دکتر بهش گفته بود: به اندازه یک دم و بازدم
با مُردن فاصله داشتی!
مصطفی جواب داد:✨
شما به اندازه یک دم و بازدم میبینید
اونی که باید شهادت را میداد،
یک کوه گناه دیده!💔
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهدا
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
•°🌿سرسفرهعقدنشستہبوديم،
عاقدڪہخطبہراخواند،
صداےاذانبلندشد.
حسينبرخاست،
وضوگرفتوبہ #نماز ايستاد،
دوستمڪنارمايستادوگفت:
اينمردبراےتوشوهرنمےشود.
متعجبونگرانپرسيدم:چرا؟
گفت:ڪسےڪہاينقدر
بہ #نماز ومسائلعبادےاشمقيدباشد،
جايشتوےايندنيانيست.
#شہید_حسین_دولتے🕊
🌙🌙🌙
#شبتون شهدایی
🥀🍃🥀🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌤️صبح آمده
برخیز ڪہ خورشید تویے
در عالم ناامیدے امید تویے
در جشن #طلوع صبح در باغ وجود
آن گل ڪہ بہ روے صبح
خندید تویے🍃
#شهید_مدافع_حرم_دادالله_شیبانی🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰سعید یک تافته جدابافته از من و ماها بود. کتابهایی را میخواند که در حد سنوسال ما نبود. به آنچه میشنید و میخواند و یاد میگرفت عمل میکرد. مثلاً اگر میفهمید دروغ بد است واقعاً دیگر دروغ نمیگفت و... یک برنامه خودسازی برای خودش شروع کرده بود. کمکم سکوت در او نمود بیشتری پیدا میکرد، برای خودش خلوت داشت و فکر میکرد. در همه چیز مراقبت میکرد. در خوابیدن، در خوردن، در بازی کردن.
🔰 یک روز قرار شد با دوچرخه سعید به منزل یکی از معلمهایمان در خیابان احدی برویم. سعید هم پشت سر من روی زین نشسته بود و رکاب میزد. تمام طول مسیر، صدای زمزمه سعید را در گوشم میشنیدم که در حال ذکر گفتن بود.از این ذکر مدام داشتم دیوانه میشدم. می¬گفتم سعید دیوانه شده، نکند یک روز من هم دیوانه شوم...
#شهید سعید ابوالاحراری
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت🌹
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
*#نویسنده_آرزو_مهبودی*
*#قسمت_سی_و_هفتم*
قرار ملاقات با سردار رنجبر مصادف میشود با سالروز اجلاسیه کنگره سرداران و شهدای استان فارس.به محض پایان مراسم فوراحرکت میکنم به سمت دفتر سردار رنجبر،از هول این که مبادا دیر برسم و بدقول شوم.سر وقت می رسم اما ایشان نیستند و از قضا در مراسم بودند و فکر نمی کردند من به این زودی بروم دفترشان.
بازهم با تماسها و هماهنگیهای با مسئولان تا نتیجه شود که سردار نماز نخوانده و ناهار نخورده بیایند و محل کارشان.
عذرخواهی می کنم از پشت سرشان میروم درون دفتر و روی صندلی می نشینم روی میز کارش و نوشته شده سرتیپ دوم محمد باقر رنجبر.
دفتر یادداشت و خودکارم را بیرون می آورم و برای اینکه بیشتر از این وقت نگیرم فورا می روم سر اصل مطلب: «سردار شما در کردستان با شهید فردی همراه بودید .میخواستم لطف کنید تمام مطالبی که از ایشان به یادتان میاد بفرمایید»
سردار نفس عمیقی می کشد و با نام خدا صحبت را شروع می کند: «آشنایی من با شهید حبیب فردی در مردادماه سال ۵۸ در دوره آموزش سپاه بود, در پادگان شلمچه فعلی,وقتی اعلام شد که برای اعزام به سنندج نیروی داوطلب می خواهند حدود ۱۲ نفر از بچه ها از جمله من و حبیب فردی داوطلب شدیم برای اعزام.
بعد از مدتی گروه تقریبا ۷۰ نفره شدیم از کل استان فارس و رفتیم به شهر سنندج»
می پرسم :«خصوصیات شهید فردی را چطور دیدید؟»
_حبیب فردی ۲ یا ۳ سال جوان تر از من بود.جوانان شیک پوشی بود .به سر و وضع ظاهری اش اهمیت می داد با این حال در تمرینات و آموزش بسیار جدی و پیگیر بود.
کمی مکث می کند و گویی با دقت کلمات را انتخاب میکند:«بسیار مصمم ، مومن ،شجاع و جدی بود»
میگویم: از اوضاع امروز های کردستان خبر داشتید؟!
_چیزهایی شنیده بودیم وقتی که رسیدیم سنندج فهمیدیم اوضاع خیلی بدتر از شنیده های ماست.امنیت وجود نداشت و کل شهر به دست نیروهای ضد انقلاب افتاده بود.سپاه برای جلوگیری از سقوط کامل شهر افراد را در مناطق حساس باقیمانده مستقر کرده بود. گروه اعزامی ما هم در ساختمان استانداری مستقر شد. از همان شب اول به طور مداوم مورد حمله قرار میگرفتیم.
می پرسم:« خوب مگه شما برای دفاع تجهیزات نداشتید؟»
سردار خنده تلخی میکند و میگوید:« آن زمان دولت موقت در کشور حاکم بود و اعضای هیئت دولت از سپاه میخواست با ضد انقلاب با نرمی و ملایمت برخورد کند و درگیری مسلحانه نداشته باشند .این بود که ما اجازه نداشتیم که برخورد مسلحانه کنیم و همین موضوع گروهکها را جسورتر کرده بود و خیلی راحت به ما حمله می کردند»
ادامه دارد ......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#سیره_شهدا
فرمانده محور به خط ما آمده بود، پدرم سمتش رفت و گفت: «آقا مسلم، این بسیجی پوتین نداره!»
خنده بر لب مسلم نشست و گفت: «پوتین بهتر از پوتین من سراغ داری؟»
نشست پوتینش را در آورد و با مهربانی به بسیجی داد. مثل همیشه با خنده رفت.
#شهید محمدحسین(مسلم)شیرافکن
#شهدای_فارس
سمت: مسئول محور لشکر 19 فجر
#سالروزشهادت 🌹
🍃🌷🍃
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #دستورفرمانده....
🔻آنچه می توانید از یاد این شهیدان استفاده کنید،هرچه می توانید راجب اینها بنویسید، بشنوید، ثبت کنید، ضبط کنید، کارهنری انجام بدید...
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷با شهید حجازی از جبهه به مرخصی آمده بودیم. به گلزار شهدا رفتیم. سر یک قبر شلوغ بود و جمعیتی دور قبر ایستاده بودند. به سمت قبر رفتیم ببینیم، قبر چه کسی هست. نزدیک که شدیم دیدیم قبر باز است. جمعیت را کنار زدیم و پایین را نگاه کردیم دیدیم کسی در قبر خوابیده است، اما پایش گاهی تکان میخورد. آقای حجازی گفت: میشناسیش! گفتم: نه!
گفت: حبیب است، حبیب روزیطلب!
همان کنار قبر ایستادیم و به او نگاه کردیم. یک آرامش خاص و لبخند ملیح و زیبایی روی لبش بود. حدود بیستدقیقهای که ما بالا ایستاده بودیم، در همان حالت بود.
به اتفاق پدرم آیت الله نجابت و حبیب به جایی رفته بودیم. حبیب به سمت شیر آب رفت تا وضو بگیرد.کنار آب نشست و مشغول وضو شد. آقای نجابت با اشاره به حبیب گفتند: ایشان را میبینی! گفتم: بله! گفت: با این بدنش دیگر هیچ کاری ندارد!
فهمیدم وقت عروج و شهادت حبیب نزدیک شده است.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #شهید_دانشگر
🔻آمدم نبودی، وعده ی ما بهشت...😭
از زبان همسر شهید دانشگر
📍#شهدا شرمندهایم...
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
📝#دلنوشته | #روایتِ_دلتنگی
🌟دلت که بگیرد...
دوای دردت #شهیدگمنام است!
کنار سردار بی پلاک...فقط تو باشی
و او... تو باشی و هزار درد
فاش نشده!تو او را نمی شناسی!!
ولی او خوب تو را می شناسد
دردت را می داند...
دلم یک درد و دل
حسابی کنار بارگاهت را میخواهد...
دلم یک #گلزارشهدا می خواهد
#شهدایی که عند ربهم یرزقوند...
دلم شهدا را می خواهد ...🤲
#شبتون شهدایی
🔹🍃🔹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌤️صبح يعنے
بہ نفسهاے توپيوندشدن
صبح يعنے
پرازاحساسِ خداوندشدن ✨
🌤️صبح يعنے ڪه
پس ازشامِ سيہ ميآيے 🍃
ای خوشاسربه سرزلف تودلبندشدن✨
#شهید_مدافع_حرم_عبداله_اسکندری🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌷 بهار سال ۶۱ بود، قبل از عملیات الی بیتالمقدس. با شهید احسان حدائق در پادگان عین خوش نشسته بودیم که خبر دادند یکی از نمایندگان دور اول مجلس برای بازدید به منطقه آمده است. آقای نماینده با همه سلام و احوالپرسی میکرد تا به ما رسید و سلام و احوالی کرد و پرسید: اهل کجایید؟
گفتیم: شیراز!
گفت: شیراز ... شیراز ... شما آقای ابوالاحرار میشناسید!
از سر تعجب نگاهی به احسان کردم و گفتم: بله، کدام ابوالاحرار!
از سر خوشحالی گفت: سعید ... سعید ابوالاحرار!
ـ بله از دوستان ما بود.
ـ الان کجاست، کجا میتوانم پیدایش کنم.
ـ پنج شش ماه هست شهید شده.
انگار آب سردی رویش ریخته شد، جا خورد و مات به ما نگاه کرد و اشک در چشمش پیچید. با بغض گفت: چقدر سعید را میشناختید؟
ـ چند سال است، با هم رفیق بودیم.
با چشمان اشکبار گفت: من نماینده مردم نقده هستم. شما سعید را نمیشناختید. او در شهر ما جایگاه ویژهای داشت و دارد. سعید در نقده در شکسته شدن مسئله قداست گروه فرقان و سایر گروههای ضدانقلاب نقش فعالی داشت ... شما سعید را نشناختید ...
راوی مهندس مسعود اسلامی
#طلبه_شهید سعید ابوالاحرای
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🍃🌷🍃
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید