هدایت شده از 🌷🌼بیتُ الشُّهدا🌼🌷
💐🍃 #شهادت🍃💐
⬇️🌸🔻⬇️🔻🌸⬇️🔻🌸⬇️
🌺🌺🌺علی چیت سازیان درعملیات کربلای ۴و۵ نیز به عنوان #فرمانده_محور_عملیاتی لشکر انصارالحسین (ع) به مبارزه با دشمنان خدا پرداخت ورشادتهایی را از خود به یادگار گذاشت.
🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
🌺🌺🌺هنوز جای جای خاک #شلمچه حماسهها و رشادتهای او رادر دل خویش به یادگار دارد ,
حماسه هایی که تا همیشه ی تاریخ فراموش نخواهد شد.
🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
🌺🌺🌺 #تیز_هوشی و #قدرت_تصمیم_گیری فوقالعاده او درعملیات باعث شده بود که فرماندهی لشکرانصارالحسین (ع) بگوید :
《《🌕🌕“با وجود علی بسیاری ازمشکلات عملیاتی ما حل می شود.”🌕🌕》》
🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
🌺🌺🌺و در میدان رزم چون مولایش علی(ع) می رزمید وشوق #شهادت در وجودش موج می زد.
🌺🌺🌺 سرانجام این سردارملی وسرباز فداکار اسلام عزیز در روز چهارم آذر ۱۳۶۶ در حین انجام یک #ماموریت_گشت_شناسایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
قبل از او برادر دیگرش در راه دفاع از اسلام ناب محمدی به درجه رفیع شهادت رسیده بود.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#کانال_عشاق_الشهدا
🆔 @oshagheshohada 🕊🕊
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
◾️به مناسبت شهادت شهید حسن تهرانی مقدم 💠چه سعادتمندند آنان که عمری را در خدمت به اسلام و مسلمین بگ
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #خاطرات_شهدا
#ماجراى_اسلام_آوردن_یك_دختر_مسیحى
#توسط_شهید_علمدار🌹
🌷☘🌷☘
#قسمت_دوم (٢ / ٢)
🌷....آقا نگاهى به من انداختند و فرمودند: علمدار همانی است که پیش شما بود؛ همانی که #ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی.
🌷به یک باره از خواب پریدم؛ خیلی آشفته بودم؛ نمی دانستم چکار کنم هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه می خورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت: به این شرط که بار اول و آخرت باشد. باورم نمی شد پدرم به همین راحتی قبول کرد. خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم....
🌷اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبت نام. موقع ثبت نام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم: زهرا، من زهرا علمدار هستم. بالاخره اول فروردین ١٣٧٨ بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجی ها و مریم عازم جنوب شدیم. کسی نمی دانست که من مسیحی هستم به جز مریم. در راه به خوابم خیلی فکر کردم.
🌷از بچه ها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمی دانست؛ وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. چند نوار مداحی خریدم در راه هر چه بیشتر نوارهای او را گوش می دادم بیشتر متوجه می شدم که آقا چه فرمودند....
🌷در طى چند روزی که جنوب بودیم؛ فهمیدم اسلام چه دین شیرینی است و چقدر زیباست. وقتی بچه ها نماز جماعت می خواندند؛ من کناری می نشستم؛ زانوهایم را بغل می گرفتم و گریه می کردم، گریه به حال خودم که با آنها زمین تا آسمان فرق داشتم.
🌷#شلمچه خیلی باصفا بود، حس غریبی داشتم؛ احساس می کردم خاک آنجا با من حرف می زند. با مریم دعا می خواندیم یک آن احساس کردم شهدا دور ما جمع شدهاند و زیارت عاشورا می خوانند منقلب شدم و از هوش رفتم در بیمارستان خرمشهر به هوش آمدم.
🌷صبحِ روز بعد هنگام اذان مسئول کاروان خبر عجیبی داد تازه معنای خواب آن شبم را فهمیدم. آن خبر این بود که امروز دوباره به شلمچه می رویم چون قرار است امام خامنهای به شلمچه بیایند و نماز عید قربان را به امامت ایشان بخوانیم. از خوشحالی بال درآورده بودم به همه چیز در خوابم رسیده بودم.
🌷بعد که از جنوب برگشتیم تمام شک هایم به یقین بدل گشت؛ آن موقع بود که از مریم خواستم راه اسلام آوردن را به من یاد دهد. او هم خیلی خوشحال شد؛ وقتی شهادتین را می گفتم؛ احساس می کردم مثل مریم و دوستانش، من هم مسلمان شده ام.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (4)
🌹شهیدی که قرض های تفحص کننده خود را ادا کرد🌹
#شهید_سید_مرتضی_دادگر🕊
🔻بخش اول
می گفت: اهل تهران بودم و پدرم از #تجار بازار تهران....
علیرغم مخالفت شدید ⛔️خانواده و به خاطر عشقم به #شهدا، حجره ی🚪 پدر را ترک کردم و به همراه بچه های #تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی #جنوب شدم...
یکبار رفتن👣 همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان☺️... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و #همسرم را هم با خود همراه کردم...
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با #حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندیم... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلـ💞ـمان، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر #شهدا عطرآگین.. تا اینکه...
#تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند🚌 و #مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد😰... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با #نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم😞...
با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم #شلمچه شدیم🚍....
بعد از زیارت #عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی #استخوان و پلاک شهیدی🕊 نمایان شد... #شهیدسیدمرتضی_دادگر🌹... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در #شادی😃 به ادامه ی کار پرداخت اما من😔...
استخوان های مطهر شهید را به #معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید🏷 به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم...
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (4)
🌹شهیدی که قرض های تفحص کننده خود را ادا کرد🌹
#شهید_سید_مرتضی_دادگر🕊
🔻بخش دوم
قبل از حرکت با منزل تماس📞 گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم👂 که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای #خرید💼 به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت #بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند😓...
با ناراحتی به #معراج شهدا برگشتم😔 و در حسینیه با شهیدی🕊 که امروز #تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم...
"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از #رفاهمان در تهران بریدیم... راضی نشوید❌ به خاطر مسائل مادی💵 شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفتم و گریه کردم😢...
دو ساعت⏰ راه #شلمچه تا اهواز را مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید...بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
وارد خانه🏡 که شدم #همسرم با خوشحالی😀 به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی در🚪 خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی #پول💵 به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم... هر چه فکرکردم🤔، یادم نیامد
که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده👌...
لباسم👕 را عوض کردم و با پول ها راهی #بازار شدم🚶.. به #قصابی🍖 رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازم که در جواب شنیدم: بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است✔️... به #میوه فروشی🍒 رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز #پسرعمویتان پرداخت کرده است✅...
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣0⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠متبرک ترين شیر دنیا #شیـــر می سازد!
🌷 #کرمانشاه بود و چند ماهی قبل از عملیات کربلای چهار در #شلمچه. و ما در قرارگاه نجف بودیم و مقر ما در سرپل ذهاب🙂. برای انجامِ کاری به کرمانشاه آمده بودیم و طبقِ معمولِ آن روزها وضعیت شهر قرمز بود🔴 و شهر زیر حملاتِ هوایی🚀 دشمن....
🌷در غربِ میدان نفت، محله ای بود که « #موشک_آباد» لقب گرفته بود و موشک هایی که از خاک دشمن شلیک💥 می شد اغلب در این منطقه فرود می آمد، محله ای نوساز با خیابان هایی پهن و خانه هایی ویلاساز🏯 و شیک و بزرگ. خیابان کاملاً خلوت بود و حمله #هوایی در حالِ انجام و ما با وانتِ تویوتایی در حال رد شدن بودیم....
🌷مادری با کودک #شیرخواره اش مقداری سبزی🌿 خریده بود و به خانه بازمی گشت که ترکش به سر او اصابت⚡️ کرده بود و روی زمین افتاده بود. او #شهید شده بود و کودک شیرخواره اش داشت از سینه گرم مادر #شیر می خورد.😔
🌷و من امروز می گویم: اگر همه ما هم نباشیم🚫، تنها همین یک کودک کافی است که حقِ دشمن را کفِ دستش بگذارد👊؛ کودکی که پاک ترین و #متبرک_ترین شیر دنیا👌 را خورده است!
🌷....و امروز آرزو دارم که روزی این #شیرمرد را ببینم و بر دستش بوسه بزنم،👈شما چطور؟
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
این #صدای_دختران_انقلاب است که به گوش میرسد...
مـا زنـده بـر آنیـم کـه آرام نگیـریم✌️
موجیم که آسودگی ما عدم ماست✌️
🌹#حجاب هم مانند #نماز .... از #احکام_اسلام عزیز است و #اسلام یک دین اجتماعی است نه فردی ..... یعنی من تنها با حجاب باشم مدنظر نیست بلکه باید جامعه ام را محجبه کنم ....
🌹پس حالا که ما نسبت به کل #جامعه #مسئولیم و از این مسئولیت بازخواست میشویم.... خدای را شاکریم که اسبابی فراهم کرد تا در یک حرکت خودجوش مردمی.... #قطره ای از دریا شویم و همچون #سیلی خروشان در مقابل دشمن اسلام بایستیم ان شاء الله به دعا و یاری #امام#زمان_مان_عج
🌹خوشا به حال کسانی که در راه یاری #دین_خداوند شب از روز نشناختند و جبهه را تشخیص دادند که روزی #شلمچه و #دوکوهه و .... میشود و روزی کوچه و خیابانهای شهرمان نام جبهه میگیرد ....
🌹آفرین بر #بصیرت آنهایی که #آرایش_جنگی دشمن را می بینند و خود را برای دفاع همه جانبه آماده می کنند یعنی بجای ابراز ناراحتی از اتفاقات ...#اقدام_و_عمل می کنند برای اصلاح ...
#سومین_اجتماع_در_تهران
#اولین_اجتماع_در_اصفهان
#تهران_۲۰_تیرماه_ورزشگاه_شهید_شیرودی
#اصفهان_۲۷_تیرماه_حسینیه_رضوی
#هستیم_بر_آن_عهد_که_بستیمـ
#صدای_دختران_انقلاب
#هوای_شهر_را_تازه_میکنیمـ
#بتاز_تا_بتازیم
تا حالا #شلمچـــــــــه رفتی!؟
اگه رفتی برا چند دقیقه به یادش بیار ،تو ذهنت💭 تصـورش کن...
اگه هم #نرفتی من الان بهت میگم شلمچه کجاست!
🍃شلمچه یه جا خیـلی بزرگه ولی تا چشم
کار میکنه #پـرازخاک...
🍃جایی که حدود 50 هزار نفر،تو این خاک
و زمین #شهید🌷 شدند...
🍃شلمچه جایی که حضرت آقا گفتن:
قطعه ای از #بهشت...
🍃تو شلمچه نسیم با عطـر سیب می وزه💫!
آخه نسیم شلمچه از #کربـلا میاد...
🔰حاج #آقایکتـا تعریف می کرد...
یه #خواهر نشسته بود رو همین خاکای شلمچـه!
خاکا رو کنار زد،کنار زد،کنار زد...
رسید به یه #جمجمه!!😦
استخونا و جمجمه ها و پلاکا و سربندا و قمقمه ها...
همه رو #ازاینجا خارج کردن...
پس #خـون_شهید کجاست ⁉️
خونشون قاطی همین خاکاست!
خونشون رو #چـادراست...
👈تا حالا با خودت فکـر کردی چندتا جـوون🕊!داماد یا اصلا چندتا «دار و ندار یه مامان بابا» زیر این خاکاست!؟
👈خون چندتاشون #قاطی این خاکاست؟
یکی ؟ دوتا ؟ صدتا ؟ هزارتا ؟ دوهزارتا ؟! ده هزارتا ؟!
💥📣آی دختر خانم مذهبی!
💥📣آی آقا پسر مذهبی!
♨️حواست به فضای مجازی📱هست!؟
♨️حواست هست به #نحوه حرف زدنت؟!
♨️حواست هست به لفظ های خودمونی که گاهی وقتا به کار میبریم!؟
♨️حواست هست به آشوب بپا کردن
تو دلـ💗 #مخاطبت ؟!
#دخترخانم...
♨️حواست هست به عکس
پر عشوه چادری #پروفایلت؟
#آقاپسر...
♨️حواست هست به عکس📸
با ژست های مختلفت؟!
💢نکنه گول بخوریم !
💢نکنه #توجیه کنیم !
💢نکنه حالا شهیدی که سی سال پیش رفت و گفت بخاطر نسل و خاکمون...
#شهیدی که گفت زندگیمو فدای
آیندگان و #دینم میکنم ...
حالا خیره شده باشه به چشمات👀 و بگه...
#قرارمون این نبود😔 ..
💯بذارید یه چیزیُ تو لفافه بگم !
ازخودی ضربه خوردن⚡️ خیلی بده !
👈 #تــــو، خودیای...
از خودشونی ...
آخه اگه اونا تورو از #خودشون نمیدونستن که نمی رفتن🚷 بخاطر تویی که هنوز اون زمان بدنیا هم نیومده بودی یا تو قنداق بودی #بجنگن که !!
میفهمی چی میگم ...⁉️
💯عاشق، معشوقُ دعوت می کنه یا
معشوق💞 عاشقُ ؟!
#عاشق👈معشـوقُ !
اون روزی که دیدی راهی #شلمچه ای...
بدون #شهدا رسما ازت دعوت کردن💌
گفتن بیا ما دلـ💔ـمون واسه بیقراریات تنگ شده...
مراقب دلــ❤️ــهامون باشیم!
فضای مجازی📲
هم میتواند؛ سکوی #پرواز 🕊باشد!
و هم #مرداب شیطان👹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh