شايد خيلي از #آقايان يادشان برود که روزهاي #ازدواج ، #عقد ، #تولد و #عيد چه روزهايي است. اما #محمد تمام اين روزها را به خاطر داشت و امکان نداشت آنها را فراموش کند، حتي اگر من در #تهران بودم، هر بار نامه اي مي نوشت و از اين روزها ياد مي کرد. همه اين نامه ها را دارم و هنوز برايم عزيز هستند. .
هر بار که آنها را مي خوانم مي بينم چطور اين جوان 25 ساله داراي روحيه لطيف و عميقي بوده است. روحيه اي که در محيط خشن جنگ همچنان پايدار بود.
#همسر_شهید_محمد_جهان_آرا
#همسرانه
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
#عاشقانـه_شهـدا 💕
#همسفــر_تـا_بهشتــ 🕊
یادم هـست سر سفره #عقد ڪه نشسته بودیـم بـهـم گفت:
الان فقط مــن و💞 تــو،
توی ایـن #آینه مشخص هستیم
از تو می خوام ڪه ڪمڪ ڪنی من به سعادت و #شهـادت برسم
منم همونجا #قـول دادم ڪه
تو این #مسیـر ڪمڪـش ڪنم.
🌷 #شهید_محسن_حججی 🌷
http://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷
🌹 #یادشهداباصلوات🕊🕊🕊
💥 #الگو_برداریاز_شهدا
✍سر سفره #عقد به من گفت:
من که نمی تونم از حلقه #طلا استفاده کنم؛💍
سریع #انگشتر_عقیقی که در دستش بود را به من داد
و #گفت: لطفأ این رو برام بذارید.
انگشتر عقیقش رو به عنوان حلقه براش گذاشتم.💍
میگفت: طلا برای مرد #حرام است و حاضر نیستم که برای لحظه ای هم تو دستم بذارم.
#شهید_سید_رضا_طاهر🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
#همسفرانه 💗|•
💖لحظهای که
سر سفره #عقد نشسته بودم
این باور قلبی را داشتم که حسین
روزی به #شهادت میرسد ولی،
به خودم میگفتم هرچه خدا
بخواهد همان خواهد شد. 😇
با آنکه خیلیها برگشتند
به من گفتند چهره داماد
چقدر به #شهدا میخورد. 👌
💖ما زندگیمان را ساده شروع کردیم.
هر دو #عقیده داشتیم
هرچه مهریه کمتر باشد
ثواب آن بیشتر است
و با اشتیاق، هر دو
دوست داشتیم
به نیت 14 معصوم 14 سکه باشد.
#شهید_حسین_هریری🌷
#شهید_مدافع_حرم
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
🔻 #عاشقانه_شهدا
🔰همسرم #پسر_عمه ام بود. آبان ۹۱ #عقد کردیم و ۱ ماه بعد همزمان با عید غدیر خم عروسی🎊 برگزار شد. #عشق واقعی اونه که چیزی رو بپسندی که محبوبت💞 رو راضی میکنه. از علاقه و شوقش برای رفتن به #سوریه و #شهادت🌷 آگاه بودم و بهمین دلیل برای رفتنش رضایت داشتم.
🔰اونشب تاصبح خوابم نمیبرد❌ وبه #همسرم که خوابیده بود، نگاه میکردم تاببینم نفس میکشه. ساعت۴🕰صبحانه آماده کردم و وقت رفتن #3بار توکوچه به پشت سرش نگاه کرد. چهره خندانش رو #هیچوقت فراموش نمیکنم😔 موقع خداحافظی گفت: دلم رو لرزوندی💓 اما #ایمانم رو نمیتونی بلرزونی❌
🔰بعد از#شهادتش شبی که در#معراج بود،ازش خواستم برای لرزوندن دلش منو ببخشه و #حلالم کنه. صبحی که میرفتن، گفتم: کاش شکمش درد بگیره، پاش درد بگیره نره🚷 دوباره ته دلم میگفتم: #نه، بخدا راضی نیستم دردبکشه💔
🔰دست زدم دیدم خیلی #سرد بود. وقتی دستاش سرد بودمیگفت: فرزانه با دستات گرمش کن😢 تو معراج تو اون ۱۵ دقیقه نمیدونستم چی بگم. فقط بغلش میکردم💞 میگفتم:
#خیلی_دوستت_دارم_عزیزم
#خیلی_دوستت_دارم❤️
🔰همه لحظات #حسش میکنم. خاکُ می بوسیدم ومیریختم روش. میگفتم #تا_ابد همسر منو ببوس. گفتم: تو چقداز من خوشبخت تری که میتونی تاقیامت #همسر منو درآغوش بگیری😭
🔰کفشاشومیپوشم👞 حس میکنم پاهام به پاهاش میخوره. همیشه وقتی ماموریت گل🌹 میخرید، بهش گفتم عزیزم از این به بعد #من باید برات گل بیارم. #شهادت پیام خوشیِ اما زجر آوره برای اونایی که میمونن😔
#همسنگر
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔹زمانی که #عقد کردیم من پیش دانشگاهی را هنوز تمام نکرده بودم ☺️
عبدالله #صبحها می آمد مرا می برد و ظهرها برم میگرداند🚗
🔸در خانه پدرم #دختری نبودم که هر ساعت هر جا که دلم بخواهد بتوانم بروم🚷 اما #مدرسه رفتن با خودم بود که پس از عقد شهید باقری🌷 همین را هم می گفت بهتر است #تنها نروم
🔹این سخت گیری شدید او را می گذاشتم روی حساب #علاقه اش😍♥️
از این موضوع اصلا ناراحت نبودم
و دوست داشتم #رضایت او را به دست بیاورم.
#شهید_عبدالله_باقری 🌷
#شهید_مدافع_حرم
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔹از زمان عقد و هنگامی که یکی از دوستانش در سوریه #شهید شد، حرف رفتن🚌 به سوریه را پیش کشید و گاهی با هم در مورد این موضوع صحبت میکردیم. اما بهطور جدی در پائیز🍂 و #زمستان سال 95 بود که قرار شد، چند نیروی بسیجی را معرفی کند و خودش را نیز بهعنوان نیروی #پاسدار و علاقهمند💖 معرفی کند.
🔸بنده در زمان #عقد نمیتوانسم رضایت خود را نسبت به این موضوع اعلام کنم😢 ولی بعد از عروسی، روزها که همسرم سرکار میرفت یا #ماموریت بود، برنامه مصاحبه🎤 با همسران شهدا🌷 را نگاه میکرد تا ببینم این بزرگواران چگونه با سختیها مواجعه میشوند.
🔹کلیپهایی در مورد #مظلومیت شیعیان سوریه نگاه میکردم و این فکر در ذهنم همیشه جرقه میزد🗯 که اگر مانع رفتن #یدالله شوم، چگونه جواب اهل بیت (ع) را در روز محشر بدهم😔
🔸تا اینکه وقتی موضوع رفتنش جدی شد و در زمستان❄️ سال 95 در موردش با هم صحبت کردیم، بنده مخالفت نکردم☺️ و حتی تصمیم گرفتم که تا لحظه #رفتنش بیتابی نکنم❌
#شهید_یدالله_ترمیمی
#شهید_مدافع_حرم
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀
#همسرانه
#خاطرات_همسران_شهداء
#همسر_شهید
#محمدرضا_مهدی_زاده_طوسی
روز تولد #امام_علی_ع بود که همراه #محمدرضا و خانوادهاش به حرم #امام_رضا_ع رفتیم تا #صیغهی_عقد ما را آن جا جاری کنند. پس از انجام #عقد، به یک #زیارت دو نفره رفتیم.
اتفاقاً آن روز #شهیدی را تشییع میکردند.
روی تابوت پیچیده در #پرچم_سه_رنگ که بر دست مشایعتکنندگان پیش میرفت، یک #شکلات افتاده بود. #محمدرضا از لا به لای جمعیت خود را به تابوت رساند، #شکلات را برداشت و طرف من بازگشت.
#شکلات را #نصف کرد و به سویم گرفت و گفت :
این اولین #شیرینی ازدواجمان است. طعم #شیرین_شکلات در دهانم دوید. هنوز که هنوز است، گویی که #شیرینتر از آن #شکلات را نخوردهام!
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🏷#زندگینامه_شهيد_چمران
✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر)
✫⇠قسمت : هفتم
🍃قانع نمی شدم که مثل میلیون ها انسان دیگر ازدواج کنم زندگی کنم و ... دنبال مردی مثل مصطفی میگشتم ،یک روح بزرگ ،آزاد از دنیا و متعلقاتش اما این چیزها به چشم فامیلم و پدر ومادرم نمی آمد.آنها در عالم دیگری بودند و حق داشتند بگویند نه ،#ظاهر مصطفی را می دیدند و مصطفی از مال دنیا هیچ چیز نداشت .
مردی که پول ندارد ، خانه ندارد ، زندگی ... هیچ !
🍃آنها این را می دیدند اصلاً جامعه لبنان اینطور بود و هنوز هم هست بدبختانه .ارزش آدم ها به ظاهرشان و پول شان هست به کسی#احترام می گذراند که لباس شیک بپوشد و اگر دکتر است باید حتما ماشین مدل بالا زیر پایش باشد .روح انسان و این چیزها توجه کسی را جلب نمی کند.با همه اینها مصطفی از طریق سید غروی مرا از خانواده ام#خواستگاری کرد .گفتند : نه .
🍃آقای صدر دخالت کرد و گفت: من#ضامن ایشانم .اگر دخترم بزرگ بود دخترم را تقدیمش می کردم .این حرف البته آنها را تحت تاثیر قرارداد، اما اختلاف به قوت خودش باقی بود . آنها همچنان حرف خودشان را می زدند و من هم حرف خودم را .#تصمیم گرفته بودم به هر قیمتی که شده با مصطفی ازدواج کنم .فکر کردم در نهایت با اجازه آقای صدر که#حاکم_شرع است#عقد می کنیم ،اما مصطفی مخالف بود ،
🍃اصرار داشت با همه فشارها عقد با اجازه پدر و مادرم جاری شود.می گفت: سعی کنید با#محبت و مهربانی آنها را راضی کنید.من دوست ندارم با شما ازدواج کنم و قلب پدر و مادرتان ناراحت باشد .با آن همه احساس و شخصیتی که داشت خیلی جلوی پدر و مادرم کوتاه می آمد .وسواس داشت که آنها هیچ جور در این قضیه آزار نبینند .اولین و شاید آخرین باری که مصطفی سر من داد کشید به خاطر آنها بود ...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🏷#زندگینامه_شهيد_چمران
✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر)
✫⇠قسمت : نهم
🍃به هرحال ، روزهای سختی بود اجازه نمی دانند از خانه بروم بیرون .بعد از هجده سال تنها این ور و آن ور رفتن ،کلید ماشین را از من گرفتند .هر جا می خواستم بروم برادرم مرا می برد و بر می گرداند تا مبادا بروم مدرسه یا پی آقای غروی .طفلک سید غروی به خاطر ازدواج من خیلی سختی کشید .می گفتند: شما دخترمان را با این آقا آشنا کردید .البته با همه این فشارها من راههایی پیدا می کردم و مصطفی را می دیدم .اما این آخری ها او خیلی کلافه و عصبانی بود .
🍃یک روز گفت: ما شده ایم نقل مردم ،فشار زیاد است شما باید یک راه را انتخاب کنید یا این ور یا آن ور . دیگر قطع اش کنید .مصطفی که این را گفت بیشتر غصه دار شدم .باید بین پدر و مادرم که آنهمه دوستشان داشتم و او یکی را انتخاب می کردم .سخت بود ، خیلی سخت گفتم: مصطفی اگر مرا رها کنی می روم آنطرف ،
تو باید دست مرا بگیری !گفت: آخر این وضعیت نمی تواند ادامه داشته باشد
🍃آن شب وقتی رسیدم خانه پدر و مادرم داشتند تلویزیون نگاه میکردند .تلویزیون را خاموش کردم و بدون آنکه از قبل فکرش را کرده باشم گفتم: بابا ! من از بچگی تا حالا که بیست و پنج شش سالم است هیچ وقت شما را ناراحت نکرده ام ،اذیت نکرده ام ، ولی برای اولین بار می خواهم از#اطاعت شما بیایم بیرون و عذر میخواهم.پدرم فکر می کرد مسئله من با مصطفی تمام شده ،چون خودم هم مدتی بود حرفش را نمی زدم پرسید: چی شده ؟ چرا ؟بی مقدمه ، بی آنکه مصطفی چیزی بداند ،گفتم: من پس فردا#عقد می کنم...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🏷#زندگینامه_شهيد_چمران ✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر) ✫⇠قسمت : نهم 🍃به هرحال ، روزهای سختی بود اجازه
🏷#زندگینامه_شهيد_چمران
✫⇠بہ روایت همسر(غاده جابر)
✫⇠قسمت : دهم
🍃(پدر و مادر)هر دو خشکشان زد .ادامه دادم: من تصمیم گرفتم با مصطفی#ازدواج کنم ، عقدم هم پس فردا پیش امام موسی صدر است .فقط خودم مانده بودم این#شجاعت را از کجا آورده ام مصطفی اصلاً نمی دانست من دارم چنین کاری می کنم .مادرم خیلی عصبانی شد .بلند شد با داد و فریاد و برای اولین بار می خواست من را بزند که پدرم دخالت کرد و خیلی آرام پرسید: عقد شما باکی ؟گفتم: دکتر چمران .
🍃من خیلی سعی کردم شمارا#قانع کنم ولی نشد .مصطفی به من گفت دیگر نتیجه ای ندارد و خودش هم میخواست برود مسافرت.پدرم به حرفهایم گوش داد و همانطورآرام گفت: من همیشه هرچه خواسته اید فراهم کرده ام ، ولی من می بینم این مرد برای شما مناسب نیست او شبیه ما نیست ، فامیلش را نمی شناسیم . من برای حفظ شما نمی خواهم این کار انجام شود .
گفتم: به هرحال من تصمیمم را گرفته ام .می روم . امام موسی صدر هم اجازه داده اند ، ایشان#حاکم_شرع است و می تواند ولی من باشد .بابا دید دیگر مسئله جدی است گفت : حالا چرا پس فردا ؟ ما آبرو داریم .
🍃گفتم: ما تصمیم مان را گرفته ایم ، باید پس فردا باشد .البته من به امام موسی صدر هم گفته ام که می خواهم#عقد خانه پدرم باشد نه جای دیگر .گر شما رضایت بدهید و سایه تان روی سر ما باشد من خیلی خوشحال ترم .باباگفت: آخر شما باید آمادگی داشته باشید . گفتم: من آمادگی دارم ، کاملاً !نمی دانم این همه قاطعیت و شجاعت را از کجا آورده بودم .من داشتم از همه امور اعتباری ، از چیزهایی که برای همه مهمترین بود می گذشتم .البته آن موقع نمی فهمیدم ،اصلاً وارستگی انجام چنین کاری را نداشتم،فقط می دیدم که مصطفی#بزرگ است،#لطیف است و#عاشق اهل بیت (ع) است و من هم به همه اینها عشق می ورزیدم ...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸