آخر هم زبانم بند می‌آید بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می‌آید به در می‌گویم این را تا که شاید بشنود دیوار به پهلوی کبود مادرم سوگند... می‌آید @golchine_sher
در سرم هر روز می‌گردم پِیِ مویی سیاه سوزنی گم کرده‌ام انگار در انبارِ کاه فکر می‌کردم عزیزم می‌کند، اما نکرد در جوانی هرچقدر از چاله افتادم به چاه دل‌سپردن اشتباهم بود می‌دانم، ولی دل‌بریدن اشتباهی بود پشتِ اشتباه تو به دل‌دارت رسیدی، من شدم سرگرمِ تو عقل بودی، سربه‌راه و عشق بودم، دل‌به‌خواه آن‌چه می‌آید به چشمم، هرچه باشد خواب نیست عشقْ علت، اشکْ مدرک، چشمْ شاهد، دلْ گواه نیست از آهِ دلِ بی‌چاره دامن‌گیرتر چاره‌ی من چیست؟ حتی در بساطم نیست آه دردِ پیری را فراموشی مداوا می‌کند هرچه بود از خاطرم رفته‌ست، غیر از آن نگاه @Kelk_e_saher @golchine_sher