7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ | #روایتگری
🌟 من پاک شدم!
▫️روایتگری حاجحسین کاجی از کسی که ناپاک به جبهه آمد؛ اما...
#ترک_گناه
#راهیان_نور
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷شیر آب حیاط خراب شده بود و هر روز مقدار زیادی آب از آن هدر می رفت. هرچه چشم انتظار بودم یکی از بچه ها یا مرد هایی که به خانه ما می آیند این شیر آب را تعمیر کنند، کسی حواسش به آن نبود. حسابی کفری شده بودم. گفتم: رو به عكس حاجی گفتم آخه این چه وضعیه، یعنی هیچ کس نیست این شیرآب را برای من درست کنه، آخه من چی کار کنم.
با همین فکر و خیال ها به خواب رفتم. دیدم حاج اسکندر کنارم ایستاده و با مهربانی می گوید: خانم این چیزیه که به خاطرش اینقدر ناراحت می شی؟
برام یه آچار فرانسه با آچار لوله گیر بیار. برایش آوردم. رفت توی حیاط کنار شیر آب نشست و شروع کرد به باز و بسته کردن شیر آب. چند دقیقه بعد بلند شد و گفت: آخه این کاری داشت، خودت هم می تونستی انجامش بدی!
صبح شد. برای نماز که رفتم، دیدم شیر آب درست شده و دیگر چکه می کند!
روز بعد هر کس آمد و نگاهی به شیر آب می کرد و می گفت: حاج خانم کی شیر را درست کرد.
می گفتم: شهيدم آمد درستش کرد و رفت!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #سیره_شهدا | پارتیبازی برادرانه ممنوع
🔅 پیکر برادر فرمانده در منطقه مانده بود، خواستند بروند آنرا بیاورند، مهدی گفت: اگر همهی آن پیکرهای شهدا را میآورید، برادرم حمید را هم بیاورید.
✨ولی هیچکدام از آن شهدا را نتوانستند بیاورند.خودش هم وقتی مجروح شد، با تعدادی از مجروحان در قایقی به سمت جبهه خودی در حرکت بود که گلولهی آرپیجی همه را به شهادت رساند و پیکرها را به اروند سپرد.
🌷 سالروز شهادت
🌷شهید حمید باکری
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#کمک_مومنانه
#نذر ظهور منجی موعود
#به_نیابت امام زمان عج و شهدا
🔻🔻🔻🔻
در ایام اعیاد رجبیه و شعبانیه و پایان سال
🌿🌿🌿🌿🌿
تهیه بسته های معیشتی شامل پوشاک، کفش و مواد غذایی
و توزیع بین نیازمندان
🔹🔸🔹🔸🔹
شماره کارت جهت مشارکت 👇👇
6037997950252222
بانک ملی . بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام
🌱🌹🌱🌹
تحویل حضوری کالا(اجناس نو )
⬇️⬇️⬇️⬇️
مراسم میهمانی لاله های زهرایی
عصر هر پنجشنبه. دارالرحمه شیراز . قطعه شهدای گمنام
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
#مرکز_نیکوکاری_شهدای_گمنام شیراز
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
کمترین کمک نشر مطلب جهت مشارکت بیشتر هست
⬆️⬆️
✨راهی به خدا دارد خلوتگه تنهایی....
آن جاکه روی از خود...
آن جاکه به خود آیی....
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#سیره_شهدا
سال 61 بود. در منطقه دهلران. برای منفجرکردن پلی به عمق مواضع دشمن نفوذ کرده بودیم.بستن موادمنفجره تا اذان صبح طول کشید. همزمان یک ماشین عراقی از روی پل رد می شد که پنچر شد. چند سرباز عراقی پیاده شدند.
از شانس ما لاستیک زاپاس قل خورد به سمت ما. یکی از عراقی ها با چراغ قوه آمد پائین. مجید به نماز صبح ایستاده و بلند نمازخواند می خواند. چندباربه پایش زدم،صدایش راکم نکرد.
گفتم یواش، یواش.
عراقی آمد. با آنکه روی سر ما بود، بدون آنکه متوجه ما شود برگشت.
نمازش که تمام شد گفتم چرا صدایت را کم نکردی. گفت: نماز صبح را باید بلند خواند،چرامی ترسید خدا گوشهای آنها را کر میکند، اگر هم خواست خدا به اسارت ما باشد راه فراری از آن نداریم.
#شهید عبدالمجید آزادی خواهان
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حجت الله آذرپیکان*
* #نویسنده_منوچهر_ذوقی*
* #قسمت_دهم*.
کریم احساس کرد باحال از دیگر تحمل بدنش را ندارم. زانوانش خم شد روی زمین نشست و سرش را پایین انداخت. صدای مبهمی از دور دستها به گوش رسید و دم به دم گرفت. ذرات معلق گرد و خاک آرامآرام مثل فرو افتادن برگ های پاییز میرقصیدن و روی زمین نشستند.کریم سربلند کردن را از پس پرده ای غبار دید که به سمت آن ها می آمد.یکباره جان تازهای گرفت .با ناباوری چشم به آن دوخته و لحظه بعد حجت را دید که پشت فرمان نشسته و با سرعت در آنها نزدیک می شود.
اطراف دهانه منبع که با سماجت به جیب چسبیده بود و برق میزد.
🌸🌸🌸
محاصره آبادان توسط دشمن یک طرف و گرمای طاقت فرسایی که انگار داشت همه چیز را خوب در خودرو میکرد یک طرف.
نگاه رزمنده میانسالی،که لحظه ای ایستاده بود تا با عرق صورت و گردن را با چفیه پاک کند , مسمط زایید که از دور می آمد کشیده شد. چرخید چشمانش را تنگ کرد تا او را بهتر ببیند. نزدیکتر که رسید و نگاهش روی شانه ی هم نشست و یک قدم جلو رفت.
_سلام جناب سرهنگ
_سلام خسته نباشید.
نگاه متعجب اش را به او انداخت و منتظر ماند. سرهنگ لحظه ایستاد و اطراف را نگاه کرد.چند نفر کنار کامیونی مشغول پیاده کردن اسلحه و مهمات بودند. کلاهش را از سر برداشت و با دستمالی که از جیب به اونیفرمش در آورد عرق پیشانی و گردنش را گرفت:
_من از نیروی زمینی ارتش به اینجا اومدم.
_بله بفرمایید خوش آمدید
_اوضاع چطوره؟!
_چندان تعریفی نداره.. خودتون که میبینید
_من برای یک ماموریت اومدم می خوام فرمانده شما را ببینم.
آقای آذرپیکان را.
و نگاهش را برای پیدا کردن جایی که می توانست محل فرماندهی باشد به اطراف گرداند.
مرد نگاه او را گرفت و پرسید: «دنبال چیزی می گردین؟!
_مقر آقای آذرپیکان کجاست؟! من که چیزی نمیبینم
_درست تشریف آوردین. الان بهتون خبر میدم که شما اومدین.
سرهنگ سری تکان داد و به انتظار ایستاد .
مرد برگشت و به سمت کامیونی به راه افتاد .سرهنگ با تعجب به او زل زده و پیش خود فکر کرد: «انگار متوجه نشد چی گفتم چرا از اون طرف میره»
👈ادامه دارد ....
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌ویژه
🎥 ببینید | فرماندهای که تمام معادلات مرسوم را بر هم زده بود
🔸محافظینی که باید باشند و نباشند...
🏳 بخشی از مستند "چند قدم آنطرفتر، حفاظت شخصیت"
🌱🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حسن صفر زاده 💫
🌷حسن یتیم و از خانواده فقیری بود. با اینکه شرایط مالی خانواده سخت بود و در محله ای پائین شهر زندگی میکرد که آن زمان مستعد تربیت خلاف بود، اما حسن فردی حلال خور و همیشه در حال کار بود. گاهی قبل یا بعد نماز با بچه های مسجد دور هم می نشستیم و صحبت می کردیم. بعضی وقتها حسن هم ساکت در جمع ما می نشست. ناگهان وسط صحبت ها، بلند می شد و به حیاط می رفت و خودش را به کاری مشغول می کرد. فرش ها را جارو می زد، یا حیاط را آب و جارو می زد.
یک بار که بلند شد تا جمع را ترک کند، مچش را گرفتیم و گفتیم: این چه کاری هست که وسط صحبت یک دفعه ما را ترک می کنی، بشین، این کار ها را بعد هم میشه انجام داد.
رنگ به رنگ شد. گفت: اگر قرار باشد دور هم بشینیم و غیبت کسی را بکنیم، هیچ چیز گیرما نمی آید!
حسن گفت: اگر بخواهیم جمع ما خدایی باشد، نباید حرف کس دیگری را بزنیم و غیبت کنیم. من اینجا می نشینم که چیزی یاد بگیرم. حدیثی، حرف خدا و پیغمبری، اما وقتی غیبت می کنید، دیگر نمی توانم بشینم.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
وی ز رخسار تو آفاقْ همه نورانی
که گمان داشت که با آن همه تشریف و جلال
یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟
#یا_باب_الحوائج_ع🏴
#شهادت_امام_موسی_کاظم(ع)🥀
#تسلیٺ_باد🏴
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🏴🏴🏴🏴🏴
✍ #وصیت شهید :
« خدایا ! من برای پیشبرد این انقلاب که خونبهای هزاران شهید و صدها هزار معلول است به جنگ با منافقان می روم و هدفم کشتن واز بین بردن آنهاست .
الهی ! چیزی به جز این تن ناچیز ندارم و این هم در راه تو خواهم داد . که یکی از بهترین نعمتهاست . آنچه به حسین بن علی (ع) دادی . به من عطا فرمای مه آن هم #شهادت در راه توست .»
#شهید علی محمد الوانی
#شهدای فارس
#ایام_شهادت
🔹🌿🔹🌿🔹
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
بهشگفتم:
چندوقتیہبہخاطراعتقاداتم
مسخرممےڪنن...😥
بهمگفت:
براےاونایـےڪہ
اعتقاداتتونرومسخرهمےڪنن،
دعاڪنینخدابہعشق❤️
#حسین دچارشونڪنہ :)
#شهید احمد مشلب❤️
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75