eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
130 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
و عملیات رمضان سال ۶۱ مقارن با ماه مبارک در جنوب به وقوع پیوست که در این عملیات رزمندگان تا دجله پیشروی کردند واز آب ساختند. در آن روزهای مرداد ماه از رزمندگان با زبان روزه شرکت کردند. گرمای فرسا و مقاومت در مقابل پاتک و نبود مناسب سختی را برای لشکریان رقم می زد. اسلحه و آرپی جی ها بر اثر تابش خورشید و پی درپی چنان داغ شده بودند که از روی لباس هایی که از تن درآورده و به دستگیره از آن استفاده می نمودند قابل نبود و رزمندگان برای دور ماندن از آسیب شلیک های مستقیم خود را به زمین داغ می چسباندند. و براستی بود صحنه های دوستان و . یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد. راوی: ابوالفضلی . . . 🆔 @shire_samera
🌻هیچ‌گاه اول وقتش ترک نمی‌شد.❌ همیشه و در هر شرایطی سعی می‌کرد نماز را برپا کند. وقتی نماز می‌خواند، صورتش از اشک خیس می‌شد،😭 خصوصا گاهی که نمی‌دانم چه مسائلی برایش پیش می‌آمد ولی می‌دیدم با صدای بلند در نماز گریه می‌کرد.‼️ آنقدر گریه می‌کرد که اطرافیان را تحت قرار می‌داد.   🌻به مناسبت برادر کوچکترش، سید حسین، به تهران آمده بودیم😔. بعد از مراسم ختم، از پدر و مادرش عذرخواهی کرد و گفت: «باید به برگردم، نمی‌توانم در تهران بمانم». حتی من خواهش کردم که چون حسین تازه شهید شده،‼️ بمانم و در دیگر مراسم او شرکت کنم. اما او گفت: «شما بدون من تا حالا در نبودید، حالا هم نباشید.»   🌻ساعت 12 شب به طرف حرکت کردیم. در راه مرتبا از حسین صحبت می‌کرد و می‌گفت: «سن حسین کمتر از من بود،😢 کمتر از من هم جبهه بود، ولی چون بود خدا او را طلبید.»واقعا می‌سوخت 🔥و من تا آن زمان او را آن‌طور بودم. 🌻 همان روز که به رسیدیم، به منطقه رفت، شب🌙 دوشنبه بود که گرفت و گفت: «حاج خانم، شب دعای توسل📖 بگیرید.» گفتم: مگر خبری هست؟ و ایشان تاکید کردند: «شما سعی کنید دعای توسل بگیرید.» 💯و بعد گفت: «حاج خانم شما مرا کنید.»   🌻من باور نکردم و طبق عادت خود ایشان به گفتم: «می‌خواهید احساسات مرا تحریک کنید⁉️ گفت: «نه حاج خانم، این دفعه با دفعه‌های دیگر فرق می‌کند. شما مرا کنید.» گفتم: «من که از شما بدی ندیدم شما باید مرا حلال کنید.» گفت: «من از شما جز خوبی😇 چیز دیگری ندیدم، شما همیشه به خاطر من بودید.»   🌻تا آن موقع هیچ وقت این طوری نکرده بودیم.😔 حاجی دقیقا می‌دانست چه زمانی می‌شود و من غافل بودم.... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 📎 قائم‌مقام لشگر ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2590638082Cd5b472439f
8⃣8⃣1⃣1⃣ 🌷 💠همرزم شهید علیرضا قبادی 🔰بنده اولین باری که به منطقه اعزام شدم با آشنا شدم؛ با شهید🌷 در منطقه بودم که ناگهان بیسیم📞 زدند که دشمن به ماشین یکی از بچه‌ها حمله کرده است و متاسفانه تعدادی از بچه ها یا مجروح💔 شده‌اند. 🔰شهید علیرضا به محض شنیدن خبر سریع خود را برای رفتن به منطقه مورد نظر آماده و کرد. گفتم: علیرضا صبر کن تا نیروهای کمکی👥 بیایند. علیرضا گفت: نباید یک دقیقه هم صبر کرد❌ پیکر و مجروحان نباید دست دشمن بیفتد. دشمن بچه ها را سلاخی می کند😔 🔰گفتم: آخه تعداد ما کم است؛ امکان دارد دشمن👹 کمین کرده باشد. علیرضا خیلی محکم گفت: هر که می خواهد بیاید وگرنه خودم تنها👤 می روم. 🔰وقتی را در صدا و چهره اش دیدم گفتم: باشه من می آیم☝️تعدادمان ۶ نفر بود. بچه ها را مسلح کرد و همراه اش چند خشاب پر و چند آر پی جی💥 اضافه آورد. خودش پشت فرمان ماشین تویوتا🚚 نشست و ما هم عقب ماشین. 🔰نزدیک مورد نظر رسیدیم که شهید علیرضا ماشین را متوقف کرد⛔️ و به ما گفت: شماها پیاده👣 و با فاصله ۳متری از هم حرکت کنید! خیلی آرام و آهسته جلو می رویم. گفتم: علیرضا منقطه ساکت است! شهید علیرضا با لبخند گفت: آره زیادی است! 🔰به منطقه مورد نظر رسیدیم دیدیم پیکر شهدا⚰ و مجروحان در کنار ماشین روی زمین افتاده است. خواستیم جلو برویم که با دست اشاره کرد همانجا سنگر بگیریم و آماده شلیک💥 باشیم. خودش یواش یواش به سمت ماشین🚙 حرکت کرد. با دست اشاره کردم علیرضا من هم بیایم؟ با اشاره گفت: . 🔰با سرعت در ابتدا یک نفر👤 از مجروحان را روی دوش خود گذاشت و آورد. گفتم: علیرضا اجازه بده ما هم کمک کنیم. گفت: امکان دارد دشمن اینجا برای ما کرده باشد. شماها فقط هوای من را داشته باشید تا پیکر شهدا🌷 را هم بیاورم. ظرف یک ربع ساعت، شهید علیرضا تمام پیکرها را به دوش گرفت و آورد. تمام لباس های شهید علیرضا قبادی از قرمز شده بود. (درود خدا بر غیرتش) 🔰بعد از اینکه کارش تمام شد گفت: منطقه را ترک کنیم. به اینجای ماجرا که رسید، آهی کشید و گفت: شهید علیرضا قبادی حتی نسبت به پیکر شهدا🌷 هم این چنین احساس مسئولیت می کرد. شهادت کجا و من کجا⁉️ هنوز آنقدر خود را تزکیه نکردم که بشوم😔😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh