eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
4.2هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
12.6هزار ویدیو
216 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💖💖 سالروز میلاد بهانه خلقت نبی اکرم (ص) و طلوع خورشید علم الهى امام جعفر صادق (ع) بر شما تبریک وتهنیت باد. ... ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─ http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──      
@MH_Haddadian12-990603.2.mp3
زمان: حجم: 9.74M
ای برادر شهیدم راهتو ادامه میدم... حدادیان سعید حدادیان 🌹یٰاقٰاسِــمْ اِبن الحَسَن🌹 🕊 🌷🏴🕊🌷🏴🕊🌷🏴🕊🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 یکی از رفقا و هم دانشگاهی هایش تعریف می‌کرد که با پینت بال می‌رفتیم . به شوخی به گفتم : آقا همه تیرها عین این بازی‌های کامپیوتری به سر و کله من خورد . او گفت : اشکال نداره داداش! چه چیزی بهتر از اینکه بی سر شوی . خودم گلوله بارانش کرده بودم، به شوخی گفتم چیزی نصیب تو نمی‌شود ! همه تیرهایی که نثارت کردم به و خورد . وقتی که را آوردند و نحوه را فهمیدم نابود شدم. با خودم فکر کردم اشتباه از من بود که گمان می‌کردم چیزی به تو نمی‌رسد. http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🍀💐🌴🌹🌴💐🍀 دارمت دوست به حدی که #خدا می داند راز این قصه فقط باد #صبا می داند #آسمانی_عزیزم #آقا_مح
💐🍀🌹🕊🌹🍀💐 اولین روزهای سال 63 بود . نشسته بودم داخل چادر فرماندهی ، جوان خوش سیمایی وارد شد . سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی ؟ گفتم : تا ببینم کی باشه! گفت : ، گفتم این آقا کی هست ؟ لبخندی زد و گفت : خودم هستم . نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی ؟ گفت : بعضی وقت ها می خونم . گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون! همانجا نشست و کمی مداحی کرد . سوز درونی عجیبی داشت . صدایش هم زیبا بود . اشعاری در مورد (سلام الله علیها) خواند . علت حضورش را در این گردان سؤال کردم . فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده . کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است . گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی ! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد . مدتی گذشت . با من صحبت کرد و گفت : می خواهم بروم بین بقیه نیروها . گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوی . قبول کرد . این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد . بچه ها خیلی دوستش داشتند . همیشه تعدادی از نیروها اطراف بودند . چند روز بعد گفتم م باید معاون گروهان شوی . قبول نمی کرد ، با اسرار به من گفت : به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی ! با تعجب گفتم : چطــور؟ با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس ! قبول کردم و معاون گروهان شد . مدیریت خیلی خوب بود . 💐🍀🌹🕊🌹🍀💐 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
💐🍀🌹🕊🌹🍀💐 #عاشقانه_شهدا #عشق_به_مولا #عاشق_واقعی #شهيد_والامقام #محمدرضا_تورجی_زاده #قسمت_اول
💐🍀🌹🕊🌹🍀💐 مدتی بعد دوباره را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی . رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم . گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری ! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی ! گفتم : صبــر کن ببینم . یعنی چی که تو باید شرط بذاری ؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری ؟ اصرار می کرد که نگوید . من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی . بالأخره گفت : حاجی تا زنده هستم به کسی نگو ، من سه شنبه ها از این جا می رم و تا عصر چهارشنبه بر می گردم . با تعجب نگاهش می کردم . چیزی نگفتم . بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا را می رود و بعد از خواندنن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر می گردد . یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم . نگاهی به انداختم . سرش به شیشه بود . مشغول خواندن بود . از چشمانش جاری بود. در مسیر برگشت با او صحبت می کردم . می گفت : یکبــــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به رسیدم . بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم . 🌸💐 💐🌸 💐🌺 🌺💐 🌸💐 💐🌸 💐🍀🌹🕊🌹🍀💐 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 حسین محمدی مفرد از جمله واحد تخریب لشکر ۵ نصر که همرزم بوده، درباره وی می‌گوید: در شب عملیات کربلای ۴ با اصابت تیر به ناحیه شکم شد و عراقی ها شد. نیمه های بود که با یک ضربه از خواب بیدار شدم. در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست نزدیک به نرده های درب زندان بودم. مقداری بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ به من داد و خواست که این را از سلول بیرون بیندازم. وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد شدم؛ آنقدر جراحاتش زیاد بود که از طریق انجام می‌شد. با خودم گفتم در داخل شکم همه چیز جابجا شده است . سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن به خارج دوباره خوابیدم. ساعت ۱۰ شب بود که دیگر کاملا بی حال شده بود و دیگر توان ناله کردن هم نداشت به من نگاه کرد و گفت حسین یادت نرود که من بچه بودم و چگونه جان دادم (شهیدشدم) و بعد گفت خواهش می‌کنم کمی به من آب بده که خیلی هستم و من به چشمان که می‌گفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه می‌کردم . صدای خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبود دستم را به سمت قابلمه هایی که در آن آب بود بردم و بلند کردم و به سمت بردم فکرکنم این وضع شاید ۵۰ ثانیه هم طول نکشید که محمد از قابلمه جدا شد و بر زمین افتاد و به رسید. 🌹 🕊
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊 در آخرین برایم نوشته بود : هرجا باشم عاشقتم . ایران باشم یا خارج ، هرجا باشم عاشقتم . می‌گفت همسر داشتن هم خوب است و هم سخت . فکر اینکه همسرت دختر (سلام الله علیها) است، اجازه بدرفتاری را به آدم نمی‌دهد و از طرفی قدم‌هایش زندگی است . در انجام وظیفه و کارهایش عجیبی داشت . یادم هست که می‌گفت من سر کارم را کنار دستم گذاشتم و مدت زمان چای خوردن و دستشویی رفتن‌هایم را حساب می‌کنم و از اضافه کاری‌هایم کم می‌کنم که حقی از به گردنم نماند . خیلی بود . واقعاً اگر بگویم او را ندیدم ، گزافه نیست . حتی وقتی درمعراج برای آخرین‌بار او را دیدم همان زیبا و همیشگی را روی لب داشت . خدا را شکر می‌کنم که محمد من هم شد . چون او را دوست داشت . خیلی را دوست داشت . http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🕊💐🍀🌺🍀💐🕊 ... حدودادوم یاسوم راهنمایی بود،روز مادرکه رسید تازه یادش اومدکه هدیه ای تدارک ندیده، پول زیادی هم نداره که چیز قابل توجهی برای مادر بخره... روزمیلادحضرت که رسید، یهو دیدیم دست پراومده خونه. کادوی حجیمی دستش بود وی ه دسته گل گلایول سفید. کادو رو که باز کردیم،دیدیم هر چی پول داشته گذاشته و فقط تونسته ظرف پلاستیکی دو تومنی از دست فروش کنارخیابون بخره، از دیدن این هدیه خیلی ذوق زده شد. بالاخره پسرش تمام احساس و داراییش رو گذاشته بود برای هدیه روز مادر... اما جای سوال بود که چرا دسته گل گلایول سفید؟ مگه عزاست؟ بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن و پرس و جو از تازه کاشف به عمل اومد که گلها رو از تاج گل ختم یه بنده خدایی برداشته بود‌. گویا مراسم ختم تموم شده بوده و تاج گل رو گذاشته بودن کنار سطل آشغال، هم گلهای سالم رو جدا کرده بود و دسته گل روز مادر درست کرده بود. هرسال روز ، وقتی ازمادرم می پرسیدیم بهترین هدیه چی بوده، همین دو تا کادوی با احساس و بی ریا رو نام می برد. بود دیگر... خالصانه کار می کرد و هر چه در توان داشت، می گذاشت... http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
💐🍀🌹🕊🌹🍀💐 بیشتر مناجات ها و مداحی های در مورد امام زمان بود . خیلی دلتنگش بودم ؛ تا اینکه یک شب را در خواب دیدم ... خوشحال بود و با نشاط ؛ یاد مداحی هاش افتادم ، پرسیدم : این همه در دنیا از خوندی ، تونستی را ببینی ؟ در حالی که می خندید گفت : من حتی را در آغوش گرفتم . 🌸💐 💐🌸 💐🌺 🌺💐 🌸💐 💐🌸 🌼 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
💐🍀🌹🕊🌹🍀💐 اولین روزهای سال 63 بود . نشسته بودم داخل چادر فرماندهی ، جوان خوش سیمایی وارد شد . سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی ؟ گفتم : تا ببینم کی باشه! گفت : ، گفتم این آقا کی هست ؟ لبخندی زد و گفت : خودم هستم . نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی ؟ گفت : بعضی وقت ها می خونم . گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون! همانجا نشست و کمی مداحی کرد . سوز درونی عجیبی داشت . صدایش هم زیبا بود . اشعاری در مورد (سلام الله علیها) خواند . علت حضورش را در این گردان سؤال کردم . فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده . کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است . گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی ! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد . مدتی گذشت . با من صحبت کرد و گفت : می خواهم بروم بین بقیه نیروها . گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوی . قبول کرد . این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد . بچه ها خیلی دوستش داشتند . همیشه تعدادی از نیروها اطراف بودند . چند روز بعد گفتم م باید معاون گروهان شوی . قبول نمی کرد ، با اسرار به من گفت : به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی ! با تعجب گفتم : چطــور؟ با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس ! قبول کردم و معاون گروهان شد . مدیریت خیلی خوب بود . 🔹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
💐🍀🌹🕊🌹🍀💐 مدتی بعد دوباره را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی . رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم . گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری ! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی ! گفتم : صبــر کن ببینم . یعنی چی که تو باید شرط بذاری ؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری ؟ اصرار می کرد که نگوید . من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی . بالأخره گفت : حاجی تا زنده هستم به کسی نگو ، من سه شنبه ها از این جا می رم و تا عصر چهارشنبه بر می گردم . با تعجب نگاهش می کردم . چیزی نگفتم . بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا را می رود و بعد از خواندنن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر می گردد . یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم . نگاهی به انداختم . سرش به شیشه بود . مشغول خواندن بود . از چشمانش جاری بود. در مسیر برگشت با او صحبت می کردم . می گفت : یکبــــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به رسیدم . بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم . 🔹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 همیشه برای نماز پیشقدم از تمامی بچه‌هایم بود و در کارهای خانه به من کمک زیادی می‌کرد . آرام و با وقار بود و برای انجام هر کاری قبلش فکر می‌کرد . روزه و نماز شبش ترک نمی‌شد، وقتی به جبهه اعزام شد که بردار بزرگش مدتی قبل به جبهه رفته و در عملیات خیبر شده بود و نزدیک به سه سال بود که از خبری نداشتیم . این در حالی که با دستان خسته از کار و تلاش صورتش که دانه‌های اشک بر رویش حلقه بسته بود را پاک می‌کرد، گفت: به گفتم: از بزرگت هنوز خبری نداریم تو تنهایمان نگذار . با شنیدن این کلام گوشه چادرم را پاک کرده و با بوسیدنم گفت : راه خودش را رفته من هم راه خودم را می‌روم و در حال حاضر بر من واجب است که به جبهه بروم و شما هم کرده و راه خانم را پیشه کنید . شادی روح و و سلامتی 🔹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──