eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
130 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کف خیابان🇮🇷
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴🌴💐💐🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴💐 🕊 💐🌴🌴🌴 🌴🌴💐 🕊🕊 💐🌴🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 💐🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊 💐🌴 🌴🌴 🌴🌴 رابطه بنده و ديگر فرزندان با پدر، کاملا صميمانه و جدای از رابطه پدر و فرزندی، حالات دوستی نيز بين ما برقرار بود. شهيد صياد در منزل وقت خود را تنظيم و سعی می کرد وقت کمی که برای منزل داشت (به دليل مشغله های کاری) را به گونه ای با کيفيت کند، تا به نيازمندی های ما توجه شود. در درس ها به من کمک می کرد، به خصوص در زبان و رياضی. پيشرفت فرزندان در همه زمينه ها علمی و معنوی برايش مهم بود. روحيه نظامی گری، که به هر حال افراد ارتشی دارند را به عنوان امر و نهی کردن، اصلا در خانه نداشت. من از پيشرفت پدرم در مسائل نظامی و گرفتن درجه های بالاترخوشحال می شدم، ولی می ديدم که او بيشتر به دنبال درجات معنوی است. درجه نظامی را نيز دنبال می کرد تا بتواند خدمت موثرتری انجام دهد. وقتی حکم سرلشگری را گرفتند به من گفتند: "الان خيلی بايد مراقب باشم. اين حکم مسووليت را سنگين تر کرده است، نبايدبه گونه ای خوشحال شوم که جلوی خدمت من را بگيرد. می ديدم مادر و بابا چقدر به يکديگر علاقمند بودند و روابط صميمی داشتند. مادر در سختی ها همکار و همفکر بود، تا مشکلات برای پدر تسهيل شود. رهبر فرزانه انقلاب در ديداری که با مادرم داشتند، به مادر ما فرمودند: شما در تمام مجاهدتهای شهيد صياد سهيم هستيد و جايگاه خوبی داريد. حضرت آقا هميشه در مورد پدرم می فرمايند که شهيد صياد در کارها جدی بود. فعال بود و در کارها نظم داشتند. به حقيقت تجلی شعار همت و کار مضاعف را می شد در آن زمان، در او ديد. می ديدم که چقدر با برنامه ريزی کارهای خود را انجام می دهد. اين نشان دهنده علاقه به پيگيری امور در پدرم بود. می خواست خروجی کارش تميز و عالی باشد. بعضی از خصوصيات نظامی پدر در برخورد با ما نيز لازم بود. به عنوان مثال، در روزهای جمعه می گفت : روز تعطيل است، ولی برای همين روز نيز برنامه داشته باشيد. اگر می خواهيد ورزش کنيد، بنويسيد ورزش يا اگر می خواهيد نماز جمعه برويد، در برنامه بنويسيد نماز جمعه. خودش تمايل داشت برنامه را کتبی يادداشت کند. هميشه ما را به برنامه ريزی توصيه می کرد. عصبانيت سو از ايشان نديدم، ولی گاهی متناسب با رساندن پيام يا نصيحتی، از او نهيب و تندی می ديديم. بالاخره در سن آن زمان بنده نياز بود، برخی حرف ها را با جديت گفت. اهل گذشت بود. بيشتر ما را راهنمايی می کرد و دوستانه تذکر می داد. برخورد تند و بدی نداشت. خطاهای ما را می گفت، تا اصلاح و پلی شود، برای رشد ما. اين برخورد پدر ما را به سمت صحيح سوق می داد. شخصيت نظامی، اخلاق و ولايت مداری پدرم برايم درس بزرگی بود. مجاهدت، تلاش، رابطه عميق با خداوند، نماز شب های او و عشق و علاقه به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف)، می تواند برای هر کسی درس باشد. برای شناساندن چنين افرادی نياز به پژوهش و تحقيق است. البته خودم در پژوهشگاه مطالعات علوم و معارف جنگ، مسووليت همين کار را به عهده دارم. جمله مقام معظم رهبری در مورد شهيد صياد را تکرار می کنم که فرمودند: "سرزمين های داغ خوزستان و گردنه های برافراشته کردستان، سالها شاهد آمادگی و فداکاری اين انسان پاک نهاد، مصمم و شجاع بوده و جبهه های دفاع مقدس صدها خاطره از رشادت و از خود گذشتگی او حفظ کرده است." اين صدها خاطره از همان مواردی است که می شود بر روی آن توجه و تدبر کرد. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴 🌴🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴🌴🌴💐💐🕊💐🌴 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 ⃣8⃣ 💠إسمــال یـا إزمــال !!! 🔸 می گفت خدا ما را در جنگ و در تنها نگذاشت و با امدادهای یاری مان کرد. 🔹شاهد مدّعایش هم یک خاطره ی جالب و بود: عراقی ها فحاشی و کتک کاری برایشان کاری همیشگی بود. مثل آب خوردن. ما ایرانی ها هم یک خصوصیتی داریم که برخی اسم ها را مختصر می کنیم. مثلا به اسماعیل می گوییم إسمال، ابراهیم را می گوییم إبرام، به فاطمه می گوییم فاطی... 🔸هر وقت یک یا یک مسئول می خواست به اردوگاه بیاید، یکی از ما اسرا را - که جزء بودیم ـ برای آن مقام مسئول می کردند.خیلی راحت. 🔹قرار بود فردا هم یکی قربانی شود. ما هم چاره ای جز توسل به نداشتیم. زیارت عاشورا هم خواندیم _ من به شما توصیه می کنم حتی در روز عروسی تان هم را ترک نکنید. 🔸عراقی ها مرا مأمور کردند. گفتند به اسرا بگو سرشان را پایین بیندازند و اسم هرکسی خوانده شد با دویدن بیاید جلو و با احترام بگوید نعم سیّدی! 🔹یکی از بچه ها انتهای صف سرش را پایین نگرفته بود برای همین عراقی با فریاد زد : إزمال! چرا سرت را پایین نمی گیری؟ ناگهان یکی دیگر از بچه ها به نام چاووشی که اهل اصفهان و از بچه های ارتش بود، یک دفعه با دو آمد جلو و رو به عراقی داد زد : نعم سیدی! 🔸عراقی اول ترسید فکر کرد ایرانی آمده ! کمی فرار کرد به عقب. اما با تعجب دید مقابلش ایستاده و حرکتی نمی کند. با چشمانی گرد شده ازش پرسید : آٔنت إزمال؟!! (در زبان عربی، الاغ میشود إزمال!) 🔹دوست ما هم فریاد زد : نعم سیدی! عراقی دوباره پرسید : أنت آدم؟ باز هم جواب داد نعم سیدی! من چون بودم و هر دو زبان فارسی و عربی را بلد بودم فهمیدم ماجرا از چه قراراست، ام گرفت و همه زورم را برای بستن لب هایم جمع کردم اما نشد! 🔸عراقی با کابل بر سرم زد و پرسید : شینهو؟ ماجرا چیه؟ برگشتم سمت دوستم و پرسیدم : اسم تو چیست؟ گفت اسماعیل چاوشی! گفتم: خب مگر این چی صدا زد که دویدی ؟ گفت : مگر نگفت إسمال؟ خب منهم اسمم إسمال است دیگر...😂😂 🔹همه اسراء خنده شان گرفته بود . آنها که نمی توانستند همه اسراء را باهم بزنند . ماجرا را وقتی برای آن تعریف کردم او هم کلی خندید.😂😂 🔸همین... و به این طریق آن روز جان بچه ها حفظ شد و کسی قربانی نشد. خداوند از جایی به ما کمک می کرد که فکرش را هم نمی کردیم. ✍ محمد فریسات 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃 🎤راوی همسر شهید : 💠 😢👇 💢محمد پارسا سه ساله با لحن بچه گانه و با و ناراحتی میگفت😢: مامان نذار شوهرت بره، گناه داره، میره شهید میشه💔. ایوب فقط میخندید😂. 💢نیایش بعد از رفتن پدرش میزد😫 و گریه میکرد و به من میگفت: بابا اگر شهید بشه تقصیر تو😩، من رفتن بابام رو از چشم تو میبینم، همه بابا دارن من ندارم.😭 💢حالا بعد از پدرشون می گویند: دلم برای بابام میسوزه که تیر به سرش زدن😔😔. ایوب میگفت: مریم جان، من میدانم 🕊میشوم و فیلم از من زیاد بگیر، بچه‌ها بزرگ شدند پدرشان را ببینند. 💢روزهای آخر صدایش میکردم. موقع رفتن گفتم: ایوب جان ننوشتی، گفت: نمازت را بخوان همه چیز خود به خود حل میشود👌. فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم😔. 💢عکس های و سید حسن نصرالله را قبل از رفتن خرید و گفت: اینها تمام من هستند🌹، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم انرژی میگیرم😍❤️، و همه آن عکسها را با خودش به برد. 🌷 🍃🌸 @shahid_beyzaii