eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
130 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
◾️به مناسبت شهادت شهید حسن تهرانی مقدم 💠چه سعادتمندند آنان که عمری را در خدمت به اسلام و مسلمین بگ
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 🌹 🌷☘🌷☘ (٢ / ٢) 🌷....آقا نگاهى به من انداختند و فرمودند: علمدار همانی است که پیش شما بود؛ همانی که شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی. 🌷به یک باره از خواب پریدم؛ خیلی آشفته بودم؛ نمی‌ دانستم چکار کنم هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه می‌ خورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت: به این شرط که بار اول و آخرت باشد. باورم نمی ‌شد پدرم به همین راحتی قبول کرد. خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم.... 🌷اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبت‌ نام. موقع ثبت‌ نام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم: زهرا، من زهرا علمدار هستم. بالاخره اول فروردین ١٣٧٨ بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجی ‌ها و مریم عازم جنوب شدیم. کسی نمی‌ دانست که من مسیحی هستم به جز مریم. در راه به خوابم خیلی فکر کردم. 🌷از بچه ‌ها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمی‌ دانست؛ وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. چند نوار مداحی خریدم در راه هر چه بیشتر نوارهای او را گوش می‌ دادم بیشتر متوجه می‌ شدم که آقا چه فرمودند.... 🌷در طى چند روزی که جنوب بودیم؛ فهمیدم اسلام چه دین شیرینی است و چقدر زیباست. وقتی بچه‌ ها نماز جماعت می‌ خواندند؛ من کناری می‌ نشستم؛ زانوهایم را بغل می‌ گرفتم و گریه می‌ کردم، گریه به حال خودم که با آنها زمین تا آسمان فرق داشتم. 🌷 خیلی باصفا بود، حس غریبی داشتم؛ احساس می‌ کردم خاک آنجا با من حرف می‌ زند. با مریم دعا می‌ خواندیم یک آن احساس کردم شهدا دور ما جمع شده‌اند و زیارت عاشورا می‌ خوانند منقلب شدم و از هوش رفتم در بیمارستان خرمشهر به هوش آمدم. 🌷صبحِ روز بعد هنگام اذان مسئول کاروان خبر عجیبی داد تازه معنای خواب آن شبم را فهمیدم. آن خبر این بود که امروز دوباره به شلمچه می‌ رویم چون قرار است امام خامنه‌ای به شلمچه بیایند و نماز عید قربان را به امامت ایشان بخوانیم. از خوشحالی بال درآورده بودم به همه چیز در خوابم رسیده بودم. 🌷بعد که از جنوب برگشتیم تمام شک هایم به یقین بدل گشت؛ آن موقع بود که از مریم خواستم راه اسلام آوردن را به من یاد دهد. او هم خیلی خوشحال شد؛ وقتی شهادتین را می‌ گفتم؛ احساس می‌ کردم مثل مریم و دوستانش، من هم مسلمان شده‌ ام. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از آقــاسَـجّــادٌ
💚| 🍃| : 🎈| طبق آیات قرآن وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ؛ هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با آنها [دشمنان]، آماده سازید! یعنی همان آرمی که روی لباس سپاهیان است، شهید خلیلی در تمام زمینه ها کاراته، رزمی، چتربازی، آبی و خاکی، حفاظت از شخصیت و اماکن و ... فعالیت کرد و زمانی که دید به زبان عربی هم باید تسلط داشته باشد، وارد شد و کاملا به این زبان مسلط شد. کتابخانه شهید خلیلی، مملو از کتاب هایی پیرامون عاشورا و دفاع مقدس است که نشان می دهد، شهید تاسی کرد به سیدالشهدا(ع) و همانند امام خود از وطن هجرت کرد و به دفاع از حریم اسلام و ولایت حرکت کرد زیرا ما مرزی برای دفاع از حریم اسلام و ولایت نداریم و هر جا خطری باشد، وارد می شویم. اتاق شهید امروز به یک موزه تبدیل شده است و آلبوم عکس شهید، مملو از تصاویر شهدای دفاع مقدس و لبنان است و شهید از۵ سالگی مراحل را طی کرده بود و آماده شهادت بود و اگر شهید نمی شد ما تعجب می کردیم. شهید کلاس اول راهنمایی بود که برای اولین بار به اردوهای راهیان نور رفتیم و تمام مناطق را برایش تشریح کردم و در منطقه فکه که یک محل تخریب داشتیم، میدان مین، میدان رزم و حسینیه آن محل را به شهید نشان دادم و بعد قبرهایی را به وی نشان دادم و گفتم این ها برای شهداست و شب ها در این قبرها به راز و نیاز می پرداختند، همزمان با صحبت های ما اذان ظهر شد، نماز را خواندیم، بعد از نماز دیدیم، شهید نیست، گشتیم و دیدیم، وارد یکی از قبرها شده است و درحالت سجده در حال اشک ریختن است که این صحنه برای همه به مثابه روضه بود و اشک ریختند و از این صحنه من عکسی تهیه کردم که هم اکنون در اتاق شهید نصب شده است. در حدود ١٨ سالگی در مدرسه اتفاقی رخ می دهد و استادش علیه رهبری و نظام صحبت می کند که شهید قیام می کند، استاد می گوید خلیلی باید اینجا تکلیف من و شما مشخص شود یا جای من است و یا جای شما! او می گوید به دلیل اینکه شما استاد و مربی من هستید و احترام شما واجب است، من از این مدرسه می روم. شهید مراحل مختلف را طی کرد و زیرساخت های شخصیتی خود را با تقوا بنا گذاشت و با تاسی به شهدا، آنان را الگو می گرفت، شب های جمعه به زیارت شهدا در بهشت زهرا(س) می رفت و به زیارت می پرداخت و حتی برخی از سنگ قبرها را بازنویسی می کرد و بعد از آن در مراسم عزاداری حرم عبدالعظیم حسنی(ع) شرکت می کرد. شهید خلیلی ارادت ویژه ای به چهارده معصوم بویژه حضرت زهرا(س)، امام رضا(ع) و امام زمان(عج) داشت بطوری که در ایام زیارتی امام رضا(ع)، در هر جایی که بود، خود را به مشهد می رساند در حد یک شبانه روز به زیارت می پرداخت. حاج مجید بنی فاطمه نقل می کنند که شهید در هیئت ریحانه الحسین(ع) توسل و ارادت خاصی به امام زمان(عج) داشت و در این هیئت با دوستان خود پیرامون این موضوع به گفت وگو می پرداختند و در مسجد جمکران نیز در درس استاد تهرانی حضور پیدا می کرد و در فرصت هایی که پیش می آمد در هیئت حضور پیدا می کرد. برادرش نقل می کند که یک بار من خواب بودم، من را بیدار کرد و گفت به هیئت برویم، حضور پیدا کردیم اما یکباره در مابین سخنان سخنران، گفت برویم، پرسیدم چرا؟ گفت برویم توضیح می دهم، در مسیر گفت این سخنران خط فکری سیاسی اش ضدولایت فقیه است. شهید ارادت ویژه ای به حضرت زهرا(س) داشت و در مراسم عزاداری حضرت(س) اینقدر صورت خود را با سیلی می زد که تا وقتی به خانه هم برمی گشت صورت وی سرخ بود. باید زیربنای تربیتی نسل جوان را تقوا، تدین و عبرت گرفتن از عاشورا و شهدای دفاع مقدس قرار دهیم چراکه در این صورت می توانند منتظران ظهور باشند چنان که مقام معظم رهبری بارها به عبرت گیری از عاشورا و دفاع مقدس به جوانان توصیه و جوانان را به حضور در هیئت ها تشویق کرده اند. اینکه جوان بگوید من مطیع فرمان رهبری هستم، تنها به حرف نیست بلکه باید تمام منویات رهبری را اجرایی کنند، ما برای آنکه بتوانیم یار امام زمان (عج) شویم باید ذهن و روح خود را از انحراف پاکسازی کنیم و از شهدا الگو بگیریم و در این مسیر نیز فرمان بر مقام معظم رهبری باشیم.... 🌙| ادامه دارد.... ♥️| کانال 👇👇👇 🆔 @shahid_sajad_zebarjady
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🍃🌺🍃 🌺🍃 رمان ✨تویی که نمی شناختمت 💫شهید احمدعلی نیّری💫 ❣ پرسیدم: چیزی شده؟! گفت: "وقتی آخرین سنگ را عوض کردم ناگهان بوی عطر فضای قبر را پر کرد.باور کنید😨 با همه‌ی عطرهای دنیایی فرق داشت!"😮 ❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣ شب موقع نماز فرا رسید. در شبهای دوشنبه و غروب جمعه استاد حق شناس مجلس موعظه داشتند☝️ آن شب بین دو نماز سخنرانی نداشتند، اما از جا بلند شدند و روی صندلی قرار گرفتند. موضوع صحبت ایشان به همین شهید مربوط می شد در اواخر سخنان خود دوباره آهی از سر حسرت در فراق این شهید کشیدند. بعد در عظمت این شهید فرمودند: « این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم. از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که از( برزخ و...) می گویند حق است.از شب اول قبر و سوال و... اما من را بی حساب و کتاب بردند.» بعد استاد مکثی کردند و فرمودند: «رفقا،آیت العظمی بروجردی حساب و کتاب داشتند‌..اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود .چه کرد که به اینجا رسید!»😯 من با تعجب به سخنان حضرت استاد گوش می کردم ، به راستی این جوان چه کرده بود که استاد بزرگ اخلاق و عرفان این گونه در وصف او سخن می گوید!!؟ از دوستانش پرسیدم: "این شهید چند ساله بود"؟ گفت: ۱۹سال! 😧 دوباره پرسیدم: "در این مسجد چه کار می کرد، طلبه بود"؟ او جواب داد: "نه، طلبه رسمی نبود، اما از شاگردان اخلاق و عرفان حضرت استاد بود.در این مسجد هم کار فرهنگی و پذیرش بسیج را انجام می داد." آن شب به همراه چند نفر از دوستان و همراه استاد آیت الله حق شناس به منزل شهید رفتیم استاد وقتی وارد خانه شدند در همان ورودی منزل رو به برادر شهید کردند و با حالتی افسرده خاطره ای نقل کردند و فرمودند: " به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشتند‌." بعد نفسی تازه کردند و فرمودند: "من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم.به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است." حضرت آقای حق شناس مکثی کردند و ادامه دادند: "من دیدم یک جوان در حال سجده است، اما نه روی زمین!! بلکه بین زمین و آسمان مشغول تسبیح حضرت حق است"!! حاج آقای حق شناس در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود ادامه دادند: "من رفتم جلو دیدم همین احمد آقا مشغول نماز است.بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت: تا زنده ام به کسی حرفی نزنید." من با تعجب بسیار به سخنان استاد گوش می کردم .. آیا یک جوان می تواند به این درجه از کمال بشریت دست یابد!!؟ من به طوز ناخودآگاه در تمام مراسم این شهید حضور داشتم. شاید این بار مسئولیتی بر عهده ماست. شاید خدا می خواهد یکی از بندگان خالص و گمنام درگاهش را که بسیار ساده و عادی در میان ما زندگی کرد را به دیگران معرفی کند. هرچند از دوران شهادت ایشان چندین دهه گذشته اما با یاری خدا تصمیم گرفتیم که خاطرات این عبد الهی را جمع آوری کنیم. تازه زمانی که کار شروع شد، متوجه دیگر سختی ها شدیم. احمدآقا از آنچه فکر می کردیم بسیار بالاتر بود اما اگر استادالعارفین این گونه در وصف این جوان سخن نمی گفت، کار بسیار سختتر می شد. ❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣ 🔶ادامـــــه دارد....↩️ ❤️| @Shahid_ahmadali
9.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اختصاصی 💯جزء کدام گروه هستید #عوام یا #خواص❓ ⚠️ اگر از گروه عوام هستید به سرعت خودتون رو از گروه عوام خارج کنید⁉️ راننده کامیونِ با #بصیرت #بصیرت #قسمت_دوم 🌺🍃ابر حریفی شو 👇 🆔 @Iranian_Central_Cloud
هدایت شده از کف خیابان🇮🇷
🍀💠💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠🍀💠🍀💠🍀 🍀♥️♥️♥️🍀 🍀💠♥️♥️💠🍀 🍀💠💠♥️💠💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 رفع شبهه چرا سوریه؟!!! با سوریه و چرایی جنگ در سوریه و چرایی حضور ایران در سوریه بیشتر آشنا شویم از زبان: حامد گفت: که «علوی‌ها ده درصد مردم سوریه‌اند و به غیر عدد ناچیزی مسیحی و دَروزی، باقی مردم سوریه را اهل سنت تشکیل می‌دهند و ارتش سوریه، سُنّی و دَروزی و علوی را باهم دارد و برای همین، نشان دادن هرگونه نماد مذهبی و انجام مناسک دینی توسط رئیس جمهور قبلی‌شان حافظ اسد که موسس جمهوری سوریه بود، در ارتش ممنوع اعلام شده تا باعث بروز اختلاف بین لایه‌های ارتش نشود.» و گفت «آمریکا هم که بعد از اتفاقات مصر و تونس و لیبی، خواست شعله فتنه را بین سوری‌ها روشن کند، آمد دست گذاشت روی همین‌ چیزها و اهل سنت را تحریک کرد که حاکمان شما علوی‌ها مخالف دین و شریعتند و نماز نمی‌خوانند و حدود الاهی را رعایت نمی‌کنند و مگر خدا نگفته با مشرکین و کفار و تارک‌الصلاتها باید جنگید...؟» و با همین شبهه‌ها یک قسمتی از مردم و بخشی از ارتش را از بدنه‌ی اصلیش جدا کردند و سازمانی به نام ارتش آزاد سوریه تشکیل شد تا بیایند با علوی‌ها که چند دهه است حاکم سرزمین شام‌اند جنگ کنند. بعد از ارتش آزاد، گروه‌های تندروی دیگری هم مثل داعش و القاعده و احرارالشام، که اوضاع را مناسب دیدند، شروع به رشد کردند و فرصت عرض اندام برای‌شان فراهم شد و تبلیغ و یارگیری کردند و حاصلش شده آن چیزی که امروز در سوریه می‌بینیم؛ درگیری بین گروه‌های مختلفی که تقریبا هیچ اتحادی بین‌شان وجود ندارد. آمریکائی‌ها طوری تخم اختلاف را پاشیده‌اند بین مردم سوریه که وقتی ازشان می‌پرسی: (گیریم حرف‌هایت در مورد علوی‌ها درست، حالا چرا رفته‌اید با اسرائیلی‌ها هم‌دست شده‌اید برای مبارزه با بشار اسد) می‌گویند: (مشرکان از کفار بدترند. اول با کمک کفار، مشرکان را از سر راه برمی‌داریم، بعد به یاری خدا می‌رویم سراغ کفار اسرائیلی!)»حامد این‌ها را گفت و دست آخر یاد رفقایش انداخت که «سوریه و مردمش، فرهنگ و رسوم و عقاید پیچیده‌ای دارند. آمریکا با دست گذاشتن روی همین چیزها و روشن کردن آتش اختلاف مذهبی توانسته سوریه را به این روز بیاندازد. ما می‌رویم سوریه تا اولا از حرم اهل بیت علیهم السلام دفاع کنیم و ثانیا نقشه‌ی آمریکا را که ایجاد آشوب در داخل مرزهای مسلمانان و تامین امنیت برای اسرائیل است را نقش بر آب کنیم. کار ما دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام پیغمبر است. کاری به این نداریم که اهالی دمشق و دَرعا و اِدلِب به اسلام عمل می‌کنند یا نه. حواس‌مان باشد که با ارتشی‌ها و مردم کوچه و بازار، وارد بحث‌های عقیدتی نشویم.» حامد توی سفر قبلی دیده بود که یک سری از رزمنده‌های ایرانی وقتی می‌بینند هم‌سنگرهای سوری‌شان برای نماز صبح بیدار نمی‌شود، یا پاکی و نجسی را مراعات نمی‌کند، می‌خورد توی ذوق‌شان و دچار تردید می‌شدند. برای همین لازم می‌دید دوستانِ هم‌سفرش را نسبت به اوضاع سوریه توجیه کند. گرچه، بچه‌ها قبل از اعزام، این حرف‌ها را کم و بیش شنیده بودند. ولی شنیدن تجربه‌ها و مشاهدات عینی حامد، برای‌شان لطف دیگری داشت و باعث ‌شد اوضاع بهتر دست‌شان بیاید... . هواپیما که نشست روی باند درب و داغان فرودگاه دمشق، بارشان را تحویل گرفتند و یک‌راست رفتند زیارت. اتوبوس که نگه داشت جلوی حرم، همگی پیاده شدند و به ستونِ یک، صف کشیدند تا قبل از ورود، به شیوه‌ی نظامی‌ها، سلام دهند و ادای احترام کنند... . شب را دمشق بودند. توی قرارگاه حضرت زینب(سلام الله علیها). فردا صبح سازماندهی‌ شدند و گروهی که حامد بین‌شان بود رفتند منطقه‌ی جنوب. (بخشی از کتاب شبیه خودش خاطرات شهیدحامدجوانی) 🍀💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
... هادي پريد تو حرف من و گفت: دارم تو دبيرستان دکتر حسابي غير حضوري درس ميخوانم. چند واحد از سال آخر دبيرستان مانده بود كه به زودي ديپلم ميگيرم. خيلي خوشحال شدم و گفتم: الحمدلله، خيلي خوبه، خُب برو دنبال دانشگاه. برو شركت كن. مثل خيلي بچه هاي ديگه. هادي گفت: اينكه اومدم با شما مشورت كنم به خاطر همين ادامه تحصيله، حقيقتش من نميخوام برم دانشگاه به چند علت. اولاً مگه ما چقدر دكتر و مهندس و متخصص ميخوايم. اين همه فارغ التحصيل داريم، پس بهتره يه درسي رو بخونم كه هم به درد من بخوره هم به درد جامعه. در ثاني اگر ما دكتر و مهندس نداشته باشيم، ميتونيم از خارج وارد كنيم. اما اگه امثال شهيد مطهري نداشته باشيم، بايد چي كار كنيم. تا آخر حرف هادي را خواندم. او خيلي جدي تصميم گرفته بود وارد حوزه شود. براي همين با من مشورت ميكرد. هادي ادامه داد: ببين من مدرك دانشگاهي برايم مهم نيست. اينكه به من بگن دكتر يا مهندس اصلاً برام ارزش نداره. من ميخوام علمي رو به دست بيارم كه لااقل براي اون دنياي من مفيد باشه. از طرفي ما داريم توي مسجد و بسيج فعاليت ميكنيم، هر چقدر اطلاعات ديني ما كامل تر باشه بهتر ميتونيم بچه ها و جوانها رو ارشاد كنيم. ميدانستم که بيشتر اين حرفها را تحت تأثير سيد علي مصطفوي ميزد.... #شاگردـامامـصادق(ع) #قسمت_دوم #شهیدمحمدهادےذوالفقاری @yazahra_315
❣﷽❣ ⚠️ 😔 2⃣ 😔هیچ کس به من نگفت: که غیبت شما، به معنای نبودن نیست، بلکه به معنای ندیدن هم نیست، چرا که تو روی فرش مجالس ما، قدم می‌گذاری، در بین مائی، ما را می‌بینی و می‌شناسی، ما هم تو را می‌بینیم، ولی نمی‌شناسیم. مگر نه این است که شما را تشبیه کرده‌اند به یوسف (علیه السلام) که برادران را دید و شناخت، ولی برادران، او را با اینکه دیدند نشناختند. 📖مگر نه این است که در دعای ندبه می‌خوانیم، ای غایبی که غایب از ما نیستی؛ فدایت شوم، ای دور از مایی که از ما دور نیستی.😔 👌مگر نه این است که وقتی می‌آیی، خلایق انگشت به دهان می‌مانند که ما این آقا را نه یکبار، بلکه بارها دیده ایم، پس تو اینجایی در بین ما، ولی غایبی، یعنی ناشناخته‌ای، نشناختن هم گناه ماست، مشکل تو نیست، تو برای من غایبی که نمی‌شناسمت. 😔ای کاش در نوجوانی به من گفته بودند که با شناخت تو، غیبت حداقل برای خودم، تمام شدنی است. 😔ای کاش بودنت را هر لحظه با تمام وجودم حس می‌کردم. ✅بارها روی تو دیدم ولی نشناختم ✅لاله از باغ رخت چیدم ولی نشناختم ✅کعبه را کردم بهانه تا بگردم دور تو ✅آمدم دور تو گردیدم، ولی نشناختم 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍نویسنده :حسن محمودی ==================== 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃ورزش 🌷کانال شهید پویا ایزدی🌷 @gomnam1311
❤️، كاري، پرتلاش اما بدون ادعا❤️ ❤️ فعاليت کرد و مظلومانه🌷 شد❤️ 💢او بهتر از آن چيزي بود كه فكر ميكرديم💥، كاري، پرتلاش اما بدون ادعا. 🌴هادي بسيار شوخ طبع و خنده رو و در عين حال زرنگ و قوي بود. ايده های خوبي در كارهاي فرهنگي داشت. با اين حال هميشه كارهايش را در💥 انجام ميداد. دوست نداشت اسم او مطرح شود. 💢مدتي با چاپخانه هاي اطراف ميدان بهارستان همكاري ميكرد. پوسترها و برچسب هاي شهدا را چاپ ميكرد. زير بيشتر اين پوسترها به توصيه ي او نوشته بودند: جبهه ي فرهنگي، عليه تهاجم فرهنگي ـ. 🌱رفاقت ما با هادي ادامه داشت. تا اينكه يك روز تماس گرفت. پشت تلفن فرياد ميزد و گريه ميكرد! بعد هم خبر عروج ملكوتي سيد علي مصطفوي را به من داد. 💢سال بعد همه ي دوستان را جمع كرد و تلاش نمود تا كتاب خاطرات سيد علي مصطفوي چاپ شود. او همه ي كارها را انجام ميداد اما ميگفت: راضي نيستم اسمي از من به ميان آيد. 📍 منتشر شد. بعد از سيد علي، هادي بسيار غمگين بود. نزديكترين دوست خود را در مسجد از دست داده بود. 📍هادي بعد از پايان خدمت چندين كار مختلف را تجربه كرد و بعد از آن،راهي حوزه ي علميه شد. 📍تابستان سال 1391 در نجف، گوشه ي حضرت علي علیه السلام او را ديدم. 📍يک دشداشه ي عربي پوشيده بود و همراه چند طلبه ي ديگر مشغول مباحثه بود. جلو رفتم و گفتم: هادي خودتي؟! 📍بلند شد و به سمت من آمد و همديگر را در آغوش گرفتيم. با تعجب گفتم: اينجا چيكار ميكني؟ 📍بدون مكث و با همان لبخند هميشگي گفت: اومدم اينجا برا🌷! 🍀خنديدم و به شوخي گفتم: برو بابا، جمع كن اين حرفا رو، در باغ رو بستند،كليدش هم نيست! ديگه تموم شد. حرف رو نزن. ☀️دو سال از آن قضيه گذشت. تا اينكه يكي ديگر از دوستان پيامكي براي من فرستاد كه حالم را دگرگون كرد. او نوشته بود: »، از شهر سامرا به كاروان شهيدان پيوست.« 🍃براي شهادت هادي گريه نكردم؛ چون خودش تأكيد داشت كه را فقط بايد در عزاي حضرت زهرا (س) ريخت. اما خيلي درباره ي او فكر كردم. هادي چه كار كرد؟ از كجا به كجا رسيد او چگونه مسير رسيدن به مقصد را براي خودش هموار كرد؟ 💢اينها سؤالاتی است كه ذهن من را بسيار به خودش درگير نمود. و براي پاسخ به اين سؤالات به دنبال خاطرات هادي رفتيم. ☀️اما در اولين مصاحبه يکي از دوستان روحاني مطلبي گفت که تأييد اين سخنان بود. او براي معرفي گفت: وقتي انساني کارهايش را براي خدا و پنهاني انجام دهد، خداوند در همين دنيا آن را آشکار ميکند. ☀️ مصداق همين مطلب است. او فعاليت کرد و مظلومانه🌷 شد. به همين دليل است که بعد از🌷، شما از زياد شنيده اي و بعد از اين بيشتر خواهي شنيد.او مصداق این شعر زیبا بود 🌼دنبال شهرتیم و پی اسم و رسم و نام 🌼غافل از اینکه فاطمه(س) گمنام می خرد. 💥روایتگری شهدا @gomnam1311 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊