eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
130 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 ☜ (4) 🌹شهیدی که قرض های تفحص کننده خود را ادا کرد🌹 🕊 🔻بخش اول می گفت: اهل تهران بودم و پدرم از بازار تهران.... علیرغم مخالفت شدید ⛔️خانواده و به خاطر عشقم به ، حجره ی🚪 پدر را ترک کردم و به همراه بچه های  لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی شدم...  یکبار رفتن👣 همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان☺️... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و را هم با خود همراه کردم...  یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با مختصر گروه تفحص می گذراندیم... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلـ💞ـمان، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر عطرآگین.. تا اینکه...  زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند🚌 و ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد😰... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم😞... با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شدیم🚍....  بعد از زیارت و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی و پلاک شهیدی🕊 نمایان شد... 🌹... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در 😃 به ادامه ی کار پرداخت اما من😔...  استخوان های مطهر شهید را به انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید🏷 به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم...  ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌻هیچ‌گاه اول وقتش ترک نمی‌شد.❌ همیشه و در هر شرایطی سعی می‌کرد نماز را برپا کند. وقتی نماز می‌خواند، صورتش از اشک خیس می‌شد،😭 خصوصا گاهی که نمی‌دانم چه مسائلی برایش پیش می‌آمد ولی می‌دیدم با صدای بلند در نماز گریه می‌کرد.‼️ آنقدر گریه می‌کرد که اطرافیان را تحت قرار می‌داد.   🌻به مناسبت برادر کوچکترش، سید حسین، به تهران آمده بودیم😔. بعد از مراسم ختم، از پدر و مادرش عذرخواهی کرد و گفت: «باید به برگردم، نمی‌توانم در تهران بمانم». حتی من خواهش کردم که چون حسین تازه شهید شده،‼️ بمانم و در دیگر مراسم او شرکت کنم. اما او گفت: «شما بدون من تا حالا در نبودید، حالا هم نباشید.»   🌻ساعت 12 شب به طرف حرکت کردیم. در راه مرتبا از حسین صحبت می‌کرد و می‌گفت: «سن حسین کمتر از من بود،😢 کمتر از من هم جبهه بود، ولی چون بود خدا او را طلبید.»واقعا می‌سوخت 🔥و من تا آن زمان او را آن‌طور بودم. 🌻 همان روز که به رسیدیم، به منطقه رفت، شب🌙 دوشنبه بود که گرفت و گفت: «حاج خانم، شب دعای توسل📖 بگیرید.» گفتم: مگر خبری هست؟ و ایشان تاکید کردند: «شما سعی کنید دعای توسل بگیرید.» 💯و بعد گفت: «حاج خانم شما مرا کنید.»   🌻من باور نکردم و طبق عادت خود ایشان به گفتم: «می‌خواهید احساسات مرا تحریک کنید⁉️ گفت: «نه حاج خانم، این دفعه با دفعه‌های دیگر فرق می‌کند. شما مرا کنید.» گفتم: «من که از شما بدی ندیدم شما باید مرا حلال کنید.» گفت: «من از شما جز خوبی😇 چیز دیگری ندیدم، شما همیشه به خاطر من بودید.»   🌻تا آن موقع هیچ وقت این طوری نکرده بودیم.😔 حاجی دقیقا می‌دانست چه زمانی می‌شود و من غافل بودم.... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 📎 قائم‌مقام لشگر ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2590638082Cd5b472439f