هدایت شده از شهید مدافع حرم مهدی نوروزی بهاری
#خاطـرات_شـهدا
#روزه و #عملیات
عملیات رمضان سال ۶۱ مقارن با ماه مبارک #رمضان در جنوب #بصره به وقوع پیوست که در این عملیات رزمندگان #اسلام تا #رودخانه دجله پیشروی کردند واز آب #دجله #وضو ساختند.
در آن روزهای #گرم مرداد ماه #تعدادی از رزمندگان با زبان روزه شرکت کردند. گرمای #طاقت فرسا و مقاومت در مقابل پاتک #دشمن و نبود #خاکریز مناسب #روزگار سختی را برای لشکریان رقم می زد.
اسلحه و آرپی جی ها بر اثر تابش خورشید و #شلیک پی درپی چنان داغ شده بودند که از روی لباس هایی که از تن درآورده و به #عنوان دستگیره از آن استفاده می نمودند قابل #تحمل نبود و رزمندگان برای دور ماندن از آسیب شلیک #گلوله های مستقیم #تانک خود را به زمین داغ #منطقه می چسباندند.
و براستی #سخت بود صحنه های #شهادت دوستان و #همسنگران. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.
راوی: #حبیب #الله ابوالفضلی
.
.
.
🆔 @shire_samera
#خاطرات_شـهدا
🌻هیچگاه #نماز اول وقتش ترک نمیشد.❌ همیشه و در هر شرایطی سعی میکرد نماز #جماعت را برپا کند. وقتی نماز میخواند، صورتش از اشک خیس میشد،😭 خصوصا گاهی که نمیدانم چه مسائلی برایش پیش میآمد ولی میدیدم #سید با صدای بلند در نماز گریه میکرد.‼️ آنقدر گریه میکرد که اطرافیان را تحت #تاثیر قرار میداد.
🌻به مناسبت #شهادت برادر کوچکترش، سید حسین، به تهران آمده بودیم😔. بعد از مراسم ختم، از پدر و مادرش عذرخواهی کرد و گفت: «باید به #منطقه برگردم، نمیتوانم در تهران بمانم». حتی من خواهش کردم که چون حسین تازه شهید شده،‼️ بمانم و در دیگر مراسم او شرکت کنم. اما او گفت: «شما بدون من تا حالا در #تهران نبودید، حالا هم نباشید.»
🌻ساعت 12 شب به طرف #جنوب حرکت کردیم. در راه مرتبا از حسین صحبت میکرد و میگفت: «سن حسین کمتر از من بود،😢 کمتر از من هم جبهه بود، ولی چون #خالص بود خدا او را طلبید.»واقعا میسوخت 🔥و من تا آن زمان او را آنطور #ندیده بودم.
🌻 همان روز که به #اندیمشک رسیدیم، به منطقه رفت، شب🌙 دوشنبه بود که #تماس گرفت و گفت: «حاج خانم، شب دعای توسل📖 بگیرید.» گفتم: مگر خبری هست؟ و ایشان تاکید کردند: «شما سعی کنید دعای توسل بگیرید.» 💯و بعد گفت: «حاج خانم شما مرا #حلال کنید.»
🌻من باور نکردم و طبق عادت خود ایشان به #شوخی گفتم: «میخواهید احساسات مرا تحریک کنید⁉️ گفت: «نه حاج خانم، این دفعه با دفعههای دیگر فرق میکند. شما مرا #حلال کنید.» گفتم: «من که از شما بدی ندیدم شما باید مرا حلال کنید.» گفت: «من از شما جز خوبی😇 چیز دیگری ندیدم، شما همیشه به خاطر من #آواره بودید.»
🌻تا آن موقع هیچ وقت این طوری #خداحافظی نکرده بودیم.😔 حاجی دقیقا میدانست چه زمانی #شهید میشود و من غافل بودم....
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
📎 قائممقام لشگر ۲۷ محمدرسولالله(ص)
#سردارشهید_سیدمحمدرضا_دستواره🌷
#سالروز_شهادت
http://eitaa.com/joinchat/2590638082Cd5b472439f
8⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠همرزم شهید علیرضا قبادی
🔰بنده اولین باری که به منطقه اعزام شدم با #شهید_قبادی آشنا شدم؛ با شهید🌷 در منطقه بودم که ناگهان بیسیم📞 زدند که دشمن به ماشین یکی از بچهها حمله کرده است و متاسفانه تعدادی از بچه ها #شهید یا مجروح💔 شدهاند.
🔰شهید علیرضا به محض شنیدن خبر سریع خود را برای رفتن به منطقه مورد نظر آماده و #مسلح کرد. گفتم: علیرضا صبر کن تا نیروهای کمکی👥 بیایند. علیرضا گفت: نباید یک دقیقه هم صبر کرد❌ پیکر #شهدا و مجروحان نباید دست دشمن بیفتد. دشمن بچه ها را سلاخی می کند😔
🔰گفتم: آخه تعداد ما کم است؛ امکان دارد دشمن👹 کمین کرده باشد. علیرضا خیلی محکم گفت: هر که می خواهد بیاید #یاعلی وگرنه خودم تنها👤 می روم.
🔰وقتی #قاطعیت را در صدا و چهره اش دیدم گفتم: باشه من می آیم☝️تعدادمان ۶ نفر بود. #شهیدعلیرضا بچه ها را مسلح کرد و همراه اش چند خشاب پر و چند آر پی جی💥 اضافه آورد. خودش پشت فرمان ماشین تویوتا🚚 نشست و ما هم عقب ماشین.
🔰نزدیک #منطقه مورد نظر رسیدیم که شهید علیرضا ماشین را متوقف کرد⛔️ و به ما گفت: شماها پیاده👣 و با فاصله ۳متری از هم حرکت کنید! خیلی آرام و آهسته جلو می رویم. گفتم: علیرضا منقطه ساکت است! شهید علیرضا با لبخند گفت: آره زیادی #ساکت است!
🔰به منطقه مورد نظر رسیدیم دیدیم پیکر شهدا⚰ و مجروحان در کنار ماشین روی زمین افتاده است. خواستیم جلو برویم که #علیرضا با دست اشاره کرد همانجا سنگر بگیریم و آماده شلیک💥 باشیم. خودش یواش یواش به سمت ماشین🚙 حرکت کرد. با دست اشاره کردم علیرضا من هم بیایم؟ با اشاره گفت: #نه.
🔰با سرعت در ابتدا یک نفر👤 از مجروحان را روی دوش خود گذاشت و #عقب آورد. گفتم: علیرضا اجازه بده ما هم کمک کنیم. گفت: امکان دارد دشمن اینجا برای ما #کمین کرده باشد. شماها فقط هوای من را داشته باشید تا پیکر شهدا🌷 را هم بیاورم. ظرف یک ربع ساعت، شهید علیرضا تمام پیکرها را به دوش گرفت و آورد. تمام لباس های شهید علیرضا قبادی از #خون_شهدا قرمز شده بود. (درود خدا بر غیرتش)
🔰بعد از اینکه کارش تمام شد گفت: منطقه را ترک کنیم. به اینجای ماجرا که رسید، #همرزم_شهید آهی کشید و گفت: شهید علیرضا قبادی حتی نسبت به پیکر شهدا🌷 هم این چنین احساس مسئولیت می کرد. شهادت کجا و من کجا⁉️ هنوز آنقدر خود را تزکیه نکردم که #شهید بشوم😔😔
#شهید_علیرضا_قبادی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh