eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
132 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌷🌼بیتُ الشُّهدا🌼🌷
🌼💐 💐🌼 ⬇️⬇️🌼🌼⬇️⬇️🌼🌼⬇️⬇️ 🍃💐 ماه رمضان سال ۷۲ بود که همراه «» از تخریبچى هاى لشکر ۲۷، در منطقه والفجر یک فکه، اطراف ارتفاع ۱۴۳ به میدانى مین برخوردیم که متوجه شدیم میدان مین ضد خودرو و قمقمه اى است. 🍃💐 یعنى یک مین ضد خودرو کاشته و سه تا مین قمقمه اى به عنوان محافظ در اطرافش قرار داده بودند. 🍃💐سر نیزه ها را در آوردیم و نشستیم به یافتن و خنثى کردن مین ها. خونسرد و عادى، با سر نیزه سیخک مى زدیم توى زمین و ها را در آورده و خنثى مى کردیم و مى گذاشتیم کنار. رسیدم به یک . 🍃💐دومین قمقمه اى محافظش را در آوردم ولى هرچه گشتم مین سوم را پیدا نکردم. تعجب کردم، احتمال دادم مین سوم منفجر شده باشد، ولى هیچ اثر یا چاله اى از انفجار به چشم نمى خورد. 🍃💐 ترکیب میدان هم به همین صورت بود که یک ضد خودرو و سه قمقمه اى در اطرافش. ولى از مین سومى خبرى نبود.😐 🍃💐در تخریب اصلى وجود دارد که مى گویند: «هر موقع مین را پیدا نکردید، به خودتان شک کنید». 🍃💐یعنى اگر مینى را پیدا نکردى زیر پاى خودت را بگرد که باید مطمئن باشى الان مى روى روى هوا.😂🙃 🍃💐 به مجید گفتم: «مجید مین قمقمه اى پیداش نیست…» به ذهنم رسید که زیر پایم را سیخ بزنم 🍃💐یک لحظه پایم را دادم. متوجه شدم سفتى زیرش است. اول فکر کردم سنگ است. 🍃💐همان طور نشسته بودم و تکان نمى خوردم. با سر نیزه سیخک زدم زیرپایم، دیدم نه! مثل اینکه است. 🍃💐به مجید گفتم: «مجید باش مثل اینکه من رفتم روى مین...»😐😐 🍃💐مجید خندید و در همان حال و به شوخى گفت : 🍃💐– آخه به تو هم مى گن تخریبچى؟ مین زیر پاى توست به من مى گى مواظب باش !😂 🍃💐پایم را کشیدم کنار و مین قمقمه اى را درآوردم. در کمال حیرت و تعجب دیدم سیخک هایى که به آن زده ام، به روى سطحش کشیده و چند خط وردّ سر نیزه هم رویش مانده و به قول بچه ها «مین را کرده بود.» 🍃💐خودم ام گرفت. خنده اى از روى ناباورى که وقتى کارى نخواهد بشود، خودت را هم بکشى نمى شود 😂😂 🆔 @oshagheshohada 🕊🕊
۷ خرداد ۱۳۹۷
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 ⃣6⃣ 💠256 بفرستید  🔹برای اینکه نشیم، تو مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک گذاشته بودیم.کد رمز هم 256 بود. 🔸من هم بی سیم چی بودم .چندین بار با اعلام کردم که 256  بفرستید.اما خبری نشد. بازهم اعلام کردم برادرای 256 تموم شده برامون بفرستید، اما خبری نمی شد. 🔹 و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم که کمی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم😡 مگه شما متوجه نیستید برادرا؟ میگم 256 بفرستید بچه ها از تشنگی مردند.😆😆 🔸تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر و گفتند با صفا کد رمز رو که دادی.😂 اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه رو یادشون رفت.😉😃 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
۹ مرداد ۱۳۹۷
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 7⃣6⃣ 😊 🔸 بچـــه‌هـــا شده بــودن و حوصله نداشتن .🙁 حـــاجي درِ يكي داشت پچ پــچ میکرد و بــقيه رو مـــي‌پـــايـيد. 🔹انگار گـل كـرده بـود.😄 حـاجـی رفت بـیرون با یـــه بـــرگشـت تــو ... 🔸بـــچه‌ ها دور حاجـــی و عراقیه. حاجي عراقیه رو ســپرد بــه بچه‌ ها و خـــودش رفــت كنـــار .😉 🔹اونام انـــگار دلشــون مــــي‌ خواست هاشون رو سر يكی دیگه خالي كنن ريختــن ســـر عراقيو شــروع كردن بـــه و زدن بــه اون. 🔸تا خورد . حاجـــيم هيــچي نـــمي‌ گــفت. فـــقــط مي‌ كرد.😐 🔹يكــي رفت رو آوُرد گـــذاشت كنـــار ســَر عـــراقي. رنــگش پـــريد زبون بـــاز كرد كــه « بـــابـــا، نکنید، ! مــن از خـــودتونم.»😂😂 🔸و شروع كرد تنــدتند، لــباسايــي رو كه رفته بــود كــندن و كــه 🔹« حــاجي جــون، تــو هـم بـا ايــن هات. نــزديك بــود ما رو بــه كشتـــن بــدي . حـــالا قیافم شبيه دلــيل نمــي‌شه كه … »😂😂 بچه‌ ها همه زدن زیـــر .😁 حاجيــم مي‌ خنديد.😊 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
۱۳ مرداد ۱۳۹۷
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 ⃣8⃣ 💠إسمــال یـا إزمــال !!! 🔸 می گفت خدا ما را در جنگ و در تنها نگذاشت و با امدادهای یاری مان کرد. 🔹شاهد مدّعایش هم یک خاطره ی جالب و بود: عراقی ها فحاشی و کتک کاری برایشان کاری همیشگی بود. مثل آب خوردن. ما ایرانی ها هم یک خصوصیتی داریم که برخی اسم ها را مختصر می کنیم. مثلا به اسماعیل می گوییم إسمال، ابراهیم را می گوییم إبرام، به فاطمه می گوییم فاطی... 🔸هر وقت یک یا یک مسئول می خواست به اردوگاه بیاید، یکی از ما اسرا را - که جزء بودیم ـ برای آن مقام مسئول می کردند.خیلی راحت. 🔹قرار بود فردا هم یکی قربانی شود. ما هم چاره ای جز توسل به نداشتیم. زیارت عاشورا هم خواندیم _ من به شما توصیه می کنم حتی در روز عروسی تان هم را ترک نکنید. 🔸عراقی ها مرا مأمور کردند. گفتند به اسرا بگو سرشان را پایین بیندازند و اسم هرکسی خوانده شد با دویدن بیاید جلو و با احترام بگوید نعم سیّدی! 🔹یکی از بچه ها انتهای صف سرش را پایین نگرفته بود برای همین عراقی با فریاد زد : إزمال! چرا سرت را پایین نمی گیری؟ ناگهان یکی دیگر از بچه ها به نام چاووشی که اهل اصفهان و از بچه های ارتش بود، یک دفعه با دو آمد جلو و رو به عراقی داد زد : نعم سیدی! 🔸عراقی اول ترسید فکر کرد ایرانی آمده ! کمی فرار کرد به عقب. اما با تعجب دید مقابلش ایستاده و حرکتی نمی کند. با چشمانی گرد شده ازش پرسید : آٔنت إزمال؟!! (در زبان عربی، الاغ میشود إزمال!) 🔹دوست ما هم فریاد زد : نعم سیدی! عراقی دوباره پرسید : أنت آدم؟ باز هم جواب داد نعم سیدی! من چون بودم و هر دو زبان فارسی و عربی را بلد بودم فهمیدم ماجرا از چه قراراست، ام گرفت و همه زورم را برای بستن لب هایم جمع کردم اما نشد! 🔸عراقی با کابل بر سرم زد و پرسید : شینهو؟ ماجرا چیه؟ برگشتم سمت دوستم و پرسیدم : اسم تو چیست؟ گفت اسماعیل چاوشی! گفتم: خب مگر این چی صدا زد که دویدی ؟ گفت : مگر نگفت إسمال؟ خب منهم اسمم إسمال است دیگر...😂😂 🔹همه اسراء خنده شان گرفته بود . آنها که نمی توانستند همه اسراء را باهم بزنند . ماجرا را وقتی برای آن تعریف کردم او هم کلی خندید.😂😂 🔸همین... و به این طریق آن روز جان بچه ها حفظ شد و کسی قربانی نشد. خداوند از جایی به ما کمک می کرد که فکرش را هم نمی کردیم. ✍ محمد فریسات 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
۳۱ مرداد ۱۳۹۷
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
با #خنده میگفت: الان انگار یه عالمه چیز خوردم، دلم پر از غذاست #غذای_روح که آماده باشه غذای جسمم #تأمینه... 🌷شهید ابوالفضل شیروانیان 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
۱۴ شهریور ۱۳۹۷
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 ⃣9⃣ 💠موشک جواب موشک😂 🔸مثل این که اولین بارش بود پا به منطقه می گذاشت. از آن آدم هایی بود که فکر می کرد شده است که انسان های گناهکار، به خصوص عراقی های فریب خورده را به هدایت کرده، کلید را دستشان بدهد. 🔹شده بود مسؤول تبلیغات . دیگر از دستش شده بودیم. وقت و بی وقت بلندگوهای خط اول را به کار می انداخت و صدای و مارش عملیات تو آسمان پخش می شد و عراقی ها می شدند و هر چی مهمات داشتند سر مای خالی می کردند. 🔸از رو هم نمی رفت.تا این که انگار طرف مقابل، یعنی عراقی ها هم دست به زدند و آنها هم بلندگو آوردند و نمایش شد. مسؤول برای اینکه روی آنها را کم کند، نوار «کربلا، کربلا، ما داریم می آییم» را گذاشت. 🔹لحظه ای بعد صدای از بلندگوی عراقی ها پخش شد که: «آمدی، آمدی، خوش آمدی جانم به قربان شما. قدمت روی چشام. صفا آوردی تو برام!» تمام بچه ها از ریسه رفتند و مسؤول تبلیغات رویش کم شد و کاسه کوزه اش را جمع کرد و رفت.😂😂 منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
۱۵ شهریور ۱۳۹۷
۱۳ بهمن ۱۳۹۷
🌷خانواده مغنیه به یک خانوادگی بزرگ دعوت بودند☺️. محل مهمانی در منطقه بود.همه بچه ها و نوه ها به مناسبت ولادت🎊 دور هم جمع بودند.از همه ی نوه ها درخواست شده بود برای این جلسه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه هایی دارند .همه ی نوه ها 👥صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید 🌷 به..جهاد فقط گفت:  طرحم برای سال بعد را هفته ی آینده میگویم😍!...همه شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض میکند. بعضی ها میگفتند کارش را آماده نکرده است!⚠️ 🌷وسط و اینکه هرکسی به شوخی چیزی میگفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد❌، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفته ی بعد می گوید.درست یک هفته بعد دوباره خانواده دور هم جمع شدند😇 ولی این بار، در بین خیل گسترده ی کسانی که برای آمده بودند!!... طرح جهاد، بود.✌️ ✍راوی:مادربزرگ شهید 🌷 📎سالروز ولادت http://eitaa.com/joinchat/2590638082Cd5b472439f
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸
🍃🌺🍃🌺🍃 ✨محرم #مربی خیلی از این شهداس مثل مهدی عزیزی، رسول خلیلی، اکبر شهریاری و خیلی از شهدای دیگه ی مقاومت همه کلاسای محرم رو دوس داشتن آدم #باعلم و شیرین زبونی بود خنده هاش بین همه معروف بود اصلاً محرم و به #مهربونی و #خنده هاش می شناختن ✨یه بار تو کار عملی با یکی از نیروهاش اومد پیشم، اون بنده خدا یه ذره چشاش چپ بود و دیر می گرفت. گفت به #عربی بهش بگو این کار رو بکنه و اون کار رو بکنه و اونجا بره و اینجا براش ترجمه کردم و گفتم. اون هم با تعجب به محرم نگاه کرد و گفت: شوو؟ ( به فارسی یعنی چی) دوباره به عربی براش توضیح دادم. اینبار با تعجب بیشتری به محرم نیگا کرد و گفت: شوو؟ محرم گفت ولش کن خودم بهش میگم و تمام اون توضیحات رو #فارسی بهش گفت ✨اون بنده خدا هم سرش رو به نشونه تایید تکون داد و گفت: عه عه فهمت علیک (آره آره فهمیدم) و رفت ✨هنگ کردم. من همش رو عربی گفتم اون نفهمید ولی محرم فارسی بهش گفت اون متوجه شد!!!! محرم از شدت #خنده به ماشین تکیه داد و بلند بلند می خندید و مسخره ام می کرد و می گفت: ... با این عربی صحبت کردنت. از این به بعد هر جا گیر افتادی به #خودم بگو برات ترجمه اش می کنم😂😂 ✨و دوتایی خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم ... صدای خنده هاش هنوز تو گوشمه صورت مهربونش جلوی چشام.... میگم: #شهادت مال مهربوناست.... #شهید_محرم_ترک🌷 #اولین_شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
۲۷ خرداد ۱۳۹۸
۸ مرداد ۱۳۹۸