eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
4.2هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
12.6هزار ویدیو
216 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🔹 من و طرف مقابلم آماده هستیم...!!؟ 📳 تست سنجش (آنلاین)* برای شرکت در این آموزش آنلاین پیج زیر رو فالو کنید.👇🏻 http://instagram.com/ravanshenasie_ir 🌹🌹🌹
🌹 : 🌷 🍃 خنده‌ی آقاحمید همیشه با حرف‌هاش یادم می‌آید... و بخصوص از گفتنش... تا می‌آمد در جمعی می‌نشست و می‌فهمید چند نفرمان مجردند می‌گفت « به زودی ازدواج کنید ... زندگی فقط جنگ نیست . باید یاد بگیرید برای جنگ‌های بعدی کنید. شهادتش دل خیلی‌ها را شکست... بخصوص آقامهدی را و بخصوص وقتی که یادش می‌افتاد مهمات به دستش نرسیده و تنها توی آن محاصره مانده... ✍🏻 راوی: علی عباسی http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
❤️ آموزش مهندسی عاطفی...💞 (براساس نظریه رابرت استرنبرگ) نقشه راه ساختن رابطه عاطفی موفق 💠مخصوص و در آستانه 🔰ارائه جدیدترین راهکارهای روز دنیا (ظرفیت ۳۰ نفر) ❣️ *برای عضویت ضربه بزنید👇🏻* *گروه ۱* 💎 https://chat.whatsapp.com/EMHLUdilVUkCbEFPUWwK2D *گروه ۲* 💎 https://chat.whatsapp.com/FRe00rH9XKz0dt4WUptg2V *گروه۳* 💎https://chat.whatsapp.com/JqByNqgup8k6pamiFJavFi *مطالب ناب روانشناسی را فقط در کانال ما جستجو کنید👌🏻* در نشر لینک حذف نشود. ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸💐🌹🍀🌹💐🌸 رفقایم توی بسیج شنیده بودند ازم خواستگاری کرده. از این طرف و آن طرف به گوشم می‌رساندند که «قبول نکن، متعصبه». با خانم‌ها که حرف می‌زد، سرش را بالا نمی‌گرفت. سر برنامه‌های بسیج اگر فکر می‌کرد حرفش درست است، کوتاه نمی‌آمد. به قول بچه‌ها حرف، حرف خودش بود، معذرت خواهی در کارش نبود. بعد از ، محبتش به من آنقدر زیاد بود که رفقام باور نمی‌کردند این همان باشد که قبل از می‌شناختند. طاقت نداشت سردرد من را ببیند. که آمد، نه سربازی رفته بود، نه کار داشت. خانواده‌ام قبول نکردند. گفتند «سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی، بیا حرف بزنیم». دو سال طول کشید. آنقدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضیشان کرد. کمی بعد از ، با قانون قد و وزن معاف شد، بس که لاغر بود و قد بلند. توی سازمان هم مشغول شد. مهریه را خانواده‌ها گذاشتند، پانصد تا سکه؛ ولی قرار بین من و چهارده ‌تا سکه بود. بعد از هم همه سکه‌ها را به من داد. مراسم عقد و عروسی را خودمان گرفتیم، خیلی . روای : 🍀 🌸 🌺 💐🌸 مبارک باد 🌸💐 🌸💐🌹🍀🌹💐🌸 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
💟راهکار شیخ‌ حسنعلی‌ نخودکی‌ برای رفع مشکل و اشتغال👇👇 💞 eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a ✨ 🕋✨ آیه‌ای که باخواندن آن تماااام طلسمات زندگیتون از بین میره!😳👆 👆🌹 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠عجایب و دانستنیهای جالب و شگفتیهای آفرینش جهان eitaa.com/joinchat/3579904022Ca7da734213 💠محبان حضرت مهدی (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه ) eitaa.com/joinchat/2035941519C40ae5d6ac7 💠ارزانترین پوشاک کودک و مادر ارسال رایگان کد مرسوله eitaa.com/joinchat/1888813075C154c4cbef5 💠بازارچه خرید و فروش کتاب eitaa.com/joinchat/3789422751Ced3cd988e4 💠تربیت فرزندان eitaa.com/joinchat/1433141407C779b5a6099 💠پوشاک شیک وارزون با ارسال رایگان کد مرسوله eitaa.com/joinchat/3587637297Cc96c9001ca 💠درمحضرقرآن واهل بیت علیه السلام eitaa.com/joinchat/2507669504C86c9b73bfa 💠«مریم رجوی» خود را رئیس‌جمهور منتخب اغتشاشگران خواند "جزئیات خبر " eitaa.com/joinchat/2902458370Cc2afba95b8 💠ماگ های فانتزی شخصیتی شکوفه آبی ، انرژی مثبت و انگیزشی eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a 💠کانال شعر زیبا eitaa.com/joinchat/291176566C5b2b957abf 💠احکام تصاویری eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e 💠گلستان خاطرات شهدا eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 💠تسنیم۲تخصصی‌ترین‌تفسیرقرآن‌ کریم eitaa.com/joinchat/313589760C3ebce84f57 💠رفاقت با شهدا eitaa.com/joinchat/3469017138C966326f2fc 💠درمان چاقی«سردی و گرمی بدن» مزاج‌درمانی eitaa.com/joinchat/1290403861C392649f181 💠 سرویس تخصصی فانتزی آشپزخانه عروس؛کیف؛باکس eitaa.com/joinchat/1224147060Cc55b8bb3a5 💠لحظه بازداشت فائزه هاشمی اخبار «بدون سانسور» eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1 💠دنیای کاردستی ؛بازی؛ تربیت فرزند eitaa.com/joinchat/3670671495C416df0bab2 💠تعقیبات نماز وتقویم نجومی وذکرهای حاجت مجرب eitaa.com/joinchat/1501757468C885d27dfb4 💠آشپزی خوش سلیقه *تزیین سالادایرانی وفرنگی eitaa.com/joinchat/5636108Ce03add5e68 💠بانک جزوه، تلخیص و کتب حوزوی eitaa.com/joinchat/922091681C1b5ada3ae8 💠کانال مجمع الذاکرین eitaa.com/joinchat/2771255314C0f5943798f 💠مختص بانوان(شیرینی؛خلاقیت؛خیاطی آسان) eitaa.com/joinchat/2211053671C391aa0dd58 💠آسِــماٰنِ‌عــاٰشِقِ‌کَـرْبُ‌بَـلا eitaa.com/joinchat/774504526C4c5a171b56 💠تدابیروسیاستهای همسرداری اسلامی و تربیت فرزند eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 💠جهان پس از مرگ «کلیپهای» بسیار زیبا و موثر تجربیات مرگ eitaa.com/joinchat/787349625C44347bd843 💠عاشقان حسین علیه السلام eitaa.com/joinchat/3662610477Cf4df6705a7 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📖 حکایت جوان درمانده و ناسپاس(💰چرا دَخلامون خالی شده و رزق و روزی مون کم شده؟چرا دعاها مستجاب نمیشه؟😔) eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3 ➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖ لیست ویژه 10مهــر؛ @Listi_Baneri_110
شهیدی که عیدغدیر به دنیا آمد عید‌غدیر ازدواج کرد عید به شهادت رسید... برای خطبه عقد به محضر امام شرفیاب شدیم. حضور در جوار امام امت شوری وصف‌ناپذیر در دلم ایجاد کرده بود. از هیجان این پیوند در حضور ایشان سینه‌ام گنجایش قلب تپنده‌ام را نداشت، امام لب باز کرد و خطبه عقد ما را جاری کرد. بعد به‌عنوان هدیه عقد، این جمله را به ما هدیه کرد؛ «عزیزانم گذشت داشته باشید، با هم بسازید ان‌شاءالله که مبارک باشد.» علی قبل از اینکه به نزد امام برویم به من گفته بود؛ «ما فقط در دنیا زن و شوهر نخواهیم بود بلکه در بهشت نیز با هم هستیم، بعد هم این آیه را برایم تلاوت کرد: «هُم وَ اَزواجُهُم فی ضِلالِِ عَلَی الاَرائِکِ مُتَّکِئون...» عروسی را به خاطر خانواده شهدا ظهر گرفتیم. گفتم: ناهار بخور گفت: روزه‌ام! گفتم: روز عروسی؟! گفت: نذر داشتم، اگر روز عروسیم عید غدیر بود روزه بگیرم! گفت: دعا می‌کنم, امین بگو! گفت: "خدایا همان‌طور که عید غدیر به دنیا آمدم، عید غدیر کردم، شهادتم را بذار!" گفتم: آمین. هر عید غدیر منتظر شهادتش بودم، عید غدیر سال ۱۳۶۶ شهید شد. راوی:همسر شهید حاج‌علی‌کسائی 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
💕 ❣مسجد ڪه میرفتم، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون مرد بودن را در اون می دیدم... برای رسیدن بهش چله گرفتم . ❣ساده زیست بود، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه حلقه 4500 تومنی بود ... مهریه ام 14 سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد ازدواجمون داد؛ -ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد. ❣هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... میگفت میگفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم .... ❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ... برای شهادتش چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و میخواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود 💟همسر شهید برای رسیدن و با مهدی عسگری چله میگیرد و ده سال بعد برای رسیدن مهدی به چله مےگیرد 💟 شهیدمدافع حرم 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
1.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) مبارک😍🌸 . . ‎‎‌‌‎🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🏷  ✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر) ✫⇠قسمت : پنجم 🍃بار دوم که دیدمش(دیدن چمران)برای کار در موسسه آمادگی کامل داشتم کم کم آشنایی ما شروع شد .من خیلی جاها با مصطفی بودم ، در موسسه کنار بچه ها،در شهرهای مختلف و یکی دوبار در جبهه . برایم همه کارهایش گیرا و آموزنده بود . بی آنکه خود او عمدی داشته باشد.غاده با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بود درستی نداشت اما دوست داشت جور دیگری باشد ،دوست داشت چیز دیگری ببیند غیر از این بریز و بپاشها و تجمل ها،او از این خانه که یک اتاق بیشتر نیست و درش همیشه به روی همه باز است خوشش می آید .بچه ها می توانند هر ساعتی که میخواهند بیایند تو ،بنشینید روی زمین و با مدیرشان گپ بزنند . 🍃مصطفی از خود او هم در این اتاق پذیرایی کرد و غاده چقدر جا خورد وقتی فهمید باید کفش هایش را بکند و بنشیند روی زمین !به نظرش مصطفی یک شاه کار بود ، غافل کننده و جذاب .یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها می رفت همراهش بودم .داخل ماشین هدیه ای به من داد، اولین هدیه اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم.خیلی خوشحال شدم و همان جا بازکردم دیدم است ، یک روسری قرمز با گلهای درشت .من جا خوردم ، اما او لبخند زد و با شیرینی گفت :بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند. 🍃از آن وقت روسری گذاشتم.من می دانستم بچه ها به مصطفی حمله می کنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد می‌آورید موسسه ،اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می کرد، خودم متوجه می‌شدم، مرا به بچه ها نزدیک کند .می گفت: ایشان خیلی خوبند .اینطور که شما فکر می کنید نیست ،به خاطر شما می آیند موسسه و می‌خواهند از شما یاد بگیرند ان شاالله خودمان بهش یاد می دهیم.نگفت این حجابش درست نیست ، مثل ما نیست ، فامیل و اقوامش آن چنانی اند .اینها خیلی روی من تاثیر گذاشت . او مرا#قدم_به_قدم جلو برده ، به اسلام آورد.نه ماه، نه ماه زیباداشتیم و بعد با هم کردیم.البته ازدواج ما به مشکلات سختی برخورد... ☀️ 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🏷#زندگینامه_شهيد_چمران  ✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر) ✫⇠قسمت : نهم 🍃به هرحال ، روزهای سختی بود اجازه
🏷  ✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر) ✫⇠قسمت : دهم 🍃(پدر و مادر)هر دو خشکشان زد .ادامه دادم: من تصمیم گرفتم با مصطفی کنم ، عقدم هم پس فردا پیش امام موسی صدر است .فقط خودم مانده بودم این را از کجا آورده ام مصطفی اصلاً نمی دانست من دارم چنین کاری می کنم .مادرم خیلی عصبانی شد .بلند شد با داد و فریاد و برای اولین بار می خواست من را بزند که پدرم دخالت کرد و خیلی آرام پرسید: عقد شما باکی ؟گفتم: دکتر چمران . 🍃من خیلی سعی کردم شمارا کنم ولی نشد .مصطفی به من گفت دیگر نتیجه ای ندارد و خودش هم میخواست برود مسافرت.پدرم به حرفهایم گوش داد و همانطورآرام گفت: من همیشه هرچه خواسته اید فراهم کرده ام ، ولی من می بینم این مرد برای شما مناسب نیست او شبیه ما نیست ، فامیلش را نمی شناسیم . من برای حفظ شما نمی خواهم این کار انجام شود . گفتم: به هرحال من تصمیمم را گرفته ام .می روم . امام موسی صدر هم اجازه داده اند ، ایشان است و می تواند ولی من باشد .بابا دید دیگر مسئله جدی است گفت : حالا چرا پس فردا ؟ ما آبرو داریم . 🍃گفتم: ما تصمیم مان را گرفته ایم ، باید پس فردا باشد .البته من به امام موسی صدر هم گفته ام که می خواهم خانه پدرم باشد نه جای دیگر .گر شما رضایت بدهید و سایه تان روی سر ما باشد من خیلی خوشحال ترم .باباگفت: آخر شما باید آمادگی داشته باشید . گفتم: من آمادگی دارم ، کاملاً !نمی دانم این همه قاطعیت و شجاعت را از کجا آورده بودم .من داشتم از همه امور اعتباری ، از چیزهایی که برای همه مهمترین بود می گذشتم .البته آن موقع نمی فهمیدم ،اصلاً وارستگی انجام چنین کاری را نداشتم،فقط می دیدم که مصطفی است، است و اهل بیت (ع) است و من هم به همه اینها عشق می ورزیدم ... ☀️ 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
✫⇠ 📚پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) 📘 ✍ به روایت همسر شهید ✫⇠ 🍃مدتی نگذشت که همگی از رسانه ها فهمیدیم که کشور عراق به ایران حمله کرده و مقداری از خاک کشورمان را به تصرف درآورده است. با انتشار این خبر می توانم بگویم کسی که در منطقه ما, کوله بار خود را بست و راهی جبهه شد خود مرتضی بود. 🍃حدودا هشت ماهی از می گذشت که اتفاقی در زندگی من رخ داد که سرنوشتم را عوض کرد و آن هم لحظه ای بود که خبر در منزل ما زمزمه می شد. وقتی به صراحت این قضیه به من گفته شد که مرتضی به خواستگاری شما آمده و من خودم نمی دانستم باید چه بگویم انگار که داشتم در یک دریای پر امواج دست و پا می زدم. هر چه فکر کردم نمی دانستم که الان زمان وارد شدن به زندگی جدید است یا نه! بالاخره پس از مدتی فکر کردن خودم را قانع به این عمل نمودم و از آنجا که مرتضی انسانی وارسته و متدین و با اخلاق بود قبول کردم. 🍃پس از اعلام این خبر به خانواده ایشان، یک شب به اتفاق خانواده به منزل ما آمدند. بدون آنکه تشریفات آن چنانی درست شود آن شب صحبت های دو خانواده بدون حضور دائم من در آن جلسه آغاز گردید و هر کسی صحبتی می نمود. البته این صحبت ها خیلی هم حول محور نمی چرخید.بیشتر گفتگوی خودمانی بود تا مسائل دیگر، در نهایت بحث که پیش کشیده شد و توافق حاصل شد که یکصد و ده هزار تومان بابت مهر قرار دهند. 🍃پس از حدودا دو الی سه ساعت یک مرتبه صدای آقا مرتضی در میان صحبت های دیگران بلند شد و همگی را به سکوت وا داشت و رو به خانواده ما کرد و رک گفت: ببینید شغل من نظامی است و انقلاب هستم. بیشتر اوقات من صرف جبهه و جنگ می شود و کمتر اتفاق می افتد که من در شهرستان باشم. خواهشی از شما دارم که آن هم این است که خوب فکرهایتان را بکنید و جوانب کار را بررسی نمائید. اگر موافق بودید دخترتان را به من بدهید که بعد خدای نا کرده پشیمان نشوید. 🍀صحبتهای آقا مرتضی همه جمع را بر یک لحظه هم که شده بود به فکر فرو برد و در آن لحظه هیچ کس صحبتی نمی کرد. ناگهان مادرم آن سکوت را شکست رو به جمع علی الخصوص آقا مرتضی کرد گفت: ما هم این لحظات و این شرایط را درک می کنیم، شما هم برای اسلام و امنیت و آسایش ما به آنجا می روید ما که به این وصلت راضی هستیم ما بقی آن هرچه خدا بخواهد همان می شود... ☀️ 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 عضویت در واتساپ👈🏻09178314082 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
✫⇠ 📚پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) 📘 ✍ به روایت همسر شهید ✫⇠ 🍀... ساک و لباسش را به من داد تا آنها را بشویم وقتی درب آن را باز کردم دیدم یک دست لباس عراقی است. رو به آقا مرتضی کردم و با یک لحن تند گفتم: چرا این لباس های عراقی را به تن می کنی؟ ببین تا به حال دو مرتبه مجروح شده ای در حالی که هر دو بار این لباس به تن داشتی آقا مرتضی این لباسا نجس است خواهش می کنم دیگر این را نپوشید من دیگر طاقت ندارم آن را بشویم. الان پاره اش می کنم. 🍀هر چه کردم که آن لباس را پاره کنم جلویم را گرفت و به من گفت: من با این لباس در جبهه خیلی موثرتر هستم از شما می خواهم که روی این تصمیمتان تجدید نظر کنید دیگر طاقت نیاوردم که روی حرف خودم بایستم, لذا لباس را برداشتم و داخل تشت آب انداختم تا مقداری خیس بخورد. پس از گذشت ساعتی مشغول شستن آن البسه پر از خون شدم. آقا مرتضی به نزد من آمد پهلویم نشست و همان طور که مشغول شستن آنها بودم, عکسی آورد و به من نشان داد که در آن سوار یک جیپ بود که بقول خودش از عراقی ها به غنیمت گرفته بود‌ 🍀ادامه صحبتش این بود که من با همین لباس چندین بار به داخل عراقی ها رفته ام و با آنها نان و ماست خورده ام و مرا نشناخته اند. این جیپ هم که می بینی با بچه ها سوار ان می شویم و در منطقه گشت می زنیم مال عراقی هاست پس از اینکه لباس ها را شستم آقا مرتضی نگاهی به آنها انداخت و پس از کمی تامل رایش برگشت که دیگر آنها را نبپوشد چرا که اکثر جاهایش سوراخ شده بود آن لباس را به برادرش داد تا در کار بنایی آن را بپوشد. 🍀یکی دو روز از این ماجرا گذشت،یک شب که داخل اطاق نشسته بودیم. متوجه شدم خیلی به من خیره شده, علت را از او پرسیدم. آهی از نهاد دل بیرون کشید و گفت: ای کاش شبی که من به منزل شما آمدم به من جواب مثبت نمی دادی و حاضر نمی شدی که با من کنی! نگذاشتم حرفش را ادامه دهد و سریع وسط حرف هایش پریدم و به ایشان گفتم انتخاب من بوده و هرگز هم از این وضعیت پشیمان نیستم و هر لحظه خدا را می کنم که با یک فرد وارسته ای همچون شما ازدواج کردم. 🍀بعد از اتمام صحبت هایم رو به من کرد و گفت: امیدوارم که مرا حلال کنید، من تا به حال همسر خوبی برای شما نبودم و می دانم که در نبود من همه سختی ها را تحمل می کنی، ولی آرزوی هر زن و شوهری است که در طول زندگیشان در کنار یکدیگر باشند و زندگی آرام و خوبی را برای یکدیگر درست کنند، ولی چکار می شود کرد، تقدیر ما هم اینطور است و ما مسلمانیم و موظفیم که هر موقع مسئله ای برای اسلام پیش می آید باید از همه چیز خودمان بگذریم و به این دین مقدس خدمت کنیم، خواهش می کنم که شما هم بخاطر اسلام این مشکل را تحمل کنید. من که از حرفهای آقا مرتضی سر در نمی آوردم، فقط یکپارچه گوش شده بودم و سعی می کردم از اعماق وجودم حرف هایش را بشنوم و درک کنم. 🍀حدود یک سال از ازدواجمان می گذشت و هر ماه سابقه نداشت که خبر ایشان زبان به زبان نشود. من که از بس ناراحت می شدم و گریه می کردم و مرتب تصویر شهادت و تدفین آقا مرتضی بسان پرده سینما در جلوی چشمانم نقش می بست. هر وقت که نامه یا پیغام معتبری از زنده بودنش, یا اینکه خودش می آمد من خیلی خوشحال می شدم. هر وقتی او با مریضی من رو برو می شد می گفت: خدایا من کاری برای شما نکردم خودت حق اینها را برمن کن!بعد رو به من می کرد و می گفت: تو چرا خودت را اینقدر زجر می دهی، اصلا ناراحت نباش من هر کجا که باشم فکر خودم و شما هستم مرگ هم که دست خداست وقتی خواست بیاید کاری از دست من و شما بر نمی آید. 🍀می گفتم:آقا مرتضی من که دست خودم نیست، بالاخره من هم انسانم و عاطفه دارم. حق دارم که برای مونسم دل بسوزانم و به فکر شما باشم. چطور از من توقع دارید که اصلا به شما فکر نکنم.حقیقتا چند روزی که ایشان در مرخصی و نزد ما بود من حالم خوب بود, ولی همینکه به منطقه می رفتند دوباره همان حالات روحی به سراغم می آمد و ممکن نبود که مریض نشوم. لذا زمانی که ایشان با این وضعیت من روبرو شد تصمیم گرفت که مرا به اهواز ببرد... ☀️   🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 عضویت در واتساپ👈🏻09178314082 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸