#خاطرات_شـهدا
🌻هیچگاه #نماز اول وقتش ترک نمیشد.❌ همیشه و در هر شرایطی سعی میکرد نماز #جماعت را برپا کند. وقتی نماز میخواند، صورتش از اشک خیس میشد،😭 خصوصا گاهی که نمیدانم چه مسائلی برایش پیش میآمد ولی میدیدم #سید با صدای بلند در نماز گریه میکرد.‼️ آنقدر گریه میکرد که اطرافیان را تحت #تاثیر قرار میداد.
🌻به مناسبت #شهادت برادر کوچکترش، سید حسین، به تهران آمده بودیم😔. بعد از مراسم ختم، از پدر و مادرش عذرخواهی کرد و گفت: «باید به #منطقه برگردم، نمیتوانم در تهران بمانم». حتی من خواهش کردم که چون حسین تازه شهید شده،‼️ بمانم و در دیگر مراسم او شرکت کنم. اما او گفت: «شما بدون من تا حالا در #تهران نبودید، حالا هم نباشید.»
🌻ساعت 12 شب به طرف #جنوب حرکت کردیم. در راه مرتبا از حسین صحبت میکرد و میگفت: «سن حسین کمتر از من بود،😢 کمتر از من هم جبهه بود، ولی چون #خالص بود خدا او را طلبید.»واقعا میسوخت 🔥و من تا آن زمان او را آنطور #ندیده بودم.
🌻 همان روز که به #اندیمشک رسیدیم، به منطقه رفت، شب🌙 دوشنبه بود که #تماس گرفت و گفت: «حاج خانم، شب دعای توسل📖 بگیرید.» گفتم: مگر خبری هست؟ و ایشان تاکید کردند: «شما سعی کنید دعای توسل بگیرید.» 💯و بعد گفت: «حاج خانم شما مرا #حلال کنید.»
🌻من باور نکردم و طبق عادت خود ایشان به #شوخی گفتم: «میخواهید احساسات مرا تحریک کنید⁉️ گفت: «نه حاج خانم، این دفعه با دفعههای دیگر فرق میکند. شما مرا #حلال کنید.» گفتم: «من که از شما بدی ندیدم شما باید مرا حلال کنید.» گفت: «من از شما جز خوبی😇 چیز دیگری ندیدم، شما همیشه به خاطر من #آواره بودید.»
🌻تا آن موقع هیچ وقت این طوری #خداحافظی نکرده بودیم.😔 حاجی دقیقا میدانست چه زمانی #شهید میشود و من غافل بودم....
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
📎 قائممقام لشگر ۲۷ محمدرسولالله(ص)
#سردارشهید_سیدمحمدرضا_دستواره🌷
#سالروز_شهادت
http://eitaa.com/joinchat/2590638082Cd5b472439f