eitaa logo
گلچین شعر
13.7هزار دنبال‌کننده
709 عکس
254 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
چگونه با دِگران بینمت که عکسِ رُخَت اگر در آیِنه اُفتد ، زِ غیرت آب شَوَم @golchine_sher
این "دل "اگر کم است...بگو "سر" بیاورم یا امر کن که یک " دل " دیگر بیاورم خیلی خلاصه عرض کنم " دوست دارمت" دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم... @golchine_sher
این دل هزار بار شکست و به من نگفت پیش خدا شکایتی از دست تو کنم @golchine_sher
به دست شعله‌های شمع دادم دامن خود را مگر ثابت کنم پروانه‌مسلک بودن خود را اگر تقدیر، تن دادن به فرمان زلیخا بود همان بهتر که دست گرگ می‌دیدم تن خود را تو را ای عشق از بین هوس‌ها یافتم آخر شبیه آن که در انبار کاهی سوزن خود را اگر این بار رو در رو شدم با خود در آیینه به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را بگو با آسمانِ بغض‌دارِ پیرهن از ابر برای گریه کردن پاره کن پیراهن خود را به امیدی که شاید بگذری از کوچه‌ام یک شب به در آویختم فانوس هر شب روشن خود را @golchine_sher
دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت ای ماه با که دست در آغوش می کنی @golchine_sher
از شبنم عشق خاک آدم گِل شد صد فتنه و شور در جهان حاصل شد صد نشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره از آن چکید و نامش دل شد ‌‌ @golchine_sher
ای بـــی‌خبــــر بکــــوش کــــه صاحب خبـــر شوی تــا راهــــرو نباشـــی کـــــی راهـبــــــر شــــوی در مکـــتب حقـــایق پیــــش ادیـــب عشـــق هــان ای پسر بکـــوش که روزی پدر شوی دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی… @golchine_sher
می خواست راوی این غزل سربسته باشد پس فرض کن بال کبوتر بسته باشد . می خواست ، اما آخرش طاقت نیاورد کتمان کند پهلوی مادر بسته باشد . کتمان کند دستان خواهر را که می خواست آن لحظه چشمان برادر بسته باشد . راه تمام تیغ ها از یک طرف باز راه علی از سوی دیگر بسته باشد . وقتی که دست کفر این اندازه باز است بایست هم دستان حیدر بسته باشد . راوی خودش را گول زد ، ننوشت چیزی راوی دلش می خواست آن در بسته باشد . در بسته و زهرا کنار آسیاب است انگار گندمزار زیر آفتاب است . با ذوالفقارش باز خلوت کرده مولا حال علی این روزها خیلی خراب است . رد شد حسن ، ظرف گلاب افتاد بر خاک عطر حسن پیچیده یا عطر گلاب است ؟ . خواب حسین از بچگی تعبیر دارد خوابیده و بالا سرش یک کاسه آب است . حالا صدای در زدن پیچیده در شعر این بار راوی ناگزیر از انتخاب است . در باز شد ، در بسته شد ، در را شکستند نامردها پهلوی مادر را شکستند . از اهل کوچه یک نفر بیرون نیامد یک سر به غیر از میخ در بیرون نیامد . در خانه ها ماندند و زهرا ماند تنها یک مرد در آن کوچه تنها ماند … تنها . تعداد افراد دو جبهه نامساوی ست تنها کسی که با علی مانده ست راوی ست . راوی می آید ، می رود ، با دست خالی تصویری از شمشیر می سازد … خیالی . هی پیش پایش راه می چیند بجنگد اما کسی او را نمی بیند بجنگد . بین روایت چند خط جا می گذارد راوی علی را باز تنها می گذارد . بی هیچ مکثی می رود آن سوی دیوار باید ببیند ردّ خون را روی دیوار . باید ببیند غربتی را که شنیده باید بگوید چیزهایی را که شنیده . باید ببیند چادر روی زمین را از خاک بردارد رکاب بی نگین را . باید تمام صحنه ها دلگیر باشد کافی ست زهرا داخل تصویر باشد . چشمی به در دارد نگاهی هم به کوچه احساسش او را می کشد کم کم به کوچه . دیگر ولی تصویر کوچه دست خورده ردّ طنابی کوچه را با مرد بُرده . هرگز علی در جنگ ها زانو نمی زد ای کاش زهرا دست بر پهلو نمی زد … . راوی غزل خواند و غزل خواند و غزل خواند تابوت رفت و او میان کوچه جا ماند @golchine_sher
هدایت شده از مسافر
اگه دنبال شعرهای کمیاب و قشنگ میگردے حتما یه سر به این کانال بزن😍👇 ❤️ شعر ،دلنوشته 💛 گلچین شعر 💙 انرژی مثبت 💜متن های دلی 💝 آرامش با شعر 💚گلچین شعر ✨یکبار دیدنش ضرر نداره😉👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/646840548C8f90df0db0
اول هر بهار عادت داشت با خودش یک قرار بگذارد برود چند شاخه گل بخرد روی سنگ مزار بگذارد هفت سین را همیشه عادت داشت روی سجاده ات بیاندازد دم تحویل سال بغض کند همه مان را خمار بگذارد روی آئینه را بپوشاند که نیفتد به عمق تنهایی جای شمع ِ کنار آئینه، لاله ای داغدار بگذارد وقت تحویل سال عادت داشت قاب عکس تو را بغل بکند داغ یک سال بی تو بودن را به دل روزگار بگذارد آن زمان ها که سفره می چیدی، سیب در ظرف آب بود ولی او به ما گفت سال نو در آب دوست دارد انار بگذارد آخرین هفت سین عمرش بود پدر از بس پرنده بود پرید رفت اما نرفت از یادش سهم ما را کنار بگذارد این وصیت وصیت پدر است هر که فرزند دختری آورد دوست دارم به یاد مادرتان نام او را بهار بگذارد @golchine_sher
موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه، شب که اینقدر نباید به درازا بکشد! خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل یکدل شده با عشق، فقط می‌ترسم هم به حاشا بکشد، هم به تماشا بکشد زخمی کینه من! این تو و این سینه‌ من من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد @golchine_sher
شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی مرا دریاب ، ای خورشید در چشم تو زندانی !  خوش آن روزی که بینم باغ خشک آرزویم را به جادوی بهار خنده هایت می شکوفانی  بهار از رشک گل های شِکر خند تو خواهد مـُـرد که تنها بر لب گرم تو می زیبد ، گل افشانی شراب بوسه های تو مرا خواهد گرفت از من اگرجام لبانت را شبی بر من بنوشانی یقین دارم که در وصف شکر خندت فرو ماند سخن ها بر لب «سعدی» ، قلم ها در کف «مانی» نظر بازی نزیبد از تو با هر کس که می بینی امید ِ من ! چرا قدر نگاهت را نمی دانی ؟ @golchine_sher
قصه را زودتر ای کاش بیان می‌کردم قصه زیباتر از آن شد که گمان می‌کردم برکه‌ای رود شد و موج شد و دریا شد با جهاز شتران کوه اُحُد برپا شد و از آن آینه با آینه بالا می‌رفت دست در دست خودش یک‌تنه بالا می‌رفت تا که بعثت به تکامل برسد آهسته پیش چشم همه از دامنه بالا می‌رفت تا شهادت بدهد عشق ولی الله است پله در پله از آن مأذنه بالا می‌رفت پیش چشم همه دست پسر بنت اسد بین دست پسر آمنه بالا می‌رفت گفت: این‌بار به پایان سفر می‌گویم بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم راز خلقت همه پنهان شده در عین علی‌ست کهکشان‌ها نخی از وصلۀ نعلین علی‌ست گفت ساقیِ من این مرد و سبویم دستش بگذارید که یک شمه بگویم؛ دستش ـ هر چه در عالم بالاست تصرف کرده شب معراج به من سیب تعارف کرده گفتنی‌ها همگی گفته شد آنجا اما واژه در واژه شنیدند صدا را اما سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام @golchine_sher
در کوچه،خیابان چه کنم بعداز تو با تلخی فنجان چه کنم بعدازتو از خش‌خش پاییز گذر کردم و حال با آه زمستان چه کنم بعد از تو @golchine_sher
چشم تو را اگرچه خمار آفریده اند  آمیزه ای ز شور و شرار آفریده اند  از سرخی لبان تو ای خون آتشین  نار آفریده اند انار آفریده اند  یک قطره بوی زلف ترت را چکانده اند  در عطردان ذوق و بهار آفریده اند  زندانی است روی تو در بند موی تو ماهی اسیر در شب تار آفریده اند   مانند تو که پاک ترینی فقط یکی مانند ما هزار هزار آفریده اند  دستم نمی رسد به تو ای باغ دور دست  از بس حصار پشت حصار آفریده اند  این است نسبت تو و این روزگار یأس : آیینه ای میان غبار آفریده اند @golchine_sher
به ضعف و قوت بازوی عشق حیرانم که کوه میکند و دل نمی‌تواند کند... @golchine_sher
گاهی برای اینکه بخواهی سبک شوی گر واژه واژه شعر شوی هم نمی شود شب تـا بـه صبح اشک بباری مثال ابـر یک قطره هم زِ بغضِ دلت کم نمی‌شود @golchine_sher
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست شب تار است و ره وادی ایمن در پیش آتش تور کجا موعد دیدار کجاست هرکه آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هوشیار کجاست! @golchine_sher
هم صحبت من پس از تو آیینه شود انبار تمام درد ها سینه شود تنهایی من پس از تو بغضش ترکید باید که درون من قرنطینه شود @golchine_sher
وقتی حلال حکم الهی حرام نیست مرهم برای دادن یک التیام نیست پاسخ به دشمنی که به مرگ تو راضی است لبخند نیست؛ جای جواب سلام نیست در خواب شاعریست که در بی تفاوتیست بیدار تیغی است که بین نیام نیست با "تیر" بزدلان فقط از پشت می زنند چون جنگ جایِ آدم ترسو مرام نیست گه گاه شعر نیز جوابت نمی دهد جای فشنگ هست که جای کلام نیست بی مرز عاشقی است که پرواز می کند فرقی میان بصره و تهران و شام نیست در دل جز آرزوی شهادت نداشته است عطری به غیر کرب و بلا بر مشام نیست با وصیت امام علی(ع) مطمئن شدیم پاسخ به دشمن تو جز انتقام نیست @golchine_sher
ای خوشا در راه اقیانوس طوفانی شویم در طواف روی جانان غرق حیرانی شویم کربلا غیر از اطاعت نیست، یاران العجل! در مسیر جمکران باید جمارانی شویم پای درس فاطمه آموختیم این عشق را در غدیر معرفت با شوق قربانی شویم صبح نزدیک است این شام پریشان‌حال را باید اکنون عازم پیکار پایانی شویم من ز لبخند شهیدان اینچنین فهمیده‌ام دشمنان مورند... ما باید «سلیمانی» شویم @golchine_sher
بیگانگی مکن که بسی بال و پر زدند مرغان نامه‌بر، که دو دل آشنا کنند... @golchine_sher
راضی به داده باش، که مُلکِ قناعت است جایی که آبرو به چکیدن نمی‌رسد @golchine_sher
عزّت زِ قناعت است و خواری زِ طمع با عزّت خود بساز و خواری مطلب @golchine_sher
می‌کشتمت! وساطت ایمان اگر نبود پروای نان و پاس نمکدان اگر نبود بی شانه‌ی تو سر به کجا می‌گذاشتم، ای نارفیق! کوه و بیابان اگر نبود؟! پیراهنم به دادِ منِ تنگدل رسید، خود سینه می‌شکافت، گریبان اگر نبود! در رفته بود این جگر از کوره، بی گمان همراهِ صبر، همتِ دندان اگر نبود! از این جهانِ سفله به یک خیزش بلند، رد می‌شدیم، تنگیِ دامان اگر نبود! می‌گفتمت چه دیده‌ام و چیست در دلم، این ترسِ خنده آورم از جان اگر نبود! @golchine_sher