#خاطرات_شـهدا
🌷سعید #شهادت را دوست داشت، عشقش به حرم حضرت زینب(س) 🕌زیاد بود، امسال که به کربلا رفتم از من خواست در حرم های مطهر برایش #دعا کنم تا شهادت 🕊نصیبش شوم، می گفتم سعید جان این چه حرفیست؟! تو جوانی، می خواهم تو را داماد 😇کنم چرا این حرف ها را می زنی، من دعا نکردم ولی سعید به آنچه دوست داشت رسید»💯
🌷«سـعید خوب، #مهربان و بخشنده بود، سرش می رفت نمازش و روزه اش نمی رفت⚠️، اگر یک لقمه نان داشت آن را با همه #تقسیم می کرد» به علاوه اینها باید ورزشکار♀ بودن را هم به خصوصیاتش اضافه کرد چرا که سعید کشتی گیر ♂بود...22 بهمن ماه برای #آخرین بار سعید کوله بارش👝 را برای رفتن به سوریه بست «هیچ وقت فکر نمی کردم #شهید شود، هربار که تماس☎️ می گرفت، می گفت جایم خوب است نگران نباشید،
🌷 منتظرش بودم که برگردد، گفتم ششم عید🖼 برگرد تا باهم به شمال برویم اما دلشوره ها کار دستم داد 😰و دوستانش خبر #شهادت سعید را آوردند🕊...قرار بود وقتی #سعید برگشت در خانه🏡 مادر بزرگش در شمال برای او جشن تولد بگیریم تا غافلگیرش کنیم،😳 اما نمی دانستیم او ما را غافلگیر می کند.»😔
✍راوی؛مـادر شـهید
#شهید_سعید_خواجهصالحانی🌷
📎سـالروز ولادت
http://eitaa.com/joinchat/2590638082Cd5b472439f
#خاطرات_شـهدا
🌷خانواده #شهید مغنیه به یک #مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند☺️. محل مهمانی در منطقه #الغبیری بود.همه بچه ها و نوه ها به مناسبت ولادت🎊 #حضرت_رسول_ص دور هم جمع بودند.از همه ی نوه ها درخواست شده بود برای این جلسه #صحبتی_کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه #برنامه هایی دارند .همه ی نوه ها 👥صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید
🌷 به#جهاد_مغنیه..جهاد فقط گفت: طرحم برای سال بعد را هفته ی آینده میگویم😍!...همه شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض میکند. بعضی ها میگفتند کارش را آماده نکرده است!⚠️
🌷وسط #خنده و اینکه هرکسی به شوخی چیزی میگفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد❌، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفته ی بعد می گوید.درست یک هفته بعد دوباره خانواده دور هم جمع شدند😇 ولی این بار، در بین خیل گسترده ی کسانی که برای #تسلیت آمده بودند!!...
طرح جهاد، #شهادت بود.✌️
✍راوی:مادربزرگ شهید
#شهید_جهاد_مغنیه 🌷
📎سالروز ولادت
http://eitaa.com/joinchat/2590638082Cd5b472439f
#خاطرات_شـهدا
🌷حمید که #مسئول اطلاعات و عملیات گردان بود با تعدادی از نیروها در جایی به نام انبار🏠 کاه مستقر بود.درگیری که به اوج رسید،باردشدن #تانک ازبعضی سنگرها نیروها عقب کشیدند
وعملآ قسمت میانی خط گردان شکسته شد❌ ولی تعدادی از نیروها در سمت راست و چپ خط #ایستادگی می کردند.
🌷سمت چپ که #حمید بود با اتمام مهمات مجبور به عقب نشینی شدند،حمید نیروها را عقب فرستاد😰 آخرکار خودش وابوحسن عقب آمدند.در حال عقب آمدن #تیری به پای حمید خورد ولی باز تا جایی که توانست😔 در حال مقاومت
🌷 وباباقیمانده #گلوله هایش در حال شلیک به سمت دشمن بود،#آخرین نفر ابوحسن اورادیده بودولی نتوانسته بود به حمید کمک کند‼️.آخرین چیزی را که از #حمید گفت این بود:حمید میخندید☺️ و میگفت یاحسین یازینب...
#شهید_حمید_قاسمپور🌷
📎سالروز ولادت
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#خاطرات_شـهدا
🌷ارتفاع جاده قدیم #اهواز به خرمشهر، هفتاد هشتاد سانت است. و گردان سلمان به #فرماندهی قجهای در محاصره مانده است. 😰روز اول برادر احمد متوسلیان، شهید محسن وزوایی را فرستاد دنبالش. تا آن موقع سابقه نداشت❌ کسی روی حرف حاج احمد #حرف بزند.
🌷 وقتی در #محاصره افتادند حاج احمد با بیسیم 📞به شهید حسین قجهای میگوید: «برادر حسین! بیا عقب.» او میگوید: «برادر احمد نمیآیم!»⚠️ شهید محسن وزوایی که سه ماه بود با شهید قجهای در #ارتباط بود را میفرستد جلو تا او را برگرداند.😥
🌷 وزوایی میرود آنجا و #شهید قجهای پیغام میفرستد که به برادر احمد بگوییدمن #عقب نمیآیم‼️."اگر مقاومت سه روزه قجهای💪 و گردان #سلمان نبود معلوم نبود چند سال دیگر #خرمشهر آزاد شود...
#کلید_فتح_خرمشھر
#سردارشهید_حسین_قجهای🌷
📎سالروز شهادت
http://eitaa.com/joinchat/2590638082Cd5b472439f
#خاطرات_شـهدا
🌷 اواخر سال 63 من به واحد #تخریب معرفی شدم. اوایل که رفتیم محمدرضا پایش قطع شده بود😰 و برای درمان به مشهد آمده بود و شهید موسوی سکاندار تخریب بود. در #آستانه عملیات بدر بود. ما و دیگر رزمندگان را به پنج طبقههای اهواز منتقل کردند. بعد از گذشت چند روز 📆متوجه فردی قدبلند در آنجا شدم که محمدرضا مهدی زاده طوسی بود و این #اولین دیدار من با او بود. زمان انجام عملیات 💣بدر فرارسید و من در این عملیات با او همراه بودم.
🌷ایثار و #تقوا را در او دیدم. محمدرضا بااینکه مسئول تخریب بود و مجروح شده بود😔 اما در این عملیات حضور داشت و بین رزمندگان #ماسک و بادگیر توزیع میکرد. در زمان انجام این کار او را زیر نظر داشتم و میدیدم👀 از لابهلای بادگیرها یک بادگیر خوب را جدا میکند.🤔 پیش خودم میگفتم حتماً برای خودش میخواهد اما اینطور نبود او هر بار بادگیر را به یکی از #رزمندگان میداد. این مسئله چندین بار تکرار شد تا اینکه بادگیر تمام شد، و بادگیری نصیب خودش نشد.❌
🌷 در عملیات #بدر به علت اینکه منطقه باتلاقی بود پای او خونریزی کرد💥 و برای درمان به مشهد آمد. بعد از درمان به اهواز برگشت و به محل #استقرارمان آمد و دوباره او را دیدم. نیروها 👥بعد از عملیات همه به مرخصی رفته بودند و من مانده بودم و محمدرضا. بعدازظهرها☀️ دونفری در شهر اهواز گشت میزدیم، حتی به #گلزار_شهدا میرفتیم. در گلزار شهدای اهواز تعدادی از بچههای بیسرپرست دیده میشدند. وقتی شهید مهدی زاده آنها را دید گفت:‼️ اگر #جنگ تمام شد و عمرم به دنیا بود مرکزی را برای نگهداری این یتیمان احداث 🏘میکنم.
✍به روایت همرزم شهید
📎فرمانده تخریب لشگر ویژه سیدالشهدا
#سردارشهید_محمدرضا_مهدیزادهطوسی🌷
📎سالروز_شهادت
http://eitaa.com/joinchat/2590638082Cd5b472439f
#خاطرات_شـهدا
💠نخوردن مال مردم
🌷در #جزیره خالی از سکنه مینو گشت می زدیم . اهالی خانه🏡 هایشان را رها کرده و به جاهای امنی پناه برده بودند .درِ نیمه باز خانه ای توجه ما را #جلب کرد. داخل خانه شدیم . در گوشه ای از حیاط مرغی 🐔را دیدیم که روی تخم هایش نشسته و با دیدن ما وحشت زده شد . #شروع به سر و صدا کرد. جلوتر رفتیم ، تعداد زیادی تخم مرغ دیدیم‼️به محمد علی گفتم :
🌷« بیا اینها را با #خودمان ببریم ، بچه ها خوشحال می شوند»😍.محمد علی با ناراحتی گفت : « هرگز این کار را نمی کنیم . اینها که #مال ما نیست ، حرام است ! » به هرحال قرار شد دست به چیزی نزنیم ❌تا پس فردا از امام جمعه بپرسیم .روز جمعه بعد از نماز جمعه پرسیدیم :⁉️ حاج آقا ما می توانیم این مدتی که #اینجا هستیم
🌷از چیزهایی که توی خانه ها🏡 رها شده استفاده کنیم ؟ حاج آقا فرمود: بله ، چون میوه و خوراکی هایی که رها شده اند، خیلی زود فاسد 😷می شوند و معلوم نیست که صاحبشان کی بر می گردد . اشکال ندارد.استفاده کنید . با #کنایه به محمد علی گفتیم : « حاج آقا می بینیم که نظرتان درست بود ❗️ راست گفتی ، نباید استفاده می کردیم !!» .🤔
🌷گفت : از #همان اول می دانستم که ایرادی ندارد. ولی دلم نمی آمد❣ دست بزنم و هرگز هم از هیچ یک از اموال این #مردم استفاده نمی کنم ؛ اما باهات می آیم ،😊 هرچه خواستی برای خودت و بچه ها بردار. محمد علی تا لحظه #شهادتش هرگز به میوه ها و خوراکی های آنجا لب نزد.. ❌
✍راوی : عباس خزایی(همرزم شهید)
#شهید_محمدعلی_یوسفوند🌷
📎سالروز شهادت
http://eitaa.com/joinchat/2590638082Cd5b472439f
#خاطرات_شـهدا
🌻هیچگاه #نماز اول وقتش ترک نمیشد.❌ همیشه و در هر شرایطی سعی میکرد نماز #جماعت را برپا کند. وقتی نماز میخواند، صورتش از اشک خیس میشد،😭 خصوصا گاهی که نمیدانم چه مسائلی برایش پیش میآمد ولی میدیدم #سید با صدای بلند در نماز گریه میکرد.‼️ آنقدر گریه میکرد که اطرافیان را تحت #تاثیر قرار میداد.
🌻به مناسبت #شهادت برادر کوچکترش، سید حسین، به تهران آمده بودیم😔. بعد از مراسم ختم، از پدر و مادرش عذرخواهی کرد و گفت: «باید به #منطقه برگردم، نمیتوانم در تهران بمانم». حتی من خواهش کردم که چون حسین تازه شهید شده،‼️ بمانم و در دیگر مراسم او شرکت کنم. اما او گفت: «شما بدون من تا حالا در #تهران نبودید، حالا هم نباشید.»
🌻ساعت 12 شب به طرف #جنوب حرکت کردیم. در راه مرتبا از حسین صحبت میکرد و میگفت: «سن حسین کمتر از من بود،😢 کمتر از من هم جبهه بود، ولی چون #خالص بود خدا او را طلبید.»واقعا میسوخت 🔥و من تا آن زمان او را آنطور #ندیده بودم.
🌻 همان روز که به #اندیمشک رسیدیم، به منطقه رفت، شب🌙 دوشنبه بود که #تماس گرفت و گفت: «حاج خانم، شب دعای توسل📖 بگیرید.» گفتم: مگر خبری هست؟ و ایشان تاکید کردند: «شما سعی کنید دعای توسل بگیرید.» 💯و بعد گفت: «حاج خانم شما مرا #حلال کنید.»
🌻من باور نکردم و طبق عادت خود ایشان به #شوخی گفتم: «میخواهید احساسات مرا تحریک کنید⁉️ گفت: «نه حاج خانم، این دفعه با دفعههای دیگر فرق میکند. شما مرا #حلال کنید.» گفتم: «من که از شما بدی ندیدم شما باید مرا حلال کنید.» گفت: «من از شما جز خوبی😇 چیز دیگری ندیدم، شما همیشه به خاطر من #آواره بودید.»
🌻تا آن موقع هیچ وقت این طوری #خداحافظی نکرده بودیم.😔 حاجی دقیقا میدانست چه زمانی #شهید میشود و من غافل بودم....
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
📎 قائممقام لشگر ۲۷ محمدرسولالله(ص)
#سردارشهید_سیدمحمدرضا_دستواره🌷
#سالروز_شهادت
http://eitaa.com/joinchat/2590638082Cd5b472439f
#خاطرات_شـهدا
💎هیچ وقت از #خودش چیزی نمیگفت❌ و ما نمیدانستیم او در کجا است. بسیار ولایتی به تمام معنا بود👌 در زمان فتنه 88 بود که 10 روز بود او را ندیده بودیم و بعد از 10 روز که آمد دیدیم که 10 کیلو #لاغر شده به منزل آمد و با عجله عکس حضرت آقا 💞را برداشت و گفت: این عکسها را به #موتورم میچسبانم تا ببینم چه کسی جرات میکند به حضرت آقا حرف بزند😡. یک عکس تمام قد از حضرت آقا را در خانه #چسبانده بود هر صبح که بیدار میشد
💎 اول به #امام_زمان سلام میکرد😇 و بعد به حضرت آقا #سلام میداد. عشق به ولایت او به گونهای بود که اگر از تلویزیون📺 بیانات حضرت آقا پخش میشد همان موقع بلند میشد و #میایستاد. مهدی مال ما نبود، برای همه بود. روزهایی که زود از سرکار تعطیل میشد😍 از همان طرف به #خیریهای میرفت و در آنجا به نیازمندان کمک میکرد این موضوع را بعد از شهادتش متوجه شدیم. از #پولش چیزی برای خود پسانداز نمیکرد
💎 و همیشه آن را به #دیگران کمک میکرد و با شهید هادی ارتباط عاطفی❣ زیادی داشت.دو ماه مانده به #شهادتش من و مادربزرگش را به حضرت عبدالعظیم برد سپس به حرم حضرت 🕌امام رفتیم و در نهایت ما را به مزار #شهدا برد و در آنجا به ما میگفت : مادر ☺️هر چی از این #شهدا بخواهید بهتان میدهند
💎 دعا کنید 📿که عاقبت به خیر شوید. وقتی که به سر مزار #شهدای_گمنام میرفتیم به من میگفت : مادر این شهدا روزی مادر داشتند😔 اما الان #مادرانشان چشمانتظارشان هستند شما باید برای اینها مادری😇 کنید.
#شهید_مهدی_عزیزی🌷
#سالروز_شهادت
💠 @ramzeamaliyat
#خاطرات_شـهدا
🔸 عمليات «نصر 7 » آغاز شد ⬅️ فرمانده تيپ 18 الغدير يزد شهيد بزرگوار ، حاج اكبر آقا بابایی بود، قبل از عمليات ايشان در سنگر فرماندهي نقشه عملياتي📈 را در حضور فرماندهان توجيه كردند؛
خوب يادم هست شب قبل از عمليات منصور با التهابي همراه با شوق ديدار دست بردعا برداشته بود، #زيارت_عاشورا در سنگر پر از صفا خوانده شد👌. سنگري كه ميعاد كبوتران🕊 عاشق بود و صفايي داشت كه از قلبهاي 💞پاك نشأت ميگرفت .
🔹خدايا #منصور چقدر عاشقانه ميگريست در آن لحظه من گريه يك عاشق را با تماام وجود درک كردم😢. اونقدر عاشق جبهه و #ايثارگري و خدمت به اسلام عزيز بود كه گاهي اوقان شش ماه يكبار به ديدار خانواده و پسر شيرين👼 زبانش محمد ميرفت. عمليات نصر 7 آغاز شد. بچه هاي رزمنده نجيبانه از جان ميگذشتند و آن را دودستي پيش كش دوست ميكردند .
🔸منصور بالاي یكي از تپه هاي مشرف بر منطقه عملياتي، بر اثر تركش خمپاره 💣 زخمي شد. بچه ها اورا سريعاً به اورژانس🚑 منتقل كردند. اما بعد از لحظاتي همچون كبوتري🕊 #عاشق در افق روشن عشق پركشيد و از جام الست به حقيقت نور پيوست😔 .
🔹او در غروب آفتاب به قبله ايستاد و #زيارت_وارث 📖 را از عمق جان تلاوت ميكرد و شبهايي كه در جبهه اهواز بوديم، نيمه هاي شب به اتفاق نيروهايش در گلزار شهدا #زيارت_عاشورا❣️ با سوز واشك ميخواندند و به ياد امام حسين و يارانش اشك ميريختند و بر سينه ميزدند😭. آري منصور با كوله باري از رزم جاده هاي خاكي بي وفايي را طي كرد و راهي سرزمين نور شد تا جامي از شراب #شهادت از دست ساقي عشق بنوشد.
🔸بعد از شهادتش شبي در خواب ديدم منصور با لباس سبز ومقدس #پاسداري اش در آن جاي سبز و خرم در كنار سروي بود كه از همه اي سروها بلندتر بود. آقا انگار مشغول نوشيدن شراب 🍹بود. تعجب كردم و گفتم : «آقاي عابدي شما و شراب ».😱 لبخندي زد و نگاه به پياله در دستش كرد وگفت شرابي كه من ميخورم با شرابي كه شما فكر ميكنيد تفاوت دارد اين شراب #بهشتي است 👌.
🔹ناگهان از خواب بيدار شدم اشك💧در چشمهايم جمع شده بود و ذهنم به سوي خاطرات شيرين يك هم سفر مهربان ♥️و شجاع كشيده شد به راستي كه دلش به اندازه درياها وسعت داشت. به ياد صفاي قبل از #شهادتش افتادم و راز ونيازهايش كه عاشقانه در فراق دوست ميسوخت و ميگريست، اشكهاي صادقانه اش را دخيل كوي يار ساخته بود .😔
#سردارشهید_منصور_عابدی🌷
#سالروز_شهادت
http://eitaa.com/joinchat/2590638082Cd5b472439f
#خاطرات_شـهدا
میدانید ۶۴۱۰ روز #اسارت یعنی چه؟ 🤔میدانید 16 سال گذران عمر در سلولهای انفرادی #رژیم بعث چه طعمی دارد؟ برای یافتن پاسخ💬 این سوالات فقط سراغ یک نفر را میتوان گرفت. کسی که فرمانده کل #قوا لقب "سید الاسرای ایران" را به او داد.💞 38 سال پیش مردی همسر جوان و فرزند چهارماههاش را رها میکند و برای انجام #ماموریتی عازم مناطق مرزی جنوبی کشور میشود.😔 همانجا که چندی است خبر میرسد ارتش رژیم #بعث تحرکاتی را آغاز کرده و خوابهایی 💤برای خوزستان و سایر بخشهای #ایران دیده...
27 شهریور 59 د📆رست چهار روز پیش از حمله نظامی #عراق به ایران، خلبان حسین لشکری برای عملیات شناسایی عازم منطقه شد؛🚡 عملیاتی که البته با شلیک موشک به هواپیمای وی ناتمام ماند. همین مساله باعث شد #لشکری مجبور به تیکآف شود و نهایتا بهطور ناخواسته در خاک عراق فرود آید.😰 فرود اجباریای که به #اسارت در دست نیروهای بعثی👹 منتهی شد. اسارتی که از همان روز #آغاز شد و تا 18 فروردین 77 ادامه یافت...😞
لشکری #اهمیت بسیار زیادی برای شخص صدام👿 داشت. از این نظر که صدام میخواست از او بهعنوان #سندی زنده بهره برده و ایران را را آغازگر جنگ معرفی کند.🔖 به بیان دقیقتر صدام فقط یک جمله از لشکری⚠️ میخواست و آن جمله این بود: «اینجانب، ستوان یکم #خلبان، حسین لشکری، در تاریخ 27 شهریور 59 در خاک عراق سقوط کردم.»🛩 به او گفته بودند اگر این جمله را در مقابل #دوربین بگوید،🎥 او را به آمریکا میفرستند
و شرایط رفاهی و #امنیتی کاملی برای او ایجاد خواهند کرد و میلیونها 💰دلار به او پرداخت میکنند.لشکری اما اهل این بدهوبستانها نبود. ❌او تن به این خواسته نداد چون صرفا در جدار مرزی پرواز کرده و وارد #مرز هوایی عراق نشده بود. همین باعث شد تا شکنجههای سختی😥 را که به #جانبازی 70 درصدیاش منجر شد هم به جان بخرد،💔 اما تن به #تسلیم ندهد..
📎 شھـــــدا شرمنده ایم
#خلبانآزاده_شهید_حسین_لشگری🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۱ ضیاء آباد ، قزوین
شهادت : ۱۳۳۸۸/۵/۱۹ بیمارستان لاله تهران
http://eitaa.com/joinchat/2590638082Cd5b472439f