🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
⭕️گرامیداشت سردارشهید علیرضا خرمشکوه
🎙 *سخنران: حجت الاسلام گودرزی*
#بامداحی: برادر *حاج سید حسین فتح اللهی* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۱۳ مرداد/ از ساعت ۱۸*
🔹🔹🔹
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
✨در سفر عاشقے ،
هر ڪہ سبڪبارتر
قافلۂ عشــق را
قافلہ سالارتــر ...
#شهید_بی_سر😭💔
##شهید_حاج_عبدالله_اسکندری🥀
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@shohadaye_shiraz
🚨عاقبت بخیری یعنی :
👈- پست و ریاست و میزهای دنیایی را رها کنی، بشوی مدافع حرم بی بی حضرت زینب(س)..
👈-آرزوی شهادت را سالها با خودت داشته باشی وبرایش به آب و آتش بزنی ....
👈- شهید بشوی و سرت به دست بدترین آدم ها جدا بشود و روی نی برود....
👈- خانواده ای داشته باشی که در مقابل تحویل بدن مطهر شهید ، حاضر به دادن امتیازبه دشمنان نباشند...
👈-بدنت مفقود باشد و بعد از 8 سال ، روز دوم محرم ، روز ورود امام حسین (ع)به کربلا وارد وطن شودو روز عاشورا تشییع و تدفین بشوی..
👌عاقبت بخیری یعنی
#شهید حاج عبدالله اسکندری
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨🚨اطلاعیه
🚨 #مراسم تشییع و وداع با پیکر مطهر #سیدالشهدای_مقاومت استان فارس
#سردار_بی_سر
#شهید_مدافع_حرم
#شهید حاج عبدالله اسکندری
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🌹🌹🌹🌹🌹:
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_هفتم
🎤به روایت برادر محسن ریاضت
موتور زوزه کشان ردی را به جا می گذاشت که محل تلاقی تمام نگاه های دلواپس بود که با سرعت می رفت تا در تاریکی شب ناپدید شود. صدای گاز خوردن موتور دو سوی خط را به تکاپو انداخته بود. برای حاجی و دیگر افراد این سمت خط نشان دهنده سلامت سرنشینانش و برای آن سوی خطی ها بیانگر هدف این بود که باید به هر شکل ممکن از بین برود.
تمام سلاح های آنسوی یکباره به غرش ببر در آمده بود جایی مسیر بعد از اصابت گلوله ها به هوا بر می خواست دیگر قارقار موتور لای صداهای گوناگون انفجارها به سخت شنیده میشود .لحظات نفس گیر بود .کم کم شدن با محو شدن صدای موتور ردپای نگرانی و اضطراب در این سوی خط نمایان میشد. حاجی بیرون سنگر در آن تاریکی نگاهش را به جاده دوخته بود و زیرلب نجوا می کرد.
_سید اگر میدونی نمیشه تا برگردیم .قرار نیست خودمون را به کشتن بدیم.
_حاج محسن نظرت به خدا باشه . اگه من رو محکم تر بگیری با هم این قار قارک تا کاخ صدام هم میبرمت.
موتور مارپیچ روی تنت جاده غبارگرفته تکه تکه شده حرکت میکرد انگار فرود آمدن خمپارهها و به هوا برخاست ن جاده چیز عادی بود حاج محسن نگاهش را به خاک ریخته بود که ترمز گرفتن ناگهانی منظره ی دیگر را جلوی چشمانش کشید. صدای زمین خوردن اجسام سنگینی به هوا برخاست. همزمان فریادی هم شنیده شد.. یا زهرا...
صدای انفجار ها و هیاهویی که عراقیها به پاک کرده بودند آرام آرام فروکش می کرد. این سمت خط تمامی نگاهها که حالا از قضیه خبردار شده بودند تاریکی را به امید نشانه ای می کاوید ند. حاجی گوشه ای تنها بی توجه به عبور گلوله ها انگار با کسی بلند بلند صحبت می کرد.
_لا اله الا الله ..سید چقدر گفتم باباتو ناسلامتی معاون گردانی.. اینجا هر کسی باید کار خودش را بکنه !جنگه شوخی بردار نیست. مگه تیرو تفنگه فرمانده و غیر فرمانده حالیشه ؟!اگه نذاشته بودم بری حالا..
بغض راه سخن گفتنش را بست .نتوانست جمله اش را تمام کند.
_نه سید به این مفتی ها هم جون به عزرائیل نمیده
ولی ها و شایدها بود یکی پس از دیگری از ذهن حاجی عبور می کرد .در حرکاتش سردرگمی خاصی مشهود بود .خودش را مسئول مستقیم این اتفاق می دانست. در حرکات و نگاه های بقیه هم نگرانی مشخص بود .بی حوصلگی به زمان هم سرایت کرده بود و کشدار شده بود. کم کم این تفکر در اذهان را سوق میداد که :« نکند سید..»
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫
🌷در فعالیت های انقلابی، کارش از مخفي کاري و پنهان کاري گذشته بود. با شجاعت در روستا مي ايستاد و از ظلم ها و جنايت هاي شاه مي گفت.
رئيس پاسگاه روستا از دست مرتضي کلافه بود. با آن همه دب دبه و کب کبه، زورش به اين نيم وجب بچه نمي رسيد. هر بار هم او را مي گرفتند و به پاسگاه مي بردند ناجوانمرادانه او را زير مشت و لگد و پوتين خود مي گرفتند. روزي بعد از اينکه کتک مفصلي به او مي زنند، رئيس پاسگاه مي گويد: آخه تو کي مي خواي دست از اين کارهات برداري. من ديگه تو را آزاد نمي کنم مگر اينکه جلو همه بگي خدا، شاه، ميهن.
مرتضي با سر و صورت زخمي، در حالي که ناي کلام کردن نداشت، به رئيس پاسگاه پوز خندي مي زند و مي گويد: خدا، ميهن، روي شاه هم خط قرمز بکشيد.
ناگهان، تمام مأموران حاضر در اتاق به سمت مرتضي حمله مي کنند و جسم نحيف او را با ضربات محکم خود، کبود و زخمي مي کنند.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📣به قول شهید زین الدین هر وقت شب جمعه شهادت را یاد کنید ، شهدا شما در پیش امام حسین ع یاد می کنند..👌
😭حاج عبدالله اسکندری ، امسال شبهای محرممان با نام شما همراه شد😭
💢 #شهدا شب جمعه پیش ارباب یاد ما هم باشید ...*
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#شهادت_آرزومه
🍃🌷🍃🌷
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
❤️عاشق که باشی ..وقتی ذکر روز و شبت حسین باشد و آرزویت شهادت آن هم مثل ارباب ...همان می شود که عمری برایش دویده ای
#خوش_آمدی
#سردار_بی_سر_حاج_عبدالله_اسکندری💔🥀
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی🕊
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@shohadaye_shiraz
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
دهه اول محرم بود.سربازهای آموزشی را برای راهپیمایی شب به بیرون از پادگان بردیم.
مهدی که فرمانده پادگان بود حال عجیبی داشت. پوتینش را در اورده, دور گردنش انداخته بود و پیشاپیش ستون ها روی سنگ و خارها حرکت می کرد, گویی روی زمین نبود و در اسمان ها سیر می کرد, نمی دانستم این کارش برای چیست.
در دامنه کوهی دستور ایستاد داد, همه روبرویش نشستند. مهدی با صدایی بغض الود از سختی های پیش رو در جبهه گفت, تا حرفش را به امام حسین(ع) و کربلا رساند. کلام اخرش این بود...
-این یک دستور نظامی نیست. هر کس دوست دارد به یاد غربت و غریبی اهل بیت امام حسین(ع), امشب پوتینش را در بیاورد و این ارتفاع را با پای برهنه طی کند!
بعد هم با پای برهنه شروع کرد به بالا رفتن. چند دقیقه نگذشته بود که ۱۲۰۰ سرباز و مربی و ... پوتین ها را به گردن انداخته و جا پای فرمانده گذاشته و به یاد غریبی حضرت زینب(س) و اهل بیت امام (ع) از ارتفاع بالا می رفتند...
#شهید_محمدمهدی_علیمحمدی
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_هشتم
🎤به روایت برادر محسن ریاضت
طولانی شدن انتظار ,سکوت وحشت آور جاده و نگاه هایی که کم کم تردید و دودلی بر آن حکم فرما میشد، همه فضایی ماتم زده را به وجود آورده بودند. در لحظاتی که هر کسی می رفت تا در تاریکی زنگر اشکهایش را پنهان کند شنیدن فریاد ای مثل صدور فرمان حمله روح تازهای به افراد داد.
_بچه ها !!بچه ها!! یه چیزی اون طرف توی سیاهی...
حاجی با چنان ولعی سر و روی سید محمد و حاج محسن را می بوسید که انگار بعد از سالها آنها را میبیند.
سید در آغوش حاجی که بود،لب های غبار گرفته اش را نزدیک گوش حاجی برد و به آرامی گفت:« ۲۵ کیلومتری حاجی»
براده های نور منور که در هوا می رقصید تا به زمین برسد گونه های خیس سید حاجی را نورانی تر میکرد.
🥀🥀🥀🥀
(در مدت کوتاه بین عملیات کربلای ۴ و کربلای ۵ سید محمد کدخدا که شهادت حاج مهدی زارع تأثیر غریبی بر روحیه اش گذاشته بود, دچار حادثه واژگونی ماشین می شود .چند روز بعد هم در عملیات کربلای پر پرواز را به سمت حاجی آغاز میکند)
پاش روی پدال گاز میخکوب شده بود. این بار حضور حاجی مهدی زارع را خیلی نزدیک تر حس میکرد .
غباری خاکستری رنگ دور و برش را گرفته بود دیگر صدای به هوا پرت شدن کوچه و کنار جاده را نمیشنید به سرعت از دایره خمپاره هایی که اطراف ماشین به زمین می خوردند رد میشد. انگار سریع به گذشته ا پرتاب میشد. تمام ماهیچه های صورت شما قبول شده به نقطه خیره شده بود دچار حسی که یک بار دیگر هم تجربه کرده بود.
برایش مهم نبود که و کجا اما میدانست یک بار دیگر تجربه اش کرده دقیقا همین حس را و مطمئن بود.
شیشه جلو با گرد و غباری که پشتش در حرکت است مثل پرده مغشوشی شده که تصاویر مثل برق از رویش می گذرد. یک لحظه خودش را در اعماق آب می بیند درست شبیه آن دفعه ..تمرین غواصی..
_دستت را به من بده سید
این را از اشارههای حاجی فهمید .ته آب ،در دست حاجی، تاریکی سیالی بود. اضطراب لذت بخشی که کمتر روی زمین تجربه میشود. قیافه حاجی چقدر شفاف شده بود.
آن سوی صورتش آبی دریا به خوبی دیده میشد. تنها تصویری که از آن صحنهها و در حافظه اش نگهداری شده دوتا دست در هم گره خورده است و آب...
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🚨فوووری
#هم_اکنون
🎞 پخش فیلم عبدالله (براساس زندگی شهید حاج عبدالله اسکندری )از شبکه فارس
#اطلاع_رسانی نمایید
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢🎥 #کلیپ_ویژه| *سری به نیزه بلند است...*
*روایتی کوتاه از زندگی سردار شهید عبدالله اسکندری*
🚩شهر مهمان ویژهای دارد
کسی از سِرّ سَر خبر دارد؟
🍃🌷🍃
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#عبدخدا
🌷 حاج عبدالله عاشق #اعتکاف بود.
هر سال براي اين سه روز وقت مي گذاشت
یک بار همکارانش گیر داده بودند اگر این سه روز را بمانی و به کارهای مردم برسی، بهتر نیست؟
گفته بود: شما یک هفته، ده روز مرخصی می گیرید به شمال مي روید براي تفريح، من هم سه روز مرخصی می گیرم تا با خدایم تنها باشم تا دست پر برگردم و کار مردم را راه بی اندازم.
در حقیقت من میروم تا انرژی بگیرم و وقتی برگشتم بهتر و بیشتر به مردم خدمت كنم.
🌹🍃🌹
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ_ﻋﺒﺪاﻟﻠﻪ_اﺳﻜﻨﺪﺭﻱ
#شهدای_فارس
🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
اومد خدمت امام و برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمیخوره، مرخصی خواست.
امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در بحبوحهی جنگ پرسیدند.
عباس گفت: من در دهه اول محرم برای شستن استکانهای چای عزاداران به هیئتهای جنوب شهر که من را نمیشناسند میروم. مرخصی را برای آن میخواهم.🙏
امام خمینی (ره) به ایشون فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی میدهم!
که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی...☝️
#شهید_عباس_بابایی
#عند_ربهم_یرزقون
#محرم
🔹🔹🔹🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
💔
همه چیز خلاصه شده در #عشق....
چه کنم؟
هوای این روزای من
هوای سنگره.....
و اگر #محرم بگذرد و #عاشق نشویم🖤
کِی و کجا دیگر مےتوان طریق عشق آموخت؟
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@shohadaye_shiraz
#حفظ_بیت_المال
فرمانده تیپ الهادی(ع) که بود، تصمیم گرفت یک زائر سرا برای پرسنل تیپ در مشهد تهیه کند. چند نفر را فرستاد مشهد تا مکانی را انتخاب کنند. آنها تماس گرفتند چند جا را انتخاب کردیم. دوستانش می گفتند، یک واحد هشت خوابه را انتخاب کرد و گفت این خوب است چون مسیر رفت و آمد زائر ها راحت تر از بقیه است. وقتی می خواستیم آن را قولنامه کنیم، حاج عبدالله بیش از اندازه چانه می زد.
فروشنده گفته بود: حاجی یک سؤال دارم، شما انقدر چانه می زنی نفعی به خودتان می رسد؟
گفت بود: به والله نه. اگر برای خودم بود اضافه بر آن چیزی هم روی آن می گذاشتم و به شما می دادم، اما این پول بیت المال است. فردای قیامت باید برای ریال ریال آن که مصرف
کرده ام جواب پس بدهم، باید از آن نگهداری کنم.
فروشنده هم به همین خاطر با قیمت پائین داده بود..
#شهید بی سر حاج عبدالله اسکندری
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_نهم
🎤به روایت برادر محسن ریاضت
همه چیز دارد دور سرش میچرخد تصاویر دو سمت جاده در ذهنش در هم ادغام می شوند نیرویی نامرئی هنوز هم پایش را روی پدال گاز فشار میدهد.
انگار آسمان محکم به زمین کوبیده می شود صدای سوت خمپاره یک بند توی سرش است.
هیچ کدام از ضربه هایی که جداره ماشین بر تنش وارد میکرد احساس نمی شد .در آن گیر و دار گلوله انفجار خودش را میبیند با دست هایی که به طرف آسمان دراز کرده ایستاده و بال زدن پرنده را نگاه می کند که به سمت افق در پرواز است. چند بار به تبعیت از آن پرنده دستانش را تکان می دهد. حس می کند دارد از زمین کنده می شود و همه چیز در حال چرخش است .
شیار باریک خونی که از برخورد سرش با شیشه اتومبیل به وجود آمده گوشه صورتش را سرخ کرده. نگارش از پنجره کنده میشود دوباره که نگاه می کند حاجی را می بیند که دارد به سمت افق پر میزند سرش را برگرداند انگار میخواهد چیزی به سید بگوید.
لبهای سید بی اراده تکان میخورد. همینجوری قول میدی ؟!»
حاجی همینطور نگاهش میکرد و دور میشد اما ناگهان همه چیز از چرخش افتاد تصویر حاجی مفرد با این که تنش از برخورد با جداره داخلی ماشین به شدت کوفته شده بود هنوز سعی میکرد تصویر را در ذهنش نگه دارد چند تصویر تکه تکه دیگر در ذهنش نقش بست.
آخرین تصویر پرنده بود که در آفاق ناپدید شد و رفت تا به نقطه نورانی متصل شد دیگر سکون بود و همه چیز از چرخش افتاده بود اسمی که خیلی خسته است آرام آرام روی هم قرار گرفت.
تنها چیزی که پیش از بیهوش شدن به گوشش خورد . صدای اضطراب آلودی بود: «خداروشکر طوری نشده خیلی آروم بیارینش بیرون»
«#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزاداری رزمندگان فارس
در مسجد جامع عتیق شیراز
سال ۱۳۶۵
🌹
در روز ۸ محرم یاد همه شهدا ، شهدایی که علی اکبرهای خمینی بودند #صلوات
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫
🌷يك روز عصر آمد خانه، از زير لباسش چند عكس امام بيرون كشيد و زير شن و ماسه هايي كه گوشه حياط ريخته شده بود چال كرد. تا قبل از خواب مدام از امام و انقلاب مي گفت. شب از نيمه گذشته بود كه صداي در بلند شد، مأمور ها بودند. با زور هم كه شده به داخل خانه ريختند. از اتفاق اولين جايي را هم كه گشتند زير همان رمل ها بود. اين طولاني ترين و دقيق ترين بازرسي اي بود که تا به حال از خانه ما انجام داده بودند، اما هر چه گشتند كمتر پيدا كردند. دست آخر، دست از پا دراز تر برگشتند.
يك ساعت قبل از ورود آن ها سيدي نوراني را در خواب ديده بودم كه مي گفت: « عكس هاي من را از زير اين رمل ها بيرون بياوريد.» مرتضي را بيدار كردم و جريان را به او گفتم، مرتضي هم عكس ها را زير خاك باغچه پنهان كرده بود.
خدا خيلي رحم کرد، چون آن روز ها رژيم منحوس پهلوي آخرين دست و پايش را مي زد و اگر اين بار مرتضي را مي گرفتند، معلوم نبود چه بر سرش مي آوردند.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#وصیت شهید حسین جمالی 🌹
شهیدی که روز تاسوعا در سوریه با سربند یازهرا و با تیری در پهلو شهید شد...😭
🔰روزی به این فکر بودم که چرا ما در سال ها و قرن های پیش به دنیا پا نگذاشته ایم و دائما این فکر بر من می گذرد که چرا ما آن روزی که به مادرمان زهرا(س) بی احترامی کردند داخل آن کوچه نبودیم. 😭
چرا ما آن روز درب نیمه سوخته را به پهلوی مادرمان زدند نبودیم، چرا ما نبودیم که به مولایمان امیرالمومنین (ع) کمک و او را یاری کنیم.
چرا ما نبودیم که مولایمان امام حسن مجتبی(ع) را یاری کنیم، چرا ما روز عاشورا نبودیم که جانمان را فدای ارباب مان کنیم و چرا…..؟
🔰 ای آقا، ای امام ما، من و همرزمانم در آن کوچه نبودیم، ما پشت درب نیمه سوخته نبودیم، ما روز عاشورا نبودیم که در راه دفاع از دین و قرآن جانمان را فدا کنیم و حالا که هستیم با تمام وجودمان هستیم.
من از خدای تبارک و تعالی خواسته، و دائما می خواهم که دست رد به سینه من و دوستانم نزند، من از خدا می خواهم که در زمان حال به من #شهادت عنایت کند و از خداوند می خواهم زمانی که امام زمان ظهور کرد دوباره ما را زنده کند و از خاک بلند کند تا در رکاب امام زمان (عج) دوباره بجنگیم و به شهادت برسیم تا دیگر واقعه عاشورا اتفاق نیفتد خدایا به من و دوستانم شهادتی زیبا اعطا کند …
#شهیدمدافع_حرم
#شهید حسین جمالی
#شهدای_فارس
#شهیدتاسوعا
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود
صبح روز ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ فهمیدیم که...
«علمدار نیامد،،،» دقیقاا یعنی چی!
بلند شو علمدار....😭😭😭😭
شادی روحش صلواتی هدیه کنیم🌷🌾
#علمدار_حرم🏴
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
✋قسم
به خستگی پلک هایت؛
و به سرخی چشمانت
وبه آن جمعه دلگیر💔
با رفتنت هرگز از یاد نرفتی...
#علمدار 🏴
#حاج_قاسم🥀
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@shohadaye_shiraz
#شهیدتاسوعا...
ما به رسم هر ساله در روز تاسوعا نذر مے پزیم و بانے آن حسین بود .
تمام وسایلهاے نذرے را خرید. سپس لباسهایش را در ساک گذاشت. از زیر قرآن ردش کردم و آب پشت سرش ریختم.
سوم محرم زنگ زد .
گفتم: مادر ڪے میاے ؟ گفت: روز تاسوعا خانه هستم .
✅ روز تاسوعا شد و ما طبق روال هر ساله، در آشپز خانه حسینه نذر را بار گذاشتیم. در حین پختن نذری بودیم. هر ڪھ می آمد مے پرسید حسین ڪجاست؟ و در جواب مےگفتم: زنگ زدم گوشیش خاموشه حتما توی راهه...
بعد از مراسم دیدم پسرم حسن گریه مےڪند. گفتم: مادر اتفاقے افتاده؟ چرا آشفته اے؟
گفت: دوست خوبی داشتم ڪھ شهید شده. 😭😭
ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﭘﺴﺮﻡ ﺷﻬﻴﺪﺷﺪﻩ 😭
روزتاسوعا با سربند یا زهرا و تیری در پهلو شهید شد...
◾️◾️
#شهید_مدافع_حرم_حسین_جمالی
#شهید_تاسوعا
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🍃🌷🍃🌷
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_دهم
🎤به روایت خواهر شهید
«نه جونم ..اونا مثل همین گلدون ها هستن. عین همین گلدون هم ازشون نگهداری میشه.»
برگشتم نگاه کنم نبود .حس کردم دور یک دایره نورانی میچرخم و فرو میروم .نمیدانم شاید هم بالا میرفتم بالا پایین چپ راست اصلا برایم مهم نبود .انگار سرگیجه گرفته بودم دست هایم را باز کردم هوا را به خوبی با دست هایم حس می کردم .حس عجیبی بود .انگار توی سینمایی ساکت و تاریک ،تصویری صامت از جلوی چشمانم رد میشد و سرم گیج میرفت.
لکه های نورانی از دایره کنده شد. بی اراده دنبالش راه افتادم. صدای پای همراهم بود که به اطمینان بهم اطمینان می داد .فقط همان صدای پا را به یاد دارم. پشت سرم را نگاه کردم رد پاها مثل چراغ های خیابان روشن بود. پایم را نگاه کردم که راه نمی رفتم.
لکه نورانی بزرگتر شده بود. اندازه یک پنجره اتاق باز شدن می توان از آن طرف شانه کنم مطمئن بودم دور صورتم را خواهد زد. دستی را دیدم که هوا را لمس می کرد دوتا دست...
_اینجا هستند کربلایی !؟
تنها صورتش معلوم بود .صورت کربلایی .میدانستم تازه فوت کرده اما حضورش کنارم اطمینانبخش بود.
چشمانم را بستم و باز کردم حس کردم دیگه نور پنجره ها صورتم را نخواهد سوزاند آپ طرف پنجره رد پاهایی نورانی بود .قبلا آنها را دیده بودم.هاله ای نور به سمتم در حرکت بود حس میکردم نزدیک شد دستم را روی صورت گرفتم.
کربلای قرار بود چه کار کند؟!
تصاویر روی پرده قطع شد. خودم را در یک اتاق بسیار روشن دیدم .دور اتاق پر از گل بود .سفره بزرگ وسط اتاق شده بود و چه میوه های قشنگی وسط سفره بود.
حس کردم تمام افرادی را که در سفره نشستند میشناسم. سید هم بود اما عجیب جوان تر شده بود حدود ۱۸ ساله..
_آقا سید محمد... ماشالله چقدر جوان تر شده این.. آقا مهدی.. آقا جمال.. آقا کمال ...مادربزرگ... منم! چرا شما صدای منو نمی شنوید نگاه کنید منم.
_دختر کجای ناسلامتی اومدی کمک افتادی که چی ؟
چشمانش را مالید.:« کربلایی. سید.. مادر بزرگ.. گلدون...»
دختر هرچه دیده بود تعریف کرد.ژژه
با پایان یافتن حرف هایش زن دستی به گلدان کوچک کنار پنجره کشید و اشک هایش همان جا ماند...
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 *بدرقه یار حاج قاسم....سردار بی سر استان فارس*
🚩قصه تو کرب و بلا رو داد نشونم...
#تشییع باشکوه پیکر پاک *سردار شهید حاج عبدالله اسکندری* ،
🔹 ۹ صبح فردا
همزمان با عاشورای حسینی،
از میدان شهدا به طرف حرم مطهر حضرت شاهچراغ
#تشییع_حسینی
#شهید_بی_سر
🍃🌷🍃🌷
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید