💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷حاج اسکندر دائم الجبهه بود،من هم با شش تا بچه قد و نیم قد در روستا زندگی می کردیم. هر بار خودم راهی اش می کردم،اما این بار فرق می کرد. مهدی پسر چند ماهه ما مریض شد و از پا افتاد.تشخیص مننژیت دادند و بستری اش کردند. حاج اسکندر را به شیراز کشاندم. بنده خدا می گفت الان نزدیک عملیات است بعد بیایم، اما راضی نشدم. آمد. از پشت در اتاق شنیدم که دکتر به حاج اسکندر می گفت: دیگر به بهبود این پسر امیدی نیست و از دست می رود.
آن شب من در بیمارستان ماندم به فرزند بیمارم چشم دوخته بودم که خوابم برد. ناگهان بانویی که چادری از نور به سر داشت، وارد شدند. با تعجب گفتم: شما؟
خانم فرمودند: دلت می خواهد پسرت خوب بشه! گفتم: والله پدرش هم می خواهد بره جبهه، به خاطر این بچه نمی تونه بره!
گفتند: من حضرت زهرا(س) هستم. آمدم بگم که مانع حاج اسکندر نشو، بگذار برگردد جبهه، ما فرزندت را شفا می دهیم.
صبح حاج اسکندر را راهی جبهه کردم، پسرمان هم شفا گرفت...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷ثمره خون شهیدان
🔹امام خمینی(ره): عزیزان من! شما میدانید آنچه که به دست آوردید از نفی طاغوت و جایگزین کردن جمهوری اسلامی به جای آن، ارزان نبوده است بلکه با خون هزاران جوان مومن و هزاران معلول و مجروح که ما باید تا آخر عمر خود را رهین آن بدانیم، به دست آمده است. این نعمت بزرگ الهی را از دست ندهیم.
⭐#انقلاب
⚡#دهه_فجر
┏━━🍃🌷🕊━┓
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 به شکرانه چهل و سه سال عزت و افتخار جمهوی اسلامی ایران🇮🇷
✌️گلبانگ تکبیر #الله_اکبر
⏰راس ساعت 21 امشب
✌️#دهه_فجر
دوباره قصد نمودم که عکس گنبد را
میان قاب سفید از دو چشم تر بکشم
دوباره حسرت من شد که یک شبجمعه
که ناله از غمتان تا دل سحر بکشم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌺
#شب_جمعه🌙
ازدورسلام...
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سلام_امام_زمانم💚
کبوتر دلـ💔ـ ما
جمعه را مروری کرد
برای آمدنش ندبه
غرق شوری کرد
خدا کند برسد
جمعهای که برگويند
ز کعبه آن گل نرگـ❤️ـس
عجب ظهوری کرد
سلام موعـ❤️ـود مهربانم ....
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#مقام_معظم_رهبری:
۲۲ بهمن، در حکم #عید_غدیر است؛ زیرا در آن روز بود که نعمت ولایت، اتمام نعمت و تکمیل نعمت الهی، برای ملت ایران صورت عملی و تحقق خارجی گرفت...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فرا رسیدن سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ايران مبارک باد.
🎊🎈🎊🎈🎊🎈
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰کلاس پنجم دبستان و شیفت عصر بودم. به دلیل نزدیکی اذان ظهر و شروع مدرسه آن روز نتوانستم در خانه نماز بخوانم. در راه مدرسه تمام فکر و خیالم پیش نماز بود، برای همین قبل از وارد شدن به مدرسه راهم را کج کردم و رفتم به تکیه شاهزاده منصور در خیابان تیموری و با خیال راحت نماز ظهر و عصر را خواندم و بعد با آسودگی خاطر به سمت مدرسه امیرکبیر، که در انتهای کوچه بود رفتم. وقتی رسیدم زنگ خورده بود.
🔶ناظم با چوب دستی که تازه از درخت بریده بود و هنوز بوی چوب تازه می داد کنار در ایستاده بود و بچه هایی را که دیر رسیده بودند تنبیه می کرد. با ترس و اضطراب از چهارچوب در قدیمی مدرسه پا داخل حیاط گذاشتم. صدای بچه های دیر آمده و چوب ناظم بر دست هایشان نشسته بود مدرسه را پر کرد بود.تا چشم ناظم به من افتاد گفت: « خسروانی چرا دیر کردی؟»
جوابی نداشتم، ناظم هم تا جا داشت با چوبش مرا زد. اما هر ضربه ای بر بدنم جای درد، لذتی زیبا در وجودم می پیچید، ارزش آن چوب خوردن را داشت.
*راوی: شهید ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ *
#شهید رضا پورخسروانی
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_پنجاه_و_هفتم*.
«حدود ساعت ۱۱ شب بود که با صدای وحشتناکی از خواب پریدم. همه بچهها سراسیمه رفتند محوطه پادگان. صدای تفنگ های مشقی که خیلی وحشتناک بود به گوش میرسید.
_بچه ها عجله کنید مواظب باشید.
همه بچهها اسلحه به دست به نحوی از خودشان دفاع می کردند. گاز اشک آور زده بودند و توان بچه ها کم شده بود.هرکسی به طریقی سعی می کرد خودش را از معرکه نجات بدهد.
_کمک کمک چشمام..
_بدو ..عجله کن
_نمیتونم چشمام نمیبینه..
این صدای غلامعلی بود که به گوشم میخورد سریع رفتم سراغش
_غلامعلی چی شده بلند شو حرکت کن چرا افتادی رو زمین؟
_نمیتونم حرکت کنم. چشمان داره میسوزه جایی را نمی بینم.
_بلند شو بلند شو دستت را بده به من.
زیر بغلش را گرفتم و با هم خودمون رو نجات دادیم. غلامعلی هیکل درشتی و قوی داشت و زیاد نمی تونست بدود. به خاطر همین تومعرکه مانور گیر افتاده بود.توی دوره آموزشی بدون اطلاع قبلی مان را شبانه که بهش تکیه شبانه هم میگفتند برگزار میکردند تا ما را غافلگیر کنند و آمادگی نیروهای آموزشی سنجیده بشه.
غلامعلی گفت: تو خیلی به من کمک کرد اگه تو نبودی من نمیتونستم از معرکه مانور نجات پیدا کنم.
_پسر این چه حرفیه من که کاری نکردم.
از اون روز دوستی من و غلامعلی بیشتر شد دیگه بدون هم غذا هم نمی خوردیم.البته غلامعلی جاذبه معنوی خاصی داشت و همه بچههای پادگان دوستش داشتند و خیلی هواش را داشتند.
_بچه ها غلامعلی حالش خوب نیست نمیدونم چی شده؟!
سریع رفتم پیشش.
_غلامعلی چه شده مریض شدی؟؟
_چیز خاصی نیست نگران نباش.
_بچهها باید ببریمش دکتر.
بیشتر بچه ها اومدن پیش غلامعلی و گفتن باید ببریمت دکتر ولی غلامعلی می گفت لازم نیست خوب میشم.
همه بچه ها حضور غلامعلی را بلند کردند تا ببریمش بهداری.
تقریباً ۱۰۰ نفری میشدند که داشتن همراه ما میآمدند تا غلامعلی را ببریم دکتر.
_بچه ها من را لوس نکنید توروخدا برگردید من حالم خوب میشه.
ادامه دارد..
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫شب جمعه.. 21 بهمن ماه 61 است
حالا هیچ چیز مهم تر از زیارت سید الشهدا برای رزمندگان در کانال کمیل نیست..
مقتل خوانی اینجا حال و هوای دیگری دارد اما اینجا خود مقتلی است که نیاز به نوحه ندارد..
✨ابراهیم با رمقی که داشت فرازهایی از دعای کمیل را می خواند و بچه ها زجه می زدند و برخی از هوش می رفتند..
صدای ابراهیم فقط به شماری از افراد می رسید..
🍁نیمه های شب بود که آتش باران های دشمن شروع شد اما ابراهیم با یک دیدبانی کوتاه متوجه شد که اطراف کانال سوم درگیری است..
در این وضعیت بچه های گردان حنظله وارد عمل شده بودند و این درگیری هم موفق نبود .. بسیاری از بچه های حنظله هم در این شرایط به شهادت رسیدند و به اسارت رفتند..
روزگار آخرین گل های سرزمین را یکی یکی پر پر می کرد و شب می رفت تا روز 22 بهمن را به ارمغان آورد..
💐روزی که ابراهیم ردای شهادت می پوشد و تشنگی ها و خستگی هایش را با جام شیرین شهادت رفع می کند..
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷چند روزی بود که آشپزخانه تعطیل و نان و غذای گرم به ما نرسیده و چیزی نداشتیم تا برای بچه های خط ببریم. حاج اسکندر دیگر تاب و توان ایستادن نداشت. مثل مرغ سرکنده بالا و پائین می رفت. دلش تاب نیاورد، گفت: علی پاشو بریم یه کاری کنیم.
رفتیم جایی که گونی های نان خشک را می گذاشتند. حاج اسکندر رفت سراغ نان خشک ها. شروع کرد به جمع کردن نان هایی که سالم بود و هنوز کپک نزده بود. با حوصله نصف گونی نان خشک سالم از میان آنها جمع کرد. رفتیم آشپزخانه که تعطیل بود، همه جا را زیر و رو کرد. تعدادی سیب زمینی آپز توی یکی از دیگ ها باقی مانده بود. سیب زمینی ها چند روزی مانده و سفیدک زده بود. حاج اسکندر آن ها را جمع کرد. با حوصله سیب زمینی ها را پوست گرفت، خرابی هایشان را هم گرفت. گفت بریم خط!
در راه دو جعبه میوه صلواتی هم جور کرد. به خط که رسیدیم، خود حاج اسکندر با مهربانی سیب زمینی ها را فلفل و نمک می زد و با نان نم زده و یک میوه می داد به دست رزمنده ها. بچه ها چنان با لذت می خوردند که گویی بر سفره ای شاهانه نشسته اند...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#یا_جواد_الائمہ❤️💫
🌿آمدی و غصه ها از خانۂ دل جمع شد
💕وقتِ آسانی رسید و هرچه مشکل جمع شد
🌿از کنارت هر که رد شد حاجتش شد مستجاب
💕صد بلا از پیش رو و از مقابل جمع شد
#میلاد_امام_جواد(ع)✨💕
#میلاد_حضرت_علی_اصغر(ع)💕
#بر_همگان_مبارکباد✨💕
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🎊🎊🎊🎊🎊
✳ امروز چند بار نزدیک بود شهید شویم، اما حیف...
🔻 شهید حسین پورجعفری، رئیسدفتر و همراه همیشگی سردار شهید #حاج_قاسم_سلیمانی میگفت: روزی در منطقهای در سوریه، حاجی خواست با دوربین دید بزند. خیلی محل خطرناکی بود. من بلوکی را که سوراخی داشت، بلند کردم که بالای دیوار بگذارم تا برای دوربین استتار باشد. همین که بلوک را بالا گذاشتم، تکتیرانداز بلوک را طوری زد که تکهتکه شد و روی سروصورت ما ریخت. حاجی کمی فاصله گرفت. دوباره خواست با دوربین اطراف را دید بزند که اینبار گلولهای کنار گوشش روی دیوار نشست. خلاصه شناسایی بهخیر گذشت. بعد از شناسایی برای تجدید وضو داخل خانهای شدیم. احساس کردم اوضاع اصلاً مناسب نیست؛ به اصرار زیاد حاجی را سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. هنوز زیاد دور نشده بودیم که همان خانه منفجر شد و حدود ۱۷ نفر به شهادت رسیدند. بعد از این اتفاق حاجی به من گفت: «حسین! امروز چند بار نزدیک بود شهید شویم، اما حیف ...».
📚 برگرفته از کتاب «اخلاق و معنویت در مکتب شهید سلیمانی»
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شهیدی که به دزدها هم کمک میکرد!
#شهید ابراهیم هادی
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🕊️ڪبوترانہمـےگردم
گِردتصاویرت ..
ردۍازگذشتہها
مانـدهروۍقلبـم
ڪہدلتنگممیڪند
بسیـار ..!💔
#شهید_ابراهیم_هادی 🕊
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
شب عملیات والفجر ۸ بود.
در حال اماده شدن برای عملیات بودیم. سردار قنبر زاده,فرمانده گردان, بی سیم زد که سردار(شهید )مسلم شیرافکن) پیام داده, برادرش, محسن را شب اول نبرید.
سریع رضا حیدری که رفیق فابریک محسن بود را فرستادم تا جریان را به محسن بگوید!
چند دقیقه بعد دیدم این نوجوان با عصبانیت به سمت من امد. گفت اقای مهدوی رضا چی میگه, چرا من نباید بیام؟
گفتم دستور فرماندهیه, قایق ها جا نداره...
بغضش ترکید, اشک روی گونه اش شروع به غلطیدن کرد و گفت چرا من, منم می خواهم بیام!
ناگهان پایش سست شد و افتاد روی زمین. رضا رفت زیر بغلش را گرفت.
گریه می کرد و با لهجه کازرونی التماس می کرد. هی می گفت اقای مهدوی ههههاااانمبری؟
می گفتم نه !
شاید صد بار این خواهش تکرار شد.
کلافه شدم, سرشان داد زدم و رفتم سمت گروهان...
یک مرتبه محسن دوید جلویم با اشک گفت:دیشب خواب حضرت زهرا(س) را دیدم. به من گفت تو میای پیش خودم!
تعجب مرا که دید ادامه داد:به قران اگه دروغ بگم. اگه نبریم شکایتت رو می کنم!
خیلی با جذبه وجدی می گفت. یک مرتبه بدنم شل شد. بی اختیار گفتم: برو آماده شو بیا!
رضا گفت: بچه بدو که آخر گرفتی!
من مبهوت نگاه این دو نوجوان کم سن وسال می کردم و بی اختیار اشک می ریختم.
همان شب عملیات والفجر هشت هردو پر کشیدند.
بعد از عملیات فهمیدم که رمز عملیات هم " #یازهرا" بود.
🌹🍃🌹🍃
#ﺷﻬﻴﺪمحسن_شیرافکن
,#شهدای فارس
شهادت:۱۳۶۴/۱۱/۲۱
🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_آخر*.
زیبایی ظاهری و باطنی غلامعلی هر کسی را جذب خودش می کرد.کم کم دوره آموزشی ما داشت تمام می شد که اعلام کردند قرار به پیشنهاد گروه عقیدتی،چند تا از بچه های نخبه آموزشی را برای اجرای یک تئاتر انتخاب کنند.
_اسم افرادی که برای تئاتر انتخاب شدند را اعلام میکنم.
با خواندن اسم ها بچه ها ذوق می گردند و به اونی که انتخاب شده بود آفرین می گفتند.
_غلام علی رهسپار غلامعلی دهقان
چقدر خوشحال شدم که من هم برای اجرای تئاتر انتخاب شدم و باز هم در کنار غلامعلی هستم.
چند روز بعد برای توجیه اجرای تئاتر و تعیین نقش پیش کارگردان رفتیم و از آن روز تمرین ما شروع شد. قرار بود تا از در پادگان و مسجد و چند جای دیگر اجرا بشه.
تئاتر ما مربوط به دیکتاتوری صدام و حامی آمریکا بود و نقش غلام علی هم یکی از سر سپردگان صدام.
این روزها برای اجرای تئاتر تمرین میکردیم و غلامعلی در حین تمرین از شدت خنده سرخ می شد خنده های غلامعلی به حدی بود که فریاد کارگردان بلند می شد و دستش رو گذاشت روی پیشانیش و میگفت:
_وای رهسپار به درد شخصیت داستان نمیخوره..
_غلامعلی کم رعایت کن تا اخراج نشی.
همینطور که میخندید میگفت: چیکار کنم دست خودم نیست.
_غلام ده ما بدون تو دلخوشی به اجرای تئاتر نداریم پس حواست را جمع کن.
غلام به خاطر هیکلی داشت برای اجرای نقش سرسپرده صدام انتخاب شده بود.
بالاخره روز اجرای تئاتر فرا رسید و ما نگران بودیم که غلامعلی مثل زمان تمرین بخنده و تئاتر به هم بریزه.
تئاتر جا شد و حرکات و کلام غلامعلی آنقدر نفوذ پذیر بود که انگار داستان حول محور عمومی چرخد و توجه همه تماشاگران را به جای خودش جلب کرده بود...
*شادی روح مطهر شهید غلامعلی رهسپار صلوات*
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ | #روایتگری
🔻محل عروج شهید ابراهیم هادی و۳۰۰ نفر از یاران عاشورای اش در عملیات والفجرمقدماتی فکه.
🎙روایتگری: حاج حسین یکتا
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷دیدم حاج اسکندر با سر و روی شلی و خاکی در چهار چوب سنگر ایستاده است. گفت: آقا رسول با اجازه من برای تهیه امکانات برم تهران. گفتم: برو حمام، لباست را عوض کن، بعد برو! گفت: نه. من باید همین جور، با همین لباسم برم.
حکم گرفت، ماشین هم گرفت و به تهران رفت. چند روز بعد حاج اسکندر، با چند کامیون امکانات برگشت. آن زمان کشور در تحریم شدید بود و ما در تهیه کوچکترین تجهیزات مشکل داشتیم و آمدن تجهیزات سنگین و چند کامیون اجناس مختلف و کم یاب به لشکر یک چیز غیرقابل باور بود، چیزی شبیه یک معجزه!
با ذوق زدگی از این همه جنس گفتم: حاج اسکندر کجا رفتی، چی کار کردی که این همه جنس به شما دادن؟
خندید و گفت تهران، مستقیم رفتم دفتر معاون وزیر صنایع. گفتم من مستقیم از جزیره مجنون می آیم و امکانات می خواهم. او هم همه معاونین را جمع کرد و گفت: این رزمنده بوی خاک و گل جبهه می دهد، هرچه می خواهد به او بدهید...
خندید و گفت دیدی از این لباس خاکی من چه کار ها بر می آید!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥 کمیک موشن | ماجرای تنها مسابقه فوتبال دنیا که بمباران شد!
⚽️ ماجرای تنها مسابقه فوتبالی که در دنیا مورد حمله هوایی قرار گرفت و #پانزده_نفر از بازیکنان، تماشاچیان و داور آن به شهادت رسیدند. حادثهای که در سال ۶۵ با حمله جنگندههای صدام به یک زمین فوتبال در چوار ایلام رقم خورد و خیلیها از آن بی خبر هستند.
🔻رهبر انقلاب: این حادثهی کوچکی نیست، این حادثهی بزرگی است؛ جا دارد که این جور حوادث در ابعاد جهانی شناخته بشود، گفته بشود، تکرار بشود. این پیامِ مظلومیّتِ شهدای ورزشکار ما است.
🔺 بازنشر به مناسبت اقدام جنایتکارانه صدام در ۲۳ بهمن ۱۳۶۵
🌱🌹🌱🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
41.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اتفاق خنده دار دفاع مقدس در سخت ترین عملیات دفاع مقدس...
خاطره ای طنز از آقای احمدیان در باره قایقی در عملیات کربلای 4😄😂
🍃🔹🍃🔹
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#اخلاص
🌿اصلا دنبال شناخته شدن
و شهرت نبود..
اعتقاد داشت که اگه
واقعا کاری رو برای خدا انجام بدی
خود خدا عزیزت میڪنه..
آخر هم همین خصلت باعث شد
که عکس شهادتش معروف بشه..
#شهید_امیرحاجامینی..
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
-🌱🌸-
🍃نمیدانم شهادت
شرط زیبا دیدن است
یا دل به دریا زدن؛
ولی هرچه هست، جز دریادلان
دل به دریا نمیزنند ...🍃!
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌷وقتی برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا می رفت، اولین چیزی که در ساکش گذاشت رساله امام خمینی(ره) بود، آنجا هم به عنوان خلبان نمونه چندین بار تقدیر شد، به نحوی که به او گفته بودند ایران باید به خلبانانی مثل تو افتخار کند. استاد خلبان آمریکایی اش هم گفته بود: اگر روزی من در جنگ با اسدزاده روبرو شوم حتماً از مقابل او فرار می کنم.
🌷 در عملیات والفجر 8 پس از بازگشت از ماموریت ، هواپیمایش مورد اصابت پدافند هوایی دشمن قرار گرفت. به هواپیما صدمه شدیدی وارد شده بود...
افسر رادار می گفت آخرین صحبت های ابوالفضل ، ندای یا صاحب الزمان بود. وقتی پیکر ابوالفضل را پیدا کردند می بینند، مثل مولایش ابوالفضل، سر و دستش از بدن جدا افتاده...
#ﺷﻬﻴﺪ اﺑﻮاﻟﻔﻀﻞ اﺳﺪﺯاﺩﻩ
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ | #روایتگری
🔻 تعهد ، توسل …
برشی از روايتگری حاج جعفر طهماسبی
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷در منطقه کوشک بودیم. من پیک حاج نبی فرمانده لشکر بودم. جلسه فرماندهان بود، من از محل جلسه خارج شدم و بیرون آمدم. کنار سنگر، چشمم افتاد به حاج اسکندر که می آمد. چشمم رفت روی کفش هایش، خیلی توی چشم می زد. در آن هوای گرم و خشک، جفت کفش هایش که مشکی بود را گل مالی کرده بود.
خنده ام گرفت.
- حاجی چرا کفش هاتو این کار کردی؟
- بزرگوار، کفش هام پاره شده بود، دیگه قابل استفاده نبود، مجبور شدم کفش نو بگیرم. ترسیدم بسیجی ها کفش نو را پام ببینن، بگن اینها هر چی نو هست را برای خودشان بر می دارن به ما می گن نداریم و نمی دن. کفشم را گل مالی کردم که نویی اش توی چشم نزنه!
بغض توی گلویم پیچید. با سکوت آن قامت رعنا،که پدر همه رزمندگان لشکر فجر بود را همراهی کردم.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید