🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
😇شهید مجتبی واعظی سال ۱۳۷۲در مشهدبه دنیا اومدن و سرانجام دلاور مرد فاطمیون حومه دمشق(زمانیه) اسیر ک
✍راوی #خواهر شهید مجتبی واعظی
«مجتبی »ازبچگی #عاشق هیئت ،مسجد،دسته،روضه بود و همیشه حضوری فعال داشت
« #مجتبی» اخری ها قبل رفتن واقعا تغییر کرده بود و فقط حرفش این بود، که من باید برم #سوریه
اون اوایل بود که خیلی ها خبر نداشتن و نمیرفتن ما هم زیاد اطلاعی نداشتیم
خلاصه «مجتبی »هر روز میومد و التماس میکرد تا پدر و مادرم راضی بشن بذاره بره ولی مادرم چون خیلی وابسته داداشم بود به هیچ عنوان راضی نمیشد
چندبار همینطور گفت وگفت و خانواده اجازه نداد تا اینکه #محرم و صفر اومد و مجتبی هر شب هیئت بود وگاهی وقتاهم #مداحی میکرد😔
شبا که میومد خونه با مادرم حرف میزد و میگفت:مادرجان من باید برم #حرم حضرت زینب(س)من باید برم #دفاع کنم از حرم بی بی زینب(س) و همینطور اشک میریخت😭
مادرم حرفی نمیزد و این موضوع گذشت تا اینکه یکی از اقوام فوت کرد و ما مجبور شدیم بریم #قم همه رفتیم،جز پدرم
در این مدت که ما نبودیم کار «مجتبی» شده بود اجازه گرفتن از پدرم و بالاخره بعد یه هفته موفق شد و زنگ زد به مادرم
#مادرمم هم خوشحال بود از اینکه پسرش بهترین راه رو انتخاب کرده و هم ناراحت چون داشت جگر گوشه اش را به یه جای دور میفرستاد😔
ولی ته دلش ارام بود چون «مجتبی» روبه خداوحضرت زینب س سپرده بود
«مجتبی» روز جمعه بود که میرفت سمت تهران و تمام دوستاش رفته بودن برای خداحافظی و من خیلی ناراحت بودم چون حتی موقع رفتن داداشمو ندیده بودم😭
بهم زنگ زد و گفت: آبجی جان حلالم کن گفتم: داداش برو و زود برگرد مواظب خودتم باش،ولی« مجتبی» گفت: این راهی که من میرم برگشتنش باخداست؛«مجتبی»آرزوش شهادت بود.
بعد از شهادت«مجتبی» دوستاش و همرزمانش میگفتن: که« مجتبی »یکی از بچه های فعال ما بود که در هر معرکه جنگ شرکت میکرد و میگفت: تنها آرزوش شهادت هستش.
« #مجتبی »و « #رضااسماعیلی» با هم به دست دشمن افتادن و به #شهادت رسیدن.
«مجتبی» رفته بوده جلو و «رضا »هم به دنبالش رفته تا برش گردونه چون منطقه دست دشمن بوده.
ولی «مجتبی »روی موتور جلوتر که رفته؛ تکفیری ها با میل گردی میزنن تو سر «مجتبی» و از روی موتور میفته میشه #اسیر کفار داعشی 😭😭
«رضا »هم تا اخرین تیر مبارزه میکنه و بعد «مجتبی» اسیرکفار میشه😔کفار داعشی رضارو جلو «مجتبی» #شکنجه اش میکردن و در نهایت سرشو بریدن تا« مجتبی »هرچی میدونه رو لو بده یا حسین😔
تکفیریها، خیلی اذیتشون کردن و در آخر به #شهادت رسوندنشون،ان شالله با حضرت زهرا(س) محشور بشن.
از همه ی کسانی که این مطلب رو میخونن خواهش میکنم دعا کنید تا پیکر برادر عزیزم پیدا بشه.
🌷خواهرم دعاها مستجاب شد و مجتبی در ماه عزای اقا امام حسین برگشت و مهمان دلهای گنه کارمان شد.
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#ارسالے
#پدربزگوارشهیدِ_مدافع_سعیدبیاضےزاده🌸🍃
سلام خدمت شما بزرگواران
سلام به شما که #پیروخط ولایت فقیه هستیدسلام به شما که از #منتظران امام زمان (عج) هستید سلام به شما که #راه شهدا را ادامه می دهید
در دی ماه سال ۱۳۶۵ خدا به بنده حقیر سعادتی داد که در کنار #رزمندگان عزیزمان در کربلای چهار انجام وظیفه کنم و نام مرا در لیست رزمندگان بنویسند ؛آن شب شبی به یاد ماندنی است آن شب هر کدام از #رزمندگان که لیاقت نصیبشان شد به #شهادت رسیدند آن شب جوانانی با خدا و با عشق به رسیدن به #کربلا خود را به آب زدند و تیر و ترکش سینه آنها را می شکافت؛آن شب هر قایقی که از راه می رسید گل های پرپری را با خود می آورد که هیجده یا نوزده ساله بودند.
وقتی آنها را به #پشت خط انتقال می دادند با خود می گفتیم آه از دل #مادرانشان وقتی عده ای از دوستان یا #اسیر دشمن شدند یا شهید شدند و بدن مطهرشان در خاک #دشمن ماند همه ی بچه ها شرمنده بودند که چرا ما باز می گردیم
و امروز فقط کمی استخوان به پدر ومادرشان تحویل می دهند.
خیلی از پدرها از دوری فرزندشان دق کردند و مردند و مادرانی از چشم انتظاری چشمشان نابینا شد و امروز شاهد بی حرمتی و جسارت بعضی از کسانی که نه فهمیدند داغ جوان چگونه کمر پدران را شکست و چه خونهایی برای این امنیت داده شده نفهمیدند پدر و مادرانی پیر شدند تا فرزندشان شد دانشمند هسته ای و دانشمندان جانشان را برای هسته ای دادند نفهمیدند چه کودکانی حسرت دیدن بابا و از بی پدری دق کردند و حالا مال مملکت را غارت می کنند و با کارهایشان گلوی مردم را می فشارند و دل #خانواده های شهدا را به دردمی آورند.
آیا میدانند این #پست و #مقام ها به چه قیمتی بدست آمده خدایا #رهبر عزیزمارا در پناه امام زمان (عج) حفظ بفرما و ما در رکابش به #شهادت برسان و کسانی که به رهبری وملت بزرگ ایران ظلم می کنند ظلمشان را به خودشان برگردان انشاءالله.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#بهار هر طرف آیتی از #خوشحالی است زین میان جای تو تنها خالـیست. #شهید_سعید_خواجه_صالحانی #ایام_شهاد
#خاطرات_شهدا
🔻به روایت مادر:
🔹سعیدم از زمان بچگی پایش به مسجد و پایگاه بسیج محله باز شد تا اینکه عاقبت نیروی #سپاه شد. او از بچگی عاشق اهل بیت (ع) بود..
🔸سعیدم بسیار مهربان بود به من و پدرش #احترام زیادی می گذاشت، بیشتر دوستانش افرادی خوب و متدین بودند، روابط عمومی بالایی داشت و می توانست دیگران را سریع به خود جذب کند...
🔹رشته دانشگاهی سعید تربیت بدنی بود و حکم #قهرمانی در استان را داشت. از دوران بچگی #تکواندو کار بود بعد در ادامه هم رشته #کشتی را ادامه دادند
🔸سعید #چهار مرتبه به #سوریه اعزام شده بود و هر وقت هم می رفت تا ۵۰، ۶۰ روز در سوریه می ماند...آخرین اعزامش هم ۲۳ بهمن ماه ۹۵ بود، بار دوم که به سوریه رفته بود به سعید گفتم مادر نمی شود دیگر نروی؟ برگشت در جواب به من گفت مادر اگر ما نرویم بیگانگان در کشورمان رخنه پیدا می کنند و من دیگرحرفی نمی زدم و مانع رفتن هایش نمی شدم
🔹دوم فروردین ۹۶بود که سعید هم صبح و شب با من تماس گرفت که آخرین بار ساعت ۱۲ شب بود که #تماس گرفت به سعید گفتم: مامان پس کی می آیی؟ که برگشت به من گفت مامان شما نگران من نباشید و اصرار داشت که من مسافرت به شمال را بروم که من در جوابش گفتم: مادر تا تو نیایی بدون تو هیج جا نمی روم
🔸سعید گفته بود که «اینبار که از جبهه برگردم می خواهم زن بگیرم»، در ذهنم مقدمات #خواستگاری و عروسی چیده بودم.
بغضم گرفت، گریه کردم که سعید به من گفت: مادر گریه نکن انشاءالله ششم تا هفتم عید می آیم، جایم هم خیلی خوب است
🔹قرار بود #هشتم فروردین در شمال خانه مادر بزرگش برای او #جشن_تولد بگیریم و او را غافلگیر کنیم، دیگر نمی دانستیم که سعید زودتر از همه ما را #غافلگیر می کند.
🔸بچه های خودی از طرف دشمن از چهار طرف در #محاصره قرار می گیرند. دو تا از نیروهایش از بچه های #فاطمیون بودند که تیر می خورند و از طریق بی سیم به جاسم اطلاع می دهند که باید به عقب برگردد.ولی سعید می گوید نمی توانم دو تا از نیروها تیر خورده باید آنها را بر گردانم در غیر این صورت، داعشی ها می آیند و آنها را #اسیر کرده و می برند!
🔹سعید جلو می رود آنها را برگرداند که تیری به #پهلویش می خورد ولی باز هم مقاومت می کند. که آن دو نیروی فاطمیون را به عقب برگرداند که تیر دومی به ران پایش می زنند..
سعید از شدت خونریزی در روز جمعه #چهارم_فروردین ۱۳۹۶ به شهادت رسید.
#شهید_سعید_خواجه_صالحانی
#شهید_مدافع_حرم🌷
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
༻﷽༺
متولد سال ۷۱ بود و متولد مشهد.
پدرش متولد مشهد بود اما اصالتا
افغانی ولی مادرش اصالتا ایرانی است.
اولین بار در ۱۹سالگی راهی #سوریه
شد.همسرش باردار بود ولی چون
هنوز نمیدانست فرزندش ، دختر است
یا پسررفقایش او را #ابو... (۳نقطه)
صدا میکردند... عاقبت در ۲۱ سالگی به
دست گروه تکفیری داعش #اسیر شد
و بـه جرم اینکه بـه مـولایش
#امیرالمومنین، ناسـزا نگفت
چون ارباب بی کفن، سرش از تن
جـداشـد🍂🕊
#شهیدرضااسماعیلی
#اولین_ذبیح_فاطمیون
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
🔹آنجا پشت #خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز🛋 دیروز دنبال #گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود😔
🔸جبهه بوی ایمـ💖ــان میداد و اینجا #ایمانمان بو میدهد. آنجا بر درب اتاقمان🚪 مینوشتیم #یاحسین فرماندهی ازان توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید🚷
🔹الهی نصیرمان باش تا #بصیر گردیم، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم⛔️ آزادمان کن تا #اسیر نگردیم.
#شهید_علی_شوشتری
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈09178314082*
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔹همیشه میگفت بچههای مردم را ببینید. #اسیر میشوند و به من میگفت: نگذاشتید من بروم و این گونه شد. من میگفتم: هر بار که تو میروی من تمام بدنم میلرزد💓 میگفت: مادر این اندازه #وابسته نشوید❌ چرا که خواب دیدم نوری آمد و رفت و #امام_زمان(عج) به من گفت چرا نرفتی و از قافله عقب ماندی؟»
🔸از زمانی که به #افغانستان رفتیم به من میگفت: رضایت بدهید من به ایران🇮🇷 بروم. هر بار این حرف را میزد و من #اجازه نمیدادم✘شب خوابی میدید و روز بعد برای من تعریف میکرد که مثلاً خواب #امام_خمینی(ره) را دیدم که در کلاسی به ما درس📚 میدادند.
🔹از کودکی این گونه بود. دو پسر👥 دیگر من یکی در #سوریه و دیگری نزد من است اما به پای #رضا نمیرسند. رضا خیلی پاک✨ بود، خیلی حرام و حلال را مراعات میکرد👌 رضا طور دیگری بود. یک شب خواب دیدم به من خبر دادند #سر رضا را آوردهاند😭
#شهید_محمدرضا_خاوری
#شهید_مدافع_حرم
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#حجاب💚 ✨🌹
☘ #زن مثـل قطـ🚞ـاره
و #حجــاب مثـل ریــل قطـار...🛤
🌸اونـایـی کهـ میـگـن #بیـ_حجـاب بـودن آزادیـه...🎈
بـدونـنـ کهـ قطــار بـایـد #اسـیـر
ریــل بـاشهـ 🍄🙃
وگـرنهـ #آزادی قطـار #فـاجعہ_آفـریـنهـ ...:)😉
┈••✾•☘🦋🌸🦋☘•✾••┈
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#سلام_شهید_تشنه_لب
حسین محمدی مفرد از جمله #غواصان واحد تخریب لشکر ۵ نصر که همرزم #شهید_شفیعی بوده، درباره #شهادت وی میگوید:
#محمدرضا در شب عملیات کربلای ۴ با اصابت تیر به ناحیه شکم #مجروح شد و #اسیر عراقی ها شد.
نیمه های #شب بود که با یک ضربه از خواب بیدار شدم.
#محمدرضا در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست #محمدرضا نزدیک به نرده های درب زندان بودم.
مقداری #پنبه بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ به من داد و خواست که این را از سلول بیرون بیندازم.
وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد #محمدرضا شدم؛ آنقدر جراحاتش زیاد بود که #دفع از طریق #شکم انجام میشد.
با خودم گفتم در داخل شکم #محمدرضا همه چیز جابجا شده است .
سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن #بسته به خارج دوباره خوابیدم.
ساعت ۱۰ شب بود که #محمدرضا دیگر کاملا بی حال شده بود و دیگر توان ناله کردن هم نداشت به من نگاه کرد و گفت حسین یادت نرود که من بچه #قم بودم و چگونه جان دادم (شهیدشدم) و بعد گفت خواهش میکنم کمی به من آب بده که خیلی #تشنه هستم و من به چشمان #محمد که میگفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه میکردم . صدای #محمد خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبود دستم را به سمت قابلمه هایی که در آن آب بود بردم و بلند کردم و به سمت #محمد بردم فکرکنم این وضع شاید ۵۰ ثانیه هم طول نکشید که #دست محمد از قابلمه جدا شد و #پیکرش بر زمین افتاد و به #شهادت رسید.
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
🌹💐🌺🕊🌺💐🌹
#روزی_که_یک_عمر_بود
#نجف_آباد
#پنجم_اسفند1362
🌹 علت نامگذاری #پنجم_اسفند
به نام روز #حماسه_و_ایثار مردم نجف آباد
🌹 در عملیات خیبر که اولین عملیات آبی و خاکی ایران و مهمترین پیشروی در خاک دشمن طی دوران دفاع مقدس به شمار می آید، تنها دستاورد ایران را نیروهای #لشکر 8 نجف اشرف #نجف_آباد به همراه #گردان_هایی از نیروهای #آذربایجانی و #لشکر 17 علی بن ابی طالب #قم کسب و حفظ کردند .
🌹 #شهرستان_نجف_آباد طی این عملیات بی نظیر ، تعداد 333 #شهید داد که 205 نفر آن ها در #پنجمین روز اسفند ماه به #شهادت رسیدند .
🌹 #چهار_گردان از #لشکر 8 نجف اشرف که با قایق یا هلی کوپتر خود را به #جزایر_مجنون رسانده بودند، برای برقراری خط تدارکاتی زمینی #مامور می شوند با خروج از #جزیره جنوبی به سمت #طلائیه حرکت کرده و به دیگر یگان ها ملحق شوند .
🌹 از این #چهار_گردان ، که دلیرانه جنگیدند و چند روز با دشمنان تا دندان مسلح مبارزه کردند هیچ کس بر نگشت و به غیر از تعداد انگشت شمار ، همه #شهید شده و آن تعداد اندک نیز به دست دشمنان بعثی #اسیر می شوند .
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_ششم 🍁هر کدام
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_هفتم
🍁مرتب مے گفت : من نمے دونم ، بايد هر طور شده کلہ پاچہ پيدا کنے !گفتیم: آخہ آقا #شــاهرخ تو اين وضعیت غذا هم درست پيدا نمےشہ چہ برسہ بہ کلہ پاچہ !؟ بالاخره کلہ پاچہ فراهم شــد . گذاشتم داخل يک قابلمــہ ، بعد هم بردم مقرّ #شــاهرخ و نيروهاش . فکر کردم قصد #خوشــگذرانے و خوردن کلہ پاچہ دارند .
🍁 #شــاهرخ رفت ســراغ چهار #اسيرے کہ صبح همان روز گرفتہ بودند . آنہا را آورد و روے زمين نشــاند . بعد شروع بہ صحبت کرد : خبر داريد ديروز فرمانده يکے از گروهان هاے شــما اسير شد . #اسراے_عراقے با علامت ســر تأیيد کردند . بعد ادامہ داد : شــما متجاوزيد . ما شما را مےکشيم و مےخوريم !! مترجمے هم صحبت هاے #شاهرخ را بہ عربے ترجمہ مےکرد . #عراقيہا ترســيده بودند و گريہ مےکردند .
🍁 #شاهرخ رفت و زبان کلہ را از قابلمہ در آورد و گفت : فکر مےکنيد شــوخے مےکنــم ؟! اين چيه !؟ زبان ! چی ؟! زبان ! دوباره ادامہ داد : اين زبان فرمانده شماست !! بعد زبان خودش را هم بيرون آورد و نشانشــان داد و گفت: شما بايد بخوريدش ! من و بچــه هاے ديگہ مرده بوديم از خنده .
🍁وقتے #اسرا حسابے ترسيدند خودش آن را خورد ! بعد رفت سراغ چشم کلہ و حسابے آنها را ترسوند . ســاعتے بعد در کمال تعجب هر چہار #اســير را آزاد کرد . ازش پرسیدم : اين کلہ پاچہ ، ترسوندن #عراقيہا ، آزاد کردنشون !؟ براے چے اين کارها رو کردے ؟!
🍁 #شــاهرخ خنده تلخے کرد و گفت : ببين ، دشــمن از ما نمے ترســه ، مےدونہ ما قدرت نظامے نداريم . نيروے نفوذے #دشــمن هم خيلے زياده . ما بايد يہ ترسے تو دل نيروهاے #دشمن مےنداختيــم . مطمئن باش قضيہ کلہ پاچہ #فرماندشون خيلے سريع بين نيروهاے #دشمن پخش مےشہ !!!
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_هفتم 🍁مرتب مے
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_هشتم
🍁آخر شــب بود . #شــاهرخ مرا صدا ڪرد و گفت : امشب می ریم براے #شناسائے . در ميان نيروهاے دشمن به يكے از #روستاها رسيديم . دو #افسر عراقے داخل ســنگر نشســتہ بودند . يڪ دفعہ ديدم #شاهرخ سرنيزه اش را برداشت و رفت سمت آنہا و آنہا را بہ #اسارت گرفت . بعد یہ مقدار ڪہ راه رفتیم گفت #اسیر گرفتن ما بےفایده ست ما باید اینہا را بترسونیم . بعد چاقوئے برداشت . لالہ گوش آنہا را بريد و گذاشت کف دستشان و گفت :حالا بريد خونتون !
🍁من مات و مبہـوت بہ #شــاهرخ نگاه مي کردم . برگشت به سمت من و گفت : اينہـا #افسراے_بعثے بودند . شبهاے بعد هم اگر مےديد #اسيری ، فرمانده يا #افسر_بعثے اســت قسمت نرم گوشــش را مي بريد و رهايشان مي کرد . اين کار او دشمن را عجيب به وحشت انداختہ بود .
🍁معمولا #شاهرخ بدون سلاح به
شناسائے مي رفت و با سلاح بر مي گشت ! یڪـ بار ڪہ براے شناسایے داخل یڪـ روستا رفتیم #شاهرخ گفت : من دیگہ نميتونم تحمل کنم . مي رم دستشوئے !! من هم رفتم پشــت يڪ ديوار و ســنگر گرفتم . يڪ دفعہ یڪ ســرباز عراقے بہ سمت دستشوئي رفت .
🍁مےخواستم به #شاهرخ خبر بدم اما نمي شد .سرباز عراقي به مقابل دستشوئے رسيد . يڪ دفعہ #شاهرخ ڪہ متوجہ حضور او شده بود با لگد در را باز کرد و فرياد کشيد : وايسا !! سرباز عراقے از ترس اسلحہ اش را انداخت و فرار کرد . #شاهرخ هم بہ دنبالش مےدويــد .
🍁بالاخره #شاهرخ او را گرفت و برگشت. سرباز عراقے فقط التماس مےکرد و بہ عربے مے گفت : تو رو خدا منو نخور . من ڪہ خندم گرفتہ بود بہش گفتم : چي داري ميگے؟! ســرباز عراقے به #شاهرخ اشــاره کرد و گفت : فرماندهای ما مشــخصات اين آقا را دادند . بہ همہ ما هم گفتہ اند : اگر #اســير او شويد شما را مي خوره !! براي همين نيروهاے ما از اين منطقہ و اين آقا مي ترسند .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸