eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
4.2هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
12.6هزار ویدیو
216 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌸🌷🌸🕊🌹 بچه ها تا فهمیدند به مدینه الزهرا (س) می آید، برای خیر مقدم و محافظت از او رفتند و اتوبان را بستند! تا از دور متوجه این موضوع شد، پیاده شد و از بچه ها پرسید برای چی راه را بسته اید؟ گفتند:"به احترام شما! " دکتر دو دستی بر سرش کوبید و گفت :"وای بر من ! به بچه ها بگویید :" وای بر ما اگر حلالمان نکنند! دکتر با خودش می گفت : وای بر تو ! باید بروی از تک تکشان حلالیت بطلبی! دکتر سرش را توی ماشین ها می کرد و می گفت: آقا مرا حلال کنید! بچه‌های مرا حلال کنید ! نفهمیدند ! اشتباه کردند! بچگی کردند! برای همین رفتار هاست که ره در باره اش گفتند : در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحمت خدا را بیمه کرد. http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸💐🌹🍀🌹💐🌸 رفقایم توی بسیج شنیده بودند ازم خواستگاری کرده. از این طرف و آن طرف به گوشم می‌رساندند که «قبول نکن، متعصبه». با خانم‌ها که حرف می‌زد، سرش را بالا نمی‌گرفت. سر برنامه‌های بسیج اگر فکر می‌کرد حرفش درست است، کوتاه نمی‌آمد. به قول بچه‌ها حرف، حرف خودش بود، معذرت خواهی در کارش نبود. بعد از ، محبتش به من آنقدر زیاد بود که رفقام باور نمی‌کردند این همان باشد که قبل از می‌شناختند. طاقت نداشت سردرد من را ببیند. که آمد، نه سربازی رفته بود، نه کار داشت. خانواده‌ام قبول نکردند. گفتند «سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی، بیا حرف بزنیم». دو سال طول کشید. آنقدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضیشان کرد. کمی بعد از ، با قانون قد و وزن معاف شد، بس که لاغر بود و قد بلند. توی سازمان هم مشغول شد. مهریه را خانواده‌ها گذاشتند، پانصد تا سکه؛ ولی قرار بین من و چهارده ‌تا سکه بود. بعد از هم همه سکه‌ها را به من داد. مراسم عقد و عروسی را خودمان گرفتیم، خیلی . روای : 🍀 🌸 🌺 💐🌸 مبارک باد 🌸💐 🌸💐🌹🍀🌹💐🌸 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌷🌴🌹🕊🌹🌴🌷 خواهر زاده ام ، ، در سن نوجوانی مرا امین و سنگ صبور خودش می دانست . یکبار آمد و گفت : دایی جون ، من خواب عمو رو دیدم . عموی بود که سال 1360 به رسید . گفتم خیره ان شاالله ، خب تعریف کن برام ببینم . خواب دیدم عمو اومده پیشم و داره باهام حرف می زنه... بعد از مقداری سکوت ادامه داد ، عمو گفت : «ان شاالله تو هم می شی» http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴 توی سن پانزده سالگی بود ، برای کمک به ، جمعه شبها می رفت بهشت زهرا ، تو سن نوجوانی و غرور ! وقتی بهش می گفتم اذیت نمی شی بری پول جمع کنی، می گفت مامان خیلی لذت داره گدایی کردن . ازهمان درحال خودسازی بود و خیلی زجر کشید و اجرش رو دید . امیدوارم اون دنیا دست مارو هم بگیره ان شاالله را به می دند قیمتی دارد بالاتر از ! برای اینکه خود بشود بهای تو راوی : http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🥀🌴🌷🌹🌷🥀🌴 شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی آوردم و می گفتم : "بسه دیگه ! استراحت کن شدی " او می گفت : " اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست میشود باید سود در که زندگیش بگذرد ، ما قرار باشد نماز شب نخوانیم ، ورشکست میشویم . " اما من که خیلی ها با گریه مصطفی بیدار می شدم کوتاه نمی آمدم و می گفتم : " اگر اینها که اینقدر از شما بفهمند این طور گریه میکنید... شما چه معصیت دارید ؟ چه گناهی دارید ؟ خدا همه چیز به داده، همین که شب بلند می شوید خود یک توفیق است " آن وقت گریه اش هق هق می شد و میگفت : " آیا به خاطر این که خدا داده اورا شکر نکنم ؟ http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 ماه رمضان سال ۷۷ هنوز بہ سن تڪلیف نرسیده بود براےسحرےبلند شدیم اما را بیدار نڪردم . خودش موقع اذان بیدار شد ، وقتي دید اذان مے گویند . بغض ڪرد و با ناراحتے گفت : « چرا منو بیدار نڪردید؟ » دستے روے موهایش ڪشیدم و گفتم: « عزیزم شما هنوز به سن تڪلیف نرسیدے » ‌اخم هایش را درهم ڪشید و با دلخورےگفت : « از این بہ بعد هر ڪسے بہ سن تڪلیف رسیده بره نون بخره ، آشغال ها رو بذاره دم در ، من بچہ ام و هنور بہ سن تڪلیف نرسیدم » ناگفتہ نماند ڪہ آن روز، بدون سحرے گرفت، براے من هم درس شد ڪہ تمام براےسحر بیدارش ڪنم . 🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
اين عكس متعلق به كربلايی سيد مصطفی صادقی است كه يك بيت شعر هم با دست خطش باقی مانده است: "نرخ رفتن به سوريه چند است؟ قدر دل كندن از دو فرزند است" آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود و ساعت ۴ صبح چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی صحبت کردم، چون تقریبا سه ماه از رفتنش می‌گذشت خیلی دلتنگش بودم، حرف که می‌زدیم گفتم: "مصطفی جان! مواظب خودت باش خیلی دلم برایت تنگ شده" گفت: "مادر! من را به حضرت زینب(س) بسپار، دلت آرام می‌شود" باور کنید الان هم با اینکه پسرم شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س)، می‌دانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده... مصطفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۵ به منطقه مقاومت سوريه اعزام و در تاريخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ مصادف با يازدهم ماه مبارك رمضان در وقت افطار در حماء به دست تكفيری های جنايتكار به درجه رفيع نائل آمد... شادی روحش http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌷🌼🌺🌸🌺🌼🌷 یک اتفاق عجیب در تدفین فرمانده مدافع حرم: می‌دانم زنده‌ای! با تو زندگی می‌کنم، خیلی‌ها نمی‌توانند درک کنند و حتی شاید برایشان خنده دار باشد اما من حضور را حس می‌کنم . قابل گفتن نیست، شاید خیلی‌ها نتوانند این موضوع را درک کنند، حتی شاید برای برخی خنده‌دار باشد اما من حضور را حس می‌کنم. خودش این را به من نشان داد، این موضوع را با بسته شدن چشم‌ها و دهانش در ثانیه‌های آخری که مراسم تدفین و تلقین تمام شده بود، به من نشان داد. نهایتا یک روز بعد از فوت انسان خون بدن دلمه می‌شود، اصلا زنده نیست که بخواهد خونریزی داشته باشد ولی بعد از 7 یا 8 روز خونریزی داشت، مجبور شدند که دوباره غسل و کفن کنند، با آب گرم غسل دادند که پیکرش برای دیدن مهیا شود. اولین باری که پدرش را دید خیلی به چهره‌اش حساس شد چون داخل دهانش پنبه بود . خواست خدا این بود که دوباره خونریزی کند و پیکر دوباره شسته شود تا بتوانند پنبه‌ها را خارج کنند و مهیای دیدن شود. وقتی خانواده از زمان آقا تعریف می‌کردند، گفتند که چون مقداری بی‌تابی کردند دیگر نتوانستند تا ثانیه‌های آخر کنار باشند و او را ببینند. همه اینها در ذهن من بود، همان اول به خودم گفتم که اگر الان ضعف نشان دهم، این آخرین باری خواهد بود که چهره خاکی را نشانم می‌دهند اما مقاومت کردم تا در مراسم تشییع و تدفین هم بتوانم کنار پیکر بمانم. سعی کردم که خیلی محکم باشم ، وقتی که می‌خواستند را داخل خانه ابدیش بگذارند، من همانجا کنار قبر نشستم و بلند نشدم، از همان ثانیه داخل را نگاه کردم و تمام مراحل خاکسپاری را دیدم . یک اتفاق عجیب در آخرین لحظه : می‌خواستی نشانم دهی که زنده‌اند؟ همه اینها را می‌دانم . من با تو زندگی می‌کنم همیشه به من می‌گفت که او را از زیر رد کنم، تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر رد کنم، وقتی تربت امام حسین(علیه السلام) را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی که داخل قبر بود دادم، گفتم که این را روی صورت بگذارند و بردارند، به محض اینکه را روی صورت گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم بسته شد . همانجا گفتم : می‌خواستی در آخرین لحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که زنده هستند؟ همه اینها را می‌دانم. من با تو زندگی می‌کنم . راوی : http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌹🕊🌸🌷🌸🕊🌹 بچه ها تا فهمیدند به مدینه الزهرا (س) می آید، برای خیر مقدم و محافظت از او رفتند و اتوبان را بستند! تا از دور متوجه این موضوع شد، پیاده شد و از بچه ها پرسید برای چی راه را بسته اید؟ گفتند:"به احترام شما! " دکتر دو دستی بر سرش کوبید و گفت :"وای بر من ! به بچه ها بگویید :" وای بر ما اگر حلالمان نکنند! دکتر با خودش می گفت : وای بر تو ! باید بروی از تک تکشان حلالیت بطلبی! دکتر سرش را توی ماشین ها می کرد و می گفت: آقا مرا حلال کنید! بچه‌های مرا حلال کنید ! نفهمیدند ! اشتباه کردند! بچگی کردند! برای همین رفتار هاست که ره در باره اش گفتند : در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحمت خدا را بیمه کرد. http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌹🕊🍀💐🍀🕊🌹 وسط که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد، طاقت نمی آوردم و میگفتم : "بسه دیگه ! استراحت کن شدی " او می گفت : " اگر از سرمایه اش خرج کند بالاخره ورشکست میشود باید سود در که زندگیش بگذرد ، ما قرار باشد نماز شب نخوانیم ، ورشکست میشویم. " اما من که خیلی ها با گریه مصطفی بیدار می شدم کوتاه نمی آمدم و می گفتم : " اگر اینها که اینقدر از شما بفهمند این طور گریه میکنید... شما چه معصیتی دارید ؟ چه گناهی دارید ؟ خدا همه چیز به داده، همین که شب بلند می شوید خود یک توفیق است " آن وقت گریه اش هق هق می شد و میگفت : " آیا به خاطر این که خدا داده او را شکر نکنم ؟ راوی : 🔹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
👆عكسی بسيار شورانگيز و پر رمز و راز: اين عكس متعلق به كربلايی سيد مصطفی صادقی است كه يك بيت شعر هم با دست خطش باقی مانده است: "نرخ رفتن به سوريه چند است؟ قدر دل كندن از دو فرزند است" آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود و ساعت ۴ صبح چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی صحبت کردم، چون تقریبا سه ماه از رفتنش می‌گذشت خیلی دلتنگش بودم، حرف که می‌زدیم گفتم: "مصطفی جان! مواظب خودت باش خیلی دلم برایت تنگ شده" گفت: "مادر! من را به حضرت زینب(س) بسپار، دلت آرام می‌شود" باور کنید الان هم با اینکه پسرم شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س)، می‌دانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده... مصطفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۵ به منطقه مقاومت سوريه اعزام و در تاريخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ مصادف با يازدهم ماه مبارك رمضان در وقت افطار در حماء به دست تكفيری های جنايتكار به درجه رفيع نائل آمد... شهید مدافع حرم 🕊 🌷 ─━━━⊱✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🌸سفر کرده ‏ام تا بجویم سرت را 🌸و شاید در این خاکها پیکرت را 🌸من اینجایم ای آشنای برادر 🌸همان جا که دادی به من دفترت را 🌸همان جا که با اشک و اندوه خواندی‏ 🌸برایم غزل واره‏ ی آخرت را 🌸کجایی که چندی است نشنیده‏ ام من‏ 🌸دعاهای پر سوز و درد آورت را 🌸تو را زنده زنده مگر دفن کردند 🌸که بستند دستان و پا و سرت را 🌸پس از این من ای کاش هرگز نبینم‏ 🌸نگاه به درمانده مادرت را… جوادی مقدم https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 عضویت در واتساپ👈🏻09178314082 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸