نمکِ سفره ی احسان حسن خوردم من
خورده ام من نمک سفره ی احسان حسن
آنقدر حُسن، زیاد است در این شهزاده
که عسل در عوض شعر چکیده ز دهن
شور و شیرین که شنیدست، به دین غایت خوش
کز لب پر نمکش رشک برد شهد و لبن
هیبت حیدری و ناز نگاه زهرا
و ردایی که رسول مدنی کرد به تن
حاتم انگشت به دندان زکرامت هایش
یوسف از حسرت رویش بدرد پیراهن
بعد او نیست کریمی که به یک غمزه کند
چشم فوجی ز فقیران درش را روشن
آه از آن دم که برد مرد غمش را خانه
سخت آن لحظه که او را بکشد حیله ی زن
گفت لا یوم ک یومی که تو داری بر نی
گفت بدتر که تنی تیر بدوزد به کفن؟؟
#علیرضا_جعفری_کجانی
#عضوکانال
@golchine_sher
بی حساب است غمت سقف رقم ریخته است
کوه ازبار غمت تا شده خم ریخته است
گیسوانت که پریشانتر از احوال من است
ابرو بادی ست که در هاله ی غم ریخته است
مثل ابروی تو شمشیر غبارآلودی ست
که به تصویر جمل جاه وجنم ریخته است
روزه واکن ولی از آتش این آب منوش
زهر عمریست به کام تو الم ریخته است
پیچ وتابی که به خود می دهی ای موج غریب
شوکرانی ست که در سرخی جم ریخته است
قلم فرشچیان هم نتواند بکشد
طرح دردی که دراین طشت به هم ریخته است
کوزه ی صبر شکست وجگرت خورد ترک
این شکافی ست کزان سقف حرم ریخته است
از دمِ سردِ عرب گرچه نشد آبی گرم
آتش داغ تو در قلب عجم ریخته است
نشناسند تو را کوردلانی که خدا
در کتاب سرشان بینش کم ریخته است
غایت حُسنی و در لوح زمان بی بدلی
شرح چشمان تو در نون وقلم ریخته است
#اکرم_نورانی
#عضوکانال
@golchine_sher
#برای امام حسنِ مجتبی ع
غریبی آشناتر از حَسن نیست
ز پا افتاده چون او در وطن نیست
عجین با غم شده نامِ عزیزش
از او شادی میانِ انجمن نیست
به گلزار شهادت، بهتر از او
گلی روئیده در باغ عدن نیست
فغان از مردم بیگانه با حق
که در دلهایشان جُز اهرمن نیست
مدینه شهر پیغمبر پس از او
دریغا که به جُز بیتُ الحَزن نیست
چنان از هر طرف شد تیر باران
برای تیر جایی در بدن نیست
خوشم در زندگی مانند( شایق)
مرا در دل به جُز عشقِ حسن نیست
#اکبر_حمیدی_شایق
#عضوکانال
@golchine_sher
ما تو را تا ز خدا می طلبیم
از خدا باز تو را می طلبیم
بال در بال کبوتر هایت
وسعتی سبز و رها می طلبیم
پنجره چیست، دخیلیم تو را
کی ز پولاد شفا می طلبیم
بر ضریح تو اگر دست رسد
آنچه باید ز خدا می طلبیم
روشنی، همت عالی و جلا
زیر ایوان طلا می طلبیم
گرد و خاکی به حریم تو مباد
گرچه از بهر دوا می طلبیم
چون نداریم کسی غیر شما
از خدا و ز شما می طلبیم
از رضا لطف خدا می خواهیم
وز خدا باز رضا می طلبیم
#منصور_رضایی_آدریانی
#عضوکانال
@golchine_sher
سلام بر امام رئوف
ای طبیبی که به هر درد دوا داری تو
به مریضان بلا دیده شفا داری تو
همه ایران نه که دنیاست برای تو رضا
لقبی گرچه غریب القربا داری تو
نه شمارش بتوان کرد و نه آمار گرفت
که چقدر ای شه وارسته گدا داری تو
تو رضایی ز خداوند و خدا از تو رضاست
بی جهت نیست که این نام رضا داری تو
مذهبش چیست، خودش کیست دگر مطرح نیست
هر که آید به درت، لطف و عطا داری تو
همه جای حرمت بوی حسین پیچیده
در دل کشور ما کرب و بلا داری تو
#سلمان_مرادی
#عضوکانال
@golchine_sher
یا ایها الغریب
📌به مناسبت شهادت امام رضا(ع)
یا ایها الغریب یا ایها الرضا!
سوگ تو جانگداز، داغ تو جان گزا
مست ولای تو بودیم و حیف شد
انگور را گذاشت در دست تو قضا
ابر عبا گرفت، وقتی که نور را
شد تنگ آسمان، تاریک شد فضا
بر زانوی پسر، پرپر زده پدر
ما را به کربلا، برده است این عزا
فریاد شد بلند، از جان فاطمه
افتاد اشک خون، از چشم مرتضی
برخاست ناگهان، فریاد شیعیان
وقتی زمین نشست، مولای مهربان
یا ایها الغریب، یا ایها الرئوف
افتاده آتشی، در جان این حروف
یابن الشبیب تو، آید به یاد ما
اشک تو جاری است، بر صفحه ی لهوف
چون دانه انار، پاشیده شد ز هم
زهر ستم چه کرد، با آن دل رئوف؟
از کربلا به طوس، یکباره آمدند
گفتی که السلام! یا ایها السیوف!
بی آفتاب شد، ایران خراب شد
از چشممان گرفت، خورشید را کسوف
برخاست ناگهان، فریاد شیعیان
وقتی زمین نشست، مولای مهربان
در سایه ی شما ایران پناه داشت
در لحظه ی بلا یک تکیهگاه داشت
معلوم بود از آن، پهنای کهکشان
چشمت به آسمان، همواره راه داشت
نزدیک مهر تو، بودیم و حیف شد
خورشید روی خاک، آیا گناه داشت؟
خورشید سرخ شد، از دست نابکار
ملعون تیره رو، ابری سیاه داشت
برخاست ناگهان، فریاد شیعیان
وقتی زمین نشست، مولای مهربان
#سید_محمد_حسین_ابوترابی
#عضوکانال
#امام_رضا
#شعر_آیینی
https://eitaa.com/smhabootorabi
@golchine_sher
«گمم در موج موهایت کمک کن بگذرم بانو »
تو باشی گریه هم قهر است با چشم ترم بانو
تنم با یک نگاهت مست شد از بس که زیبایی
تو را هی آرزو کردم میان بسترم بانو
هوای شعر دارم من، قلم انگار تب دارد
نگاهت را بیاور جای شعرم ....دفترم بانو
شرابی ناب داری بر لبت، تنها فقط یک بار
ببوسم ، چون هوای بوسه دارد ساغرم بانو
مسلمان می کند مویت هوای شانه هایم را
بدون بوی موهایت من هر شب کافرم بانو
تو گفتی دوستم داری چقدر این جمله می چسبد
دلم لرزید از بس ساده ام، خوش باورم بانو
#داود_قرجه_لو
#عضوکانال
@golchine_sher
قطار هم سفرم شد به شوق سیر و سیاحت
برای دیدن شاهی رسیده ام به عمارت
عجب عمارت دنجی چه بارگاه و رواقی
تپش گرفته دلم بین استراحت ساعت
که ایستاده زمان در تلاطم ضربانم
که ایستاده گدایی برای عرض ارادت
که با خودم همهی خاطرات خاک گرفته
میان کودکی را می آورم به زیارت
میان دوش پدر دیده ام دوباره حرم را
که بیشتر شده حسم به بندگی به عبادت
جهان به مسجد و محراب و اشتیاق شبستان
زبان به صحن گهرشاد باز شد به روایت
دلم که منتظر انقلاب تازه تری بود
به انقلاب رساندم به نردبان سعادت
دوباره پنجره فولاد فکر معجزه دارد
دوباره میشنوم از زبان عشق حکایت
دوباره مرد کشاورزی آمده به دیدن سلطان
که از امام رضا دیده بی شمار کرامت
دوباره دور و بر یک شفاگرفته شلوغ است
بلند میشود از ویلچر رسیده به حاجت
فدای عالِم آل محمدی که به مشهد
برای عالَم و آدم شده چراغ هدایت
#مجتبی_رافعی
#عضوکانال
@golchine_sher
🍃🏴 در عزای شهادت امام الرئوف
#نذر_حضرت_علی_بن_موسی_الرضا_علیه_السلام
🍃🏴
عبا را بر سرش انداخت و کمکم قدم برداشت
زمین زیر قدمهایِ غریبش رنگ غم برداشت
گمانم با همان حالِ پریشان در میان راه
به سختی خم شد و یک تکّه نان؛ با قدّ ِ خم برداشت
علی-موسی الرضا(ع)-جانم زمانِ احتضارش بود
عزایش دلخوشی را از همه دور و برم برداشت
تنش در آتش ِتب سوخت و لعنت به زهری که
به جانش رخنه کرد و فکرِ نیرنگ و ستم برداشت
الهی بشکند دستِ همان نامردِ پستی که
برای میزبانی جای شربت؛ جام ِ سَم برداشت
به زحمت؛ دست-بر دیوار، مظلومانه وارد شد
تمام حجره را عطرِ خوش ِ لطف و کرَم برداشت
أباصلت آمد و بالا سرش با گریه زانو زد
عرق را از سر و رویِ امام محترم برداشت
نگاهش بود سمت کربلا و با لبِ تشنه
لبانش ذکرِ "یا جداه" در هر بازدم برداشت
چکید اشکش به یادِ آن غریبی که به رویِ خاک
دلش هر ثانیه دلشورهٔ اهلِ حرم برداشت!
#صلی_الله_علیک_یا_أباعبدالله_الحسین_ع
#ألسلام_علیک_یاعلی_بن_موسی_الرضا_ع
#آجرک_ٱلله_یا_صاحب_ٱلزمان_عج
#مرضیه_عاطفی
#عضوکانال
@golchine_sher
دریای کرامت است و اعجاز اینجا
خیل ملک است و شوق پرواز اینجا
دل را تو بده به پنجره فولادش
صدها گره کور شود باز اینجا
_________
در محضرت از باب سلام آمدهام
با عزت و شوق و احترام آمده ام
مسرور دو عالمم از آن رو که اینجا
زائر نه، به عنوان غلام آمده ام
_______
پیش پایت شاه تعظیم کرده است
هر دل آگاه تعظیم کرده است
روزها خورشید پابوس شماست
در دل شب ماه تعظیم کرده است
#غلامپور_دهسرخی
#عضوکانال
@golchine_sher
ماه مهربان
مردی از عدل ؛ از وفا لبریز داشت بغداد را تکان می داد
دست مامون به زهر آلوده کی به عدل و وفا امان می داد
ذهن مامون چقدر بود سیاه ؛ مکرهایی که در سر او بود
فکرهایی عجیب بود و غریب ؛ مکر شمشیر خون چکان می داد
دشمنِ مردی از خدا لبریز دشمنِ مهر دشمن احساس
کشتن عاشقی به ذهنش بود کمر عشق را کمان می داد
عزل مشکل شده ست انگاری برکناری نه ؛ نیست ممکن ؛ نیست
فکر مسموم کردن او بود زهری از جام شوکران می داد
خیل انگور ها به صف بودند زهر در عمق جان انگور است
بود مامور حبه ای انگور داشت انگار امتحان می داد
سوزن زهر از دل انگور خوب آگاه بود ؛ می فهمید
که چه طعمی ست طعم زهر ؛ انگار داشت جان ماه مهربان می داد
در دل و جان عشق جاری شد زهر انگورها ؛ بنی عباس
آرزو داشت سالها ؛ حالا خبرش را به این و آن می داد
بعد از انگور خوردن ایشان : بدنش مثل بید می لرزید
زهر آلوده کرد جانش را داشت انگار این که جان می داد
سخت رنجور شد ؛ پر از غم شد تنش آلوده شد چه زهری بود
زهری از کینه ی بنی عباس به تن عشق ارمغان می داد
تا اباصلت محضرش آمد خارج از حجره شخص مامون شد
و زمین غرق غم در آن لحظه خبری را به آسمان می داد
داشت مامون بنای ایمان را از زمین و زمانه بر می چید
داشت با جام زهر خود مامون زهر چشمی به دیگران می داد
زهر ریشه دواند در جانش خبری بین راه بود انگار
کی رها کرد جان او را زهر زهر کی فرصت و زمان می داد
حبه ها کار خویش را کردند چه فضای سیاه و دلگیری
از قفس شد رها پرنده ی عشق و خدا دل به میهمان می داد
آسمان خون گریست آن لحظه و زمین مثل بید می لرزید
قاتلان شعر فتح می خواندند آن طرف یک نفر اذان می داد
کهکشان نیز گریه سر می داد داشت رخت سیاه می پوشید
درد پر کرده بود جانش را خبری تلخ کهکشان می داد
داشت می رفت تا بهشتِ پر از خیری و زنبق و رز و مینا
و خدا داشت در همان لحظه خضر را عمر جاودان می داد
مرد می خواست آرمانش را زنده در جان ما نگه دارد
مردِ ایمان و عشق جان را در راه اهداف و آرمان می داد
شهر آرام در سکوتی سرد در پی روز مره گی ها بود
جارچی با صدای لرزانی خبری تلخ ناگهان می داد
مثل ابر بهار اشک غزل داشت می رفت رو به اقیانوس
شاعر شعر با سرودن شعر داشت جان بین داستان می داد
سخت باشد غمی در این حد را بین دستان شعر بگذاری
گفتن شعری از غم و از درد جسم و جان مرا تکان می داد
داشت مامون سنگدل می رفت سوی بغداد ؛ خسته ؛ سردرگم
خبر از وضعِ شورش بغداد داشت ترسی به او نشان می داد
بود در بین راهِ بغداد و فکر این بود تا بنی عباس
بشنود کار او تمام شده ست داشت بر فرقه اش توان می داد
بیت ها می شوند تکراری آخرین بیت من همین باشد
طبع من سالهاست مواج است کی به من واژه شایگان می داد
#علی_اصغر_هدایتی
#عضوکانال
@golchine_sher
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رخصت به من نمی دهی آقا که خسته ام!
تسبیحِ دانه دانه ی از هم گسسته ام
عطر ضریح تو به یقین جانِ تازه است
جز آستانِ تو به کسی دل نبسته ام
#ترانه_تقوی (پرنده شرقی)
#عضوکانال
@parandeye_sharghi
@golchine_sher